انتخابات - نخستین گام

درراه برپایی جماعت سیاسی افغانستان

 

 

 

 

بحث نظری درباب ساختارنظام وابزار تحقق دموکراسی درجوامع سنتی

دکترنجیب الله مسیر 

 

انتخاباتی که همین اکنون برای سال 1393 درپیش رو است، بیشتردرراه همگرایی اندیشه ها ونیز درزمینۀ برپایی وبازآفرینی حاکمیت سیاسی این کشور یک گام خیلی ارزنده وسرنوشت سازمی باشد. اهمیت آن ازاین جهت است که، برای نخستین بار نخبگان سیاسی افغانستان باهم توافق کرده اند تا حاکمیت را ازراه انتخابات به عنوان راهکار مدنی، تعویض نمایند. اهمیت دیگرش در آن است که، پس ازین برپایی وبازآفرینی ارگان های عالی حاکمیت تنها ازراه انتخابات، هنجارمند با تکیه بر ارادۀ آزاد مردم افغانستان صورت بگیرد.

بی گمان، چنین سازش بزرگ وا جماع تاریخی در یک جامعۀ سنتی به لحاظ عملی بسیار ارزشمند می باشد، ازاین سر سزاوار است که ازآن با فرزانگی حراست شود. این اجماع به یگانگی مؤ ثرترین کنش درراه برپایی یک جماعت سیاسی واحد بوده، همچنان در چندگانگی خویش شکل گیری ملت سیاسی افغانستان میباشد. برین مبنا این امرکنشی است درراه ایجاد وتعویض حاکمیت فرمانروایی وفرمانبری.

ملت ویا مردم افغانستان، سنخیت واحد ( تبارمشترک، فرهنگ مشترک، اقتصاد مشترک وفهم یکسان  درمورد سرزمین مشترک) ندارند. آنچه این مردم باهم دارند همانا دولت وتاریخ سیاسی مشترک است. به بیان دیگراگر روند روبه ملت شدن را  درافغانستان دنبال بکنیم  باید آنرا درمقام یک جماعت سیاسی جستجونماییم. تنها درین صورت است که می توان ملت را درافغانستان تعریف وبازشناسی نمود؛ ملت افغانستان باید برمحورهمین اشتراکات شکل بگیرد وبافرهنگ مشترک سیاسی رشد و استحکام یابد.

انتخابات وگزینش فرمانروا ( رییس جمهور ) وسیستم سیاسی ای که این فرمانروا برمبنای آن اجرای وظیفه مینماید، خود دراصل یک ارزش ماهیتا انسانی و دموکراتیک است. بلی اجرای وظیفه؛ ارزشی است که مشروعیت خود را ازاراده وپشتیبانی مردم ودموکراتیک بودن روند گزینش میگیرد.

آنچه امروزانجام داده می شود  برای فردا حکم تاریخ را دارد، سیاست امروزی تاریخ فردا می باشد، هرگاه امروز سرنوشت سیاسی با موافقت اعضای جماعت سیاسی تعیین گردد، ما درآینده با یکصدا گفته می توانیم که آری، این تاریخ وگذشته سیاسی من است واین میهن تاریخی من است واین دولت  وارث تاریخ سیاسی من است وازهمین لحاظ "دوست میدارم ورا" و لذا ازین میهن وسرنوشت سیاسی آن حراست میکنم.

مردم با پشتیبانی از نامزد های ریاست جمهوری بیان می دارند، که می خواهند حاکمیت را با رای واراده خود برپا نمایند واین باوررا نهادینه بسازندکه همه اعضای آن جماعتی اند که سرنوشت سیاسی مشترک دارند. دررابطه به تعیین آن برابرحقوق، برادر وبرابراند واین خود احساس استوار وبسترفرا هم برای شکل گیری جماعت سیاسی افغانستان یا به بیان دیگرملت افغانستان میباشد.

دانشمند وگذارشناس کلان روستاو وحدت ملی را پیش شرط گذاربه سوی دموکراسی می داند: "وحدت ملی به این معنی است که بخش چشمگیرشهروندان دولتی که به دموکراسی گذار می کند باید، درمورد اینکه به کدام جماعت سیاسی تعلق دارند، کمترین تردید نداشته  ویا این که این تردید حتی درذهن شان هم خطورنکند...".

