«مكتب شيكاگو»; «بچه هاي شيكاگو»

 

 
 

 

 

نقدي بر آراي فريدمن;پرچمدار نئوليبراليسم



نويسنده: دكتر حسين رفيعي 


فريدمن، پديدآورنده و تغذيه كننده گروه محافظه كار در دپارتمان اقتصاد دانشگاه شيكاگو بود كه تحت عنوان مكتب شيكاگو معروف شد. او همراه با اقتصاددان هاي ديـگري همچون راسل كيرك (
Russell Kirk ) ويليام باكلي ( William F.Buckley ) و اين رند ( Ayn Rand ) با تاسيس مكتب شيكاگو، به توليد انديشه و تربيت اقتصاددان هايي كه بعداً به «بچه هاي شيكاگو» معروف شدند، دست زد; آن ها به «شعله ور شدن طغيان محافظه كاران پس از جنگ، كمك كردند.» گروه مقابل مكتب شيكاگو، ليبرال هاي دانشگاه هايMITو هاروارد بودند كه از دهه1970 از طرف هيات حاكمه آمريكا، كم تر مورد توجه واقع مي شدند و با شهرت فريدمن به حاشيه رانده شدند.

در مقابل اين سوال كه چرا بيش تر دانشجويان آمريكاي لاتين به شيكاگو مي آمدند،آرنولد ال هاربرگر (
Arnold Al Harberger ) كه رهبري بچه هاي شيكاگو را در برنامه هاي اقتصادي پينوشه بعد از كودتا به عهده داشته است، مي گويد: «اين برنامه با تئودور شولتز ( Theodore W.Schultz ) كه يك اقتصاددان بزرگ و برنده جايزه نوبل بود، شروع شد. ما حدود30 اقتصاددان شيليايي را تربيت كرديم كه خيلي از آن ها در دوران پينوشه وزير و رييس بانك مركزي شدند. ما در همان دوران سال هاي1962 تا 1967 اين برنامه را براي آرژانتين هم اجرا كرديم; حدود30 نفر را هم براي آن كشور تربيت كرديم. براي كشورهاي مكزيك، برزيل و ساير كشورهاي آمريكاي لاتين هم اين كار انجام شد; در هر دوره حدود40 تا 50 نفر از دانشجويان اقتصاد آمريكاي لاتين در شيكاگو تربيت مي شدند، در حالي كه فقط پنج يا شش نفر درMITو هاروارد درس مي خواندند. از ميان300 تا 400 تربيت شده اين دانشجويان آمريكاي لاتين در شيكاگو حدود 25 نفر وزير شدند و بيش از 12 نفر رياست بانك هاي مركزي اين كشورها را به عهده گرفتند كه همچنان اقتصاد آمريكاي لاتين را اداره مي كنند.» خود فريدمن هم در مصاحبه اي گفته است: «دانشگاه شيكاگو با دانشگاه كاتوليك شيلي، قرارداد فرستادن دانشجو براي ما و فرستادن افرادي از طرف ما به آن جا، جهت تعليم در دپارتمان اقتصاد آن ها، داشت.» ذكر اين نكته مهم است كه كليساي كاتوليك شيلي طرفدار كودتاي پينوشه در شيلي بود.

نتيجه اي كه از اين واقعيت ها مي توان گرفت، اين است كه عملكرد اقتصاد آمريكاي لاتين از اواخر دهه 1980،1970 و1990 عبارت بود از: «افزايش بدهي هاي خارجي اين كشورها، گسترش فقر، رشد تورم، افزايش بيكاري و... كه توسط وزرا و روساي بانك هايي اداره مي شده اند كه تربيت شده مكتب شيكاگو، بوده اند. اين «بچه هاي شيكاگو» بوده اند كه نهادهاي اقتصادي كشورهاي آمريكاي لاتين را در يك دوره طـولانـي بـا افكار ميلتون فريدمن و همفكرانش، اداره كرده اند. عكس العمل كنوني مردم كشورهاي آمريكاي لاتين، در انتخاب روساي جمهور عدالت خواه، را بايد در كاربرد انديشه هاي فريدمن در اين كشورها در دهه هاي70، 80 و 90 دانست..

