" ارنست کاسيرر: فيلسوف فرهنگ "

 يدالله موقن

گروه اینترنتی قلب من
 

 

 

زيباشدن کار و عمل در فلسفهء صورت های سبمليک ارنست کاسيرر
جايگاه فلسفهء صورت های سبمليک در فلسفهء معاصر
زمينهء تاريخی فلسفهء ارنست کاسيرر



اين مقاله بخشی از کتابی  " ارنست کاسيرر: فيلسوف فرهنگ "است.

ارنست کاسيرر دستگاه فلسفی خود را در دوره ای بنا نهاد که سمت و سوی تازه ای در قلمرو فلسفه نمايان شده بود. کتاب کاسيرر با عنوان: "مفهوم جوهر و مفهوم فونکسيون" در سال
۱۹۱۰ منتشر شد. در فرانسه هانری برگسون کتاب خود را با عنوان :"رساله ای درباره دانسته های بی واسطه آگاهي" در سال ۱۸۸۱ و سپس کتاب پرنفوذتر خود با عنوان: "مقدمه بر متافيزيک" را در سال ۱۹۰۳ انتشار داد. در ايالات متحده ويليام جيمز در سال ۱۹۰۴ مقاله مشهور خود را با عنوان : «آيا آگاهی وجود دارد؟ » منتشر کرد و سپس در سال ۱۹۰۷ درس گفتارهای خود را درباره پراگماتيسم به چاپ رساند. در فرهنگ آلمانی زبان ها از يک سو سلطۀ نوکانتی های مکتب ماربورگ و مکتب بادن و نيز فلسفه های بسيار سنتی مانند سکولاستيسيسم ، تاريخ گرايی و ديگر شکل های فلسفی آکادميک را داريم و از ديگر سو بعضی گرايش های جديد فلسفی را. در سال ۱۹۱۳ ادموند هوسرل کتاب خود را با عنوان: "ايده هايی درباره پديدارشناسی محض و فلسفه پديدارشناختي" منتشر کرد. آثار بزرگ فلسفه آلمانی در قرن بيستم متعلق به دهه ۱۹۲۰ هستند. از جمله کتاب ويتگنشتاين با عنوان: "رساله منطقی – فلسفي" يا تراکتاتوس ، "فلسفه صورت های سمبليک" (۱۹۲۳، ۱۹۲۵، ۱۹۲۹) کاسيرر، کتاب هايدگر با عنوان: "هستی و زمان" (۱۹۲۷)، اثر هوسرل با عنوان: "بحران علوم اروپايی و پديدارشناسی ترانساندانتال: مقدمه بر فلسفه پديدارشناختي" (که در سال ۱۹۳۶ بخشی از آن منتشر شد و چاپ انتقادی اش در سال ۱۹۵۴ انتشار يافت)و سرانجام کتای ويتگنشتاين با عنوان پژوهش های فلسفی که در سال ۱۹۵۳ به چاپ رسيد (گرچه در سال ۱۹۴۹ نوشته شده بود)
البته کتاب های ديگری نيز در قرن گذشته به زبان آلمانی نوشته شده اند مانند آثار ديلتاي، ريکرت ، ويندلباند و شلر، اما کتاب هايی که در اينجا ذکرشان رفت آثار برجسته ای هستند که نه فقط بر انديشه آلمانی بلکه بر انديشه قرن بيستم تأثيری قاطع داشته اند. اگر بخواهيم آنچه را در اين آثار تازگی دارد مشخص کنيم يعنی شيوه های جديد يا کليدهای تازه ای را که برای تفکر به ارمغان آورده اند باز شناسيم، می توان معياهای زير را برای گزينش آنها به کار برد:

۱- آن فيلسوفانی که می خواستند سيستم های مفهومی را که اعتبارشان مسلم می نمود و عبارت بودند از نظام های عقلانی فلسفه های خردگرا و نيز شناخت شناسی تجربه گرا، چنان دگرگون کنند که به تجربه، در کليت آن، نزديک تر شوند و احساس ها، خلق و خوی ها و جد و جهدها را نيز شامل گردند. اين فيلسوفان عبارتند از هوسرل، کاسيرر و هايدگر.

۲- آن فيلسوفانی که می کوشيدند تا نسبت های مفهومی و منطقی را که در چارچوب سنت های خردگرا و تجربه گرا پرورده شده بودند با ارجاع جديدی به شرايط تحقق زبانی شان و تحقق سمبليک شان چنان نسبی کنند تا شناخت ما را از واقعيت های فرهنگی و تاريخی ذهن انسان عميق تر سازند: اين فيلسوفان عبارتند از ويتگنشتاين دوره اول و کاسيرر.

۳- آن فيلسوفانی که می کوشيدند فلسفه را از دغدغۀ ساخت علمی مفاهيم و نظريه ها دور کنند و به سوی وضعيت های روزمرۀ زندگی بشر و کل وجود او سوق دهند. اين فيلسوفان عبارتند از هوسرل، کاسيرر، هايدگر و ويتگنشتاين متاخر.می بينيم که فقط نام کاسيرر است که در هر سه گروه آمده است.

