زندگی و اندیشه های سیاسی توماس هابز

اسماعیل جهان بین

 

 

 توماس هابز(1588-1679)

زندگینامه

توماس هابز در سال 1588 در شهر «وست پورت» انگلستان در یک خانواده متوسط متولد شد و حدود نود و یک سال عمر کرد. پدرش کشیش بود ولی گفته می شود که عقاید مذهبی چندان مستحکمی نداشت؛ به طوری که اهل شرب خمر بوده و به دنبال یک نزاع محلی و زخمی کردن همسایه خود، از شهر و دیار خویش گریخت و دیگر هرگز به آن منطقه بازنگشت. پس از فرار پدر هابز ، عموی وی سرپرستی او را بر عهده گرفت.

هابز ابتدا به مدرسه کلیسا فرستاده شد و سپس به یک مدرسه خصوصی منتقل گردید. در سال 1603 یعنی در سن پانزده سالگی، پس از پایان تحصیلات مقدماتی ، به دانشگاه آکسفورد راه پیدا کرد و تا سال 1608 در این دانشگاه درس خواند. پس از فراغت از تحصیل به عنوان معلم خصوصی فرزند «ویلیام کاوندیش» وارد خانواده این صاحب منصب انگلیسی شد. ارتباط هابز با این خانواده تاثیر زیادی بر زندگی او داشت زیرا در برخی موارد ، به همراه اعضای خانواده به سایر کشورهای اروپایی سفر کرد. هابز در طی سفرهایی که در فاصله سال های 1610 تا 1615 انجام شد به کشورهایی چون فرانسه و ایتالیا سفر کرد و با پیشرفت های به وقوع پیوسته در این مناطق آشنا شد.[1]

[1] . تاریخ فلسفه سیاسی غرب، پیشین، ص 229.

 شرایط سیاسی عصر هابز

انگلستان در قرن هفدهم میلادی دستخوش تحولات فراوانی بود. در جریان انقلاب بورژوایی سال های 1668-1640 چارلز اول ، پادشاه انگلستان به وسیله اولیور کرامول گردن زده شد.[1] در این دوره از تاریخ انگلستان بین پارلمان که تحت نفوذ طبقه نوظهور بورژوا قرار داشت و شخص پادشاه منازعات سیاسی شدیدی در جریان بود. هابز که با انقلاب بورژوایی مخالف بود، همواره از حقوق پادشاه انگلستان حمایت می کرد، به همین دلیل هنگامی که پادشاه انگلستان مجبور شد پس از یازده سال تعطیلی ، بار دیگر مجوز تشکیل پارلمان انگیس را صادر کند، هابز به دلیل مخالفت هایش با پارلمان،[2] در شرایط بسیار سختی قرار گرفت. بنابراین همزمان با قدرت گرفتن دوباره پارلمان ، هابز به فرانسه گریخت و تا سال 1651 در این کشور باقی ماند.

لویاتان ، مشهورترین رساله سیاسی هابز ، در همین ایام به رشته تحریر در آمده است. نوشتن این کتاب ، مشکلات و دردسرهای زیادی را برای این متفکر انگلیسی ایجاد کرد. کلیسای پروتستان انگلستان او را خدانشناس خواند و کلیسای کاتولیک نیز به این ایده هابز که معتقد بود مقامات دینی باید از فرمانروایان دنیوی اطاعت کنند، سخت اعتراض کرد.[3] این کتاب حتی موجب ناراحتی و اعتراض طرفداران سلطنت شد زیرا به نظر می رسید بر اساس نظریه «قرارداد اجتماعی» هابز ، منبع مشروعیت نظام سلطتنی از خداوند به مردم جامعه منتقل شده است.

هابز در جریان سفرهای متعدد خود به کشورهای اروپایی همچنین با دانشمندان بزرگی چون گالیله آشنا شد. این آشنایی موجب شد تا هابز بر اساس تحلیل خاصی که از نظریه علمی گالیله ارائه کرد، نظریه «وضع طبیعی» خود را تدوین نماید.[4] هابز همچنین به لطف حضورش در مهمانی های لرد کاوندیش با فرانسیس بیکن فیلسوف مشهور انگلیسی آشنا شد؛ این آشنایی تداوم یافت و به یک دوستی صمیمانه تبدیل شد. ظاهرا بیکن علاقه زیادی به هابز داشت به طوری که نگارش و کتابت تقریرات بیکن ونیز ترجمه مقالات او به زبان لاتین با کمک و مساعدت هابز انجام می شد.

هابز پس از بازگشت به انگلیس مورد محبت شاه قرار گرفت به طوری که مستمری مختصری نیز از سوی دربار برایش ارسال می گردید؛ اما به علت مخالفت دشمنان ، پس از مدتی این مستمری قطع شد.[5]

آثار و نوشته های هابز

نخستین اثر علمی هابز که در سال 1629 منتشر شد، ترجمه کتاب «تاریخ جنگ های پلوپونزی» نوشته توسیدید، مورخ بزرگ یونان باستان به زبان انگلیسی بود.[6] توسیدید یکی از مخالفان سرسخت دموکراسی در دوره جنگ های پلوپونزی محسوب می شد و به همین علت نیز، از شهر آتن که دارای نظام حکومتی دموکراتیک بود، تبعید گردید. انتشار این کتاب از سوی هابز بیانگر مخالفت صریح وی با آزادیخواهی سیاسی بود.[7]