فريدمن و تجربه شيلي

فـريـدمـن از كـودتاي پينوشه و از سياست هاي اقتصادي او نظراً و عملاً حمايت كرده است. او مشاور با نفوذ دستگاه نيكسون -كودتاگر شيلي-بوده و قبل از كودتا با تربيت «بچه هاي شيكاگو» و پس از كودتا با رفتن به شيلي و ايراد چندين سخنراني در مجامع عمومي و مشاوره هاي خصوصي، در واقع، طراح برنامه هاي پينوشه بوده است. مجله نيمه رسمي فارين افرز به صراحت نوشت: «آمريكا بايد دولت ماركسيستي و منتخب در شيلي را بي ثبات مي كرد، زيرا مصمم بوديم كه وضعيت آن جا را تثبيت كنيم.» هنري كسينجر، مشاور امنيت ملي و بعداً وزير خارجه نيكسون، شيلي را ويروسي مي دانست كه ممكن است به ساير كشورهاي آمريكاي لاتين سرايت كند. چيزي كه در كودتاي 1954 آمريكا در گـواتمـالا و سرنگوني نخستين دولت دموكراتيك اين كشور رخ داد و آن را «تهديدي براي هندوراس و السالوادور» مي دانستند. اين اتفاق قبلاً، در سال 1953 در ايران به وقوع پيوسته بود، چون مصدق را نيز «ويروسي» مي دانستند كه منطقه نفت خيز خاورميانه را «تهديد» مي كرد.( و با حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان نیز چنان برخورد صورت گرفت.)

فريدمن تجربه شيلي را براي تئوري خود يك نمونه موفق معرفي مي كند: اولاً، يك جنبش كمونيستي به يك جنبش بازار آزاد مبدل شد; ثانياً، يك حكومت متمركز به يك جامعه دموكراتيك، تبديل شد. چيزي كه در اين تجربه، فريدمن، فراموش كرده است، اين است كه اولاً، يك فرمانده ارتش با همكاري آمريكا (سيا و شركت
I.T.T . ) عليه يك حكومت منتخب مردم (همچون ايران در دوران مصدق) كودتا كرده اند; ثانياً، پيشرفت جامعه شيلي در دوران پينوشه به وقوع نپيوسته، بلكه، پس از پينوشه و دموكراتيك شدن حكومت اتفاق افتاده است. بهتر است از زبان آلخاندرو فوكسلي ( Alejandro Foxley ) وزير اقتصاد شيلي در دوران1990 تا 1994، پس از پينوشه، بشنويم كه در پاسخ به اين سوال كه «چه انتقادي به اقتصاد بچه هاي شيكاگو داريد»؟ گفت:

الف- پس از 17 سال حكومت پينوشه، 44 درصد خانواده هاي شيلي زير خط فقر بودند. ب- بچه هاي شيكاگو، كار خود را وسيعاً و بدون توجه به سرنوشت مردم، شروع كردند. و ما به30 درصد بيكاري رسيديم. ج- از آن ها بايد پرسيد: «آيا چيزي راجع به آزارهاي حقوق بشري مي دانستيد»؟ آن ها به ما مي گويند: «هيچ سوالي نپرسيد;به اقتصاد توجه داشته باشيد.» من اين جواب را نمي پذيرم. د- دموكراسي، در رابطه با رشد، توزيع درآمد و حل مشكلات مردم، مي تواند موثر باشد. ه - در رشد اقتصادي، بايد حفاظ هايي براي مردمي كه در فرآيند جهاني سازي به حاشيه مي روند، تدارك ببينيد. و- رشد اقتصادي متوسط 17 ساله دوران پينوشه، 5/3 درصد و در 10 ساله دوران دموكراسي هفت درصد بوده است. ز- هزينه هاي زيادي در مورد حقوق بشر، پرداخت كرده ايم.»