" واما پیش شرطی که برای گذاربه دموکراسی مطرح می باشد، هرچه تمامتر زمانی محقق میشود که وحدت ملی، بدون آگاهی ازآن، ناگفته وخموشانه درمقام چیزی که همین گونه بوده وهست، پذیرفته گردد وبرای آن دلیلی تراش نشود".

پرسش اساسی این است که آیا شهروندان کشورما خود را عضوووابسته به یک جماعت سیاسی واحد ویگانه میدانند؟ پاسخ به این پرسش خیلی دشواراست. زیرا ملت به مفهوم جماعت سیاسی هیچ زمانی ازسوی دولتمداران ما مطرح نشده است ومردم نیز با این گونه دید وتفکردرمورد ملت که ماهیت سیاسی مردم میباشد، آشنایی ندارند. برای آنها تفهیم شده است که ملت مجموعه ای ازملیت ها ( اقوام ) است که بدور"ملیت دولت ساز" حلقه زده وزندگی مشترک خویش را برمبنای داده های همین قوم سازمان می دهند (به ترتیب درسطح معاون اول، دوم، سوم و....).

درمفاهیم علمی، سیاست به معنای حاکمیت است و حاکمیت فرمانروایی وفرمانبری  است. اما وابسته به جماعت سیاسی بودن به این مفهوم است که ازیک فرمانروا فرمان می برند واگرنظام دموکراتیک باشد، همه با حقوق برابر درامرتصمیم گیری وحکمرانی درقلمروی دولت مشترک شان سهم می گیرند، آنها ازکسانی فرمان می برند که خود آنها را صلاحیت داده باشند،  فرمانروا را خود انتخاب می کنند.

   انتخابات پیش روی چند چیزرا روشن خواهد ساخت:

1.     کی ها سرنوشت مشترک سیاسی دارند وزعامت دولت را بارای وحقوق برابرخود انتخاب مینمایند!؟

2.     کی ها سرنوشت سیاسی جداگانه دارند ونمی توانند یکجا بامردم افغانستان درزمینه ا نتخاب زعامت دولت تصمیم بگیرند ویا اصلآ   این حق را ندارند!؟

3.     آن محکی که مستحق وغیرمستحق را تعیین می کند یا به بیان دیگرمرزهای سیاسی کشوررا مشخص مینماید، کدام است!؟

4.     انتخابات یک اصل و یک نهاد دموکراتیک است ودردموکراسی اکثریت موقت مدیریت می کند! 

ولی سرشت وساختارجامعه افغانی خیلی پیچیده وچندگانه است؛ این جامعه هم ازلحاظ اتینکی وتباری وهم ازروی وابستگی های مذهبی چندگانه است. تلاشی بدانگونه که یکی از تبارها در جامعۀ چند قومی، بحیث "تباردولت ساز" پذیرفته شود وسایرتبارها درفرهنگ وخواست ها ومنافع این تبارمستحیل شوند، دردرازای بیشتراز90 سال دستاوردی نداشته واین روند نه تنها که شکل نگرفت بلکه مزاحم شکل گیری روند حقیقی تشکل ملت درافغانستان  گردید.

انتخابات کنونی رو گردانی از سنت بسوی برخورد های مدرن و سفر به فراسوی یک روان دموکراتیک نیست. بیانگرآنست که بازهم تیم حاکم تلاش ورزیده است تا برای یک تبارنقش محوری را پیشکش نموده واصل برابرحقوقی شهروندی ومشارکت سیاسی مردم را بدون وابستگی های تباری آنها زیرپا گذاشته ولگدمال کرده اند.

بربنیاد قانون اساسی و با توجه به صلاحیت های رییس جمهور مندرج در قانون، که از اختیارات یک امپراتور تفاوت چندانی ندارد، بر پایۀ آن دموکراسی دیگر فرایند سیاسی برای ظهور یک ملت نمی تواند باشد.  در پی این نهادینه کردن های گویا دموکراتیک، این نکته که قوم را فرما نروایی می دهند نه فرد را،  یا به بیان دیگر قوم فرامانروا را انتخاب میکنند نه شهروند برابرحقوق وخودمختاررا ، انگیزه همه جنگ های قومی درکشورگردیده است.

