تبیین تجربه ی زیبایی شناختی

 
 

 

فواد نجم­الدین

چکیده

طی سالیان اخیر مقالات و کتاب­های بسیاری در تعریف و تبیین مفهوم تجربه­ی زیباشناختی نسبت به هنر نگاشته شده و طی آن به انحای مختلف با اتکا بر مفاهیم زیبایی­شناسی کانت، بر محوریت عناصر مختلف آن چون اصل موضوعی غاییت، بی­غرضی، غیرشناختی بودن و … تعاریف جدید طرح شده، و تعاریف پیشین به چالش کشیده می­شود. جستار حاضر بنای آن دارد که با تکیه بر سنخ وجودی تجربه­ی زیبایی­شناسی و حکم زیبایی­شناختی، ساحت روان­شناختی تجربه و حکم را به عنوان محور اصلی تبیین قرار داده و از این طریق بحث را از چالش­های حاکم رها سازد و سپس با پرداختن به جایگاه معرفت در تجربه­ی زیبایی­شناختی، به تعریفی متناسب با رابطه­ی امروز بشر با عالم هنر نایل شود.

اصطلاح تجربه­ی زیبایی­شناختی در ادبیات فلسفی و زیبایی­شناسی، اصطلاحی نسبتاً جوان محسوب می­شود و از ابداع آن کمتر از یک سده می­گذرد. لیکن برای هرکس، حتی در نخستین مواجهه نیز می­تواند معنادار و حائز مفهومی حدودی باشد. به این معنا که ترکیب دو مفهوم معنادار زیبایی­شناسی و تجربه، تقریباً تکلیف مخاطب احتمالی را روشن خواهد ساخت که با ترکیبی ناظر بر مواجهه­ی انسان با امر زیبا روبرو است. لذا ناگزیر ترکیب تجربه­ی زیبایی­شناسی در تناظر با دو ترکیب دیگر، یعنی حکم زیبایی­شناختی و همچنین لذت زیبایی­شناختی قرار خواهد گرفت. به این معنا که محتملاً باید سه کنش متفاوت تجربه، حکم و لذت، این سه مفهوم حوزه­ی زیبایی­شناختی را از یکدیگر منفک سازد. از این رو در گام نخست مختصراً به ویژگی­های این سه کنش خواهیم نگریست.

حکم زیبایی­شناختی اصطلاح ویژه­ی کانت در نقد قوه­ی حکم است که در کنار دیگر امور ذهنی (subjective) یعنی امر مطلوب، امر خیر و امر والا، به قضاوت در باره­ی امر زیبا می­پردازد و آن را حکمی ذهنی، کلی، پیشاشناختی، بی­غرض و خودغایت تعریف می­کند. حکم زیبایی­شناختی کانت از همان زمان طرح در دهه­های پایانی سده­ی هیجدهم میلادی تا زمان حاضر باچالش­هایی جدی روبرو بوده و مرور آن در حوصله­ی این جستار نیست؛ لیکن به همین کلام می­توان بسنده کرد که پروژه­ی کانت چنان شرایط پیچیده و سختی را پیش روی صدور حکم زیبایی­شناختی می­گذارد که اصولاً هر تقریری که بر این مبنا اساس گیرد، از پیش در معرض  ایراد و چالش فراوان خواهد بود؛ چنانکه از سویی مسأله­ی حضور مصرانه­ی وجه شناختی در هنر معاصر، با زیبایی­شناسی غیرشناختی کانت متعارض است (Eaton, 2005) و از سوی دیگر رویکردهای آنتی­ـ­ استتیک (زیبایی­گریز) در هنر نیز دایره­ی شمول نظریه­ای برخاسته از این اندیشه را تنگ ساخته و همچنین نظریه­ای مبتنی بر زیبایی­شناسی کانتی، هنرهای تزئینی، سنتی، سرگرم­کننده، عام­گرایانه، اجتماعی، اعتراضی و … را در خود جای نخواهد داد.