نظرات وزير اقتصاد دوران حكومت دموكراتيك شيلي، به وضوح، كارنامه عملكرد پينوشه و در واقع فريدمن را بيان مي كند و بي نياز از توضيح است. مشكل فريدمن و طرفداران وطني ايشان اين است كه بازار آزاد پينوشه را عامل دموكراسي بعدي در شيلي مي دانند، در حالي كه عامل انساني در كل آمريكاي لاتين و گرايش عامه مردم در اين منطقه به عدالت اجتماعي- دموكراسي واقـعي- ناشي از حكومت چند دهه سياست هاي تبعيض آميز اقتصادي فريدمن درآمريكاي لاتين - و از جمله شيلي- است.

فريدمن چگونه مي خواهددفاع خود از كودتاي شيلي و بعد حمايت از پينوشه را براي اجراي سياست هاي اقتصادي با تز اصلي خود آشتي دهد كه «براي دستيابي به آزادي اقتصادي بايد آزادي هاي سياسي را برقرار كرد»!؟ آيا كودتا عليه يك دولت منتخب مردم و استقرار يك ديكتاتور كه در غرب، صفت «خون آشام» گرفته است و هنوز پرونده او مطرح است (و با مرگ او، بسته شد) برقراري آزادي هاي سياسي است؟ تناقض ديگري هم در انديشه هاي فريدمن وجود دارد; وي در كتاب «ســـــــرمـــــــايــــــه داري و آزادي» مي گويد:«سودورزي جوهر دموكراسي است. هر دولتي كه سياست هاي ضدبازار را تعقيب كند، ضددموكراتيك است.» او با همين منطق، دولت دموكراتيك آلنده را كه 65درصدراي مردم شيلي را كسب كرده بود، شايسته سرنگوني مي دانست.

فريدمن و دخالت دولت

فريدمن برعكس كينز ( Keynes ) كه اعتقاد داشت; «دولت وظيفه دارد تا به اقتصاد سرمايه داري در دوران ركود كمك كند تا از آن خارج شود و نيز از انفجار تورمي در دوران رونق جلوگيري كند»، معتقد بود: «دولت بايد دست هاي خود را از اقتصاد دور نگه دارد و آن را به سوي بازار آزاد سوق دهد.» فريدمن حتي از اين هم پيش تر مي رود تا آن جا كه به عنوان طرفدار آزادي فردي مي گويد: «دولت بايد مصرف مواد مخدر را قانوني كند»! وي حتي مخالف با «آموزش دولتي» و «دادن پروانه به پزشكان و دادن گواهينامه به رانندگان»، است. او كسي است كــه مـفـهــوم نـرخ بيكـاري طبيعـي ( The Natural Rate Of Unemployment ) را در اقتصاد بعد از كينز، در نظام سرمايه داري، جا انداخت. وقتي از او پرسيدند كه از نظر شما دخالت دولت تنها ناكارآمد است يا غير اخلاقي هم هست؟ به صراحت پاسخ داد كه: «هر دو» و افزود: «از نظر من غيراخلاقي است; اگر دولت بخواهد مانع من شود تا كتاب هاي ماركس را بخوانم يا ماري جوانا بكشم، در هر دو مورد دولت سعي مي كند تا چيزهايي را كه من از آن استفاده مي كنم، كنترل كند. پول را از ثروتمندان گرفتن و آن را به فقرا دادن هم غيراخلاقي است.» وقتي مصاحبه كننده از او مي پرسد: «چرا مخالف اين هستيد كه دولت به فقرا و ضعيفان كمك كند؟» فريدمن مي گويد: «هدف اين است كه در حد امكان فقيران و مستضعفان كمي وجود داشته باشد; اين نقطه قوت اين سيستم ايده آل است. به فقراي باقي مانده هم به طور خصوصي كمك مي شود. مراقب خصوصي هميشه وجود داشته است.»