 هرقوم می خواهد که قوم فرمانروا باشد. حتی برای شاهان مطلقه، نه تبار بلکه خاندان مهم بوده است ولی درکشورما درسده بیست ویکم ارارشی اقوام بنیاد گزینش زعامت دولت را می سازد. شگفت انگیز وتآثرآوراست! ازهمین روست که رهبران قومی رای افراد و"شهروندان آزاد وخودمختار"را در"بغل جیب" دارند و روی مقامات دولتی سرمایه گذاری می کنند.

درکشوریکه دردرازای سده بیست پیوسته جنگ اقوام را برسرقدرت تجربه کرده است بازهم بجای همچشمی آزاد شهروندان خودمختار، رقابت اقوام را براه انداخته اندکه این خود مشوق اقوام برای زورآزمایی و پیروزی ها می باشد. اگرامروزاین همچشمی ازبرکت خارجی ها وزروزورشان مسالمت آمیزاست، ولی فردا که آنها این وطن را ترک بگویند و به جای دیگروبرای ماموریت دیگر بروند، به درگیری مسلحانه تبدیل خواهد شد.

سازش نخبگان سیاسی ما برای آن قابل تمجید است که مسئله قدرت را دربسترمسالمت آمیزآن حل می نمایند، ولی مایوس کننده است که با نخستینگی رویکرد قومی به آن پرداخته میشود.

اصولآ دونهاد کثرتگرایی سیاسی وکثرتگرایی فرهنگی که دوسازمایه همگرایی ملی میباشد،  وباید درایجاد ارگان های حاکمیت دولتی و کارگماری حاملین قدرت دولتی، نقش محوری داشته باشند؛ ولی نخستینگی نقش کثرتگرایی سیاسی درامر شکل گیری ملت سیاسی(جماعت سیاسی) وتامین وحدت ملی غیرقابل انکارمیباشد.

ازهمین رو است که نخست باید براساس اصل برابرحقوقی شهروندی وپس ازآن برمبنای مشارکت نمایندگان همه فرهنگ ها به گزینش حاملین قدرت دولتی پرداخته شود. ناگفته نماند که کثرتگرایی فرهنگی زمانی مورد تایید قراربگیرد که اصل شایسته سالاری نیزدرنظرگرفته شود؛ بگذارنمایندگان فرهنگ ها درحاکمیت دولتی، شایسته ترین ها باشند، تنها درین حالت، باچنین برخورد میتوان آمیخته ای ازکثرتگرایی سیاسی وفرهنگی را به گونه ی موثروثمربخش ایجاد کرد.

کثرتگرایی فرهنگی جلوی کاربرد تبعیض نژادی وتباری را میگیرد ونمی گذارد تا وابستگی های تباری مانع مشارکت برابرحقوق شهروندان درروند برپایی،بازآفرینی وپیاده سازی حاکمیت گردد. شهروندان دردامان تبارمعین بدنیا می آیند وحاکمیت ها باید تبار آن شهروندی که حاکمیت را ایجاد نموده است، احترام بگذارند.

گثرتگرایی فرهنگی ایدیالوِژی ومشی است که آگاهانه بخاطرتوافق وسازگاری میانقومی  مورد پذیرش نخبگان سیاسی قرار گرفته است. درین را بطه نقش دولت، اساسی وانکارناپذیراست.

حسرتا که سیاستمداران ما تاهنوزهم برای درک این حقیقت آماده نیستند. اما خوشبختانه که اندیشه کثرتگرایی فرهنگی رد نمی شود وقانونمند بودن آن درجوامع بسا قومی ازسوی بسیاری ها پذیرفته میشود.

ثپکووه ای. ب. نامزد علوم سیاسی، استاد دیپارتمنت فلسفه، پولیتالوژی وتاریخ قزاقستان   KazATK بنام تینیشپایوه مینویسد:

جهان امروزی را ازروی گوناگونی فرهنگی آن بازشناختی مینمایند. براساس بها گذاری پسین کارشناسان، درتمام دولت های آزاد جهان 600 گروه زبانی و5000 گروه اتنیکی وجود دارد؛ چندین هزاراتنوس دردرون مرزهای بیشتراز200 دولت زندگی میکنند.