شاید از همین روی باشد که بسیاری از نظریه­پردازان متمایل به نگرش و دستگاه نظری کانت (مانند سیبلی، بیردزلی، مادرسیل و …) برای حفظ موقعیت و پاسخ به چالش­های معاصر، ناگزیر به تقریرهایی روزآمد و البته متفاوت از زیبایی­شناسی او روی آورده و یا به خُرد کردن مفاهیم مطروحه توسط وی پرداخته­اند. چنانکه می­بینیم مفاهیمی نو، اما همچنان وابسته به دستگاه کانتی از این زیبایی­شناسی استخراج می­شوند: رویکرد زیبایی­شناختی (Shelley, 2012 Edition) از دل مفهوم بی­غرضی متولد می­شود، لذت زیبایی­شناختی و لذت بصری (Matravers, 2003)از خودغایت بودن این حکم برمی­آید و هکذا تجربه­ی زیبایی­شناختی که حداقل در برخی تعابیر به نحوی مولود همین رویکرد محسوب می­شود (Carroll N. , 2002). به این ترتیب دغدغه­ی تعریف امر زیبا از گرده­ی زیبایی­شناس کنار رفته و او قادر خواهد بود بی آنکه در هزارتوی بی­پایان تعریف امر زیبا گرفتار آید، وجه پدیدارشناسانه و کارکرد انسانی این مفهوم را به صورت مجزا از نفس زیبایی مورد بررسی قرار دهد.

اما رابطه­ی این سه مفهوم که هرسه از دل یک نظریه برآمده­اند چیست؟ اگر چنین احتجاج کنیم که رویکرد یک ویژگی  (property)، حکم نوعی کنش (action) و لذت نوعی حال(state of mind) است، قاعدتاً پرسشی که مطرح می­شود آن خواهد بود که هریک از این سه از یک سنخ وجود متافیزیکی است و اصولاً قیاس و پیوند این سه کار خطایی است. اما چطور ممکن است که سه مفهوم چنین به­هم­پیوسته، هنگام تبیین چنین از یکدیگر فاصله بگیرند؟ پاسخ طبیعی به این پرسش می­تواند آن باشد که این­ها همه وجوه مختلف یک پدیده­ی انسانی است که در هر مقوله به نوعی ظاهر می­شود. به این معنا که دقیقاً مطابق همان رویکرد خُرد ساختن یک دستگاه نظری، این مقولات در یک خط سیر به­هم­پیوسته از پس یکدیگر فرا می­آیند: برای آنکه کنش صدور حکم زیبایی­شناختی صورت پذیرد، سوژه­ی اندیشنده باید رویکرد زیبایی­شناختی پیش گیرد و در نهایت در اثر حدوث حکم زیبایی­شناختی و مواجهه­ی بی­غرض با امر زیبا، لذت زیباشناختی نیز در سوژه­ی اندیشنده پدید خواهد آمد. لیکن اعتصام به این تبیین حتی در صورت صحت نیز همچنان مسأله را پیچیده نگاه خواهد داشت. زیرا مدعی باید ضرورت منطقی اتصال این وجوه را به یکدیگر نشان دهد و با توجه به اینکه مطابق آنچه ذکر شد هر وجه سنخ وجودی خاص خود را دارد، یافتن تبیینی که به سلامت این سه سنخ را به هم پیوند زند، شاید نظریه­ای به همان تفصیل و پیچیدگی دستگاه نظری کانتی بطلبد که خود نقض غرض خواهد شد. چرا که فی­الواقع هدف اصلی از این استخراج مفاهیم خُرد، گریختن از پیچیدگی­های نظریه­ی کانت و رسیدن به تبیینی عملی­تر و کاراتر بود. از سوی دیگر اثبات ملازمت و پیوند منطقی میان این سه مفهوم، دیگربار چالش­های نظریه­ی کانتی با هنر معاصر و زیبایی­گریز را نیز احیا خواهد کرد.

