جورجو آگامبن، فیلسوف سیاست و حیات ‏

گروه اینترنتی قلب من
 

 

 

جورجو آگامبن (Giorgio agamben )، فيلسوف معاصر ايتاليايي و از جمله انديشمندان دوران سوم ايتالياي پس از جنگ (جهاني دوم) است. عمده جذابيت آراي آگامبن كه درواقع وامدار نگارش كتاب هايي چون انسان مقدس، قدرت حاكم و حيات برهنه و وضعيت استثنايي است، بر مبناي توجه و تامل وي در موضوعاتي چون سرشت حاكميت و قدرت سياسي و نسبت آن با حيات انساني قرار دارد. در مقاله اي كه در پي مي آيد، مهمترين ديدگاه هاي آگامبن درباره حيات و نسبت آن با سياست و برخي موضوعات ديگر به بحث گذاشته شده است. لازم به يادآوري ست كه بخش اعظم اين مقاله از ديباچه كتاب انسان مقدس، قدرت حاكم و حيات بر هنه آگامبن گرفته شده است.اما از آنجا كه آگاهي دقيق از آراي يك انديشمند، نيازمند بررسي شرايط زمانه اش است، لذا در آغاز با بررسي وضعيت روشنفكري ايتاليايي پس از جنگ دوم جهاني به تعيين جايگاه فكري آگامبن مي پردازيم. با هم مي خوانيم.

در يك تقسيم بندي تاريخي مي توان سه دوره متمايز فكري در ايتالياي پس از جنگ جهاني دوم سراغ گرفت (اگرچه در برخي موارد اين دوره ها با يكديگر تداخل و همپوشاني دارند):

1- در نخستين دوره كه از 1944 تا 1968 به طول انجاميد، گفتمان ماركسيستي در بين روشنفكران رواج بسزايي داشت و فضاي عمومي از آن بشدت متاثر بود، به گونه اي كه جريانات فكري مهمي چون پديدارشناسي، هرمنوتيك، نشانه شناسي، زبانشناسي ساختگرا، نوهگل گرايي، اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم و نقد متون، همگي نقطه عزيمت خود را انديشه هاي ماركسيستي قرار داده بودند. يكي از دلايل چيرگي ماركسيسم در اين دوره، سردمداري اين جريان در مقابله با فاشيسم بود. در اين دوره مي توان از چهره هايي چون جورجو آمن دولا، دليو كانتي موري، لوچوكولتي، كالوانو دلاولپه و ... نام برد.

2 - در دوره دوم كه از 1968 تا 1986 را دربرداشت، برخلاف دوره اول، ماركسيسم از يك جريان يكدست و منسجم خارج شده و به جريانات ناهمگون و متفاوتي تقسيم شده بود. در اين دوره با انبوهي از مطالعات و آگاهي هاي فرهنگي حول پارادايم ماركسيستي رويارو هستيم. اگرچه سال 1968 نشان از پيروزي ماركسيسم داشت، اما بيشتر گرايش هاي فلسفي كه در اين دوره نمايان شد، با الهام از انديشه هاي هوسرل، هايدگر، لويناس و بسياري ديگر از مخالفان تفسير ماركسيستي از تاريخ شكل گرفت. درواقع جريان هاي ماركسيستي اين دوره كه به نوماركسيستي تغيير شكل داده بودند، از تحليل اقتصادي به سمت نقد فرهنگي كشيده شدند؛ البته در اين ميان نقش كتاب هاي گرامش بخصوص يادداشت هاي زندان وي و تاثير آراي مكتب فرانكفورت را نمي توان از نظر دور داشت. ساليناري، پترونيو، آسور روزا، آنتونيونگري، جياني واتيمو و پائولو ويرنو و امبرتواكو، از جمله انديشمندان اين دوره اند.