جهان های سمبليک
خصلت انديشه کاسيرر اين است که با چشم اندازهای وجود انسان و صورت های مختلف بيان او درگير بوده است. به اين طريق کاسيرر می خواست کليت آن چيزی را درک کند که نوع بشر نام دارد." فلسفه صورت های سمبليک" او را می توان با سه برنهاد زير تعريف کرد:
۱- شناخت علمي، الگويی عام برای شناخت ما نيست. برعکس، شناخت ما شکل های گوناگون درک جهان را شامل می شود. کاسيرر در اين باره می نويسد:
«فلسفه صورت های سمبليک صرفاً با آن نوع شناختی که منجر به درک دقيق جهان می شود سر و کار ندارد ، حتی اين نوع شناخت برايش در اولويت نيست، بلکه با همه صورت های شناخت بشر از جهان سر و کار دارد. فلسفه صورت های سمبليک می کوشد تا تنوع، کليت و تمايز درونی بيان های متفاوت اين صورت ها را درک کند".

۲- شيوه های مختلف فهم ما از جهان، از طريق صورت های سمبليک مختلف صورت می گيرند که هر يک از اين صورت های شناخت، اصول ساختاری خود را دارد و اصول ساختاری هر صورت به اصول ساختاری ديگر صورت ها فروکاستنی نيست. کاسيرر می نويسد: «هر يک از اين صورت های سمبليک را نمی توان به ديگر صورت ها فرو کاست يا آن را از ديگر صورتها به دست آورد. هر صورت سمبليک شيوه خاص خود را در فهم جهان دارد، و بشر از طريق هر صورت سمبليک، جنبه خاصی از«واقعيت» را درک می کند که آن صورت ارائه می دهد»

