ادوارد سعيد،

اوريانتاليسم و رد هر گونه تاريک انديشي

 

سیلون سیپل

ترجمه از فرانسه بهروز عارفی و تقي تام

 

 ادوارد سعيد که در سپتامبر ٢٠٠٣ درگذشت، مهم ترين روشنفکر فلسطيني قرن بيستم بود. او آموزش ادبيات تطبيقي را زير و رو کرد و در نبرد براي فلسطين به طور کامل شرکت کرد. دومينيک اودي، نويسنده و رساله نويس که مدتي شريک زندگي او بود، کتابي را با عنوان « ادوارد سعيد. رمان اندشه او» به وي اختصاص داده است. اين کتاب، بيش از اين که زندگي نامه سعيد باشد، يک بررسي تحليلي است و تفسيرهاي انتقادي از آثار سعيد را با مشاهدات شخصي پيوند مي دهد.https://orientxxi.info/plugins/auto/image_responsive/v7.5.5/rien.gif?1509722344

چگونه مي توان بدون چابلوسي زياد حق مطلب را ادا کرد؟ از خواندن اين متن که ادعاي جامعيت ندارد، همان قدر بُعد عالي روشنفکري ادوارد سعيد مجذوبمان مي کند که سبک، نيروي اراده، دقت در جزئيات دومينيک اودي – که گاهي به تکلف نزديک مي شود- که وجه مشخصهء نگارش اوست. نويسنده موفق مي شود که با شرم و حيا و نيز زبان شاعرانهء دائمي و نيز گاهي با زمختي که نشانه تثبيت جاودانه عشق بود ، روابط خصوصي اي که او را با سعيد پيوند مي داد، توضيح دهد؛ از آن موارد هنگامي است که او از لحظه گسست با اهميتي حرف مي زند که به خاطر يک «خيانت» - منظور روشنفکري آن است - رخ داد که او آن را شايستهء سعيد ارزيابي نکرد و آن ها را مقابل هم قرار داد (١).

مسئله استعماري ذهن او را تسخير کرده

اگر چه سهم مسائل خصوصي در طول نوشته همه جا حس مي شود، اما قلب نوشته به «انديشه» سعيد اختصاص دارد، که نويسنده يادآوري مي کند که سعيد در Out of Place : A Memoir (٢) آنرا بدين گونه نوشته است: «من همواره براي وجدان روشنفکري، و نه ملي يا قبيله اي اولويت قائل شده ام بدون اين که درجه انزواي ناشي از آن رادر نظر بگيرم ». چنين مردي، «غيرقابل طبقه بندي» ، به يقين پيشرو مي باشد، اما پيش از هر چيز، داراي روحيه مستقل است. بدين ترتيب او دوست داشت نگاه «اوريانتاليستي» کارل مارکس و فردريک انگلس، انسان هاي دوران خود، را نسبت به فضاي استعماري عصرشان يادآوري کند. سعيدي که دومينيک اودي با ما درميان مي گذارد ، داراي کنجکاوي روشنفکرانه و هنري ارضانشدني و دانشي چشم گير است، و با سهولتي که پيش او امري عادي جلوه مي کند، از ادبيات به قوم شناسي يا از تاريخ به موسيقي گذر مي کند. دومينيک اودي گوشزد مي کند که نگاه به «کونراد، پروست، سويفت، ويکو، داستايوفسکي، فوکوُ، کامو، فانون، اوروِل، سيوران، والِري ... دراين کتاب به گردش هاي ما در باغ ها شباهت دارد». او مي توانست نام باخ، مِسيان، برنبويم و بسياري ديگر را اضافه کند. اما، بيشتر از همه، سعيد، به منزلهء يک انسان در اين کتاب به صورتي ظاهر مي شود که گوئي مسئله استعمار براييش اولويت دارد، هر چند نسبت به مسائل اجتماعي-اقتصادي نيز بي علاقه نيست. اودي مي نويسد: «او نبردش را به طور روشن بيشتر روي مسئله تسلط جهاني بر جهان ديگر، يا تسلط فرهنگي بر فرهنگ ديگر متمرکز کرده است، تا بر روي سلطهء طبقاتي» و مي افزايد: «اوبيشتر در زمينه نبرد عليه سلطهء نژادپرستانه بسيج شده بود تا مبارزه اجتماعي».