3 - در دوران سوم كه از 1986 تا 1999 به درازا كشيد، شاهد كمرنگ شدن سيطره گفتمان ماركسيستي در ايتاليا هستيم و درواقع جريانات گوناگون پسامدرنيستي ملهم از انديشمندان فرانسوي جايگزين آن مي شوند. در اين دوران رفته رفته مفاهيم و مطالعات فرهنگي جايگزين نقد فرهنگي دوره دوم مي شوند. اين مسئله همزمان با افول انديشه چپ به واسطه پيروزي هاي راستگرايان در ايتاليا از پايانه دهه 70 به بعد است، به گونه اي كه بيشتر روشنفكران اين دوران از نمايان شدن در حوزه عمومي سرباز زدند و در لاك فردي خود فرو رفتند و از اين پس بود كه نداي بحران خرد را در دادند. بر همين اساس نيچه بر ماركس ودر پي آن بدن بر طبقه ترجيح داده شد. در اين دوره مي توان به رواج شديد انديشه هاي فوكو بويژه در حوزه سياست زيست (Bio-politics ) و هايدگر اشاره كرد. مشخصه اين دوران تا به امروز وجود انديشمنداني بوده كه در حوزه فلسفه كار مي كنند و هوادار نقد خردند؛ البته نقدي كه غالبا بر شناخت ناپذيري فرآيندهاي جهاني و عدم امكان تغييرات اجتماعي اساسي استوار است؛ انديشمنداني چون فرانكو رلفا، جورجو آگامبن و موريتسيو فراريس از چهره هاي برجسته اين دوره به شمار مي آيند.

آگامبن معتقد است كه وضعيت استثنايي ارتباطي پنهان اما بنيادين بين قانون و نبود قانون برقرار مي سازد؛ فاصله و فضايي خالي كه سازنده سامانه حقوقي و قانوني ست

جورجو آگامبن؛ سياست و حيات

اينك بر پايه تقسيم بندي كه پيش تر عرضه شد، مي توان آگامبن را در شمار انديشمندان دوران سوم ايتالياي معاصر آورد. اگرچه انديشه هاي او در حوزه تفكر نوماركسيستي نيز قابل طرح است، اما طيف گسترده فيلسوفان و انديشمنداني كه وي از آنها تاثير پذيرفته، آراي وي را از ژرفا و جامعيت بيشتري برخوردار ساخته است. بر اين اساس، آثارآگامبن گوياي تاثيراتي هستند كه وي جاي جاي از فيلسوفاني چون ارسطو، والتر بنيامين، كارل اشميت، اسپينوزا، هايدگر، هانا آرنست و فوكو پذيرفته است. با اين حال، در گفت وگويي كه اخيرا با وي شده، او خود را انديشمندي در سنت فوكويي و علاقه مند به تعارضات اجتماعي سياسي در مقياس جهاني معرفي مي كند، به همين خاطر در آثاري كه نگاشته، همواره در پي بازيابي سرشت سياست و پيوند آن با حيات برآمده است. از اين رو سراسر آثار وي به بررسي و تحليل طيف متنوعي از موضوعات از قبيل سعادت، قانون، زبان، خشونت، دولت، حاكميت، مرگ، هنجارمندي، نظم، امنيت و ترور در ارتباط با سياست و حيات اختصاص دارد. او بويژه با كالبدشكافي و دودمان پژوهي مفهوم حيات در ارتباط با سياست ازدوران ارسطو تا روم باستان و روزگار حال از تعارض ها و تقابل هاي نهفته در ساختار قدرت سياسي پرده برمي دارد؛ بدين سان كه سياست همواره حامل صورت هاي متعالي و نيك حيات پنداشته شده است. به همين سبب، حيات برهنه كه مشترك مابين انسان و ديگر موجودات است، به مثابه امري بيروني از حوزه سياست طرد شده و در حاشيه آن قرار مي گيرد. از اين رو از پوليس (polis) ارسطو گرفته تا قوانين مدني روم باستان و دولت هاي مدرن امروزي همه حاصل اين برخورد دوگانه با نفس حيات هستند و اين سرشت متناقض حيات سياسي ست؛ بدين معنا كه آدمي براي سياسي شدن بايد از زندگي حيواني خويش دست فرو شويد تا جامه مدنيت بر قامتش متناسب و استوار آيد و شايسته دريافت عنوان موجود سياسي شود.

