عاصف حسینی

پژوهشگر در مدرسه سیاستگذاری ویلی برانت - آلمان

 

افغانستان و جغرافیای جهاد از سید جمال تا بهار عربی

 

این روزها تا سخن از گفتگوهای صلح افغانستان شنیده می شود، بی درنگ نام کشور کوچک عربی، قطر، به میان می آید. یا هم عربستان سعودی که از منظر دولت افغانستان نسبت به قطر ترجیح دارد.

سوال اساسی این است که رابطه افغانستان و دنیای عرب چگونه رابطه ای است؟ چرا باید در بحران داخلی افغانستان پای عرب ها در میان باشد؟

پان‌اسلامیسم سید جمال

رابطه تاریخی افغانستان و دنیای عرب را شاید بتوان از حرکت پان اسلامیستی سید جمال الدین افغانی ترسیم کرد؛ و یا شاید هم، از زمانی که امان الله خان قصد داشت تا پیشاهنگ اسلام مدرن شود. اما از هر زمانی که باشد، بدون شک برجسته ترین دوره داد و ستد سیاسی و فرهنگی افغان ها و عرب ها، دهه هشتاد میلادی و اوج جنگ سرد بود.

اگرچه افغانستان دهه هشتاد برای قدرت های بزرگ میدان بازی بود؛ و برای کشورهای همسایه حیاط خلوتی برای تعادل قدرت.اما برای عرب ها جایی بود که می توانست سیاست داخلی آن ها را تنظیم کند.

به نظر می رسد دولت های عربی، به دنبال استراتژی بلندمدت برای گسترش نفوذ خود در جهت نیل به "پان اسلامیسم" نبودند؛ بلکه تلاش می کردند تا به نوعی در راستای تقرب به غرب و تعادل سیاست داخلی خود، رو به افغانستان کنند.

پس از ترور انور سادات در سال ۱۹۸۱ به خاطر امضای معاهده صلح با اسرائیل، تب و تاب جهادیسم در بین "اخوان المسلمین" مصر، به عنوان قلب دنیای عرب، بالا بود.آن وضعیت بدون شک متاثر از فضای انقلابی در سراسر جهان در سایه جنگ سرد آن دوره نیز بود.

رابطه تاریخی افغانستان و دنیای عرب را شاید بتوان از حرکت پان اسلامیستی سید جمال الدین افغانی ترسیم کرد

حسنی مبارک اما پس قدرت گرفتن در سال ۱۹۸۲ به نظر می رسد که در آغاز با اخوان المسلمین رویه متفاوت و ملایم تری را پیش گرفت. چرا که او به درستی می دانست که سرکوب های شدید، نتیجه واژگونه داشته است.

پیش از او حداقل سه بار این گروه اسلامیستی که می رفت تا گرایش تند سلفی را در خود نهادینه کند، در سال های ۱۹۴۸، ۱۹۵۴ و ۱۹۶۵ شدیدا توسط دولت سرکوب شده بود.

در همان سال (۱۹۸۲)، ملک فهد پس از مرگ برادرش ملک خالد در عربستان سعودی به قدرت رسید. او روابط کشورش را با ایالات متحده تقویت کرد و از آمریکا و بریتانیا تجهیزات نظامی خرید. این گرایش بی پرده به سادگی نمی توانست توسط گروه های اسلامگرای تندرو دنیای عرب، به ویژه عربستان سعودی پذیرفته شود.

'افغانستان مقدم بر فلسطین'

آن روزها جنگ افغانستان، بهانه خوبی بود تا اسلامگرایان تندرو به آن مشغول شوند؛ اسلامگرایان تندرو که پس از مناقشه اعراب و اسرائیل سر برآورده بودند و مشی تند در قبال دولت های خود داشتند.

ماشین تبلیغاتی غرب از یکسو و پول عربستان سعودی از سوی دیگر، دست به دست هم داد تا هزاران عرب تندرو از کشورهای عربی سازماندهی، و برای جنگ علیه "شوروی ملحد" به افغانستان گسیل شوند.

