رازی هستم

 
 
 

رازی هستم

فیلسوفی بر قله انسان گرایی

نویسنده: فرید سیاووش

من زکریای رازی به فرمودهء حضرت البیرونی در شعبان سال ۲۵۶ هجری قمری (۸۵۶میلادی) در رَی یکی از شهرهای نامدار خراسان بزرگ چشم به دنیا گشوده ام. اما اروپاییان و مورخان غربی از من به نامهای رازس Rhazes=razes و الرازی Al-Razi  در کتاب‌های خود یاد کرده‌اند.

دوران کودکی و نوجوانی خود را در این شهر گذراندم. در نوجوانی به موسیقی علاقه ‌مند شدم و عود مینواختم و گاهی نیز شعر میسرودم. در جوانی ابتدا مشغول به زرگری و بعدن کیمیاگری شدم. ورود به این عرصه با آسیب به بینایی من با مواد شیمیایی همراه بود، که همین امر باعث کشانیدنم به ‌سمت علم طبابت شد و زمانی که به ‌دنبال درمانی برای بینایی خود بودم. در آن زمان، بغداد مرکز بزرگ علمی و در نهایت در سن ۳۰ ساله گی به بغداد رفته آموزش دیدم و دانش فرا گرفته و در بیمارستان بغداد در علم طبابت استاد شدم.

پس از مرگ معتضد، خلیفهء عباسی، به رَی بازگشته و عهده ‌دار ریاست بیمارستان ری شدم و تا پایان عمر در این شهر به درمان بیماران مشغول بودم.

من چیزهای زیادی از ابوزید بلخی آموخته بودم، اطرافییان چنین باور داشتند، که من رازی مردی خوش‌خو و در تحصیل کوشا بودم. به بیماران توجه خاصی داشته و تا زمان تشخیص بیماری دست از آن‌ها برنمیداشتم و نسبت به فقرا و بینوایان بسیار رئوف بوده، برخلاف بسیاری از پزشکان، که بیشتر مایل به درمان پادشاهان و امرا و بزرگان بودند، با مردم عادی بیشتر سر و کار داشته‌ام.

در آن زمان از نام و نشان خوبی برخوردار بودم و مردم مرا طبیبی حاذق و پزشکی عالی قدر میشناختند. گویند، من از زمرهء پزشکانی بودم، که بعضی از عقاید من در درمان طب امروزی نیز به کار میرود، مخصوصن در درمان بیماران با مایعات و غذا. پزشکان و محققان از کتابها و رساله های من در سده های متمادی بهره برده اند. شنیده ام، که ابن سینا مرا در طب بسیار عالی مقام دانسته و برای تالیف قانون از حاوی من استفادهء فراوان کرده است.

دیدگاه،

تاریخ در آینده؛ شاید من (ذکریا رازی) را به صفت پیشوا و برجسته ترین چهرهء خردگرایی و تجربه گرایی در فرهنگ خراسان زمین و جهان اسلام و به جرأت در تمام جهان در قرون وسطا و در دوران قبل از عصر رنسانس و فلسفهء جدید غرب شناسایی کند. شاید، تنها فیلسوفی در جهان اسلام یاد شوم، که مقلد گذشته گان نبوده و از دیگران دارای اصالت نظر و استقلال فکری بیشتری بوده ام. اما به دلیل همین دگراندیشی حتا در دوران اخیر نیز مورد اعتنا قرار نگرفته و افکار و آرای فلسفی من تقریبا ناشناخته مانده است. ولی ابوریحان بیرونی، دانشمند بزرگ، تنها کسیست که هم به اهمیت فلسفی و هم به ارزش علمی من پی برده و بیان داشته است.

من، در استفاده از اندیشه های پیشینییان تنها به نقل قول اکتفا نکرده؛ بل که اطلاعاتی را که از پیشینییان به دست مییاوردم، خلاصه کرده و مورد مشاهده و تجربهء خود قرار داده و به دید انتقادی به آن ها مینگریستم و سپس نظر و قضاوت خود را بیان میکردم، اگر لازم میدیدم، استنتاجهای آن ها را تغییر داده و تکمیل میکردم. بدین گونه استقلال فکری خود را حفظ کرده، برخلاف همه کسانی که در تمدن اسلامی عنوان فیلسوف دارند و دارای روشی قیاسی و نظری بودند، روشی استقرایی و تجربی و متوجه امور و مسایل محقق محسوس بوده، به اهمیت تجربه و مشاهده در علوم باور داشتم.