به همين دليل، آگامبن از ديباچه اي كه بر كتاب انسان مقدس: قدرت حاكم و حيات ناب (برهنه) نگاشته، پاره اي از آن را به ريشه شناسي و دودمان پژوهي واژه حيات در زبان يوناني و در آثار افلاطون و بويژه ارسطو اختصاص داده است. به نظر وي يونانيان براي بيان حيات از دو واژه متفاوت از لحاظ معناشناسي و ريخت شناسي- اگرچه از يك تبار مشترك ريشه شناختي- بهره مي بردند: Zoe كه دلالت دارد بر واقعيت صرف زيستن در اشتراك با همه موجودات زنده و bios كه اشاره به صورت يا شيوه اي از زيستن دارد كه خاص يك فرد يا گروه است. به همين دليل هم افلاطون كه در فيلبوس از سه نوع حيات سخن مي گويد و هم ارسطو كه در اخلاق نيكوماخوس حيات متفكرانه فيلسوف (bios theoretikos) را از حيات لذت جويانه (bios apolaustikos) و حيات سياسي (bios politikos) جدا مي انگارد، هيچ كدام هرگز واژه Zoe را در اين رابطه به كار نبرده اند. به نظر آگامبن اين مسئله از اين واقعيت ساده حكايت مي كند كه آنچه براي اين دو فيلسوف اهميت داشت، ابدا حيات صرف طبيعي نبود، بلكه يك شيوه خاص حيات مدنظر بود. به همين دليل ارسطو در كتاب سياست غايت پوليس را حيات منطبق باخير مي داند. به بيان ديگر، eudaimonia يا سعادت در مقام كامل ترين غايت هنگامي حاصل مي شود كه آدمي حياتي مقرون به نيكي را سرلوحه خود قرار دهد. به هر روي، از ديدگاه آگامبن در دنياي كلاسيك حيات صرف طبيعي از پوليس رانده و طرد مي شود و در محدوده خانه:oikos حبس مي شود. بنابراين غايت اجتماع كامل يا سعادتمند از ديدگاه ارسطو عبارت است از در تقابل قرار گرفتن واقعيت صرف زيستن (tozen) با حيات از نظر سياسي شايسته (toeuzen). به همين سبب، ارسطو در كتاب سياست خود سازوكاري از پوليس عرضه مي كند كه در سنت سياسي غرب از اهميت كانوني برخوردار بوده است؛ آنجا كه وي درباره پوليس مي گويد: به خاطر حيات موجوديت يافته، ولي ذاتا به خاطر حيات نيك تدوام مي يابد . به نظر آگامبن اين هسته بنيادين انديشه سياسي غرب را شكل مي دهد؛ امري كه حتي از چشم ميشل فوكو كه در دوران جديد به رابطه بين تن و امر سياسي به شكل مبسوط تري پرداخته، دور مانده است. هرچند به نظر آگامبن شايد اگر مرگ فوكو به اين زودي اتفاق نيفتاده بود، او مي توانست حيطه سياست زيست (Biopolitics) خود را تا به اينجا بگستراند. درواقع فوكو در كتاب مراقبت و مجازات شكل گيري كالبد و ذهن آدمي را در چارچوب نظام هاي مراقبتي و انضباط هاي فن آورانه بخصوص در مدارس، زندان ها، بيمارستان ها، آسايشگاه هاي رواني و پادگان ها به بررسي مي گذارد. به نظر فوكو مراقبت و انضباطي كه در اين مكان ها بر افراد اعمال مي شود، چيزي نيست جز بهنجار كردن آنها و در نهايت از ميان بردن ناهنجاري هاي اجتماعي و رواني. از اين رو فوكو بين قدرت و اعمال انضباط هاي جسمي و رواني و به عبارت ديگر بين قدرت وتن و كالبد آدمي پيوند برقرار مي كند. بنابراين فوكو قدرت را تنها به ساختار حاكميت و حوزه اقتدار دولت محدود نمي سازد. فوكو در تاريخ جنسيت بخش مربوط به اراده معطوف به معرفت مي گويد: انسان طي هزاران سال، همچنان هماني ست كه براي ارسطو بود؛ يك حيوان زنده با قابليت اضافي زيست سياسي. انسان مدرن حيواني ست كه سياستش زندگي وي را به عنوان موجودي زنده در معرض پرسش قرار مي دهد .