از فريدمن بايد پرسيد كه در اين «سيستم ايده آل» شما، چرا پس از دوران ريگان در آمريكا و پس از تاچر در انگليس، فقيران بيش تر شدند و چرا «مراقبان خصوصي» به اين فقيران كمك نمي كند؟ حدود 40 ميليون آمريكايي (در ايالات متحده) و صدها ميليون مردم آمريكاي لاتين زير خط فقر هستند وضعي كه نتيجه مستقيم، تئوري هاي اقتصادي فريدمن است; اين واقعيت را «مراقبان خصوصي» چگونه حمايت خواهندكرد؟

مجله آبزرور لندن نوشت كه پس از تاچر «بيش از دو ميليون كودك انگليسي دچار عدم سلامت و رشد ناشي از سوء تغذيه هستند و از هر سه كودك انگليسي، يك كودك در فقر و تنگدستي زاده مي شود.» در مقاله ديگري همين مجله نوشت: «بيماري هاي دوران ديكنز بار ديگر بريتانياي امروز را تسخير كرده است و شرايط اجتماعي در بريتانيا درحال بازگشت به شرايط يك قرن قبل است; هولناك ترين موارد، قطع گاز، برق، آب و تلفن تعداد انبوهي از خانواده هاست كه در زمستان هاي سرد انگليس مي ميرند.»

وقتي از فريدمن مي پرسند كه چرا بازار سياه (
Black Market ) را مثبت مي داند، جواب مي دهدكه «بازار سياه راهي است كه بازار آزاد را قادر مي سازد تا عمل كند و راه باز كردن جامعه و قادر كردن مردم است...شما مي خواهيد با من معامله اي انجام دهيد; قانون به شما اجازه نمي دهد; ليكن اين معامله به نـفـع هـر دوتاي ماست...بازارسياه، محدوديت هاي مصنوعي حكومت را دور مي زند.»

در تئوري فريدمن، مصالح ملي، منافع ملي و حقوق جمعي جايي ندارد; آنچه مهم ارزيابي مي شود،فقط و فقط منافع فردي است. وقتي از او مي پرسند كه چرا «نيكسون را سوسياليست ترين رييس جمهور ايالات مـتحده مي داني؟»! پاسخ مي دهد كه «ايده هاي شخصي او عليه سوسياليسم بود;ولي در زمان او قوانيني وضع شد، مانند آژانـس حفـاظـت از محيـط زيست (
Environmental Protection Agency،EPA )و سلامت اشتغال و مــــديـــــريــــــــــت بــــــــهداشــــت ( Occupational Saftely and Health Administration،OSHA ) و اداره اجباري جهت اطمينان از اجراي حفاظت از محيط زيست( The Office of Enforcement and Compliance Allowance of the EPA ) و حدود يك دوجين(درجن) از اين مقررات دولتي كه صنعت را كنترل مي كنند. اين ها در زمان نيكسون تدوين شد كه در دوران پس از جنگ سابقه نداشته است.»

ملاحظه مي شود كه از نظر فريدمن، چه چيزي اخلاقي نيست، حفظ محيط زيست، مقررات مربوط به سلامت محيط كار و مديريت بهداشت و نظاير آن، چون از ديد ايشان مقرراتي عليه توسعه صنعت هستند!

در اين ايده، خود فريدمن، دچار يك تناقض در عمل هم هست. «رابرت سولو» اقتصاددان ليبرال از
MITو برنده جايزه نوبل اقتصاد، عملكردهاي ريگان و فريدمن در دهه 1980 را «بازگشت به كينزگرايي» مي داند.جريان از اين قرار بود كه فريدمن در رياست جمهوري ريگان كه عرضه پول به صورت غيرقابل پيش بيني شروع به افزايش كرد، پيش بيني مي كند: «نتيجه اين افزايش عرضه پول، براي اقتصاد آمريكا تورم خواهد آورد.»