این بدان معنی است که بیشترینه دولت ها بساقومی اند. کشورما هم ازین امرمستثنی نبوده ودرآن اقوام وگروه های گوناگون فرهنگی زندگی میکنند.

ازینرو برای همه دولت ها وبرای همیشه مسایل آتی رویدست میباشد:

1.     چگونه میتوان به همدیگرفهمی  وهمزیستی مسالمت آمیزمیان اقوام وگروه های فرهنگی دست یافت؟

2.     انگیزه وزمینه سازشکیبایی میانقومی چه میباشد؟

3.     چگونه میتوان جلوی درگیری های میانقومی را گرفت؟

باید برجسته ساخت که موجودیت اقوام گوناگون بخودی خود انگیزه درگیری وتنش های میانقومی نمی باشد؛ درگیری وتنش پیامد شرایط واوضاع سیاسی، اجتماعی اقتصادی وتاریخی زیست ورشد اقوام می باشد.

براساس اندیشه های ای. شیلزسه عامل  برای تشکل وهستی باثبات جامعه اساسی میباشد:

1.     حاکمیت مشترک وحاکم برقلمروی دولت که همه بخش های جامعه آنرا بحیث بالاترین مقام یا حاکمیت عالی بشناسند.

2.     فرهنگ یگانۀ سیاسی شهروندی که ازسوی دولت برای همه بخش های جامعه بشمول اقوام بخاطر یگانگی ترویج می شود.

شیلزتاکید میورزد که درست همین عوامل است که جماعت ها وکولکتیف های فرهنگی را به جامعه تبدیل میکند.

         a.fernhem وc.Bochner  میگویند: "ما زمانی میتوانیم بر تنش ها وسختی ها درمناسبات میانگروهی پیروز شویم که اگر یک اصلی بتواند مورد پذیرش همه قراربگیرد: "گروه های انسانی وبشری  ازروی ویژه گی های فرهنگی خود ازهم متمایزمی باشند وآنها حق دارند ویا اینکه این حق مسلم آنهاست که این تمایزرا نگهدارند ؛ طبعن اگرآنها این را بخواهند".

     همگرایی درمقام یکی ازمقولاتی که درمورد عملکرد متقابل گروه های قومی پیشکش می گردد، دررده بندی بوچنراین گونه افاده می شود:

1.     جنوسید یا نابودی گروه قومی مخالف

2.     استحاله یا پذیرش عادات، باورها ونورم های گروه  مسلط ازسوی گروه اقلیت یا اقلیت قومی

3.     تبعیض وتجرید یا تجرید شهروندان مربوط به یک گروه ودورنگهداشتن شان ازحاکمیت.

4.     همگرایی وانتگریشن یا نگهداشت هستی فرهنگ ها وهمبستگی آنها درچارچوب یک جامعه واحد وهمبسته براساس نو.

رده بندی دیگر مناسبات متقابل اقوام را پژوهشگر امریکایی پ.پ. برگ چنین ارایه میکند:

1.     گونه نخست مناسبات گروه قومی کمترین آسیب فرهنگی را متحمل شده وخود مشکلات خود راحل می کند؛ تحت استثمار معین اقتصادی گروه دیگرقومی قرارمی داشته باشد ولی بحیث یک گروه قومی فرهنگی نا بود نمی گردد وباقی میماند. درچنین شرایط شکیبایی بطور اتوماتیک تضمین میشود، زیرا بهانه ی چشمگیری برای ازبین رفتن ونابودی گروه قومی تحت ستم وجود نمی داشته باشد.

2.     گونه ی دوم مناسبات انسانها وافراد امکان آنرا می داشته باشند که درساختارهایی که گروه قومی مسلط ایجاد کرده است، به گونۀ نا محدود رشد نمایند ولی بدون حفظ ویژه گی های قومی شان؛ درچنین حالت امکان دارد که یک بخش جامعه ازبیم اینکه درآینده مردم وقومش نابود خواهد شد، واکنش نشان بدهد واوضاع را پرتنش بسازد. 