به هر روي اگر بر وام آگامبن از فوكو انگشت تاكيد بگذاريم، بايد گفت كه آگامبن بر اين باور است كه ورود Zoe به عرصه پوليس بود كه سياسي شدن حيات برهنه را رقم زد؛امري كه هم در مقوله هاي تفكر فلسفي سياسي كلاسيك، دگرديسي بنيادين ايجاد كرد و هم در حكم رخدادي تعيين كننده براي مدرنيته بود.

او تا آنجا بر اين مسئله تاكيد مي كند كه مي گويد: حتي اين احتمال وجود دارد كه اگر امروزه ظاهرا سياست، افول پايداري را از سر مي گذراند، به اين خاطر باشد كه سياست به اين رخداد بنيادين مدرنيته بي توجه مانده است. معماهايي (فوره، آلمان نازي، ص 7) كه قرن ما در برابر عقل تاريخي قرارداده و هنوز به قوت خود باقي هستند (نازيسم نگران كننده ترين آنهاست)، تنها در اين پهنه سياست زيست كه بر آن شكل گرفته اند، قابل حل و فصل خواهند بود. فقط درچارچوب افق سياست زيست امكان تصميم گيري در اين مورد وجود دارد كه يا بايد مقوله هايي كه تقابلشان بر سياست مدرن شالوده ريزي شده (از قبيل: راست/چپ، خصوصي/عمومي، خودكامگي/دموكراسي و...) - و اينكه امروزه تا مرز ورودشان به حوزه واقعي عدم تمايز، بي وقفه زائل شده اند به كنار گذاشته شوند يا سرانجام درعوض، معناي از دست رفته شان را در آن افق بازيابند .

طرد و پذيرش همزمان حيات

از همين رو آگامبن خط فاصلي بين كار خويش و فوكو در اين حوزه (سياست زيست) مي كشد؛ آنگونه كه وي در ديباچه كتاب معروفش انسان مقدس: قدرت حاكم، حيات برهنه مي آورد: پژوهش وي عهده دار تمييز بين الگوهاي حقوقي نهادي قدرت و الگوهاي قدرت سياسي زيست و تعيين نقاط تلاقي آنهاست؛ امري كه هيچ گاه در آثار فوكو به روشني شكل نگرفت. درست در همين جا، آگامبن به نكته مهم ديگري اشاره مي كند و آن اينكه ادغام حيات برهنه در قلمرو سياسي ست كه تشكيل دهنده كانون قدرت حاكم است. به نظر آگامبن، دولت مدرن همپا با دولت هاي باستاني (نظير روم) با قرار دادن حيات زيست شناختي در مركز محاسبات خويش، پرتو جديدي بر مناسبات پنهان ميان قدرت يكپارچه و حيات برهنه افكنده است. بر اين بنيان، آگامبن معتقد است كه بايد تعريف ارسطويي از پوليس به مثابه تقابل بين حيات برهنه (Zen) و حيات نيك (euzen) بازنگري شود. بدين معنا كه اين تقابل همزمان براساس ادغام اولي در دومي، يعني (ادغام) حيات برهنه در حياتي از نظر سياسي شايسته، صورت گرفته است. بنابراين در عوض اينكه از معنا، شيوه ها و ايجاد حيات نيك به عنوان غايت (telos) امر سياسي بپرسيم (كاري كه تاكنون انجام مي شده است)، بايد سئوال كنيم كه چرا سياست غربي در وهله اول خود را از طريق طرد (كه همزمان يك ادغام است) حيات برهنه برمي سازد