عبدالله یوسف عزام (۱۹۴۱- ۱۹۸۹) رهبر مذهبی بلندرتبه فلسطینی، شخصیت کلیدی سازماندهی جهادی های عرب در افغانستان بود.

"عبدالله عزام پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، فتوایی صادر کرد و گفت: "دفاع از سرزمین مسلمانان، اولین فرض پس از ایمان است". عبدالله عزام در کتاب "دفاع از سرزمین های مسلمانان" نوشت: "هر فرد از میان عرب ها که می تواند در فلسطین بجنگد، پس باید [جنگ را] در آنجا (افغانستان) آغاز کند. و اگر او ناتوان است، باید به [جهاد] افغانستان کمک کند.""

عبدالله عزام پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، فتوایی صادر کرد و گفت: "دفاع از سرزمین مسلمانان، اولین فرض پس از ایمان است". عبدالله عزام در کتاب "دفاع از سرزمین های مسلمانان" نوشت: "هر فرد از میان عرب ها که می تواند در فلسطین بجنگد، پس باید [جنگ را] در آنجا (افغانستان) آغاز کند. و اگر او ناتوان است، باید به [جهاد] افغانستان کمک کند."

او همچنان گفت که هرچند جهاد در فلسطین به خاطر دلایل عملی مهمتر است، با آن هم "باور ما این است که باید [جهاد] را در افغانستان پیش از فلسطین آغاز کنیم."

عزام دفتری را در شهر پیشاور به نام "مکتب الخدمت" پایه گذاشت تا اردوگاه های آموزشی مجاهدین را در مناطقی از افغانستان تامین و مدیریت کند و همچنان مرکزی شود برای سربازگیری از کشورهای دیگر بویژه کشورهای عربی.

تخمین زده می شود که عبدالله عزام بیش از ۲۰ هزار جهادی را از ۲۰ کشور جهان در جنگ علیه شوروی سابق در افغانستان، آموزش داده بود.

تبلیغات غربی، فتوای دینی

ماشین تبلیغاتی غرب در بسیج کردن جهادی های عرب در دهه هشتاد، نقش کلیدی داشت. تبلیغات غرب به همراه فتوای علمای دینی آن قدر قوی بودند که افغانستان کم کم به تنها مکان مقدس و نمادین جهاد تبدیل شد.

سرزمینی که فقط جهاد در آنجا ممکن بود. این "نمادین" کردن جهاد در جغرافیای افغانستان برای سال های سال ادامه یافت. آنچنان که هر مسلمانی که قصد برآوردن "فرض جهاد" داشت، بی درنگ به سوی افغانستان می شتافت.

اکنون نیز هرازگاهی که گروه های تندرو اسلامگرا دست به حمله یا تهدید در گوشه و کنار جهان می زنند، اولین خواست آنها "خروج نیروهای خارجی از افغانستان" است.

مارک زاگمن در کتاب "فهم شبکه های ترور" در مورد عملکرد تبلیغاتی غرب نوشته است: "جهادی ها به طور قابل توجهی در رسانه های آمریکا اساطیری شدند. آنها دید و بازدیدهایی از کلیساهای آمریکا داشتند؛ جایی که آنها به خاطر باور روحانی شان در جنگ علیه مارکسیسم و بی خدایی ستایش می شدند."

علاوه بر این، تبلیغات قدرتمند غربی سبب شده بود تا حضور در افغانستان یک عمل قهرمانانه پنداشته شود. عرب هایی که به افغانستان می آمدند شدیدا از سوی دولت و مردم کشورشان قهرمان شناخته و ستوده می شدند.

"دولت های عربی که هم پیمان غرب خوانده می شدند، با تغییر جغرافیای جهاد، مفهوم "جهادیسم" را نیز تغییر دادند. "جهادیسم" که در افغانستان معنا می یافت، در کشورهای خودی به "تروریسم" تغییر مفهوم پیدا کرد. دیگر قهرمانان عرب که به خانه بازگشته بودند، از سوی دولت آن کشورها مورد استقبال نبودند؛ بلکه تروریست هایی بودند که نباید از خطوط قرمز عبور می کردند."