کیمیاگری،

من، تحصیل شیمی را پیش از طبابت شروع کرده و در این رشته آثاری چشمگیری نوشته ام. عمده ترین کارم در شیمی طبقه بندی مواد است. من، نخستین کسی بودم، که اجسام را به سه گروه جمادی، نباتی و حیوانی تقسیم کردم.

در حقیقت من پایه گذار شیمی نوین هستم؛ در کتاب «سرّ الاسرار» مواد را به دو دسته فلز و شبه فلز (جسد و روح) تقسیم کردم و قتی کار و تلاش میکنید حتمن اشتباه هایی نیز پیش می آید، که بعدن خود شخص یا فیلسوف و یا آینده گان در پی رفع آن نقیصه تلاش میکنند و من هم از این قاعده استثنا نبودم. برای نمونه بر اساس دانش همان زمان جیوه را شبه فلز خواندم در صورتی که فلز بودن جیوه اکنون برای نسلهای بعد از من آشکار شده است.

پژوهشها چنان نشان میدهد، که تجزیه و تحلیل شیمیایی شیشه‌های دهکدهء نوسنگی جیاو در شمال چین، آثاری از یک نوشیدنی مخلوط تخمیر شده را نشان داد؛ طبق تحقیقی که در دسامبر ٢٠٠٤در Academy of Science منتشر شد، نوشیدنی های تخمیر شده از انگور، توت، زالزالک، عسل و برنج در ٧٠٠٠ – ٦٦٥٠ سال قبل از میلاد تولید میشده اند.

شواهدی از مشروبات الکلی نیز پیدا شده است، که مربوط به ۵۴۰۰ – ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد در آریانای قدیم، ۳۱۵۰ قبل از میلاد در مصر باستان، ۳۰۰۰ قبل از میلاد در بابل، ۲۰۰۰ قبل از میلاد در مکزیک پیش از اسپانیایی و ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد در سودان میباشد. اما استفاده دارویی از الکُل در متون سومری و مصری از حدود سال ۲۱۰۰ قبل از میلاد ذکر شده است.

من، به عنوان کیمیاگر به دلیل مطالعهء اسید سولفوریک و کشف اتانول و تصفیهء آن برای استفاده در پزشکی شناخته شده ام. من را کاشف الکل نامیده اند، چون از تأثیر محیط قلیایی بر کانه پیریت، اسید سولفوریک فراهم کرده و با داشتن اسید سولفوریک به دست آوردن دیگر اسیدها آسان بود. از تأثیر آب‌آهک بر نوشادُر (کلرید آمونیوم)، اسید کلریدریک به دست آوردم. با اثر دادن سرکه با مس، استات مس یا زنگار تهیه کرده که با آن‌ها زخم را شستشو میدادم.

خاطرنشان باید کرد، که هوفر (Ferdinand Höfer, ١٨١١١٨٧٨)، شیمیدان فرانسه یی و معاصر برتولو، متنی لاتینی را کشف کرد، که در آن به ‌صراحت، از زبان من (محمد بن ‌زکریای رازی) تهیهء الکل از تقطیر مواد نشایسته‌یی بیان شده بود. ترجمهء فرانسه یی این متن را خود هوفر انجام داد و منتشر کرد، که موجب شد، نام من در قرن نوزدهم در حکم کاشف الکُل بر سر زبان‌ها بیُفتد.

طبابت،

در دورانِ که من نفس میکشیدم و تلاش داشتم، تشریح جسد انسان رواج نداشت و این کار را ناپسند و خلاف آموزه های دینی میدانستند و عمومن به تشریح میمون میپرداختند. من، در کتابهای خود، از جمله کتاب الکناش المنصوری از تشریح استخوانها و عضلات، مغز، چشم، گوش، ریه، قلب، معده و کیسهء صفرا و. . . سخن گفته ام و طرز قرار گرفتن ستون فقرات و سوراخها و زایده های آن و نخاع شوکی را به خوبی تشریح کرده ام. نخستین طبیبی بودم، که برخی از شعبه های اعصاب را در سر و گردن شناخته و پیرامون آن ها توضیح هایی داده ام.