باید افزودکه روند نابودی اجباری اقلیت های قومی ازسوی گروه مسلط قومی بنام اتنوسید یاد میشود. اتنوسید در واقع واکنش هایی را سبب میشود که فضای شکیبایی و همدیگر پذیری را مکدر می سازد.

به بیان دیگر، نبود چینل های ثابت وآزمون شده برای بیان منافع وخواست های ملی کاررابجایی می کشاند که مناسبات اجتماعی بی ثبات شده ودرزهای ناسازگاری های میان قومی ژرفتر وعمیق ترگردیده وتقابل پنهانی قومی شدید ترمیشود.( گزینش قوم فرمانروا همین بلا را برسرمردم افغانستان خواهد آورد)

استرا تژی مناسب درمناسبات متقابل اقوام دریک جامعه بساقومی( متکثر ) آن خواهد بود که حق گروه های مختلف قومی بخاطرهستی وبقای شان بحیث یک قوم ویک گروه فرهنگی به رسمیت شناخته شود.

این حقیقت ازسوی همه اقوام درک شود که پذیرش چندگانگی قومی هرگزبه مفهوم پامال شدن حق قوم مشخصی نمی باشد.  این اصل که پایه ی همه پیشرفتهای فرهنگی – اجتماعی دررابطه به همدیگر پذیری  مردمی و شکیبایی می باشد، بسیارمهم است.

همگرایی چنان اصلی ازگراییدن است که گروه های گوناگون، ویژه گی های فرهنگی ویا شخصیت فرهنگی خود را نگه میدارند؛ ولی همزمان دروجود یک جامعه واحد متکی براساس اینکه برای همه یکسان با ارزش است، باهم متحد میشوند.

همگرایی به پندار دانشمند دیگری مهمترین شرط موجودیت یک سیستم اجتماعی یا یک جامعه میباشد؛ ازبرکت فرادستی همین گرایش همگرایانه بالای گرایش واگرایانه است که مشارکت های اجتماعی پویایی می یابند ورشد می کنند. همگرایی دربسترسیاسی یک استراژی بزرگ برای جلوگیری ازتنش های قومی میباشد. این استراتیژی زمینه را مساعد می سازد که ازنقش سیاسی تفاوت های قومی کاسته شود ونقش هویت سیاسی( سراسری) گروه های گوناگون قومی ایکه مردم دولت را می سازند، به وسیله نهاد ها وانستیتوت های شهروندی ودفاع ازحقوق اقلیت ها وفرهنگ آنها، بالا برود.

همگرایی فرهنگی قومی به معنی استحاله، بلعیدن یک قوم توسط قوم دیگری یا سنتیزفرهنگ ها ویا نادیده گرفتن ویژه گی های قومی نمی باشد.  همگرایی میان قومی، مشارکت قومی فرهنگی یست که درنتیجه کارکردمتقابل دویا چندین گروه قومی پدیدارمیشود؛ درین مشارکت فرهنگ های گوناگون، نشانه ها وویژه گی های اساسی هستی قومی یا هویت قومی خویش را نگهمیدارند وحفظ میکنند.

 یگانگی درچندگانگی نهفته است

شکل گیری چنین مشارکت میانقومی یا فراقومی متکی برا ین اصل است که گروه های قومی هویت قومی خود را وویژه گی های فرهنگی خود را نگه میدارند. درین مشارکت بیلانس معقول میان جزوکل درنظرگرفته میشود.

دانشمندان به این باوراند که همگرایی یک گفتمان بزرگ اجتماعی وفرهنگی است. این گفتمان برای این براه انداخته نمی شود که یک قوم ویا یک فرهنگ جدا نگهداشته شده ودرپایان گفتمان درموزیم تاریخ جهت نمایش گذاشته شود. این گفتمان روندی است که درجریان آن بخش ها وسازمایه های یک جامعه یا به همکاری بایکدیگرمیپردازند ویا نمی پردازند؛ ازجمله همکاری با گروه فرادست که دارای امتیازات آشکارسیاسی، اقتصادی وتشکیلاتی درزمینه بسیج رزیرف ها ومنابع وکاربرد امکانات، میباشد. همگرایی منافع گروه های اقلیت قومی وفرهنگی را نادیده نمی گیرد واندیشه حفظ هویت قومی را می پذیرد؛