۳- در اين شيوه های مختلف درک ما از جهان ، بر وجه احساسی و عاطفی وجود بشر بايد تاکيد شود. کاسيرر می نويسد: «تمامی انديشه و تمامی شهود حسی و ادراک ما بر احساس اوليه متکی اند» خصلت اصلی فسفه کاسيرر کثرت گروی است، نه فقط کثرت در شيوه های درک جهان ، بلکه هم چنين کثرت در شکل های بيان انسان و وجود او.همين
کثرت گروی کاسيرر را به متفکری مدرن بدل کرده است. او بسياری از جريان های فکری معاصر را در فلسفه خود به هم پيوند می دهد. کاسيرر صرفاً نمی کوشد تا کثرت حاکم بر انديشه و عمل بشر را نشان دهد، بلکه هم چنين می خواهد نشان دهد که روابط و مناسبات بشر با جهان و با شکل های وجود از وحدت برخوردار است. اما کاسيرر با اعلام اين که در زندگی عقلانی بشر هم کثرت حاکم است و هم وحدت، فلسفۀ خود را در معرض تنش قرار می دهد و اين تنش گاه به انديشه اش نيز انتقال می يابد. اما در انديشه او تنش فقط ميان کثرت و وحدت نيست، اين تنش ميان جهان مدرن وآن سنتی فلسفی است که کاسيرر در آن پرورش يافته بود .
زيرا سنت فلسفی زمينه ساز انديشه کاسيرر بسياری از تحولات جهان مدرن را نمی شناخت. اين تنش يکی از خصوصيات بارز تفکر کاسيرر است. انديشه کاسيرر منشايی دوگانه دارد. يکي: سنت فلسفه نوکانتي، به آن شکلی که نمايندگان مکتب ماربورگ: هرمان کوهن و پل ناتورپ ارائه داده بودند، و ديگری آثار گوته که نه فقط از لحاظ فکری کاسيرر را مسحور می کردند بلکه مونس و همدم او بودند و هميشه، حتی در مخاطره آميزترين اوقات مهاجرت، همراهش بودند.
سنت کانتی بر يگانگی خرد انسان، که معتقد بود همه جا و هميشه و برای همه افراد يکی است، تاکيد می کرد ، در حالی که گوته گوناگونی امور محسوس و به ويژه بر صورت های خلاق عمل و زندگی را تاکيد می ورزيد. کاسيرر تنش ميان اين دو گرايش عقلی را به گونه ای رفع می کرد که اين خلاقيت و اين خصلت شکل دهندگی را که گوته بر آن انگشت می گذاشت، بخشی از تعريف خرد انسان کند.اگر انسان بخواهد زندگی عقلانی داشته باشدوجود اين خلاقيت شکل دادن که صورت های سمبليک را می آفريند ضروری است. از نظر کاسيرر همين مفهوم خلاقيت صورت بخشيدن است که می تواند خودانگيختگی خرد آگاه را با خلاقيت به معنای گوته ای آن ترکيب کند.
گرچه در نگاه نخست، وساطت ميان خودانگيختگی خرد کانتی با نظر گوته درباره خلاقيت، يک هماهنگ سازی سطحی به نظر می آيد ، با اين وصف همين هماهنگ سازی برای فلسفه صورت های سمبليک کاسيرر ثمربخش بوده است. وساطت ميان يگانگی خرد از نظر کانت با صورت های ملموس و محسوس اعمال و کارهای انسان، که به نظر گوته خلاقيت ذهن او را نشان می دهند، از آن رو دشوار است که کانت خودانگيختگی خرد انسان را فقط در انتظام منطقی مقولات و شکل های شهودی شناخت می ديد. کاسيرر در تلاش خود برای وساطت ميان ديدگاه کانت و ديدگاه گوته بر پيوند ميان جهان ادارک مفهومی و جهان ادرک حسی تکيه می کرد. در آثار تاريخی کاسيرر خلاقيت صورت دهنده، به شيوه ای مشابه، ميان دو منشا تاريخی ذهن مدرن يعنی رنسانس و روشنگری نيز وساطت می کند. کاسيرر به ويژه به خصلت خلاقيت خرد در اين دو دروه تاريخی علاقه مند است. در چشم او رنسانس يگانگی هنر با علم يعنی يگانگی خلاقيت شکل دهنده با بازنمايی رياضی است؛ وحدتی که خرد را در آفرينش آثار هنری متجسم می کند. کاسيرر در روشنگری نخست و بيش از هر چيز معتقد است که «گرايش بنيادی و تلاش عمده فلسفه روشنگری ، اين نيست که زندگی را مشاهده و آن را با اصطلاحات انديشه بازتابی تصوير کند، بلکه به خودانگيختگی اصيل انديشه اعتقاد دارد و برای انديشه کارکردی تقليدی قايل نيست، بلکه توان و وظيفه انديشه را در شکل بخشيدن به زندگی می داند»
کاسيرر عصر رنسانس و عصر روشنگری را ايستگاه هايی در مسير مستمر تحول خرد به سوی خود – رهايی از زندگی ناهمگون و بی تجانس می داند. آنچه در اين جا موضوع توجه ما است آن ايده يا انديشه ای است که انگيزه ای فکری برای برداشت سيستماتيک فلسفه کاسيرر فراهم می آورد. اين انديشه حاصل سازشی است که کاسيرر ميان بينش کانت و بينش گوته برقرار کرد ، اما اين نيروی فکری سپس از اين وساطت ميان دو بينش رها می شودو راه تحول خود را در پيش می گيرد و انديشه هدايت کننده ای برای شکل گيری فلسفه صورت های سمبليک می شود. می توان تحول اين انديشه هدايت کننده را در دو بينش از زندگی بشر و عمل او پی گيری کرد. از يک سو، می توان بر رفتار بيان کننده انسان و به ويژه بر آفرينش آثار به منزله صورت رفتار بيان کننده تاکيد کرد ، و از سوی ديگر می توان بر فعاليت های سمبليک خاص انسان يعنی آفرينش نشانه ها و به کارگيری آنها انگشت گذاشت.
می توان با نگريستن به رفتار بيان کننده و خلاق انسان گفت که نخستين اصل در دستگاه فلسفی کاسيرر اين است که وجود عقلانی و فرهنگی ما بر عملمان متکی است. کاسيرر در جلد دوم "فلسفه صورت های سمبليک : انديشه اسطوره اي"می نويسد: «اين فرايند نه تعقلی محض است ، نه حاصل مکاشفه محض ؛ بلکه عمل انسان، مرکزی را تشکيل می دهد که از آنجا انسان به سازمان دادن روحی واقعيت می پردازد. اينجاست که ميان قلمرو ذهنی و قلمرو عيني، ميان جهان من و جهان اشياء به تدريج تمايز به وجود می آيد»
در نظر کاسيرر اتکای هستی بر عمل برای تمامی واقعيت عقلانی و فرهنگی صادق است. بشر با اعمالش و از طريق آنهاست که جهان خود را مفصل بندی می کند و آن را انتظام می بخشد. اکنون انسان در جهانی که به اين ترتيب ساخته است می تواند جهت يابی و سمت گيری کند. تمامی هستی فکری و فرهنگی انسان بر عمل و کار او متکی است به اين معنی که اين هستی به طور عملی ساخته و پرداخته می شود.
با بررسی بيشتر می توان سه جنبه برداشت فلسفی کاسيرر را برشمرد:
۱- فقط با عمل است که آنچه يک شخص يا يک شيء واقعاً هست پديدار می شود.کاسيرر می نويسد: «هرگز نمی توانيم به هستی آگاهی محض و به زندگی بيواسطه آن دست يابيم»
«در بهشت بی واسطه به روی ما بسته است». «زيرا بيان و بازنمايی و معنابخشی ، اعمالی اند که به طور بی واسطه حاضر و آماده نيستند. اين اعمال هرگز مرئی نخواهند شد مگر در پايان عمل، به منزلۀ يک کل. آنها تا آنجا که فعال اند وجود دارند، و خود را در عملشان متجلی می کنند» فقط در عمل و در کار است که آن چيزی می شويم که هستيم.

۲- تمايزاتی که عقل ما صورت می دهد بر اعمال ما متکی اند و اعمال ما کاربرد مشترک آنها را تضمين می کنند. اعمال ما رويدادهای ملموس جسمانی و عناصر جهانی مشترک و عمومی هستند. پيوند درونی ميان تمايزاتی که زبان در بيان امور ايجادمی کند و تمايزاتی ک ديگر صورتهای سمبليک ، به طور عام، ايجاد می کنند و اعمال ما، کاربرد اين تمايزات را مستحکم و نيز از اين طريق معنای آنها را تثبيت می کنند.

