خواب وهم و اینهمه تبخال دمیدن

 
 

در حاشیه گفت و شنود مزدک

داکتر . و. خاکستر

 یک مارکسیت دو آتشه

 یک مارکسیت دو آتشه در حزب کمونست المان با نام "هارتال گیل هوبر" درست شصت سال پیش در دانشگاه هایدلبرگ, تابوی "لنین" را در برابر چشمان بهت زده هم باورانش درهم شکست و به انتقاد از ساختار لادرلا و درهم پیچیده ای حزب کمونست اتحاد شوروی پرداخت : "  ساختار حزب کمونست شوروی و رفتار اقتدارگرایانه آن در تقابل با مارکسیسم قرار دارد ".  که دیدیم داشت. آن کمونست دو اتشه را, پراتیک احزاب لنینی در اروپا, قانع ساخته بود تا پوسته ای سنگی شیفته گی را بشکند وبا آگاهی ارتقایی, یک کمونست منتقد بماند تا یک ستایشکر صرف و بیمقدار " استالین رفتاران".

 نوستالژی  و زبان درشت

زمان زمانه ای فترت است. ظاهرا اعمال نظارت بر عملکرد ها و گفتار ها را, با انسجام گریزی و اما هیجان گستری و درشت نگاری وفرافکنی به سامان تر میابند. در باب  گفت و شنود" مزدک",لا اقل چنین است, ببینید اینهمه عتاب را, که خواهان تبعیت و تسلیم است و نه خواهنده گفتمان و نوشتمان. یکی در نقش « مرید » میپرسد و دگری در کسوت « مراد» پاسخ میدهد و به شبهات میپردازد و ناخرسندیها میکند. یکی عهد ازل کرده است, یکی از "رهبرشیفته گان"  که هر  ثابت و متغیر را با قامت "ممدوح" خویش انداره گیرد, عموعنان به دست باد میدهد و غایب را در برابر غایب میگذارد و از تقابل حضور و غایب, واهمه دارد. چند تنی هم با رویکردی نوستالگی آلودعملکرد گدشته را یکسره,  اقدس و پالوده و بی عیب میپندارند وچند درشت گفتار هم باکی ندارد که زبان به ناپالوده گی وا دارند و با شط و ریا جولان کنند. که مرا با آلوده نگاران کوچه بدل کردن به. این اجماع مسحور را هنوز تجربه ای محسوس و نتایج پراتیک حزب فروپاشیده, از دگم و انجماد بیرون نکرده است. این سروران دور باطل, باور نمی کنند که گذشته در آینده معنا میابد. اینهمه کلام بی حکمت بسان تخم سترون است بر زمین انتظار. زهی کرامات این ولایت نشینان بی سامان را.اینان در بیرون زمان ایستاده اند.