و آنگاه ببينيم چه ارتباطي بين سياست و حيات مي تواند وجود داشته باشد، اگر حيات خود را به منزله چيزي كه از رهگذر طرد (exclusion) ادغام شده، بنماياند به عبارت بهتر، چيستي سازوكار طرد و ادغام همزمان حيات برهنه در سياست كدام است يا چه نسبتي بين حيات ناب و حيات نيك در امر سياسي وجود دارد آنگاه آگامبن مي گويد: اين جمله معروف ارسطو را كه (پوليس) به خاطر حيات موجوديت يافته، ولي ذاتا به خاطر حيات نيك تداوم مي يابد نبايد تنها به عنوان ادغام تناسل (ginomene) در هستي (ousa)، بلكه بايد به عنوان يك طرد ادغامي كه (استثنا: Exceptio) حيات (Zeo) در پوليس قرائت كرد، چنانكه گويي سياست، مكاني ست كه در آن حيات بايد به حيات نيك استحاله يابد و آنچه كه بايددر آن سياسي شود، همواره همان حيات برهنه است. در سياست غربي، حيات برهنه واجد اين امتياز ويژه است كه هماني باشد كه طرد آن بنيان اجتماع آدميان را مي ريزد .

زبان و سياست

همين روال را آگامبن به زبان نيز تسري مي بخشد؛ بدين معنا كه همان گونه كه گفته شد ورود به عرصه پوليس حاصل همزمان طرد و ادغام حيات برهنه است و از اين رو زبان انساني نيز بايد از ويژگي هاي طبيعي اش كه آوا (Voice) باشد (و صد البته مشترك با ديگر جانوران است) پرداخته شود تا به لوگوس و كلام برسد. بنابراين پيوند بين حيات برهنه و سياست همان پيوندي ست كه تعريف متافيزيكي (ارسطو) از انسان به مثابه موجود زنده اي كه نطق مي ورزد (حيوان ناطق) را در ارتباط ميان آوا و كلام مي جويد ، لذا اين پرسش كه به چه طريقي موجود زنده واجد زبان است دقيقا با اين پرسش كه به چه طريقي حيات ناب در پوليس سكنا مي گزيند مطابقت دارد. از اين سبب، اين موجود زنده (انسان) كلامش را (Logos) به واسطه حذف و حفظ آواي خويش در آن (پوليس) به دست مي آورد ، همچنان كه سكنايش در پوليس با طرد حيات برهنه خويش در آن ميسر مي شود. بنابراين سياست آن ساختار بنيادين متافيزيك غربي ست كه بر پايه آن ارتباط بين موجود زنده و كلام (لوگوس) محقق مي شود. مدرنيته نيز با سياسي كردن حيات برهنه، بر بشريت انسان حكم مي راند. از اين رو در اينجا ديگر، جفت مقوله بنيادي سياست غربي، دوست /دشمن نيستند، بلكه حيات/هستي سياسي، حيات برهنه (Zoe)/حيات نيك (bios) و طرد/ادغام هستند. بنابراين به اين دليل سياست وجود دارد كه انسان، موجود زنده اي ست كه در زبان خود را در تمايز و تقابل با حيات برهنه خويشتن قرار مي دهد و همزمان خودش را در ارتباط با آن حيات برهنه در يك طرد ادغامي حفظ مي كند .