۳- فقط در اعمال سازنده و بررسی کننده می توان پيشرفت علوم را مستقر ساخت و به اثبات رساند. کاسيرر به ويژه در پژوهش های خود درباره رنسانس اين جنبه از شالوده عملی علوم و زندگی عقلانی مان را برجسته می کند. مثلاً به لئوناردو داوينچی بنگريد. کاسيرر نشان می دهد که اين عنصر روش شناختی يعنی انتظام مفهومی دقيقاً تعريف و ساخته می شود. آنچه به انديشه مدرن روح تازه ای دميد قواعد روش تحقيق منطبق با آن نبود. آنچه سبب ظهور روح تازه ای در عصر مدرن شد اراده مصممی بود که نه فقط زبان مدرسان سکولاستيک بلکه روش تحقيق سکولاستيک آنان را نيز به طور کلی کنار گذاشت. عامل قطعی در واژگونی جهان بينی قرون وسطايی نه منطق، که دغدغۀ نحو زبان را داشت، بلکه رياضيات بود؛ نه انديشه پژوهشگرانه درباره روش تحقيق که نتيجه را پيشاپيش معلوم می کرد بلکه روش فنی بررسی مسائل بود. از نظر کاسيرر کشف عمدۀ رسانس اين بود که فقط از طريق کار و عمل يا فقط از طريق توليد می توان چيزی آموخت.
برداشت کاسيرر از «انجام دادن کاری از طريق توليد» فقط مسئله سبک نيست، برعکس، برداشت کاسيرر بر فهم خاصی از عمل و کارکردن به طور عام متکی است. کارکرد عمل در ايجاد شالودهای برای هستي، آن چنان که کاسيرر آن را درک می کند، صورت بخشيدن است: صورت بخشيدن به شکل های بيان کننده، به طور عام، و صورت بخشيدن به تصاوير و مفاهيم به طور خاص، کاسيرر، به شيوه های بسيار کلي، وجود عقلانی ما را با توانايی مان برای ايجاد نوعی انتظام در آشفتگی و درهم برهمی تأثرات حسی تعريف می کند. بنابراين، به اعتقاد او وظيفۀ عمومی همه صورت های سمبليک و آفرينش های گوناگون فرهنگ عقلانی اين است که «جهان انفعالی تاثرات حسی محض را به جهان بيان عقلانی محض تبديل کند»
پرسشی که برداشت کاسيرر درباره انسان مطرح می کند اين است که آيا تفسير عمل انسان در قالب آفرينش صورت های بيان، نوعی زيبا کردن وجود انسان نيست؟ زيباکردن اين چنينی که کليت وجود او را در بر می گيرد، همه اعمال و گرايش ها و به طور کلی بينش ما از زندگی انسان و نخست و بيش از همه، بازنمايی شخصيت مان را در قالب يک سمبل، يک تصوير يا يک مفهوم می بيند.
اتفاقاً کاسيرر خود نيز پرسش «زيباکردن وجود انسان» را به ويژه درباره عمل فنی مطرح می کند. او بر نقش عينی کردن ابزارهای فنی تاکيد می کند . هنگامی که اين ابزارها به کار گرفته می شوند، از طريق عمل تکنيکی مان به طور عام سبب عينی کردن می شوند، زيرا در عمل فنی مان ناگزير می شويم قوانين واقعيت را بدانيم. به اين طريق فعاليت تکنيکی ما واقعيتی می شود که فرق بارز ميان رويا، آرزو و خيال با واقعيت را به ما می آموزد.از سوی ديگر عمل تکنيکی ما بخشی از عمل کلی شکل دادن به جهانی است که در آن به سر می بريم، از اين رو عمل فني، شکل دادن به من خودمان نيز هست. عمل فنی عنصری از شکل بخشيدن به جهان و نيز شکل بخشيدن به من خودمان است و به نظر می آيد که اين شکل ويژه ای از برداشت عمدۀ زيباکردن همه جانبه باشد.
پاسخ کاسيرر به اين پرسش در حد معيار تحليل فونکسيونل او که در سه جلد"فلسفه صورت های سمبليک "ارائه شده است، نيست. به نظر کاسيرر کار تکنيکی در جهان صرفاً عينی باقی می ماند و وجود خود را فقط به خودش اظهار و اثبات می کند و نه به سازنده اش، اما اثر هنری هميشه در وجود فرد يا در زندگی هنرمند، خود را اظهار می دارد و اثبات می کند. حتی اگر دشواری فهم آثار هنری دوره معاصر را به اين شيوه ای که کاسيرر می گويد ، کنار بگذاريم ، باز هم تمايز کاسيرر ميان کار تکنيکی و اثر هنری نمی تواند به کنه موضوع برود. پرسش اين است که آيا ما بايد کل زندگی بشر و همه اعمال او را ، کم و بيش، شکل دادن موفقيت آميز بدانيم يعنی آنها را آفرينش صورت های سمبليک بشناسيم که از طريق آنها خود را اظهار و بيان و نيز درک می کنيم ؟ چنين ديدی از زنگی بشر که آن را شکل دادن خلاق به صورت های سبمليک تلقی می کند، بعضی از جنبه های بنيادين زندگی انسان را ناديده می گيرد، يعنی فلسفه صورت های سبمليک کاسيرر آن جنبه هايی را که به تفاوت در ساختار من انسانها مرتبط می شوند، فرايند يا بازنمايی می انگارد. اما حقيقت وجودی ما اين است که به قول هايدگر ، ما به جهان پرتاب شده ايم، حقايقی چون با خود بيگانگي، مرگ ونيز همه آن چيزهايی که به فانی بودن بشر مرتبط می شوند، غيرقابل انکارند.