رساله «عناصر قانون؛ طبیعی و سیاسی» یکی دیگر از آثار علمی هابز است که در سال 1640 منتشر گرید. هابز در این رساله از شاه در مقابل پارلمان حمایت کرد. هابز در سال 1642 کتاب «در باره شهروند؛ یا مقدمات فلسفی مربوط به حکومت» را به زبان لاتینی نوشت. یک سال بعد، کتاب «نقد توماس وایت» را به رشته تحریر در آورد. مهم ترین کتاب هابز به نام «لویاتان ؛ یا ماده ، صورت و قدرت دولت دینی و مدنی » طی سال های 50-1649 نوشته شد. این متفکر و نویسنده انگلیسی همچنین برای دفاع از خود در مقابل اتهام بی دینی و الحاد ، در سال 1662 رساله «ملاحظاتی در باره معروفیت ، وفاداری ، روشها و دین آقای توماس هابز» را به رشته تحریر درآورد. همچنین در سال 1666 کتاب «مناظره میان فیلسوف و پژوهنده قوانین عرفی انگلستان» را نوشت که پس از مرگش توفیق انتشار یافت.[8]

توماس هابز از جمله نویسندگانی است که به قلم خود زندگینامه اش را در سن هشتادگی نوشته است. دو سال بعد، شاهکارهای منظوم عصر باستان ، یعنی کتاب های ایلیاد و اودیسه هومر را به انگلیسی ترجمه کرد. «بهیموث» یکی از مشهورترین آثار هابز پس از کتاب لویاتان است. محورهای اصلی بحث در کتاب بهیموث ، مخالفت هابز با پارلمان انگلستان و بررسی علل اصلی وقوع جنگ های داخلی در انگلستان است. رساله های «هیئت سیاسی ، یا رساله در باره تن یا ماده» و «رساله در باره طبع بشر» از دیگر آثا این اندیشمند پرکار انگلیسی است که در سال های آخر عمر به رشته تحریر درآمده است.[9]

بنابراین حیات علمی هابز را می توان در سه مرحله خلاصه کرد: در مرحله اول ، هابز با توجه به تسلطی که بر زبانهای لاتین و یونانی داشت، به مطالعه و ترجمه آثار علمای بزرگ یونان باستان مانند ارسطو و اقلیدس و شاعرانی چون هومر پرداخت. سفرهای هابز به کشورهای مختلف اروپایی و آشنایی او با بزرگان علم و دانش در مرحله دوم به وقوع پیوست. اما مرحله سوم از زمانی آغاز می شود که کتاب جنجالی لویاتان را دو سال پس از اعدام چارلز اول به رشته تحریر درآورد و آن را منتشر ساخت.[10]

اهمیت هابز در اندیشه سیاسی غرب

توماس هابز از جایگاه و موقعیت خاصی در بین فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی انگلیسی برخوردار است؛ زیرا او کسی است که نخستین رساله منظم و منسجم را در علم سیاست ، به زبان انگلیسی به رشته تحریر درآورده است. استفاده هابز از روش منطقی و ریاضی هابز در تدوین نظریه های سیاسی ، یک نوآوری و ابداع برجسته در عرصه اندیش های سیاسی غرب به حساب می آید.

اگر چه اندیشه های سیاسی هابز بر سیر تحولات سیاسی انگلستان تاثیر چندانی نداشت ولی پیشرفت و تحول در اندیشه سیاسی انگلستان و در سرتاسر قاره اروپا، تا حدود زیادی مرهون افکار سیاسی و نظریات هابز است. در همین راستا می توان ادعا کرد که بسیاری از اندیشه پردازان غربی در طی قرن های هفدهم و هجدهم ، در واکنش به آراء هابز و در مقام پاسخگویی به نظریات او ، وارد عرصه اندیشه های سیاسی شده اند.[11]

ویژگی های عمومی اندیشه های سیاسی هابز

1) عقل گرایی

می توان گفت که فلسفه هابز به طور کلی و به تبع آن اندیشه سیاسی او ، فلسفه ای عقل گراست.[12] به عبارت دیگر، بسیاری از تحلیل گران عقیده دارند که فلسفه هابز با وجود همه نقدها و مخالفت هایی که علیه آن ابراز شده است، از زیر بنای علمی و منطقی مستحکمی برخوردار است. هابز با الگوگیری از علوم دقیقه بویژه هندسه اقلیدسی ، ابتدا توانست دستگاه فلسفی نسبتا منسجمی را طراحی کرده و سپس بر اساس آن نظریه های سیاسی خود را تدوین نماید.

هابز در جریان سفرهای متعدد خود به کشورهای اروپایی با علم هندسه آشنا گردید. دقت و قطعیت احکام و قضایای هندسی این متفکر انگلیسی را به شدت مجذوب خود کرد. علت اصلی علاقه هابز به هندسه ، روش استدلال آن بود؛ زیرا در این علم با حل قضایای بسیار ساده ، این امکان به وجود می آید تا بر اساس یافته های قبلی، قضایای بسیار پیچیده هندسی را به اثبات رساند و از این طریق به نتایج قطعی دست یافت.[13] هابز عقیده داشت که با استفاده از روشی که در علم هندسه وجود دارد می تواند روابط علت و معلولی میان پدیده های هستی را کشف نماید.[14]