اما پاسخ دوم که به نظر کاراتر و به واقعیت نزدیک­تر می­رسد، ما را به بازنگری در مفاهیم اخذ شده از زیبایی­شناسی کانتی دعوت می­کند. بازنگری از این دست اصولاً امر نادر و نامرسومی نیست و علیرغم گذشت بیش از دو سده از طرح نظریات کانت، همچنان در مقالات و کتاب­های فراوانی اندیشمندان یکدیگر را به سوء برداشت از آرای او متهم می­سازند که نمونه­های ملموس آن را می­توان در نقدهای وارد بر زیبایی­شناسی کاملاً شناخت­گریز مری مادرسیل (Guyer, 2005)و (Kirwan, 2004) و یا نقد پاول گایر بر تعبیر ماتراورز از نقش عناصر شناختی در حکم زیبایی­شناختی (Guyer, 2003) مشاهده کرد. شاید از همین روست که به وجود گذر بیش از دو سده، همچنان ترجمه­های جدید و متفاوت از متن اصلی کانت و خصوصاً نقد سوم او صورت می­گیرد. بررسی و مقایسه­ی تفاسیر مختلف نسبت به نظریه­ی زیبایی­شناختی کانت، دو برداشت متفاوت را از مفهوم حکم زیبایی­شناختی به دست می­دهد. در برداشت نخست که صبغه­ی معرفت­شناختی دارد، صدور حکم زیبایی­شناختی با تکیه بر قول کانت  مبنی براینکه “تحلیل زیبایی بناست مشخص کند برای زیبا خواندن امری چه شرایطی لازم است” (Kant, 2000, p. 103 (5:216)) به مثابه کنش قضاوت تعبیر می­شود و می­توان نمونه­ی آن را مثلاً در مدخل کانت در دانشنامه­ی زیبایی­شناسی راتلج مشاهده کرد (Crawford, 2005).  اما برداشت دوم وجه کنشی صدور حکم را نمی­پذیرد و بر این باور است که “حکم بیش از آنکه کنشی باشد که ما انجام می­دهیم، بیشتر احساسی است که به ما دست می­دهد” (Kirwan, 2004, pp. 12-13) یا به تعبیر دیگر، به همان دلیل که حکم زیبایی­شناختی وجه پیشاشناختی دارد، حکم انعکاسی (reflective) خوانده می­شود (Guyer, 2006, p. 343). حال اگر مبتنی بر برداشت دوم حکم را به جای نوعی از  کنش(act) ، از سنخ حال (state of mind) تعبیر کنیم، توانسته­ایم میان دو مفهوم حکم و لذت زیبایی­شناختی قرابت معنایی ایجاد کنیم.

از سوی دیگر، مفهوم تجربه نیز در ترکیب تجربه­ی زیبایی­شناختی، این پدیده را از سنخ حال تعریف می­کند. چنانکه معنای فلسفی امروزین تجربه، آن طور که از ترکیب­هایی مانند تجربه­ی دینی یا معنوی، تجربه­ی هیجانی و … مستفاد می­شود، بیشتر به احوال و ساحت روان­شناختی انسان ارجاع دارد، تا ساحت شناختی. چنانکه تعریف امروزین آن، مطابق آرای ویلیام جیمز و بردلی، “تجربه­ی بی­واسطه صرفاً انبوهی از احساسات را بی هیچ ربط و نسبتی که طی آن ذهن و عین از هم تفکیک شده باشند، با انسان مواجه می­کند” و دو ویژگی انفکاک­ناپذیر را برای آن برمی­شمرد: تعین (الزاماً چیزی مشخص احساس شود) و بی­واسطگی (Heath, 1967). به این معنا تجربه­ی زیبایی­شناختی نیز باید نوعی احساس یا حال باشد که انسان به صورت بی­واسطه و متأثر از امری زیبایی­شناختی تجربه می­کند؛ چنانکه چندان قادر به انفکاک میان آن امر و نفس خود نباشد.