اما بايد اين نکته بسيار مهم را هميشه در نظر بگيريم که فلسفه روح کاسيرر پاسخی است به فلسفه حيات. اين مدعايی بديهی است که سنت فلسفی غرب زير سيطره خرد بوده است. انديشه فلسفی غرب با مفهوم خرد آغاز می شود و ميکوشد تا خرد را با امور محسوس و ملموس، که در تجربه درک و به طور زنده احساس می شوند ، سازش دهد. مجادله افلاطونی با تصاوير شعری و تعريف ارسطو از انسان که او را جانور بخرد می نامد همه شاهدی بر اين مدعا هستند.
کاسيرر مسئله فلسفه مدرن را در قالب تقابل و تفاوت ميان فلسفه روح و فلسفه زندگي يا اگزيستانسياليسم می بيند.اين تمايز برای او چنان بنيادين بود که می خواست تمامی جلد چهارم فلسفه صورت های سمبليک را به بررسی و توضيح اين تقابل و تفاوت اختصاص دهد.
کاسيرر فلسفه ايده آليسم را تحول فلسفه روح می دانست که در دوران جديد از دکارت و لايب نيتس آغاز شده و تا کانت و هگل ادامه يافته بود. برداشت خود کاسيرر از سمبل نيز در ادامه همين سنت فلسفی است.
فلسفه می خواهد که لوگوس خودآگاه باشد ، سخن بگويد و حقيقت هستی را به منزله هستی لوگوس بشناسد.

کوشش کاسيرر برای پيشبرد فلسفه روح به اين طريق صورت گرفت که در سمبل، پديده ای مشابه با شماتيزم کانت يافت. او در برداشتش از سمبل، مفهوم هگلی خود- حرکتی آگاهی را با اين شماتيزم پيوند داد؛ و با اين برداشت از سمبل ، پژوهشی گسترده در قلمرو زبان، اسطوره، دين، هنر، علم و تکنيک را انجام داد و نقد خرد را به نقد فرهنگ تبديل کرد.
او با برداشت خود از انديشه کانت و هگل و ترکيب آن دو و گسترش آن به حوزه سمبل، قهرمان سمبل شد. اين دستاورد مستلزم داشتن نبوغ فلسفی بود. اما الگوی بنيادين برای سمبل در انديشه کاسيرر، الگوی شناختی است ؛ و می کوشد تا اين الگوی اساساً شناختی انديشه را به فرم های تجربي، يعنی به زبان ، هنر، تاريخ و به ويژه اسطوره تعميم دهد. گرچه کاسيرر ويکو را کاشفِ واقعی اسطوره می داند، اما برخلاف ويکو، کاسيرر از طريق مفهوم عقلانی اسطوره را کشف می کند. نظريۀ کاسيرر دربارۀ اسطوره شايد اصيل ترين بخش فلسفۀ صورت های سبمليک او باشد. به همين دليل نيز بيش از ديگر بخش های فلسفه اش نياز به ايضاح و تفسير دارد. در سراسر بررسی کاسيرر از اسطوره، اگر نه تناقض ها ، لااقل پارادوکس های بسياری وجود دارند. در تقابل با فلسفۀ روح، فلسفۀ امر غيرعقلانی يا فلسفه زندگی و وجود قرار دارد. کاسيرر فلسفه زندگی را واکنشی به نيروی قاهر و سيستماتيک فلسفه روح می داند. فلسفه زندگی و وجود می کوشد تا مستقيماً با امر بی واسطه روبرو شود. اين کوشش را در انديشه نيچه و کيرکه گور و در فلسفه های شلر و هايدگر می بينيم.
خستگی ذهنی از مفاهيم عقلانی از يک سو و قول هايی که فلسفه زندگی ه از ديگر سو می دهد، فلسفه اگزيستانسياليسم را جذاب می سازد. اين قول که امکان پديدارشدن هستی هست دعوتی است برای آمادگی يافتن برای ورودش.
اين وضعيت به ويژه در زندگی دوره معاصر صادق است که انسان با وضعيت بی معنای وجودش که با تکنولوژی انتظام يافته دست به گريبان است، وضعيتی که اساس فلسفی آن روش انديشه دکارتی است يعنی واضح و متمايز انديشيدن. اين وضعيت موجب واکنشی از سوی فلسفه اگزيستانسياليسم بر ضد فلسفه دکارتی می شود. اين واکنش حتی در جاهايی نيز ديده می شود که فلسفه دکارتی تلطيف شده و از طريق فلسفه امر کانکريت جهان شمول و سمبل در معرض تجديد نظر قرار گرفته است. اگزيستانسياليسم يا فلسفه زندگی و وجود، روح را نه به منزله شکل مبدل زندگی بلکه آن را بيگانه با زندگی يا چيزی که نسبتی غيرواقعی با هستی دارد می بيند.
فلسفه غرب در دوره مدرن، ما را بر سر دو راهی قرار داده است، زيرا از ما می خواهد که فهم فلسفی را يا در قالب اصول قابل اثبات ، مفهوم و استدلال دنبال کنيم يا اين ها را مردود بدانيم و مستقيماً از وضعيت زندگی و وجود به «ارزش های فوق ارزش» و درون نگري بينديشيم و برای پديدارشدن هستی منتظر بمانيم. اما کاسيرر با متمرکزکردن توجه مان به خصلت خلاق و شکل دهنده اعمال مان، اين جنبه بنيادين از وجود ما را برجسته ميکند، جنبه ای که به ويژه در قلمرو فلسفه آلمانی از جمله فلسفه زندگی تقريباً ناديده گرفته شده بود. کاسيرر عميقاً اعتقاد داشت که ناديده گرفتن همين جنبه سبب شد که فلسفه آلمانی نتواند در دوره نازيسم وظيفه اش را انجام دهد، زيرا فلسفه، قدرت خرد انسان را نشان نداد و به اثبات نرساند.زيرا معتقد نبود که خرد، قدرت و نيرويی است که می تواند کل جهان را شکل دهد و بسامان کند. همين بی اعتمادی عمومی به خرد سبب شد که کل فرهنگ آلمانی به چنگ ايدئولوگ ها و تبليغاتچی ها بيفتد و فقط نيروی احساسات، خون و سرنوشت و عظمت رهبر کبير موعظه شوند.