اولاً، چنين اتفاقي نيفتاد و بنابراين تئوري هاي فريدمن «از درجه اعتبار ساقط و اطمينان به تئوري پولي وي دچار نقصان شد» و ثانياً، اقتصاددان ليبرال آمريكا آقاي «رابرت سولو» گفت: «آيا آن چه ريگان و به طورگسترده فريدمن انجام داد، بازگشت به كينزگرايي نيست»؟

فريدمن در مصاحبه اي در سال 2003 گفته قبلي خود را در مورد سياست مطلوب روس ها پس از سقوط شوروي، چنين اصلاح كرد:«وقتي از من پرسيدند روس ها بايد پس از سقوط شوروي به چه سياستي متوسل شوند، پــاســخ دادم: خـصــوصــي سـازي، خصوصي سازي، خصوصي سازي. اما بايد حاكميت قانون را هم در پاسخ هايم ذكر مي كردم»!

ملاحظه مي فرماييد كه فريدمن، در آخر عمر چگونه دچار تناقض شده است. از يك طرف با ممنوعيت مواد مخدر و بازار سياه و در واقع هر قانوني مخالفت مي كند و از طرف ديگر حاكميت قانون را در روسيه بعد از شوروي ضروري مي داند! آخر چه كسي بايد حاكميت قانون را در يك جامعه برقرار كند، جز دولت.

در يك مصاحبه ديگر - در اواخر عمرش- از او پرسيدند: «شما يك بار گفتيد كه بازار هركسي را سر عقل مي آورد; آيا همه فرهنگ ها مي توانند در كاپيتاليسم كامياب شوند»؟ فريدمن پاسخ داد:«نه; اين را توسعه متفاوت در آمريكاي شمالي و آمريكاي لاتين و جنوبي به خوبي نشان مي دهد.»

علل موفقيت فريدمن


الف- ويژگي هاي شخصي

فريدمن به شدت حراف، پررو و مصر در ابراز عقيده خود بود. مشهور است كه در گفت وگوهايش به جاي سخن گفتن، فرياد مي زده )!( و با پيگيري خستگي ناپذيري كه در مناظره ها، بحث ها و اجتحاجات داشته، طرف مقابل را خسته مي كرده است.

پل ساموئلسون، اقتصاددان آمريكايي و بـرنـده جـايـزه نـوبل درباره او نوشته است:«فريدمن خود را مرد علم مي دانست ولي در حقيقت بيش از آنچه مي دانست، مملو از احساسات بود.» با احساسات سخن گفتن، پافشاري دايمي بر عقايد خود و عدم پذيرش خطاها از او مردي آهنين ساخته بود كه همه- به ويژه دولتمردان كه منافع طبقاتي و گروهي خود را در او مي ديدند- فكر مي كردند كه حق با اوست. به قول پل كروگمان(
Paul Krugman ) «انديشه هاي نادرست، به دليل اين كه به نفع گروه هاي قدرتمند هستند، رشد مي كنند.»

فريدمن به هنگام احتياج، عقايد خود را هم زير پا مي گذاشت. وي مدتي در وزارت خزانه داري آمريكا مشغول وضع ماليات بوده است، چيزي كه با انديشه اش در تضاد بود. خود او مي گويد كه همسرش هرگز او را به خاطر ايفاي نقش در توسعه و تدبير وضع ماليات بر درآمد نبخشيده است. ولي او عـملكرد خود را چنين توجيه مي كند: «محدوديت براي ماليات ها ممكن است براي دوران جنگ مناسب باشد، اما وجود آن، اثرات منفي در دوران پس از جنگ مي گذارد.»