  خواب وهم و اینهمه تبخال دمیدن

عمود میانگین خیمه ایی آن گفت و شنود, شاید همین باشد که " آن حزب بومی نبود " چه بگویم جز اینکه, نه کم و نه زیاد, چنان  بود که آن اشنا بر زبان رانده است. سنتی نبودن ساختار اندیشوی و رفتاری آن حزب مگر نیاز به قیاس و اثبات و رایزنی دارد؟ که نه.  حزب با ساختار معروف به « ساختار لنینی» بنا و تداوم یابید.  منظور آن آشنا همین است و بیش نیست.  و آن آشنا بدعت نکرده است. آن دریافت ساده را نه او, که سال ها پیش دگران  دریابیده بودند. همان ساختاری که لنین بنا نهاد و ستالین آنرا با چفت وبست بسیار با نابودی چهار میلیون انسان, به ودیعه گذاشت و نیکیتا و لیونید در لابلای آن خمیازه کشیدند و خوابیدند و رفتند.وآن آرمان گرایان ستره پندار ما, صاف و ساده آنرا نسخه ای در مان, برای فلک زده گان زادگاه ما پنداشتند که, پس از خدا, شاه را سایه خدا میپنداشتند. دیدیم و دیدید که چگونه بسان دویدن در دایره, دوباره به نقطه آغاز بر گشتیم. و حاصلش چه بود؟  نابودی پنجهزار دهکده , یک میلیون کشته, چهار میلیون پناه گزین, درهم ریزی ساختار دولت و کشاندن پای دو ابر قدرت به زادگاه ما. با اینهمه وضاحت هنوز حسرت آن چهار دولت خونبار سبب گشته است, بسیاری ها بادرد بسیار, درگیر نوستالگی گردندو چشم ها را به واقعیت بربندند. اما شهامت آن آشنا ستودنیست و اینهمه تبخال بر رخ «نوستالگیان» ناشی از خواب وهم است و حاجت تفسیر ندارد. به گذشته مینگرم و به آنهمه خبط و کژرفتاری ها و گاهیکه صورت آن رفتگان پاک رفتار در  ذهنم تداعی میگردد, آه که " زمین را  زیر پایم گم میکنم". یاد آرمان گرایانی که مردانه رزمیدند ورفتند و برنگشتند و چه بی حاصل بود و واندوه و دریغ.  ودرست خون همان رفته گان,  باید نقطه ای عزیمتی باشد, برای نقد بی رحمانه گذشته و سنجش خبط بسا سیاست گزاران کلیدی و سوا کردن راستی ها ازنا راستی ها . همان ساختار غیر بومی سبب گشت وآن دستگاه اندیشوی غریب و تکیه کردن بر بالشت سرخ و اعتماد به شوروی, که آن دور باطل هرگز به پایان نرسد. من هم اگر درجای ان آشنا بودم, چنان میکردم که او کرد.  ورنه " از شرم آن بی حرمتی امروز آبم میبرد».

 سالها باید

سالها باید زمان ببریم تا قانع گردیم که ملت را در بازی دو ابر قدرت, دو شق نا برابرکردیم و سالها باید انتظار ببریم تا باور نماییم, که ما بازیگران ناشی رفتار و کم نفسی بودیم در ماراتون به خون آلوده ای غرب و شرق و سالها باید زمان ببریم تا قانع گردیم ان آشنا در آن گفت و شنود حرف حق بر زبان رانده است. گناه او فقط همین است که عرف بر هم زده و در صف همباوران, تابو ها را به شکن واداشته است.  سالها  زمان بردیم  تا قانع گشتیم هفتم ثور یک کودتا بود و نه یک انقلاب با معنای کلاسیک آن. سالها زمان باید ببرد تا جماعت " خلقی باور"  قانع گردند که تره کی, نابغه نبود, و امین یک جنایت کار تمام عیار بود. و سالها باید زمان برد تا شیفته گان ببرک کارمل باور کنند, آن تغیر و جابجایی اجتناب ناپذیر بود و به اشاره " پادشاه گردانان شمال" بود و بازیگران بعدی از پیرامونیان خود او برخاستند, همانهایکه در بازی قدرت به ساده گی ازاو دل بر کندند. و آن چیزی نبود جز تکرار تاریخ. وسالها باید زمان برد تا  باور کنیم بیش از همه,  داکتر نجیب الله قانع گشته بود که مخالفین  پکول پوش شورای نظارو گوپیچه پوشان شمال و پاچه برزده های جنوب و شرق, نیز حرفی برای گفتن دارند و نمی شود با ساختار لنینی  و با نسخه ای ایدیالوگیگ با آنان مدارا و تساهل کرد. او به رگه های خونی  می اندیشید که هر روز از تن من و ما جاری میگشت. صدای آن سر به دار را, آنهمه نابسامانی, حزن آلود و پردرد و و اقع نگار ساخته بود. و اینک اشنای من و ما در آن گفت و شنود, سعی در رفع ابهام کرده است و گفتار او بی شبهه می نمایاند که او هنوز یک روشنفکر چپ  آرمان گراست  و اما با گذشته خونبار در گسست و در جدال. من او را در جایگاه تاثیر گذار میابم.