چنانچه بخواهيم درک درستی از فلسفه کاسيرر به دست آوريم بايد ريشه اخلاقی عميق تفکر او از جمله زيباکردن وجود بشر را بشناسيم. همين ريشه اخلاقی فلسفه کاسيرر، تفسير او را از عمل و زندگی انسان تقويت می کند که او آنها را به منزله کار و اثر می بيند. جنبه کارِ عمل انسان به طور تنگاتنگ با دومين اصل برداشت فلسفی کاسيرر مرتبط می شود، اصلی که می توان آن را«اصل برونی شدن» ناميد. کاسيرر خود اين اصل را به منزله يک «قاعده اساسي» بيان ميکند. او در جلد دوم "فلسفه صورت های سمبليک : انديشه اسطوره اي" می نويسد: «يک بار ديگر می بينيم که آن قاعده اساسی که بر همه تحولات روحی حاکم است تاييد می شود، بدين معنی که روح فقط وقتی به درون بودگی حقيقی و کامل خود دست می يابد که بتواند خود را بيان کند. شکلی که حيات درونی انسان به خود گرفته بر ذات و معنای آن اثر می گذارد و اين دو را متعين ميسازد» (ترجمۀ فارسي)
طبق اين قاعدۀ اساسي، کاسيرر تأکيد می کند که ذهن ما بی درنگ و به طور شفاف مجهز نيست بلکه بايد از طريق شکل بخشيدن به جهان تصاوير و جهان مفاهيم و آفريدن صورت های سمبليک خود را تجهيز کند؛ بنابراين ذهن ما فقط در آفرينش هايش و از طريق آنها، و نيز از طريق فعاليت خلاق خود و در آثاری که خلق می کند به درک خود نايل می آيد.
اصل برونی شدن، پرسش تنوع ذهن يا يکسانی آن و نيز پرسش تنوع جهان های سمبليک يا تنوع جهان های فرهنگی يا يکسانی آنها را مطرح ميکند.از يک سو به نظر می رسد که انرژی شکل دهنده ای در ذهن انسان هست که در همه آفرينش ها و در همـۀ محصولات فرهنگی ، شامل تنوع صورتهای سمبليک، را داريم. می توان ديدگاه کاسيرر را درباره صورت های سمبليک از طريق تجسم يک گل درک کرد. در مرکز گل ، صورت سمبليک اسطوره را داريم، ديگر صورت های سمبليک (مانند، زبان، دين، علم، هنر) از اين مرکز، مانند گلبرگ های گل، رشد می کنند، آنها همه از يکديگر جدا می شوند و رو به جهات مختلف می کنند. فرايندهای گوناگون عقلانی شدن و متمايزشدن موجب اين تحول می شوند. کاسيرر در کتابش با عنوان"زبان و اسطوره" می نويسد: «در اين جا با قانونی روبرو می شويم که برای همه صورت های سمبليک به يکسان صادق است و اساساً اين قانون با تکامل صورت های سمبليک ارتباط می يابد. هيچ يک از صورت های سمبليک در آغاز به صورت يک صورت سمبليک متمايزِ مستقلاً قابل تشخيص، ظاهر نمی شود بلکه هر يک از آنها بايد نخست خود را از زهدان مشترک اسطوره رها سازد. همه محتويات ذهني، به رغم آنکه حقيقتاً قلمرو سيستماتيک مستقلی و اصل خود را تشکيل دهند، در آغاز با اسطوره آميخته بوده اند و در زمين آن روييده اند.

تقابل صورت های سمبليک و رويارويی آنها به ويژه جدال اسطوره با ديگر صورت های سمبليک
هم چنان که پيش تر گفتيم در بطن فلسفه صورت های سمبليک، به منزله فلسفه فرهنگ،و فلسفه تاريخ نيز مستتر است . فلسفه صورت های سمبليک دو چشم انداز متقابل از حيات تاريخی بشر ارائه می دهد. نخستين چشم انداز، تاريخ را به معنای کلی يعنی به معنای تاريخ ايده آل فرهنگ انسانی معنا می کند. اين تاريخ نشان می دهد که چگونه اسطوره، زبان و تکنولوژی ، شکل های اساسی فرهنگی هستند که از آنها دين، قانون مدون، تاريخ ، هنر و علم سر بر می کشند. فلسفه صورت های سمبليک راهی را بازآفرينی می کند که صورت های سمبليک در پيش می گيرند، اين راه از مرحله تقليدی و سپس مرحله تمثيلي می گذرد تا سرانجام به مرحله «صرفاً سمبليک»برسد. علاوه بر اين چشم انداز ايده آل، فلسفه صورت های سمبليک نظريه کشاکش نيروهای اجتماعی را نيز مطرح می کند. صورت های سمبليک مختلف، به منزله واقعيت های اجتماعی انضمامی (= کانکريت)، هم هماهنگی و هم رويارويی ايجاد می کنند.
مهمترين اين رويارويی ها، تقابل ميان شيوه اسطوره ای درک جهان با شيوه غيراسطوره ای آن است.