حتی گفته می شود که با آغاز سخنانی پیرامون بیرون رفت نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۶ موج جدیدی از عرب ها به افغانستان سرازیر شدند تا فشار بیشتری بر دولت کمونیستی کابل وارد کنند؛ اما در واقع هدف آنان کسب مشروعیت و اعتبار از جنگ افغانستان، برای خانه بود.

تغییر جغرافیای جهاد

اولین شکست مفهوم "افغانستان، سرزمین جهاد" در جنگ اول خلیج(۹۱-۱۹۹۰) رخ داد که در آن کشورهای مسلمان مانند عربستان سعودی، مصر، سوریه، مراکش، قطر عمان، امارات متحده عربی و حتا پاکستان در ائتلاف ضد عراق شرکت کرده بودند.

ائتلاف این کشورها علیه یک کشور مسلمان دیگر سبب واکنش شدید گروه های اسلامگرای دنیای عرب شد؛ و نگاه ها یکباره از افغانستان به عنوان سرزمین مقدس جهاد به کشورها و دولت های خودی معطوف گردید.

بار دوم پس از حملات یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ بود؛ هنگامی که معادلات سیاسی جهان یکباره تغییر کرد. این بار جهادی هایی که با مشروعیت وجه کسب شده از جنگ افغانستان در خانه هایشان به سر می بردند، مورد ظن شدید دولت ها قرار گرفتند.

دولت های عربی که هم پیمان غرب خوانده می شدند، با تغییر جغرافیای جهاد، مفهوم "جهادیسم" را نیز تغییر دادند. "جهادیسم" که در افغانستان معنا می یافت، در کشورهای خودی به "تروریسم" تغییر مفهوم پیدا کرد. دیگر قهرمانان عرب که به خانه بازگشته بودند، از سوی دولت آن کشورها مورد استقبال نبودند؛ بلکه تروریست هایی بودند که نباید از خطوط قرمز عبور می کردند.

پس از این دو مرحله بود که گروه های مختلف جهادی در درون این کشورها شکل گرفت و مبارزه بر اساس تجربیات جنگ های چریکی افغانستان شروع شد.

گروه های کوچک و افراد مستقل که کمتر سازمان یافته بودند، در کشورهای عربی مانند، یمن و عراق سر برآوردند. گروه هایی که هرچند نگاه فرا وطنی و جهانی داشتند، اما عملکرد آنها در چارچوب خاک خودشان بود.

حتی مثلا گروه "تحریک طالبان پاکستان" یک نمونه از این تشکل ها می تواند باشد. این گروه برای سرنگونی رژیم پاکستان و بسط شریعت اسلامی فعالیت می کند. در حالی که پیش از آن، دولت پاکستان همواره به آنان تلقین می کرد که سرزمین جهاد فقط و فقط افغانستان است.

اما الویه روا، کارشناس مشهور فرانسوی بر این باور است که "جهادی ها پس از ۱۹۹۱ ضد غربی نشدند، بلکه آنها همواره این گونه بوده اند". یعنی اسلامگرایان افراطی حتی پیش از گسیل به افغانستان، دشمن دولت های غرب گرای عربی بودند.

طالبان پاکستانی حالا برای بسط شریعت اسلامی درکشور خود می جنگند. در حالی که پیش از آن، به آنان تلقین شده بود که سرزمین جهاد فقط افغانستان است

به بیان دیگر، این سخن الویه روا، گفته عبدالله عزام را نیز تقویت می کند که جهادی های عرب با رژیم کشورهایشان که گرایش به غرب داشتند، موافق نبودند؛ اما از آنجایی که "جهاد در افغانستان" اولویت بود، به این کشور سرازیر شدند.