انسان مقدس و وضعيت استثنايي

درست در همين جاست كه انسان مقدس (Homo sacer) كه اصطلاحي برگرفته از قانون روم باستان است سر بر مي آورد.

Homo sacer به انساني اشاره دارد كه مي تواند كشته شود، اما در عين حال نمي تواند قرباني شود. آگامبن اين اصطلاح را به عنوان شالوده اي براي رمزگشايي از معضلات سياسي عصر حاضر به كار مي گيرد. به نظر آگامبن در قانون روم باستان، حيات انساني در نظمي حقوقي (ordinamen to)، صرفا در شكل حذفش (يعني[حذف] قابليتش در كشته شدن) ادغام مي شود. از اين رو، اصطلاح Sacer (مقدس) وراي حوزه ديني اش، نخستين پارادايم قلمرو سياسي غرب محسوب مي شود. بنابراين اين تلقي فوكويي كه سياست مدرن، عبارت است از ادغام حيات (Zoe) در پوليس يا اينكه حيات، ابژه اصلي ملاحظات قدرت دولت است، به نظر آگامبن بايد در عوض جاي خود را به تلقي ديگري بدهد؛ اين تلقي كه همراه با فرآيندي كه از طريق آن استثنا در هر جايي به قاعده بدل مي شود، حيات برهنه كه در حاشيه نظم سياسي مستقر است بتدريج شروع به انطباق با قلمرو سياسي مي كند و در نتيجه آن: حذف و ادغام، برون و درون، حيات نيك (bios) و حيات برهنه (Zoe) به محدوده عدم تمايز غيرقابل تقليلي داخل مي شوند. نيز همزمان با حذف حيات برهنه و جذب آن در نظم سياسي مستقر، عملا وضعيت استثنايي شكل مي گيرد. به نظر آگامبن وضعيت استثنايي بنياني مخفي ست كه بر آن تمام سامانه سياسي آرام مي گيرد و هنگامي كه مرزهاي آن شروع به آشفته شدن مي كنند، حيات برهنه اي كه در آن ساكن است، خود را رها مي كند و سوژه و ابژه نزاع هاي نظم سياسي قرار مي گيرد، از اين رو حيات برهنه هم مكاني براي سازماندهي قدرت حكومتي و هم [مكاني براي] خلاصي از آن است.

بر اين اساس، آگامبن معتقد است كه قانون، قدرت تعريف آنچه را كه حيات برهنه است، از طريق حذف به دست مي آورد و در همان حال با قراردادن آن (حيات برهنه) به عنوان موضوع سلطه سياسي خود، بر آن اعمال قدرت مي كند. از اين رو قدرت قانون براي جداسازي شهروندان از حيات برهنه از روزگار باستان تا امروز اعمال شده است. به همين خاطر آگامبن فلسفه سياسي يونان را به اردوگاه هاي فاشيسم و حتي اردوگاه هاي بازداشت شدگان امروز نظير گوانتانامو گره مي زند چرا كه در همه اين موارد استثنا مركزيت مي يابد؛ بدين معنا كه قانون حاكم مي تواند اين امكان را فراهم سازد تا فضاهايي به وجود بيايد كه در آنها كاربرد قانون به حالت تعليق درآيد. به هر روي پناهگاه ها و اردوگاه ها، تنها جاهايي هستند كه مي توان وضعيت استثنايي يعني تعليق قانون را در آنها مشاهده كرد. به همين خاطر، به نظر آگامبن دروازه اردوگاه هنگامي گشوده مي شود كه وضعيت استثنايي، تبديل به قاعده و هنجار شود. از اين رو، وضعيت استثنايي يا اضطراري حكايت از لغو موقتي قانون دارد و درواقع اردوگاه هم نمايانگر دقيق آن است، لذا اردوگاه پارادايم حقوقي سياسي جديدي به وجود مي آورد كه نمي توان در آن هنجار (قاعده) را از استثنا تمييز داد. آگامبن در كتاب وضعيت استثنايي مي نويسد: اردوگاه آميزه اي از قانون و واقعيت است كه در آن هر دو غيرقابل تشخيص مي شوند . درواقع اردوگاه در دوران جديد، پارادايم مدرنيته سياسي ست؛ پارادايمي كه برخلاف گذشته، انسان را نه ابژه كه سوژه قدرت سياسي گردانده و خواهان احقاق حق و آزادي حيات برهنه (Zeo) اوست و مي كوشد تا آن را در يك شيوه حيات مستحيل گرداند. به عبارت ديگر، دموكراسي مدرن در پي بازيابي حيات نيك حيات برهنه است. به نظر آگامبن، وضعيت استثنايي امروزه بتدريج به قاعده بدل مي شود. به عبارت بهتر، در وضعيت استثنايي، پارادايم (در معنايي كه آگامبن از پارادايم به مثابه يك پديده به طور تاريخي منحصر به فرد، تعبير مي كند) غالب سياسي عصر حاضر است.