دومينيک اودي بخش مهمي از کتاب را به توضيح و تشريح نظريه پيشگام سعيد درباره نقشي اختصاص داده که اريانتاليسم به مثابه تکيه گاه ايدئولوژيکي جاه طلبي هاي استعماري ايفا مي کند. او شجاعت و عزمي را که سعيد نياز داشت تا با جريان هاي مخالف مقابله کند و نيز انزوائي را که او قرباني اش شده بود، يادآوري مي کند. اودي در انتشارات سوي مسئول معرفي و تبليغ براي کتاب بنيادين سعيد « شرق شناسي » بود. « شرق مخلوق غرب» در سال ١٩٨٠ تعريف مي کند که تا چه حد اين کتاب درمحافل روشنفکري فرانسه ناديده گرفته شده است . او مي نويسد که اين محافل، مانند رسانه ها براي مطالعه آن «آماده نبودند». او همين طورتاريک انديشي تاسف باري را يادآوري مي کند که سعيد قرباني آن بود «در محافل روشنفکري عرب که با مراکز قدرت سياسي به طور رايج در رفت و آمد بوده، گاهي نيز باهم پيوند داشته اند ».

«يهودستيزي و نژادپرستي ضدعربي، دو روي يک سکه اند»

اودي طبيعتا به مبارزه سعيد براي شناسائي حقوق فلسطينيان اشاره مي کند و مي افزايد که از ژوئن ١٩٦٧، اين امر تعهد اصلي او را تشکيل مي داد. اودي جاي تقريبا مختصري به اين موضوع اختصاص مي دهد، شايد به اين دليل که لب کلام قبلا گفته شده است. سعيد، مدافع خستگي ناپذير آرمان فلسطين بود و از اين رو بي وقفه، استعمارگري اسرائيل را تحقير مي کرد (کتاب او The Politics of Dispossession (٣) که هنوز به فرانسه ترجمه نشده، يکي از بهترين اسناد درباره غصب حقوق فلسطينيان است). او همچنين از نخستين کساني بود که در جهان عرب، شناسائي اسرائيل را ترويج کرده، سپس از ايدهء «دولت واحد» براي وحدت فلسطيني ها و اسرائيليان در آينده صحبت کرد، آينده اي که در آن برابري و منزلت بازيافته شده باشد. همچنين، او نفي گرائي آشکار در جهان عرب نسبت به نسل کشي يهوديان اروپا در دوران جنگ جهاني دوم را بي وقفه مورد نکوهش قرار داد (٤). اودي از زبان سعيد نقل مي کند: «آنتي سميتيسم (يهودستيزي) و نژادپرستي ضدعربي، دو روي يک سکه اند» (...)، «ريشه هاي اوريانتاليسم و يهودستيزي يکي است».

اما، در حالي که در سال ١٩٧٧، عضو مستقل «شوراي ملي فلسطين»، يعني «مجلس» سازمان آزادي بخش فلسطين (ساف) شده بود، در سال ١٩٩٣،آناً از در مخالفت قاطعانه با قرارداد اسلو در آمد که بر پايهء آن اسرائيل و ساف «متقابلا همديگر را به رسميت مي شناختند». به عقيدهء او، اين پيمان فقط مي توانست به فاجعه جديدي براي فلسطينيان منجر شود، زيرا اسرائيل نه جنايت هاي گذشته اش را مي پذيرفت (مشخصا اخراج گسترده خلقي از سرزمين اش را) و نه در مورد آينده، کوچکترين تعهد الزام آوري را قبول مي کرد. اودي مي نويسد، در واقع، سعيد «بيش از اين که براي بدست آوردن يک ملت [براي فلسطيني ها] مبارزه کند، براي شناسائي رسمي بي عدالتي مبارزه مي کرد؛ مبارزه براي عدالتي آشکار، که با به رسميت شناخته شدن حقوقت ، بازگشت به سوي “ديگري” نيز ممکن مي شود».

دومينيک اودي، برعکس، در بخش دوم کتاب، جاي قابل توجهي به نارسائي هاي اثر بنيان گذار سعيد، اوريانتاليسم (براي مثال، ماکسيم ردنسون ضمن تجليل از کتاب، معتقد بود که اين اثر داراي «داوري هاي اغراق آميز» است) قائل شده و حتي بيش از آن، به بازخواني آن در بطن بحراني پرداخته است که جهان مسلمان در آن غوطه ور است و نيز در شرايطي که انحطاط رژيم هاي عربي پسا استعماري جاده را براي قدرت گيري بنيادگرائي ديني هموار کرده اند. او با تاييد تفسير روشنفکر لبناني سمير قصير که در سال ٢٠٠٥ به احتمال قريب به يقين به دست سرسپردگان رژيم سوريه در بيروت به قتل رسيد، اظهار داشت که اوريانتاليسم «شايد پرسش هاي زيادي طرح کرده است، بدون اين که به همه آن ها پاسخ دهد» - فرمولي که «به عقيدهء من بهترين توصيفي ست که مي توان از اين کتاب کرد». و مي افزايد که قصير از سوي ديگر «به نادرستي جسارت و بُرد کتاب را کمتر از حدي ارزيابي کرده» که اريانتاليسم هنگام انتشاراز آن برخوردار شد.