2) ماده گرایی

هابز یکی از طرفداران جدی علم و معرفت جدیدی بود که پس از رنسانس ابتدا در ایتالیا و سپس در سایر سرزمین های اروپایی منتشر گردید. دانش جدیدی که بوسیله افرادی چون گالیله و فرانسیس بیکن پایه گذاری شده بود و عقیده داشت که جهان طبیعت و کل نظام هستی در واقع عالمی کاملا مادی است؛ عالمی که با دقتی ریاضی بر طبق قوانین ساده و قطعی علم مکانیک در حرکت و جنبش است. این نگرش جدید به جهان هستی که امروزه ماتریالیسم نامیده می شود، روح کلی حاکم بر اندیشه های هابز می باشد. بر این اساس می توان گفت که هابز ، به طور کلی مارواءالطبیعه را نفی کرده است ، از این رو، بسیاری عقیده دارند که این فیلسوف انگلیسی فردی ملحد و کافر بوده است. این مساله با شواهد تاریخی نیز همخوانی دارد زیرا بی دینی و الحاد یکی از مهم ترین اتهاماتی است که بر هابز وارد شده است.[15]

3) جبر گرایی

از آنجایی که هابز از اندیشمندی ماده گراست، در نتیجه ، تمامی تحلیل های او از انسان و مباحث مربوط به آن ، ماهیتی کاملا مادی گرایانه دارد. بر همین اساس، او منکر وجود آزادی اراده در انسان است و به صراحت اظهار می کند که چیزی به نام «انتخاب آزادانه»‌ انسان وجود ندارد زیرا تمامی عواطف و اندیشه های آدمی ، از حرکات مغز و سایر اندام های او سرچشمه می گیرد. مغز و سایر اعضا و جوارح انسان نیز به نوبه خود ، تحت تاثیر اجسام و اشیاء خارجی قرار دارند. بنابراین ، با توجه به تاثیر گذاری عوامل محیطی بر اراده و خواسته انسان ، به راحتی می توان رفتارهای او را در آینده پیش بینی کرد. به عبارت دیگر، انسان در مقابل تاثیراتی که از محیط پیرامون خود می گیرد، دارای هیچ اراده و اختیاری نیست.[16]

بر اساس نگرش جبرگرایانه هابز نسبت به انسان و جهان ، می توان گفت که تحلیل او از عالم هستی و هر آنچه در آن است ، تحلیلی ریاضی و مکانیکی است. به زعم هابز ، اگر چه انسان یکی از پیچیده ترین موجودات جهان هستی به شمار می آید، اما این پیچیدگی نباید موحب شود که او را موجودی اسرار آمیز و رمز آلود بدانیم. هابز انسانها را همچون توپهای بازی بیلیارد در نظر می گیرد که بر اساس ضوابط و قوانین خاص علم فیزیک حرکت کرده و با یکدیگر برخورد می نمایند. یعنی تصور می کرد که گروههای انسانی و واکنش های آنها در مقابل یکدیگر، همانند توپهای بیلیارد، کاملا از قوانین مکانیکی محض پیروی می کنند. بر همین اساس، هابز ادعا می کرد که همه رفتارهای انسان را می توان با استفاده از قوانین ریاضی و فیزیک مورد مطالعه قرار داد و رفتارهای آینده او را پیش بینی کرد.[17]

محورهای اساسی اندیشه سیاسی هابز

1. در باره انسان

نقطه آغاز اندیشه های سیاسی هابز در کتاب لویاتان، تحلیل روان شناسانه و مادی او از سرشت و ماهیت وجود آدمی است. نکته جالب توجه آن است که بدانیم ، دیدگاه کلی هابز نسبت به انسان ، تا حدود زیادی شبیه به دیدگاه ماکیاولی در کتاب شهریار است. هابز نیز مانند ماکیاول ، قبل از بیان هر قاعده کلی فلسفی ، ابتدا به بررسی موشکافانه خصوصیات و ویژگی های روحی و جسمی انسان می پردازد.

به عقیده هابز ، دو نوع میل و خواهش در انسان وجود دارد که برخی از آنها مانند علم دوستی، عشق به زندگی ، علاقه به صلح و آرامش و ترس از مرگ ، او را به سوی سازگاری و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران هدایت می کند ولی در مقابل ، امیالی مثل خودپرستی ، قدرت طلبی و یا حتی امیال مثبتی مانند گرایش به برابری نیز در انسان وجود دارند که مانع از همزیستی مسالمت آمیز افراد با یکدیگر می شود. هابز عقیده دارد که امیال نوع دوم بر نوع اول سلطه دارد. به نظر او علت اصلی کشمکش ها و درگیری های تاریخی بین انسان ها را می توان در همین امر جستجو کرد.[18]

از نظر هابز ، یکی از مهم ترین امیال انسان ، تمایل شدید او به کسب به قدرت و توانایی است. این میل تا زمانی که انسان زنده است با او همراه بوده و هیچ گاه وی را رها نمی کند زیرا ، تنها از طریق به دست آوردن قدرت بیشتر است که می تواند خود را جمیع خطرات و تهدیدها حفظ کند. بر این اساس ، هابز عقیده دارد که مهم ترین هدف انسان در زندگی ، دستیابی به قدرت است و به همین دلیل ، همه مسائل گوناگون زندگی او ، تحت تاثیر این مساله اصلی قرار می گیرد.[19]

هابز همچنین تصور می کرد که انسان در وقع، حیوانی است که همه اعمال خود تنها به دو انگیزه انجام می دهد. این دو انگیزه عبارت اند از: ترس و سود شخصی. به اعتقاد هابز تنها صفتی که موجب متمایز ساختن انسان از سایر موجودات می شود، توانایی و قدرت عقلی اوست. اما عقل از دیدگاه هابز تنها وسیله ای است که می تواند به انسان کمک کند تا از اموری که برای او ترس آور هستند ، بپرهیزد. همچنین این امکان برای هر انسانی وجود دارد که به مدد عقل خود ، چیزهایی را که برایش سود آور و لذت بخش است ، به چنگ آورد.[20]