هر دوی اين چشم اندازها نظری هستند، هر يک از آن دو، زندگی تاريخی بشر را از ديدگاه صورت های سمبليک فرهنگی می شناسد. نخستين ديدگاه، يعنی تاريخ ايده آل يا «پديدارشناسي» صورت های فرهنگي، در کتاب هاي"فلسفه صورت های سمبليک" و "رساله ای درباره انسان"، ديدگاه برجسته است.گرچه برخوردهای انضمامی ] کانکريت[ اجتماعی ضرورتاً در فرهنگ موجودند و اين رويارويی ها و تقابل ها بخشی از برداشت صورتهای سمبليک کاسيرر بوده اند. اما در نخستين صورت بيانی شان کم تر بر اين کشمکش ها تاکيد شده است.صورت های سمبليک شيوه های خود بسامانی نيستند که جهانی مستقل از آن خود داشته باشند بلکه هميشه در رابطه با يکديگر و در تقابل و رويارويی با يکديگرند. کاسيرر نخستين بار در سخنرانی های خود با عنوان «مفهوم صورت سمبليک در ساختار علوم انساني» که در کتابخانۀ واربورگ(
۲۲-۱۹۲۱) برگزار می شده مفهوم صورت های سمبليک را معرفی می کند.
او در آنجا می گويد : «پژوهش فلسفی درباره صورت های سمبليک، به طور عام، نبايد در مرحله توصيف هر يک از آنها به طور انفرادی باقی بماند. يعنی نبايد ساختار منطقی خاص و وسيله بيان ويژه هر يک از آنها را مستقل از ديگر صورتهای سمبليک بررسی کند، بلکه يکی از وظايف اصلی پژوهش فلسفی درباره آنها معين کردن رابطۀ اين صورتها با يکديگر است رابطه ای که همان قدر از هماهنگی آنها ناشی می شود که از تقابلشان ، آنها يکديگر را همان قدر جذب می کنند که متقابلاً دفع می کنند»
بخشی از اين تقابل و کشاکش از آنجا ناشی می شود که صورت های سمبليک به منزله نيروهای تثبيت کننده يا نوآور در جامعه بر يکديگر تاثير می گذارند.مثلاً ، اسطوره نيروی محافظه کار افراطی است در حالی که هنر و علم خواهان نوآوری و خلاقيت هستند، زبان هر دو تمايل را در بر دارد؛ يعنی هم محافظه کار است و هم نوآور. همه صورت های سمبليک نيروهای اجتماعی هستند که ميان مردم برای ايجاد اتحاد يا اختلاف عمل می کنند. دين مثالی قديمی از اين اتحاد و اختلاف را ارائه می دهد. گرچه هر صورت سمبليک وسيله ای برای متحدکردن نوع بشر است، «هيچ يک از آنها ممکن نيست اين اتحاد را موجب شود بی آنکه در عين حال در ميان نوع بشر اختلاف بيندازد و آنان را از يکديگر جدا کند. بدين ترتيب آنچه قرار بود هماهنگی فرهنگی را تضمين کند منشا عميق ترين ناهماهنگی ها و نابسامانی ها می شود» (رساله ای درباره انسان، صفحه
۲۹ – ۳۰) اما اختلاف هايی که زبان ها و دين های مختلف موجب می شوند در مقايسه با اختلاف ها و کشمکش هايی که ميان خود صورتهای سمبليک مختلف بروز می کنند آن قدرها شديدی نيستند؛ زيرا تفاوت های ميان صورت های سمبليک مختلف را نمی توان از ميان برد، آن ها در اصل، سازش ناپذيرند. کشاکش ميان علم و دين، قانون شرع با قانون سکولار، هنر با تکنولوژي، و اخلاق با ارزش گذاری اقتصادی ، کشاکش های فرهنگی آشنايی هستند که بارها و بارها در تاريخ مشاهده شده اند. ديدگاه های متخاصم هنر، علم، دين و تکنولوژی با يکديگر را نمی توان با نشان دادن اين که همه آنها را می توان از لحاظ فلسفی به منزله صورت های سمبليک دانست از ميان برد.

