آرزوی من...

 

 

آرزو می کنم روزی را که بتوانم دوست بدارم انسان را.
انسان را عاری از پیش فرض های نفاق بر افکن.
پیش فرض های نژادی، دینی، قومی، ملیتی، زبانی.

آرزو می کنم روزی را که بتوانم پیله ام را پاره کنم.
روزی که در آن قادر به دیدن باشم در حالی که عینک غرض بر چشمانم نیست.
روزی که معیارم پندار و کردار دیگران است و نه عقده ها و کینه توزی هایم.
روزی که رنگ پوست شان، مذهب شان، تیره و تبارشان، زادگاه شان، تکلم شان و مانند این ها، مطرح نباشد.
روزی که محک بزنم آدمیان را فرد به فرد، مکان به مکان و مورد به مورد.

آرزو می کنم روزی را که محکوم کنم جعل و صحنه سازی و اغراق را.
روزی که دشمن فرضی ام هم از بهتان آگاهانه ام در امان باشد.
روزی که بفهمم با تباهی نمی توان به جنگ تباهی رفت.
روزی که بدانم هیچ چیز ورای حقیقت و واقعیت نیست.

آرزو می کنم روزی را که رها باشم از بینش کور کلی بافی.
از به یک چوب راندن ها و بهتان زدن ها.
از اهانت به هر انسانی که چون من نیست.
آن ها که به راستی نمی دانم کیستند و با این وصف، طرد شان می کنم.

آرزو می کنم روزی را که با بیرون آمدن از لاک خود پرستی، سرشار شوم از پاکی ذهن.
روزی که تفاوت ها، ابزار یاد گیری باشند و نه سبب نفرت و جدایی.
روزی که بردبار باشم در برابر دیدگاه های ناهمگون و شنوا باشم بینش های نامتناجس را.
روزی که بپذیرم می توانم بیاموزم از هر سنخ آدمی.
روزی که بتوانم دوست بدارم ارزش ها را در همه کس.

آرزو می کنم روزی را که در آن علل ناکامی هایم را در خود بجویم.
روزی که در آن ریشه ها ی شکست و عقب مانده گی را در درون و نزدیک بیابم.
روزی که دایی جان ناپلئون وار! به بیرون و دور ننگرم.
روزی که قدرت یابم به ملامت کردن خود.
روزی که صداقتم، رفتارم در خانه، برخوردم با دوست و کردارم در جامعه، ملاک اندازه گیری باشد.
آرزو می کنم روزی را که بدانم انسان سازی از خود سازی آغاز می شود.
روزی که بی گذشت باشم در برابر ضعف های ریز و درشتم.
روزی که اندازه بگیرم فاصله ی حرف و عمل ام را.
روزی که بکوشم پر کنم این فاصله را.

آرزو می کنم روزی را که انسان باشم