هابز عقیده داشت که شرایط زندگی برای انسان ها بسیار دشوار و ظالمانه است ؛ زیرا طبیعت واقعی موجودات زنده، آنها را به پیکاری خشونت آمیز وامی دارد.[21] هابز به روش های مختلف استدلال می کرد که ترس عمومی افراد از یکدیگر سرانجام موجب بروز جنگ بین آنها خواهد شد زیرا هر یک از آنها در ترسی دائمی از تهدیدهای دیگران علیه خود به سر می برند. هابز در پایان این بحث نتیجه می گیرد که انسان برای رهایی از این وضعیت، ممکن است به همنوعان حمله نماید.[22]

به اعتقاد هابز ، جامعه انسانی در وضع طبیعی خود، یعنی شرایطی که قانون و دولت وجود ندارد، در حالت «جنگ همه علیه همه» به سر می برد. در این جامعه حق و باطل معنایی ندارد و قانون جنگل بر آن حاکم است بعنی حق از آن کسی است که قوی تر است. البته باید توجه داشت که منظور هابز از حالت «جنگ همه علیه همه» آن نیست که همه افراد جامعه همیشه در حال جنگیدن با یکدیگر باشند بلکه منظور او این است که هیچ یک از افراد بشر در این شرایط ، احساس امنیت نمی کند و در خطر دائمی تجاوز از سوی دیگران به سر می برد.[23]


 


[1] . تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، از طالس تا مارکس، علی بیگدلی، جلد اول، چاپ دوم،(تهران: عطا ، 1376) ص132. کرامول یکی از مخالفین سیاست های مذهبی پادشاه انگلستان بود که علیه او دست به شورش زد و سرانجام در سال 1649 چارلز اول را اعدام کرد و خود به مدت نه سال بر انگلستان حکومت کرد. نکته جالب آن است که هابز اقدام کرامول راتایید نمود و به دلیل آن که توانسته است امنیت را در انگستان مستقر سازد او را ستود.

[2] . هابز در سال 1640 رساله ای به نام عناصر قانون؛ طبیعی و سیاسی، به طرفداری از شاه انگلستان منتشر کرد. این رساله به صورت مخفیانه دست به دست شد و خشم طرفداران پارلمان را علیه او برانگیخت.

[3] . بنیاد فلسفه سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز، پیشین ، ص 203.

[4] . خداوندان اندیشه سیاسی در غرب، پیشین، ص 108.

[5] . تاریخ اندیشه سیاسی غرب: از طالس تا مارکس، پیشین ، ص 135.

[6] . تاریخ فلسفه سیاسی غرب، پیشین، ص 230. البته هابز در سن 14 سالگی یکی دیگر از کتابهای دوره باستان به نام «مدیا» اثر اوریپید را از یونانی به لاتین ترجمه کرده بود.

[7] . همان، ص 230.

[8] . همان، 233.

[9] . همان.

[10] . تاریخ اندیشه سیاسی غرب، از طالس تا مارکس ، پیشین، ص 133.

[11] . بنیاد فلسفه سیاسی غرب : از هراکلیت تا هابز، پیشین، ص 205.

[12] . تاریخ اندیشه سیاسی غرب، از طالس تا مارکس ، پیشین، ص 135.

[13] . لویاتان، توماس هابز، سی.بی.مکفرسون، ترجمه حسین بشیریه ، (تهران: نشر نی ، 1380) ص21.

[14] . تاریخ فلسفه سیاسی غرب، پیشین، ص 234.

[15] . خداوندان اندیشه سیاسی در غرب، پیشین، ص 108.

[16] . لویاتان ، پیشین، صص 76 و 111. کتاب لویاتان هابز با این جملات آغاز می شود : « افکار آدمی ، نمود یا مظهر برخی کیفیت ها و یا برخی اعراض موجود در خارج از وجود ماست که عموما شیء خوانده می شود.»

همچنین: بنیاد فلسفه سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز ، پیشین، ص 208. و خداوندان اندیشه سیاسی در غرب ، پیشین ، ص 118.

[17] . لویاتان ، پیشین، ص 104. همچنین : خداوندان اندیشه سیاسی در غرب ، ص 110.

[18] . لویاتان ، پیشین، ص 156 و 160 . همچنین : بنیاد فلسفه سیاسی در غرب : از هراکلیت تا هابز، پیشین ، ص 210.

[19] . همان ، ص 138.

[20] . خداوندان اندیشه سیاسی در غرب، ص 111.

[21] . پیکاری که امروزه آن را «تنازع بقا» می نامند.

[22] . لویاتان، پیشین، ص 157.

[23] . بنیاد فلسفه سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز، پیشین، ص 121.

1. ریشه های اصلی جنگ و منازعه

بر اساس نوشته های هابز در کتاب لویاتان می توان گفت که این متفکر انگلیسی عقیده داشت که ریشه اصلی کشمکش ها و منازعات انسانی را می توان در سه عامل جستجو کرد: [1]

1) رقابت : این علت موجب می شود تا انسان ها با انگیزه کسب سود بیشتر به سایر همنوعان خود حمله کنند.

2) ترس : به اعتقاد هابز، انسان ها با هدف کسب امنیت و رفع سایه ترس و ناامنی ممکن است به دیگران تعدی نمایند.