آگاهی نظري، آگاهی عملی و آگاهی زيبايی شناختي، جهان زبان و اخلاق، شکل های اساسی جامعه و دولت، همه در آغاز با برداشت های اسطوره اي- دينی آميخته بوده اند.
اين برداشتها نه فقط تفاوت رشديابنده و فاصلۀ ساختاری ميان صورت های سمبليک را، که از صورت اوليه اسطوره سر بر کشيده اند، شامل اند بلکه همچنين تفاوت رشد يابنده و فاصله ساختاری ميان هر يک از صورت ها با صورت اسطوره را نيز شامل می شوند. منفک و متمايزشدن صورت های سمبليک از يکديگر، کارکردهای تازه ای ايجاد می کند که قابل فعليت يافتن اند. منفک و متمايزشدن صورت ها را واسطه های مادی مختلف متحقق می سازند و اين کارکردها را نيز فعليت می دهند. اين واسطه های مادی را بايد بررسی کرد. ترکيب اين کارکردها و واسطه های مادی سبب می شود که بيان های سمبليک ما شکل خاصی به خود بگيرند. اين شکل را از لحاظ دروني، کارکردها و واسطه ها می سازند. اگر اصول متمايزکننده ای وجود داشته باشند که بر شکل گيری صورت های گوناگون بيان سمبليک حاکم باشند (در حقيقت، فرض وجود چنين اصول متمايزکننده ای بر نهاد اصلی فلسفه کاسيرر است) ، پس در اين صورت صورت های سمبليک يا صورت های فرهنگی گوناگونی داريم که فروکاستنی به هم نيستند و ما در قالب هر يک از آنها خود را بيان می کنيم.
فلسفه صورت های سمبليک، فلسفه صورت های فرهنگی است و ما فقط می توانيم از ميان آنها آن مدل هايی را فرا بخوانيم که در درونشان کارکرد سمبليک انجام می گيرند و از آنهاست که مفهوم – سمبل، عام ترين فرمول خود را به دست می آورد. اگر تاکيدمان بر جهان شمول ترين صورت های نسبت باشد (مانند صورت فضا، صورت زمان، صورت علت، صورت عدد و غيره) که در همه صورت های سمبليک ظاهر می شوند، در اين صورت ما متافيزيک تجربه فرهنگی را داريم. اما اگر شرح و تفصيل ما از طريق تحليل های جداگانه زبان، اسطوره ، دين ، علوم رياضی و فيزيک ارائه شوند، واضح است که در اين حالت يک فلسفه فرهنگ داريم.اما شيوه ارائه ما از صورت های سمبليک هر چه باشد ، هر صورت سمبليک حول مفهوم – سمبل تشکل می يابد.
مفسران مدعی اند که بايد به فلسفه صورت های سمبليک کاسيرر ارج بسيار نهاد.زيرا اين فلسفه نه فقط درکی بسيار مدرن از سمت گيری جهانی را عرضه می کند بلکه هم چنين بينشی ارائه می دهد که در زمانه بحران آميز ما سخت موردنياز است ، چون به ما می آموزد که ديدگاه مان، تمايل فکری مان و رويه مان اعتباری جهان شمول و مطلق ندارند. از اين رو بايد در برابر ديگر ديدگاه ها و تمايلات فکری و رويه ها ، ذهنی باز داشته باشيم؛ زيرا در عصر دهکده جهانی ناگزيريم که با ديگر جهان ها و ديدگاه ها زندگی مسالمت آميزی داشته باشيم و اعلام کنيم که اعتبار و حقانيت هر صورت سمبليک نسبی است نه مطلق.


پانوشتها :

۱ - Henry Bergson, Essai sur Les Donees Immediates de la Conscience.
۲ - Introduction a La Metaphysique.
۳ - Edmund Husserl , Ideen zur einer reinen phänomenologie und phänomenologischen philosophie.
۴ - Tractatus
۵ - Martin Heidegger , Sein und Zeit.
۶ - Die krisis der euröpäischen Wsisenschaften und die transzendentale phänomenologie: eine Einleitung in die phänomenologische philosophie ,ed. Walter Biemel (The Hague: Martinium Nitoff , ۱۹۵۴)
۷- ترجمه انگليسی فلسفه صورت های سمبليک، جلد سوم، صفحه ۱۳ و در متن اصلی آلمانی آن صفحه ۱۶
۸- درترجمه انگليسی فلسفه صورت های سمبليک ، جلد يکم، صفحه ۷۸ و در متن اصلی آلمانی آن صفحه ۹.
۹ - فلسفه صورت های سمبليک ، جلد دوم، انديشه اسطوره ای ترجمه يدالله موقن، ص ۱۶۷ در ترجمه انگليسی آن صفحه ۹۵ و در متن اصلی آلمانی آن صفحه ۱۱۸.
۱۰ - ارنست کاسيرر، فلسفه روشنگري، ترجمه يدالله موقن (تهران : انتشارات نيلوفر ، چاپ اول ، ۱۳۷۰، چاپ دوم ، ۱۳۸۲) ص ۴۹ – ۵۰.
۱۱- ترجمه فارسی صفحات ۸ – ۲۴۷.
۱۲ - جلد سوم فلسفه صورت های سمبليک : پديدارشناسی شناخت ؛ در ترجمه انگليسی آن صفحه ۵۳ و در اصل آلمانی آن صفحه ۴۸.
۱۳- مأخذ پيشين ، در ترجمه انگليسی آن صفحه ۴۰ ، در متن آلمانی آن صفحه ۴۸.
۱۴ - همان ، در ترجمه انگليسی آن صفحه ۱۱۰، در متن آلمانی آن صفحه ۱۱۸.
۱۵ - جلد يکم فلسفه صورت های سمبليک ، زبان در ترجمه انگليسی آن صفحه ۱۲ و در متن اصلی آلمانی آن صفحه ۱۲
۱۶ - aesthetization
۱۷- objectifying
۱۸ - Geist
۱۹ - Leben
-
Logos
-
schematism
-
Irrational
-
irrational
-
transvaluate
-
introspect
-
the principle of exteriorization
-
mimetic
-
analogical
-
Ernst Cassirer , wesen und wirkung des symbolbegriff (wissenschaftliche Buchgesellschaft , Darmstadt,
۱۹۸۳) p.۱۹۲

- در ترجمه انگليسی زبان واسطوره، صفحه
۴۴ و در متن اصلی آلمانی آن که در کتاب wesen und wirkung des symbolbegriffs تجديد چاپ شده است، صفحه ۱۱۲. نگارنده کتاب" زبان و اسطوره" را به فارسی برگردانده است که به زودی به چاپ خواهد رسيد.

 

 

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من