نفرت از حکومت هاي عربي

هنگام بروز واقعه ١١ سپتامبر٢٠٠١، از زندگي سعيد فقط دو سال باقي مانده بود. او در مورد اسلاميسم راديکال شروع به کارکرده بود، اما عمرش دوام نيافت تا شاهد گسترش پديدهء جهاديستي جنگ طلب در بخش بزرگي از فضاي اسلامي و ديدن پايان فاجعه بار انقلاب هاي عربي پس از سرکوب در سوريه باشد. دومينيک اودي مي پرسد: «او در زمان حاضر چه موضعي مي توانست داشته باشد ؟ چگونه گفتمان خود را سامان مي داد و اولويت هايش را تعيين مي کرد، در حالي که داعش و اسد فضاحت را به حدکمال رسانده اند، و از سوي ديگر، راي دهندگان آمريکائي دونالد ترامپ را به اريکه قدرت نشانده اند ؟» با احتياط نتيجه ميگيرد که « من حتما در غياب او به اين پرسش پاسخ نخواهم داد.» باوجود اين، پيش از نوشتن اين کلمات، او عوامل کليدي نخستين کارهاي سعيد را درباره اين مسئله به دست مي دهد. او مي نويسد، در نخسين کارهاي سعيد «نفرت از تاريک انديشي حکومت هاي عرب» را که وي دليل قدرت گيري فزاينده بنيادگرائي اسلامي دانسته، در هم آميخته و آن را با«هوشياري جهت نکوهش از نژادپرستي ضدمسلمان»، که او همان موقع نيز رخنه نيرومند شان را در جامعه غربي حس مي کرد، يک کاسه ميکند . در اين که دو عنصر يادشده بخش بزرگي از دلمشغولي هاي ژرف او را تشکيل مي داد، ترديد چنداني نيست.

به عقيدهء اودي، « با اين حال آثار سعيد گستره فاجعه را پيش بيني نکرده است». چنين کاري بسيار مشکل بود، زيرا اين اثر «زماني طراحي شد که جدال بين اشکال گوناگون نمايندگي، هنوز شکل برتري نمايان –بي چون و چراي - “غرب” بر “شرق عربي” به خود مي گرفت. اين پديده هنگامي به پايان رسيد که تلافي جوئي دومي با عاقبت خوبي روبرو نشد. تلاش هاي رهائي بخش که دربين گازانبر ديکتاتورهاي داخلي واوامر خارجي ها اسير بود، از سوي منگنهء جديدي يعني اسلاميسم از يک طرف، و ميليتاريسم از سوي ديگر مصادره شد». اودي ادامه مي دهد که سعيد « آيا اين واقعيت را که در اوايل قرن بيست و يکم، بخشي ازپيکره جهان اسلامي به بيماري سختي مبتلاست و سيستم دفاعي آن در بدترين وضعيت اش به سر مي برد، را مي پذيرفت ؟» اودي مايل است آن را باور کند. به معناي ديگر، افشاي آسيب هاي استعمار، يا پسااستعمار، همچنان لازم ست، اما کافي نيست. فضاي عربي-اسلامي از بحران بسيار وسيعي ، بسيار عميق تر از آنچه سعيد بدان پرداخته، رنج مي برد که بدون درون نگري انتقادي بسيار ژرف از آن بيرون نخواهد آمد.