3) عزت و افتخار : کسب اعتبار و شهرت نیز از عواملی است که موجب کشمکش و درگیری بین انسان ها می شود.

2. وضع طبیعی و قانون طبیعی

از نظر هابز ، همه انسان ها به حکم طبیعت ، در مجموع ، از نظر قوای بدنی و فکری ، با یکدیگر برابر هستند. البته او تفاوت های موجود بین ابنا بشر را نفی نمی کند ولی عقیده دارد این تفاوت ها آنقدر نیست که موجب امتیاز یکی بر دیگری شود. به عنوان مثال ، حتی ناتوان ترین انسان به اندازه کافی نیرومند هست که نیرومند ترین فرد را از پای درآورد. بنابراین می توان گفت که همه انسان ها از نظر توانایی تهدید یکدیگر در شرایط برابری قرار دارند.[2]

هابز استدلال می کند که برابری انسان ها در توانایی ، برابری در امید و انتظار برای دستیابی به اهداف را موجب می شود. به عبارت دیگر، هر کسی توقع دارد که به هر آنچه که می خواهد ، دست یابد. در نتیجه اگر دو نفر خواهان شیء واحدی باشند ، بین آنها رقابت و در نهایت جنگ درخواهد گرفت. به عقیده هابز، عاقلانه ترین راه برای رهایی از این وضعیت ناامنی فراگیر و خطر جنگ دائمی ، انجام حمله پیش دستانه و مغلوب کردن رقیب است. از آنجایی که همه انسان ها از قوه عقل بهره مند هستند، در نتیجه هر کسی به فکر آن است که قبل از دیگری ، اقدام به حمله نماید.[3]

به اعتقاد هابز تا زمانی که انسان بدون تکیه بر یک قدرت عمومی زندگی می کند، در حالت ترس دائمی قرار دارد. در این مرحله ، عقل ، تنها چیزی است که می تواند او را از این شرایط نامناسب نجات دهد. به عبارت دیگر،‌ عقل انسان از طریق کشف مجموعه ای از قوانین طبیعی[4] و تدوین یک سری اصول و قواعد عام ، شرایط مناسبی را برای تداوم حیات فراهم می سازد. یعنی از آنجایی که همه انسان ها به طور فطری خواهان حفظ بقای خود هستند ، در نتیجه با بهره گیری از قوه عقل خویش ، در می یابد که برای زنده ماندن، چگونه باید عمل نماید.[5]

هابز در تشریح و تبیین مصادیق و موارد قوانین طبیعی ، از قوانین اولیه و ثانویه متعددی سخن به میان می آورد. به عنوان مثال یکی از احکام اولیه عقلی این است که «هر کسی تا آنجا که می تواند برای به دست آوردن صلح امیدوار باشد ، باید برای آن بکوشد ، ولی وقتی نتواند به صلح دست یابد، آنگاه می تواند از همه وسایل و امکانات لازم برای جنگ بهره گیرد.»[6] هابز با استفاده از این حکم عقلی ، نخستین قانون های طبیعی را «طلب صلح و حفظ آن» معرفی می کند. حزء دیگر این قانون آن است که آدمی می تواند با استفاده از تمام وسایل و امکانات از خود دفاع کند.

هابز در تشریح قانون دوم طبیعی، چنین می نویسد:

«هر کسی باید به اندازه دیگران مایل باشد که برای حفظ صلح و حراست از خویشتن ، حق مطلق خود نسبت به همه چیز را وا نهد و به همان میزان از حق برخورداری از آزادی برای خود بر ضد دیگران خرسند باشد که خود به دیگران بر ضد خویش روا می دارد. زیرا مادام که هر کسی دارای این حق باشد که هر چه می خواهد انجام دهد ، همه آدمیان در وضعیت جنگ به سر خواهند برد...»[7]

بنابراین می توان گفت که بر اساس این قانون طبیعی ، انسان عاقل به این نتیجه می رسد که برای رسیدن به صلح و امنیت باید از همه حقوق و آزادی های خود چشم بپوشد و تنها در صورتی که همه افراد جامعه به این کار اقدام نمایند، هدف اصلی متحقق خواهد شد. بنابراین انعقاد یک پیمان عمومی بین همه اعضای جامعه انسانی اجنتاب ناپذیر خواهد بود.

قانون سوم طبیعی از نظر هابز «ضرورت وفاداری نسبت به پیمان عمومی است.» زیرا «اگر تعهد نسبت به چیزی باشد که قانون طبیعی آن را توصیه نموده باشد ، آنچه که برای آدمیان الزام آور خواهد بود، نه آن تعهد، بلکه قانون طبیعی است.»[8] به عبارت دیگر، از آنجایی که منشا این پیمان ، قانون طبیعی است، وفاداری به آن نیز الزام آور خواهد بود. از سوی دیگر، بدون وفاداری افراد نسبت به این پیمان، هیچ چیز عادلانه نخواهد بود زیرا ، شرایط زندگی انسان ، بار دیگر به وضعیت جنگی باز خواهد گشت، یعنی شرایطی که در آن هر کسی نسبت به هر چیزی حق دارد و هیچ مانعی برای اقدام افراد وجود نخواهد داشت.[9]

3. قرارداد اجتماعی

با توجه به مطالب بیان شده ، مشخص می شود که اندیشه های هابز در مقام تبیین وضع طبیعی و قانون طبیعی ، در واقع، نوعی زمینه سازی برای طرح نظریه « قرارداد اجتماعی» است. با کمی دقت معلوم می شود که نظریه «قرارداد اجتماعی» هابز محصول دومین قانون طبیعی اوست. دانستیم که مطابق قانون دوم طبیعی هابز، انسان ها می توانند برای دستیابی به صلح و امنیت و حفظ بقای خود، از همه حقوق خویش صرف نظر کرده و آن را به فرد دیگری واگذار نماید.