گرچه تعابیر از معنای تجربه نیز وحدت چندانی ندارد و از تجربه­ی امر الهی مورد اشاره­ی آلستون (۱۳۸۹, ص. ۳۴-۵۰) تا تجربه­ی دینی مورد اشاره­ی ویلیام جیمز (تیلور, ۱۳۸۷, ص. ۱۳) فاصله بسیار است، لیکن همچنان می­توان سه ویژگی اصلی مذکور، یعنی بی­واسطگی، تعین و تعلق به ساحت روان­شناختی را در بیشتر مصادیق ذکر شده پیگیری کرد. از این وجه می­توانیم خود را مجاز بدانیم که مفهوم تجربه­ی زیبایی­شناختی را از همان سنخ حال (state of mind) دانسته و به این ترتیب سنخیت و نزدیکی آن را با حکم زیبایی­شناختی کانتی آشکار سازیم.

نوئل کَرول در بررسی تعاریف موجود از تجربه­ی زیبایی­شناختی، به سه رویکرد کلی اشاره دارد که هریک به بخشی از حکم زیبایی­شناختی کانت وابسته است:

۱-     محوریت تأثر که لذت یا رضامندی بی­غرض را اساس تعریف تجربه­ی زیبایی­شناسی قرار می­دهد.

به این معنا که تجربه­ی زیبایی­شناختی حاصل لذت بی­غرضانه­ای است که در رویارویی با امر زیبا حاصل می­شود.

۲-     محوریت اصل موضوعیِ خودغایت بودنِ امر زیبا و به تبع آن تجربه­ی زیبایی­شناسی.

به این معنا که تجربه­ای زیباشناختی است که یا غایتی جز خود تجربه نداشته باشد، و یا اساس ارزش آن امری درونی باشد.

۳-     محوریت مضمون و محتوای امر زیبا به عنوان منشأ تجربه­ی زیبایی­شناختی.

به این معنا که تجربه­ی زیبایی­شناختی حاصل رویارویی انسان با کیفیات زیبایی­شناختی اثر، یعنی فرم (معنادار به تعبیر کلایو بل)، بیان و بازنمود زیبایی­شناختی است.

او با بررسی مفصل دو رویکرد نخست، هریک را به دلایلی فاقد شرط لازم یا کافی برای تبیین تجربه­ی زیبایی­شناختی می­یابد و نهایتاً با تعریف مضمون و محتوا (فرم به همراه ویژگی­های عینی اثر) به عنوان منشأ تجربه­ی زیبایی­شناختی، رویکرد سوم را به عنوان مناسب­ترین رویکرد در تعریف تجربه­ی زیبایی­شناختی معرفی می­کند (Carroll N. , 2003).

مبتنی بر آنچه تا کنون ذکر شد، می­توان این ایراد را به نظریه­ی کرول و البته دیگرانی که مورد بحث او قرار گرفته­اند وارد ساخت که آنچه در هرسه رویکرد مبنای تعریف تجربه قرار گرفته­است، اصولاً ماهیت متافیزیکی و ساحت روان­شناختی تجربه را از نظر دور داشته و تنها به اصل و منشأ آغازیدن آن پرداخته­اند. گرچه هریک از محورهای مذکور می­توانند نسبت به حال و تجربه نقش علّی داشته باشند، و توجه صرف به این وجه، بخشی از ماهیت تجربه را مغفول می­گذارد.

لذا بخش نخست تعریف ما از تجربه­ی زیبایی­شناختی چنین خواهد بود:

·         تجربه­ی زیبایی­شناختی، نوعی حالت روانی(state of mind)  بی­واسطه است که در برابر یک امر مشخص (مانند اثر هنری) حادث می­شود.