نيز درست به دليل وجود وضعيت اضطراري يا استثنايي ست كه حاكم يا فرمانروا نقشي دوگانه مي يابد؛ از يك سو در چارچوب قانون قرار مي گيرد و از ديگر سو، مي تواند قانون را به حالت تعليق (وضعيت استثنا) درآورد. به نظر آگامبن، اگرچه استثنا بنا به تعريف خود براي مدت معلومي اعتبار دارد، اما يك دگرديسي تاريخي به آن حالتي هنجاري بخشيده است. بنابراين او تلاش مي ورزد تا پيامدهاي اين دگرديسي را در دموكراسي هاي امروزين نشان دهد. آگامبن معتقد است كه وضعيت استثنايي ارتباطي پنهان اما بنيادين بين قانون و نبود قانون برقرار مي سازد؛ فاصله و فضايي خالي كه سازنده سامانه حقوقي و قانوني ست. به همين دليل حكومت هاي فعلي و حتي دموكراسي هاي غربي، امروزه بتدريج از حكومت از طريق قانون به اعمال حكومت از طريق مديريت نبود قانون مي پردازند.

از اين رو با رشد روزافزون حكومت هاي مبتني بر اعمال مديريت روبه رو هستيم. بر اين اساس، گفتماني مبني بر سياست امنيت در سطح جهاني در حال شكل گيري ست. اين را نخستين بار فوكو در سال 1968 با سخنراني خود در كلژدو فرانس مطرح كرد. فوكو نشان داد كه چگونه امنيت در قرن هجدهم به عنوان پارادايم دولت مطرح مي شود. به نظر آگامبن، امروزه حكومت داري از طريق مديريت نبود قانون با گفتمان امنيت گره خورده است. به همين دليل انديشمنداني چون تورگو، كوانسي و ديگر فيزيوكرات ها امنيت را نه در جلوگيري از وقوع فجايع، بلكه آن را به معناي مجاز شمردن وقوع آن و آنگاه توانايي در هدايت آن به سمت و سويي مفيد تعريف كرده اند. به همين خاطر، آگامبن معتقد است كه حكومت ها، امروزه به بهانه حفظ امنيت، به اعمال قدرت از طريق مديريت نبود قانون مي پردازند. مثال بارز آن را مي توان جنگ عليه تروريسم دولت بوش ذكر كرد. در نتيجه اين وضعيت (استثنايي) كه كم كم شكل هنجارمند به خود مي گيرد، روز به روز از حكومت از طريق اعمال قانون دور مي افتيم. در واقع اين، وضعيتي اضطراري ست كه به سردرگمي هاي خون بار سياره اي قوت بخشيده و اين واقعيت پنهان را - به زعم اسلاوي ژيژك عرضه مي كند كه: در نهايت، همه ما Homo sacer (انسان مقدس) هستيم .

 محمد رضا ارشاد

 

 

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من