کثرتگرایی فرهنگی استراتیژی ِ است مبنی برپذیرش، احترام وتشویق بسگانگی فرهنگی(پلورالیزم فرهنگی)، ارزش های فرهنگی اقوام وسهم بی نذیر آنها درغنای فرهنگی جامعه درمجموع، برآوردن تقاضاهای ویژه ی گروهای قومی؛ پشتیبانی است ازداد وستد وگفتمان فعال وسازنده فرهنگ هاوهویت هاییکه ازلحاظ سیاسی باهم برابراند.

 درتقابل با استحاله، همگرایی سیاسی هدف خود تغییرهویت قومی یا یکسان سازی تفاوت های فرهنگی اقلیت هارا قرار نمیدهد، بلکه هویت نوی را که درافق ومرتبه ی بالاترازهویت ها وتفاوت ها قراردارد، به آن افزون میکند. این افق همان افق هویت مشترک سیاسی(دولتی) وفرهنگ مشترک سیاسی(شهروندی) میباشد؛ ازینروست که پهلوی انکارناپذیر همگرایی دربستر بسگانگی قومی، کثرتگرایی فرهنگی است.

کثرتگرایی سیاسی زمینه رابرای موجودیت گوناگونی نیروهای سیاسی وهمچشمی سازنده بین آنها برای نمایندگی ازمردم درارگان های حاکمیت دولتی مساعدمیسازد.

آزادی بیان، رسانه های آزاد، سیستم چند حزبی، اپوزیسیون سیاسی، انتخابات آزاد، پارلمانتاریزم،      سازمانهای اجتماعی مستقل ازدولت -  شرایط لازم برای پلورالیزم سیاسی میباشد.

حراست ازبسگانگی ( تکثر ) وازجمله بسگانگی فرهنگی - زبانی

دانشمندی میگوید که بسگانگی ( چند گانگی ) وازجمله بسگانگی فرهنگی زبانی بسترالزامی رشد تدریجی بشریت است. هیچ دشت ودمنی تنها یک نوع نبات رادردامان خود ندارد وهیچ جنگلی ازیک نوع درخت انبوه نمی باشد. به همین گونه بشریت هم ازجماعت هایی که مردمان شان تمامن شبیه همدیگرباشند، متشکل نمی باشد.

جماعت های انسانی همگان به یک زبان گپ نمی زنند، دریک نوع خانه زندگی نمی کنند، همرنگ جامه نمی پوشند وغذا نمی خورند، به یک خالق باورندارند وجشن های یکسان ندارند. بشریت هرگزچنین نبوده ونخواهد بود. حتی میتوان گفت که کشورهایی که ازروی فرهنگ یکرنگ باشند، و جود ندارند، مگراینکه دریک جزیره قرارداشته وازدیگران تجرید شده باشند.

مسئله اساسی این است که یک جامعه به این بسگانگی چه بهایی قایل است ومناسبت خود رابا آن چگونه تعیین میکند. اصول همگرایی وکثرتگرایی فرهنگی درنهاد های سیاسی دولت های معاصر چندین قومی وبرخاسته ازنظام دموکراسی،  پیریزی ونهادینه میشود.

استواری نهادهای سیاسی، موثریت وکارآیی آنها دریک محیط بساقومی مستقیمن وابسته به  عمق اثرگذاری مشی دولت درزمینه همگرایی وکثرتگرایی فرهنگی میباشد.

به بیان دیگرمشی دولتی تاچه حد روی تصورات، برداشت ها، دیدگاه هاوارزش های اقشارو لایه های وسیع شهروندان اثرگذارمیباشد.

درفرجام باید گفت که دولت ملی محصول اندیشه ها و حاصل کار چهره های مؤمن به امر ملی در ایجاد مدیریت کارآمد برای برداشتن بحرانهای چندین پهلو دراین کشور است. بنابرین همگرایی ملی باید جزاساسی اندیشه ملی دولت باشد.

 


 
گروه اینترنتی قلب من