بخش دوم تعریف نیز، باید تقریری صحیح از وجه زیبایی­شناختی این تجربه ارائه دهد. همچنین در میانه­ی بحث­های مطروحه با برخی شروط این وجه آشنا شده­ایم:

۱-   زیبایی­شناختی بودن این تجربه الزاماً به معنای محوریت امر زیبا نیست، زیرا باید بتواند دامنه­ای شامل طبیعت، هنر در معنای زیبا و در عین حال هنر زیبایی­گریز را در بر بگیرد. از این رو وجه زیبایی را از شروط تجربه بیرون خواهیم گذارد. به بیان دیگر به نظر نمی­رسد میان حال ما هنگام مواجهه با نقاشی گاری علف­کش اثر کانستبل، مواجهه با یک دره­ی فراخ سراسر سبز و یا رویارویی با یک تالار سراسر پوشیده از صندلی­های خالی به عنوان هنر چیدمان، تفاوتی ماهوی وجود داشته باشد. حداقل در کاربرد زبان امروزین هر سه نوع مواجهه زیباشناختی محسوب می­شوند.

۲-     غیر شناختی بودن تجربه، آن را در برابر هنرهای مضمون­محور مانند ادبیات، نقاشی تاریخی، نمایش و هنر پسامدرن منفعل خواهد ساخت. اصولاً انسان بالغ به عنوان موجود اندیشنده، به سختی ممکن است لحظاتی را بدون قوای شناختی خود تجربه کند. انتظار آنکه انسان حال یا کنشی غیر شناختی را تجربه کند، چندان بجا و ممکن نیست. کما اینکه پژوهش­های زبانی و نشانه­شناختی دهه­های اخیر، حتی رابطه­ی انسان با مناظر طبیعت را که اصولاً شکل تألیفی ندارند، متنی و ارجاعی (نشانه­ای) تعبیر می­کنند و مدعی هستند هر موضوعی برای انسان حکم متنی خوانش­پذیر را دارد. اما می­توان چنین تحلیل کرد که گاه انسان با وجود فعالیت قوای شناختی، رفتار یا حالتی معرفت­طلبانه یا معرفت­محور ندارد.

مادری را در نظر بگیرید که فرزندش را در آغوش گرفته و بارها او را امید زندگی خود خطاب می­کند. قطعاً بار نخست و یا نهایتاً دوم پیام او به فرزند منتقل شده و دیگر نیازی به تکرار آن نیست. به نظر می­رسد که بارهای بعدی تکرار سخن، دیگر وجه معرفت­افزایی ندارد اما همچنان در تقویت حالتی روانی در کودک که می­توانیم آن را تجربه­ی محبت بنامیم مؤثر خواهد بود. در مورد آثار هنری و تجربه­ی زیبایی­شناختی نیز می­توان همین تعبیر را به کار برد که فاقد رویکرد معرفت­افزایانه هستند. لذا گویا هم مؤلف و هم مخاطب در تولید و درک اثر از نظام شناختی بهره می­برند و با آن به عنوان یک منبع معرفتی روبرو می­شوند. لذا داستان، شعر، نقاشی فیگوراتیو و انتزاعی، همگی می­توانند موضوع تجربه­ی زیبایی­شناختی قرار گیرند، لیکن صدق و کذب گزاره­های برآمده از اثر اهمیتی برای مؤلف و مخاطب نخواهد داشت. از این رو می­توان آن را رویکردی غیرمعرفت­محور یا غیرشناخت­محور (با تعریفی که اکنون ارائه شد) نامید.

۳-   بی­غرضی که یکی از ویژگی­های اساسی حکم زیبایی­شناختی کانتی محسوب می­شود، به نظر امری اثبات­پذیر نیست. چطور می­توانید نسبت به صدق و کذب ادعای بی­غرضی شخص دیگری در صدور حکم زیبایی­شناختی اطمینان یابید؟ لیکن اگر بی­غرضی را به جای یک کیفیت نهفته در صدور حکم، به عنوان یک رویکرد  (attitude)تعریف کنیم، نیاز برای اثبات صحت و سقم آن از میان خواهد رفت.

به این ترتیب می­توان دیگر شروط لازم برای تبیین تجربه­ی زیبایی­شناختی را به تعریف افزود:

·         تجربه­ی زیبایی­شناختی حالت روانی بی­واسطه با رویکردی بی­غرضانه و غیرشناخت­محور است که نسبت به اثر هنری، در انسان تجربه شود.