وقتي از او پرسيدند كه تو به دليل حمايت از پينوشه در جهان منفور شده اي و آزار ديده اي، در پاسخي عجيب، گفت:«من آن را آزار نمي نامم; از آن لذت مي برم.»

فريدمن در سال 1976 در استكهلم و به هنگام دريافت جايزه نوبل، از طرف جامعه روشنفكري و كارگري سوئد مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفت; وي در مورد تظاهرات گسترده اي كه عليه او انجام شد، اظهار كرد: «اين يك كنسرت بود» و هنگامي كه از او پرسيدند: «آيا فكر نمي كنيد كه مسايل شيلي به شما لطمه زده باشد؟» پاسخ داد: «من شهرت عمومي پيدا كرده بودم.»

وي در اظهارنظري عجيب، پس از بازگشت از چين، براي روزنامه استاندارد ديلي (
Standard Daily )نوشت: «در چين كمونيست همان چيزهايي را گفتم كه در شيلي گفته بودم; در چين كسي اعتراض نكرد ولي در شيلي اعتراضات و تظاهرات زيادي عليه من انجام شد. علت چيست»؟ آيا فريدمن اختلاف دو جامعه شيلي و چين را نمي فهميد يا خود را به تجاهل مي زد؟

ب- حمايت هاي حكومتي

فريدمن پس از انتخاب ريگان به عنوان رييس جمهور وارد كاخ سفيد شد. قبل از آن وي به خاطر چاپ كتاب آزادي انتخاب (
FreetoChoose ) به اتفاق همسرش، معروف شده بود. پس از انتخاب ريگان، يك تور 18 ماهه در سراسر دنيا به منظور ترويج اين كه: تنظيمات و دخالت هاي دولت در بازار آزاد به عنوان زهر مخرب جامعه مدرن است، براي او و همسرش ترتيب دادند. اين تور موضوع سريالي در شبكهPBSشد كه فريدمن ستاره آن بود. در 1988 مدال آزادي و مدال علم رياست جمهوري را هم دريافت كرد. سياست هاي او همزمان با ريگان، توسط آلن واترز( Alan Waters ) رييس مشاوران اقتصادي تاچر، مورد قبول واقع شد و در انـگليس به اجرا درآمد. اجراي سياست هاي او توسط ريگان و تاچر - كه هر دو، مخالف توسعه دموكراسي، آزادي هاي سنديكايي و... بودند - اقتصاد جديدي را پايه گذاري كرد كه به نئوليبراليسم شهرت يافت; عنواني كه قبلاً در غرب هم سابقه نداشت و منجر به توسعه فقر، بيكاري و شكاف طبقاتي در اين كشور و «كشورهاي پيراموني» شد كه اين تئوري ها را به كار گرفتند و بعد از فروپاشي شوروي و تك قطبي شدن جهان، با پديده جهاني سازي و صدور دموكراسي به كشورهاي غيردموكراتيك پيوند خـورد; وضعي كه ما اينك در عراق، افغانستان، كوزوو و ... شاهد آن هستيم. او بخش قابل توجهي از عملكرد حاكمان غرب را در مورد فقر، تبعيض، بيكاري و ... تئوريزه كرد و مشروعيت نظري آن را تامين كرد.

فريدمن كسي بود كه حتي «محرمات» نظام سرمايه داري، همچون مصرف مواد مخدر، بازار سياه، قاچاق و... را «حلال» كرد. او وجود دو ميليون زنداني در آمريكا و چهار ميليون نفر ديگر را كه تحت كنترل پليس هستند، به اين دليل نقد كرد كه مواد مخدر در آمريكا قدغن است. وي به ماهيت نظام سرمايه داري نقدي نداشت كه خالق معتاد و فقير و جاني در زندان است بلكه به تنظيم قوانيني كه آزادي هاي فردي را نقض مي كنند، معترض بود. شايد بتوان گفت كه او يك آنارشيست ضد اخلاقي بود نه يك اقتصاددان محافظه كار.