از آنجایی که عمل واگذاری حقوق افراد به یکدیگر را قرارداد می نامند، هر فردی از طرفین متعهد می شود تا در مقابل کاری که طرف مقابل انجام می دهد، اقدام خاصی را انجام دهد. روح سودجو و نیروی عقل بشر، او را به این نتیجه می رساند که باید به عهد و پیمان خود وفادار باشد. اما از آنجایی که هیچ تضمینی برای این وفاداری وجود ندارد، توجه همگان به سوی مرجع قدرتمندی جلب می شود که می تواند تضمین لازم را برای این امر فراهم نماید. مرجعی که می تواند ضمن تامین امنیت برای همگان، از پیمان شکنی افراد در مقابل تعهدی که داده اند، جلوگیری کند.[10]

به عقیده هابز ، اراده های تک تک افراد جامعه باید در یک مرد یا انجمنی از مردان جمع شود و به صورت یک اراده واحد در آید؛ اراده واحدی که بتواند نماینده شخصیت هر یک از افراد جامعه قلمداد شده و هر کاری که انجام می دهد به عنوان عمل هر یک از اعضای جامعه محسوب گردد. به گمان هابز، برای آن که چنین حکومتی به وجود آید ، همه افراد جامعه باید با یکدیگر ، قراردادی به شرح زیر منعقد سازند:

من حق خود به حکومت بر خویشتن را به این شخص یا به این مجمع از اشخاص وا می گذارم و همه اعمال او را بر حق و جایز می دانم ، به این شرط که تو نیز حق خود را به او واگذار کنی و به همان نحو تمام اعمال وی را بر حق و جایز بدانی.[11]

به عقیده هابز تنها پس از انعقاد این قرارداد بین مردم جامعه است که حق حکومت به شخص یا انجمنی از اشخاص واگذار می شود. بدین ترتیب با شکل گیری دولت و حکومتی مقتدر و توانا ، دوران وضع طبیعی به پایان می رسد و انسان وارد عصر جدیدی می شود که می توان آن را «عصر جامعه مدنی» نامید.

4. انواع حکومت

هابز در بخش دوم کتاب لویاتان ، پس از تعریف دولت و بررسی علل و چگونگی پیدایش آن، در یک تقسیم بندی کلی ، همه دولت ها را به دو دسته اصلی تقسیم می کند:

الف) دولت تاسیسی: دولتی است که از طریق توافق افراد جامعه مبنی بر این که به دلخواه خود مطیع فرد یا مجمعی از افراد باشند و وظیفه حراست از خود را به وی واگذار نمایند.

ب) دولت اکتسابی: دولتی است که به وسیله زور و استیلا و یا غلبه طبیعی به وجود می آید. مثل کسی که فرزندان خود را وادار می کند تا از وی اطاعت کنند.[12]

از نظر هابز در همه انواع حکومت ها ، مردم اختیار حاکمیت بر خود را به دست حاکمان می سپارند تا در سایه قدرت آنها بتوانند در صلح و آرامش زندگی کنند. لازمه تحقق این هدف ، آن است که دستگاه حاکمه از توانایی و امکانات لازم برای انجام وظایف خود برخوردار باشد. به همین دلیل هابز ، حاکمیت موجود در چنین جامعه ای را مطلق ، انتقال ناپذیر و تفکیک ناپذیر می داند. یعنی حاکم پس از آن که از طریق قرارداد منعقد شده بین مردم ، اختیار کامل حکومت کردن را به دست آورد، حق ندارد هیچ یک یک از حقوق خود را به دیگری واگذار نماید.

5. شورش و انقلاب

از نظر هابز از آنجایی که حاکم و پادشاه مورد نظر او از طریق انعقاد قرارداد با مردم به حکومت و قدرت دست نیافته است ، بلکه این خود مردم بودند که با هم پیمان بستند و همه حقوق خویش را به او واگذار نمودند، در نتیجه هر گونه سرپیچی از فرمان شخص حاکم به منزله نقض پیمان و شکستن قرارداد خواهد بود. بنابراین هیچ یک از اتباع پادشاه نمی تواند بدون اجازه او پیمان تازه ای منعقد ساخته و خود را مطیع فرد دیگری گرداند. [13]

بنابراین از آنجایی که شخص حاکم یا پادشاه ، هیچ قراردادی را امضا نکرده است ، به همین دلیل هیچ تعهدی نیز در قبال مردم ندارد. بنابراین ، تصور نقص پیمان از سوی او نیز هیچ گاه پیش نخواهد آمد. یعنی کسی نمی تواند به بهانه نقض پیمان از سوی حاکم، از وی روی تافته و پیمان قبلی خود را نایده بینگارد.