عرب ها پس از طالبان

عرب هایی که پس از سقوط رژیم کمونیستی کابل به خانه بازگشته بودند، دیگر نمی توانستند با قاطعیت گذشته به افغانستان بنگرند.

در افغانستان دهه ۹۰ جنگ داخلی شدیدی بین گروه های مجاهدین در گرفته بود. همان هایی که عرب ها با بیشترشان همکاری مشترک داشتند. پس از سقوط کابل و ظهور طالبان، وضعیت باز هم تکرار شد. از یک سو اراده و تبلیغات گذشته غرب در مورد افغانستان وجود نداشت؛ از سوی دیگر، عرب ها بین دو راهی یا حتی چند راهی مجاهدین و طالبان افغانستان درمانده بودند.

در وضعیت سیاسی جدید افغانستان نیز، نگاه عرب ها به افغانستان گنگ و نامشخص است. عرب ها اراده مشخصی در قبال افغانستان ندارند. ظاهرا، آنها غالبا نتوانسته اند بین مجاهدینی که در دولت نوپای کابل هستند و گروه طالبان یکی را انتخاب کنند.

هرچند طالبان ادعا می کنند که جنگجویانی از کشورهای مسلمان آنها را یاری می کنند، اما بدون شک به پیمانه و سازمان یافتگی حمایت عرب ها (دولت و مردم جهان عرب) در دهه ۸۰ نمی تواند باشد.

طالبان و گروه های شورشی مرتبط با القاعده، اکنون از جنگجویان عرب، تنها به عنوان وسیله ای برای سربازگیری و روحیه دادن به نیروهای داخلی استفاده می کنند؛ برخلاف دهه ۸۰ که حضور جنگجویان عرب با پول و اسلحه فراوان همراه بود.

"بهار عرب"؛ پایان برادرخواندگی؟

تاثیر تحولات عرب برای گروه های جهادی حداقل این است که آنها دیگر افغانستان را تنها "سرزمین جهاد" نمی پندارند؛ بلکه اولویت را در کشورهای خود می بینند.

تاثیر تحولات عرب برای گروه های جهادی حداقل این است که آنها دیگر افغانستان را تنها "سرزمین جهاد" نمی پندارند

این وضعیت سبب شد تا بسیاری از چریک های جهادی با تجربه، به جنگ های خیابانی لیبی بپردازند. دیگر همان اندک افرادی که در مناطق سرحدی و افغانستان حضور داشتند، به کشورهایشان بازگشتند تا انقلاب را در آنجا به پیش برند.

خبرگزاری فرانس پرس، روز دوم ماه فبروری، به نقل از یک مقام غربی نوشت: "به نظر می رسد که سرچشمه کسانی که از خارج به جهاد در افغانستان و پاکستان بپیوندند، در حال خشکیدن است".

اما برای دولت های عربی، افغانستان دیگر معنای خاصی ندارد. دیگر افغانستان حتی نمی تواند یک "شهربازی" برای کودکان شر و شوخ این دولت ها باشد تا برای کاهش فشار داخلی آنان را به آنجا تبعید کنند.

عربستان که "پدرخوانده" گروه های جهادی و طالبان بود، حتی این روزها کمتر سعی می کند درگیر بحران افغانستان شود. شاید دولتمردان این کشور می دانند که بازی با این آتش چه خوب چه بد، می تواند تاوان سنگینی مثل ظهور بن لادن های دیگر بر دوش آنان بگذارد.

اما قطر، کشوری که ریاست اتحادیه عرب را بر عهده دارد، این روزها بازیگر فعال اما کم تجربه سیاست جهانی است. به نظر می رسد که این کشور کوچک حاشیه خلیج فارس، تلاش می کند تا با دیپلوماسی فعال، خلاء ناشی از ساختار کهنه قدرت کشورهای بزرگ عربی، مانند عربستان را در بازی جهانی پر کند. اما این که قطر تا چه اندازه می تواند در شکل دهی مدیریت جدید دنیای عرب نقش بازی کند، قابل پرسش است.