نیم نگاهی به رابطه هنر و سیاست

نویسنده: روح‌الله رجبی

 

 هنر و سیاست دو مقولهای هستند که خصوصاً در دوران مدرن ارتباط وسیعی با یکدیگر دارند. در دوران پیش از مدرنیته، در قرون وسطای مسیحی و دوران اسلامی، سیاست تا بدینحد درگیر هنر و فرهنگ نبوده است. میتوان گفت که صورت تفکر مدرن به گونهای است که سیاست و علم حرف اول و آخررا در فرهنگ و هنر و تمدن میزنند. بنابر تفکر فیلسوفان و نظریهپردازان مدرنیته، فرهنگ امری است تابع عقلانیت غرب. عقلانیت ورای تاریخ و فرهنگ است و فرهنگ،  هنر و صور دیگر تمدنی نیز تابع عقل غربی است. نکته مهم اینجاست که عقلانیت جدید غربی پیوند بسیار وثیقی با سیاست پیدا کرده است که این امر نیز از مظاهر مدرنیته است و سابقه چندانی در تاریخ بشر ندارد. سیاست در دوره مدرن به معنای استیلای تام و تمام نفس اماره انسانی بر کل وجود اعم از آفاق و انفس است. عقل غربی نیز این امر را توجیه کرده و حقیقت را استیلاء بر طبیعت و انسان تلقی کرده است.

نکته دیگر آن است که هر چیزی که مانع این تصرف و استیلا شود، باید از سر راه برداشته شود. این امر از دو طریق قابل تحقق است؛ یا آن امر باید کلاً نابود شود یا طوری سازماندهی شود که قابلیت استیلاء بشری پیدا کند. بنابراین میتوانیم این امر را درک کنیم که چرا در دوران مدرن سیاست، تا بدین حد در هنر دخالت کرده و آن را طوری سازمان داده است تا بتوان حقیقت آن را تصرف کرد و در خدمت گرفت. پیش از دوران مدرن چیزی شبیه به مفاهیم «سیاستگذاری فرهنگی و هنری» یافت نمیشد و صرفاً کمکهایی برای تبلیغ دین و حمایت از دیانت مطرح بود. دلیل این امر آن بود که هنر از دیانت فاصله نداشت و حقیقت تفکر در دوران مسیحیت و اسلام، دین بود و باقی صور تمدنی مانند هنر، علم، سیاست و حاکمیت و غیره همگی با دین ارتباط ذاتی داشتند و هیچگونه انفصالی بین آنها نبود. وارد شدن هنر در تعریف رسانه یکی از اصلیترین اتفاقات تاریخی مدرن است که منجر به تکنولوژیک شدن هر چه بیشتر هنر شده است و هنر به صرف یک وسیله رساننده پیامهای از پیش طراحی شده تقلیل یافته است.

با این مقدمه باید گفت یکی از پرسشهای جدی درباره مدیریت و سیاستگذاری برای فرهنگ و خصوصاً هنر آن است که آیا میتوان هنر را با عقل راه برد و دست به آفرینش هنری زد؟ آیا میتوان هنر را به هر سمتی کشاند؟ آیا سیاستگذاری راهبردی هنر امکان دارد؟

این سؤال پاسخهای متعددی به خود دیده است. هر تفکر بنابر تعریف خود از سیاست و عقل و هنر، سیاستگذاری راجع به هنر را نیز تعریف میکند. برخی بر این باورند که هنر از دست عقل گریزان است و به هیچ وجه تحت سلطه برنامه و طراحی سیاسی قرار نمیگیرد. این عده تاریخ تحولات هنر را مصداق بیبرنامهگی هنر میدانند و معتقدند که هیچ حکومت و نظام سیاسیای تاکنون علت ایجاد اثری هنری نشدهاند. از نظر این دسته از متفکران، هنرمند مجهز به امری است که میتوان به آن نام نبوغ داد. نبوغ نیز هبه و هدیهای خدادادی است و با آموزش بدست نمیآید. بنابراین هیچگونه سیاستگذاری در حوزه هنر پاسخگو نیست و باید جریان هنر را به دست هنرمندان سپرد. این نظر با وجود اشکالاتی که دارد، وجوه به حق و جالبی دارد که بعداً به آنها اشاره خواهد شد.

دسته دیگر معتقدند که سیاست شدیداً در هنر دخیل است و میتواند برای تولید، مصرف و هدایت هنر برنامه و طرح بریزد. این دسته از آنجا که قائلند بالاتر از عقل هیچ قوهای نیست و هر چه پایینتر از عقل قرار میگیرد تحت تصرف عقل است، خیال نیز که عنصر اصلی هنر است تحت تصرف عقل است و بنابراین میتوان بر اساس برنامه و طرح، هنر را برنامهریزی و هدایت کرد. این نظر نیز با وجود اشکالاتی که در خود دارد، وجوه قابل تأملی دارد.

دسته سوم قائلند که بخشی از هنر قابل برنامهریزی است و بخشی دیگر قابل برنامهریزی عقلانی و سیاسی نیست. از نظر این دسته متفکران، هنر هم شامل وجوه ناخودآگاه (نبوغ یا الهام) است و هم شامل وجوه خودآگاه (عقل). البته بنابراین نظر تعریف عقل و خیال و نبوغ و هنر تفاوت میکند. در این نوع نگاه ادراک هنرمند ادراکی حضوری و شهودی است که میتوان از آن به شهود خیالی تعبیر کرد. عقل نیز همان کارکرد نظامسازی و نظمدهی را دارد ولی عقل ذیل شهود و حضور است و تا شهودی انجام نشود عقل کاری نمیتواند بکند. با این حال علاوه بر این وجوه، وحی و دین نیز وجود دارد که ملاک صحت و سقم هر دو امر یعنی شهود خیالی هنر و عقل فیلسوفانه است.

بنا بر این میتوان برخی از وجوه هنر را با برنامه پیشبرد و برخی دیگر از وجوه آن را باید به حال خود گذاشت تا حقیقت را برای ما کشف کند. شاید بتوان گفت برنامهریزی در حوزه هنر بیشتر متعلق به دوران پیش از خلق اثر است. این دوران را شاید بتوان دوران مشق نامید. در این دوران دورانی آموزشی است که هم به صورت رسمی از طریق روبط استاد شاگردی انجام میشود و هم به صورت غیر رسمی از طریق انتقال معانی فرهنگی و سنتی تحقق پیدا میکند. در هر صورت باید پذیرفت که تاریخ و فرهنگ هر قوم امکاناتی را در اختیار آن قوم قرار میدهد که برای اقوام دیگر ممکن است این امکانات وجود نداشته باشد. ماهیت این امکانات هم به گونهای است که انتخابها و مسیرهای آینده آن قوم را مشخص میکند. بنابراین باید گفت که برنامهریزی راهبردی در نسبت با هنر صرفاً بر اساسشناسایی مؤلفههای اصلی فرهنگی و تاریخی یک قوم صورت میگیرد. شاید بتوان گفت که اصلیترین مؤلفه برنامهریزی هنری، قراردادن هنر در بستر تاریخ و فرهنگ است.