هابز حتی اعتراض اقلیت مخالف با انتخاب پادشاه را صحیح نمی داند. زیرا به عقیده او وقتی اکثریت مردم با توافق و اجماع خود کسی را به عنوان پادشاه انتخاب کنند ، سایرین حتی در صورت مخالفت نیز باید از رای اکثریت تبعیت نمایند. بنابراین ، از نظر هابز، حتی دلایل گروه اقلیت جامعه که با انتخاب حاکم موافق نبودند، برای مخالفت و شورش علیه حکومت، پذیرفتنی نیست.[14]

البته باید توجه داشت که هابز در دو مورد شورش فرد علیه حکومت را مجاز دانسته است. یکی زمانی که حکومت از تامین صلح و ایمنی اتباع خود عاجز بماند. دوم آن که حکومت خود عامل تهدید کننده زندگی کسی شود. به نظر می رسد هابز در بیان این مساله دچار تناقض شده است؛ زیرا اگر افراد جامعه هیچ حقی بر شخص حاکم نداشته باشند ، در این صورت چگونه ممکن است برای حفظ جان خود حق داشته باشند از فرامین حکومت سرپیچی نمایند.

6. بورژوازی از دیدگاه هابز

هابز از از اخلاق بورژوازی به شدت نفرت داشت. این نفرت را می توان در برخی از آثار این فیلسوف انگلیسی به وضوع مشاهده کرد. به عنوان مثال در کتاب «بهیموث» شهروندان و سکنه شهرهای بازاری را با صفات ناپسندی چون سودجویی، دورویی ، دروغ گویی، فریبکاری و مانند آن توصیف می کند. از نظر هابز طبقه بازرگانان کسانی هستند که تنها به فکر ثروتمند شدن خود بوده و برای رسیدن به این هدف ، تهدستان و فقرا را استثمار می کنند.[15] هابز در تحلیل های خود از شرایط نابسامان جامعه انگلستان به این نتیجه رسیده بود که طبقه بورژوازی یکی از مسببین و مقصرین اصلی ایجاد جنگ های داخلی در این کشور می باشد.

7. دین و سیاست

بررسی کامل اندیشه های سیاسی هابز نشان می دهد که با وجود توجه ویژه ای که به دین و نهادهای مربوط به آن مانند کلیسا و روحانیت دارد، ولی در مجموع ، باورهای دینی ، هیچ جایگاهی در ساختار کلی اندیشه های این متفکر سیاسی ندارد. علاوه بر این ، هابز با متهم کردن کلیسا به نقش داشتن در وقوع جنگ های داخلی در انگلستان ، وجود آنها را به عنوان یک رقیب سیاسی، در کنار قدرت پادشاه به رسمیت نمی شناسد. هابز عقیده دارد که قدرت مطلق پادشاه ، نمی تواند وجود هیچ مخالفتی را تحمل کند به همین دلیل، دین و نهادهای وابسته به آن ، چاره ای جز تبعیت از پادشاه ندارند.[16]

هابز همچنین در بخش های چهارگانه کتاب لویاتان ، در باره دین و مباحث مربوط به آن مطالب مفصلی را به رشته تحریر در آورده است. دیدگاه کلی هابز نسبت به دین ، به شدت انتقادی است . این فیلسوف ملحد انگلیسی در فصل دوازدهم از بخش اول لویاتان ، ضمن برشمردن علت های گوناگون پیدایش دین در جوامع بشری ، نگرانی انسان نسبت به آینده را مهم ترین و عین حال طبیعی ترین علت ظهور دین در بین آدمیان معرفی می کند.[17]

از نظر هابز دین هم در وقع، نوعی سیاست است زیرا ، مطیع ساختن پیروان ، مهم ترین هدف آن است. به همین دلیل او از دو مذهب کاملا متفاوت سخن می گوید: مذهب نوع اول ، مذهبی ساختگی و خرافی است که به وسیله سیاستمداران قدرت طلب ایجاد می گردد و هدف آن تسلط بر مردم به هر وسیله ممکن است. ولی مذهب نوع دوم ، سیاست الهی است که احکام آن از به طور مستقیم از سوی خداوند نازل شده است. هابز ، پیامبران بزرگ الهی چون حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی را در زمره سیاستمداران الهی و کلیسا و پاپ را در زمره سیاستمداران شیطانی قرار می دهد.[18]

هابز همچنین در بخش چهارم کتاب لویاتان ، در بحثی با عنوان «در باب مملکت ظلمت» با استناد به انجیل ، از موضوعی به نام «سلطنت ظلمت» یا «حکومت شیطان» سخن به میان می آورد؛ حکومتی که در مقابل «فرزندان روشنایی» قرار دارند و به منظور دستیابی به سلطه و قدرت، انواع دسیسه ها و نیرنگ ها به کار می گیرند. از دیدگاه هابز ، کلیسا و مقامات روحانی مسیحی ، به دلیل عملکردهای جنگ افروزانه خود ، هنوز در تاریکی و ظلمت به سر می برند زیرا، با سوء استفاده از کتاب مقدس ، موجب خاموش شدن نور آن شده اند.[19]

هابز در این قسمت از کتاب خود ، بخش مهمی از آموزه های دین مسیحیت ، مانند «جاودانگی روح» ، «مساله عذاب و پاداش ابدی» ، «قدرت و حکومت پاپ» یا «منزلت ویژه روحانیت در مقابل توده مردم» را به زیر سوال برده و اظهار می دارد که این گونه مسائل در واقع «سوء تعبیرهایی» است که علمای مذهبی از آیات کتاب مقدس انجام داده اند.[20] به عبارت دیگر، به زغم هابز ، احکام و قوانینی که علمای مسیحی به خداوند نسبت می دهند، معلوم نیست که واقعا از سوی ذات باریتعالی صادر شده باشد.[21] هابز همچنین با انتقاد شدید از آیین ها و مراسم مختلف مذهبی کلیسای مسیحی ، از تداوم «بت پرستی» در دین مسیح خبر می دهد.[22]