در پایان، در کنار طرح تعریف، توجه به نکات زیر نیز ضروری خواهد بود:

۱-   رویکرد تعریف تجربه­ی زیبایی­شناختی در این جستار با محوریت آثار هنری خصوصاً در دوران معاصر است و با تعبیر کمتر مرسوم تجربه­ی هنری (Artistic Experience) هم­معنا تصور شده است. اگر شخصی قصد کند همین تعریف را به برخورد با طبیعت (بی­آنکه به عنوان اثری هنری عرضه شده باشد) نیز تسری دهد، باید با چالش حذف ترکیب “نسبت به اثر هنری” در تعریف روبرو شود. زیرا به محض حذف این ترکیب، دیگر تجربیات از جمله تجربه­ی محبت، غم، معنوی و … نیز در دایره­ی شمول این تعریف جای خواهند یافت. طرفه آنکه از نظر نگارنده نیز تفاوت ماهوی چندانی جز در چهارچوب و محتوای این انواع تجربه به چشم نمی­خورد.

۲-     این تعریف شکل اثبات­پذیر و عینی ندارد و بیشتر گزارشی پدیدارشناختی از تجربه است. لذا هرکس تنها می­تواند در باره­ی حدوث یا عدم حدوث تجربه در ذهن خود ادعایی طرح کند.

۳-   همچنین الزاماً برخورد با اثر هنری واحد، تجربه­ی زیبایی­شناختی واحدی را نیز التزام نمی­کند، چنانکه ممکن است دو نفر همزمان با اثری روبرو شوند، در یکی تجربه­ی زیبایی­شناختی حادث شود، اما دومی چنین تجربه­ای را از سر نگذراند.

۴-   معنایی که از تجربه در این تعریف مورد استفاده قرار گرفته، حالت روانی رایج و تکرارپذیری است که هرکس در طول زندگی بارها ممکن است تجربه کند. لذا از نظر گستردگی، بیشتر به تعبیر این­جهانی ویلیام جیمز قرابت دارد تا تعبیر آسمانی و معجزه­گون آلستون.

·       منابع

Carroll, N. (2002). Aesthetic Experience Revisited. British Journal of Aesthetis , 42 (2).

Carroll, N. (2003). Beyound Aesthetics. CAMBRIDGE UNIVERSITY PRESS.

Crawford, D. (2005). Kant. In B. Gaut, & L. McIver (Eds.), The Routledge Companion to Aesthetics (2nd ed.). Routledge.

Eaton, M. M. (2005). Aesthetic Experience. In D. M. BORCHERT (Ed.), Encyclopedia of Philosophy (Vol. 1). MacMillan.

Elkins, J. (2001). Pictures & Tears. London: Routledge.

Guyer, P. (2006). Kant. Routledge.

Guyer, P. (2003). The Cognitive Element in Aesthetic Experience: Reply to Matravers. British Journal of Aesthetics , 43 (4).

Guyer, P. (2005). Values of Art. Cambridge.

Heath, P. (1967). Experience. In D. M. BORCHERT (Ed.), Encyclopedia of Philosophy (2nd ed., Vol. 2, pp. 515-18). MacMillan.

Kant, I. (2000). Critique of the Power of Judgment. (P. Guyer, Trans.) Cambridge University Press.

Kirwan, J. (2004). Aesthetics in Kant. Continuum.

Matravers, D. (2003). The Aestheti Eperiene. British Journal of Aesthetis , 43 (3).

Shelley, J. (2012 Edition). The Concept of the Aesthetic. In E. N. (ed.), Stanford Encyclopedia of Philosophy.

آلستون, و. (۱۳۸۹). تجربه دینی: احساس خدا. م. پترسون, & و. دیگران (تدوین کنندگان) در, تجربه دینی (م. حسینی, مترجم, ص. ۳۴-۵۰). هرمس.

تیلور, چ. (۱۳۸۷). تنوع دین در روزگار ما. (م. ملکیان, مترجم) شور.