بالاخره، اودي به درستي توضيح مي دهد که «رابطهء (سعيد) با مهاجرت به رابطه او با فرهنگ گره مي خورد. او در مکان هائي که روان و دست انسان از آن گذر کرده بود، احساس راحتي مي کرد. او پرچم ها ، مالکيت ها و ناسيوناليسم را دوست نداشت. او هرچيز دگرگون شونده ، پرورانده شده را دوست مي داشت ، او براي چيز هاي منحصر به فرد، در هم آميخته و دورگه امتياز قائل بود.» تعجب نمي کنيم که مي بينيم او کتابش را با انتقادي تند عليه دوتظاهرات که يکديگر را تغذيه مي کنند، به پايان مي رساند . نخستين انتقاد «شکل شوم اوريانتاليسم» است که قبلا تحليل کرده بود و اکنون قدرت تازه اي مي يابد. اين انتقاد « بر اين مبتني است که نه فقط همه مسلمانان را يکدست به هويت اسلامي ناملموس ومنجمد ارجاع مي دهد، بلکه حتي تحقيرآميز تر از آن، هنگامي که صحبت از اين مذهب است، ميزان توقعات اخلاقي را پائين مي آورد. به عبارت ديگر، بپذيريم که آنها مي توانند متفاوت باشند، چرا که وحشي گري بخشي از ارثيه فرهنگي شان است ».

قرينهء اين گرايش چيزي ست که اودي با تبعيت از صوفي بِسيس [تاريخ دان فرانسوي-تونسي.م] «ديفرانسياليسم»* مي نامد، يعني در خود فرورفتگي و ردِ هويتي معکوس ميراث داران ستم استعماري، که او به مثابه تهديد ي مرگبار تلقي کرده و نمونه تمام عيار آن را در گروه « بوميان جمهوري »** مي بيند. «قبيله عليه قبيله، نژاد عليه نژاد، انتقام جوئي آنان از استعمار به نفي تاريخ و انکار آن چه پيش و پس از استعمار گذشته، مي انجامد. جنگ صليبي آن ها عليه “سفيدپوستان” که با “ما” و “شما” همراه است، درست نقطهء مخالف کارهاي سعيد و اقدامي همان قدر غيرقابل نفوذ وتفرقه اندازانه است که بر عکس کارهاي سعيد، که براندازانه است وهدف آن افشاي حبس انديشه بوده است.» اودي در سراسر کتابش براي رفع شبهه اي تلاش ميکند. يعني اين امر که اين « انديشه برانداز » و اين « دورگه بودن » انديشه سعيد است که امروز از دو جهت مورد تهديد واقع شده است . يکي از طريق رشد جو نژادپرستي و يکي نيز از طريق تاثير«زنجيره شکست ها و فاجعه ها» در خاورميانه که با نسل او و نيز در گذشته با نسل سعيد همراه بوده است.


پاورقي ها:

١- در سال ٢٠٠١، شاعران، محمود درويش و آدونيس همراه با روشنفکران ديگر عرب و سعيد فراخواني عليه برگزاري کنفرانسي نفي گرا در بيروت امضا کردند. اما، هنگامي که مقامات دولتي کنفرانس را ممنوع کردند، سعيد امضايش را پس گرفت. او دليل اخلاقي را براي اين کار عنوان کرد «محکوم کردن کنفرانس، آري، ممنوع کردن آن، نه» موضعي کاملا امريکائي. اودي نيز مانند درويش از آن بسيار جريحه دار شدند.

٢- به فرانسه با عنوان زير انتشار يافت A contre voix, Le serpent à plume, 2002.

٣- The Politics of Dispossession : The Struglle for Palestinian Self-Determination, Pantheon Books, 1994.

٤- سعيد در الحيات، سي ژوئن ١٩٩٨ (لوموند ديپلماتيک، اوت ١٩٩٨) نوشت: «اين نظريه که هولوکوست [کشتار يهوديان] ساخته وپرداخته صهيونيست هاست، به طرز غيرقابل قبولي در اين جا و آن جا نقل مي شود. چگونه مي توانيم از تمام دنيا انتظار داشته باشيم که به رنج ما اعراب واقف شوند، اگر خود درد ديگران را، هرچند متجاوز به ما باشند، نتوانيم درک کنيم؟»

توضيحات مترجم:

* ديفرانسياليسم différentialisme جنبشي از مکتب فکري «ناتوراليسم»، که برخي آن را مترادف با اسانسیاليست تلقي مي کنند. طرفداران اين مکتب به وجود تفاوت در ميان گروه هاي انساني مختلف معتقد اند.

** بوميان جمهوري Indigène de la République: جنبش سياسي و ضدنژادپرستي. عمدتا متشکل از جوانان حومه و از نسل دوم مهاجران با تبار کشورهاي مستعمره سابق فرانسه در آفريقا، طرفدار نظرات مالکوم ايکس، عليه تبعيض نژادي و ديني مبارزه مي کند و مخالف ممنوعيت حمل نشانه هاي مذهبي در مدارس است.

سیلون سیپل

ترجمه از فرانسه بهروز عارفی و تقي تام