ارزیابی

اعتبار و درستی همه ادعاهای توماس هابز ، به صحت و درستی توصیف و تشریح روان شناسانه او از طبیعت انسان، بستگی دارد. یعنی اگر نشان داده شود که برداشت و فهم هابز در مورد سرشت و ماهیت انسان ، نادرست است، کل ساختار اندیشه سیاسی وی ، به یک باره فرو می ریزد. اکنون سوال این است که این نظریه پرداز سیاسی مغرب زمین در قرن هفدهم میلادی ، چگونه استدلال می کند که انسان موجودی شرور و خواخواه است که مهم ترین هدف او در زندگی کسب قدرت بیشتر و صدمه زدن به دیگران است. به نظر می رسد ، توماس هابز بسیاری از مقدمات سرنوشت ساز نظریه خود را مفروض گرفته است. به عبارت دیگر، برداشت های بدبینانه خود در باره ماهیت انسان را آن چنان بدیهی و مسلم می پندارد که خود را از ارائه دلیل و مدرک عقل پسند و یا بیان استدلال در باره آن بی نیاز می بیند.

بنابراین برخلاف دیدگاه هابز ، آن گونه که پس از او جان لاک نیز بر این نکته تاکید کرد، می توان تصور کرد که انسان موجودی است که به سوی خیر و خوبی گرایش داشته و از صفاتی چون ایثار ، سخاوت و محبت و عشق بهره مند باشد.

علاوه بر این، در مورد بسیاری از ادعاهای هابز ، سوال های گوناگونی وجود دارد. به عنوان مثال می توان پرسید که انسان های دوران طبیعی که موجوداتی خودپسند و گرگ صفت هستند، چگونه و طی چه فرآیندی به یک باره تسلیم عقل خود شده و حاضر می شوند تا به فرمان حکومت و قانون گردن نهند؟ یعنی چه شد که یک باره ،‌ انسان های نادان ، جاهل و جنایتکار ، به انسان هایی عاقل و منطقی تبدیل می شوند؟ چه حادثه ای رخ داده و چه متغیر جدیدی وارد زندگی بشر دوره طبیعی شده است؟ هابز برای هیچ یک از این سوال ها پاسخ های قانع کننده ندارد.

البته در هر صورت باید پذیرفت که اندیشه سیاسی هابز ، یکی از مفصل ترین و منسجم ترین اندیشه های مطرح شده در جهان غرب است. اندیشه های هابز تاثیر زیادی در شکل دهی به اندیشه سیاسی متفکران دوره های بعد داشته است. نظریه قرارداد اجتماعی هابز در واقع بر اصولی چون «فرد گرایی» تاکید دارد. این اصل در اندیشه های سیاسی مکتب لیبرالیسم از جایگاه ویژه ای برخوردار است.


 


[1] . لویاتان ،پیشین، ص 157.

[2] . لویاتان ، پیشین، ص 156.

[3] . لویاتان ، پیشین، ص157.

[4] . قانون طبیعی از نظر هابز، حکم یا قاعده ای کلی است که به واسطه عقل کشف شده باشد و آدمی را از انجام فعلی که مخرب زندگی اوست و یا وسایل صیانت زندگی را از او سلب می کند و یا از ترک فعلی که به عقیده خودش بهترین راه حفظ آن است، منع کند. همان، ص 161.

[5] . لویاتان ، پیشین، ص 158. و بنیاد فلسفه سیاسی در غرب :‌از هراکلیت تا هابز، پیشین، ص 214.

[6] . لویاتان ، پیشین،ص 161.

[7] . لویاتان ، پیشین،ص 161.

[8] . لویاتان ، پیشین،ص 167.

[9] . لویاتان ، پیشین،ص 170 - 171. هابز در فصل پانزدهم لویاتان، تعدادی از قوانین طبیعی را برمی شمارد که ذکر آنها در اینجا ضرورتی ندارد. برخی از این قوانین عبارت اند از: 4. سپاسگزاری ، 5. آسان گیری، 6. بخشش ، 7. آینده نگری در انتقام گیری ، 8. خودداری از دشنام گویی، و ...

[10] . بنیاد فلسفه سیاسی غرب :‌از هراکلیت تا هابز، پیشین،ص 219.

[11] . لویاتان ، پیشین، ص 192.

[12] . لویاتان، پیشین،ص 193. البته هابز در یک تقسیم بندی دیگر، حکومت ها را از نظر تعداد حاکمان ، به سه دسته ی سلطنتی (مونارشی) اشرافی (آریستوکراسی) و مردمی (دموکراسی) تقسیم می کند. همان ، ص 201 .

[13] . همان ، ص 193.

[14] . همان ، ص 195.

[15] . همان، ص 46.

[16] . بنیاد فلسفه سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز، پیشین ، ص 225.

[17] . لویاتان، پیشین،ص 147.

[18] . همان ، ص 148-147. دقیقا مشخص نیست که هابز به چه دلیلی از قرار دادن نام پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) در کنار اسامی انبیاء بزرگ الهی اجتناب می ورزد! تعصب و جمود فکری حتی در نزد متفکر ملحدی چون هابز هم قابل مشاهده است!

[19] . . لویاتان ، پیشین، ص 495.

[20] . همان ، صص 496-511.

[21] . بنیاد فلسفه سیاسی در غرب: از هراکلیت تا هابز، پیشین ، ص225.

[22] . . لویاتان ، پیشین، ص 534.

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من