من، اولین کسی بودم که تشخیص تفکیکی بین آبله و سرخک را بیان داشته ام. در کتاب آبله و سرخک خود به علت بروز آبله پرداخته و سبب انتقال آن را عامل مخمر از راه خون دانسته ام و ضمن معرفی آبله و سرخک به عنوان بیماری های حاد، نشانه هایی از بی خطر یا کشنده بودن آن ها را بیان کرده ام و برای مراقبت از بیمار مبتلا به این بیماری ها روشهایی را توصیه کرده ام، از جمله به عنوان اولین طبیب استفاده از پنبه را در طب آورده و به منظور زخم نشدن بدن بیماران آبله یی از آن استفاده کرده و در مراقبت از چشم ها و پلک و گلو و بینی این بیماران توصیهء فراوان کرده ام.

در کتاب آبله و سرخک در مورد آبله و سرخک چه قبل از ظهور بیماری و چه بعد از آن و جلوگیری از عوارض بیماری به اندام های بدن تدابیری را بیان داشته ام.

من، اسراف در دارو را بسیار مضر دانسته، معتقد بودم، تا ممکن است، مداوا با غذا و در غیر این صورت با داروی منفرد و ساده و گرنه با داروی مرکب صورت گیرد و بار بارگفته ام، هرگاه طبیب موفق شود بیماریها را با غذا درمان کند، به سعادت رسیده است.

در رشتهء جراحی نیز کارهایی انجام داده ام، دربارهء «سنگ کلیه ها و مثانه» کتابی نگاشته و در آن تاکید کرده ام، در صورتی که درمان سنگ مثانه با راه های طبی مقدور نباشد، باید به عمل جراحی پرداخت و در این کتاب از اسبابی که با آن عمل سنگ مثانه را انجام میدادم، نام برده ام. من اولین طبیبی هستم که در عالم طب از سل مفصلی انگشتان صحبت کرده، در شکسته بندی و برآمده گی یا در رفته گیها قدم هایی برداشته و آثاری از خود به جا گذاشته ام.

  

فلسفه،

در باب فلسفه نظریه هایی را بیان کرده ام و از افکارِ فلسفی رایج عصر خود که فلسفهء ارسطویی‌- افلاطونی بود، پیروی نکرده، برخلاف عقاید خاص خود را داشتم که مورد انتقاد اهل فلسفه قرار میگرفت. من در فلسفه متمایل به فیلسوفان یونانی قبل از ارسطو، یعنی، سقراط و افلاطون و فیلسوفان پیش از سقراط به ویژه فیثاغورس و دموکریتوس میباشم و نیز تأثیرهایی از افکار هندی و مانوی در فلسفه تاثیر برداشته ام. هم چنین در طب و فلسفه جالینوس برایم از اهمیت زیاد برخوردار است و از نظرهای او استفادهء فراوان کرده ام.

با این وجود هرگز تسلیم افکار مشاهیر دیگر نشده و اطلاعهایی را که از پیشینییان به‌دست آورده بودم، مورد مشاهده و تجربه قرار داده و سپس نظر و قضاوت خود را بیان میکردم و این را حق خود میدانستم، که نظرهای دیگران را تغییر دهم، یا تکمیل کنم.

من در فضای گسترش و تسلط فلسفهء یونان، راه مستقلی را در پیش گرفتم که برایم گران تمام شد و از این رو، عده‌یی مرا را مذمت کرده‌ اند. مانند ناصر خسرو که گفته است: او جاهل و غافل است! ابن حزم هم سخنان مرا دعاوی خرافی و بی‌دلیل دانسته است.

ابوریحان بیرونی، در مورد من نوشته است: « محمد بن زکریای رازی قدمت پنج چیز را از اوایل یونانییان حکایت کرده است و آن پنج عبارت است از، باری سبحانه و سپس به ترتیب نفس کلی و هیولی اولی و مکان مطلق و زمان مطلق و مذهبی را که او بدان متأصل است، براین پایه نهاده است. او میان زمان و مدت فرق گذاشته با این که عدد و لواحق آن که تناهی باشد، بر زمان واقع میشود و بر مدت واقع نمیشود؛ هم چنان که فلاسفه زمان را مدتی میدانند، که اول و آخر دارد؛ ولی دهر مدتیست که اول و آخر ندارد و گفته است که وجود این پنج چیز اضطراریست؛ زیرا آن چه که محسوس است، هیولی است که با صورت ترکیب یافته و چون آن متمکن است، مکان لازم دارد و چون معروض حالتهای مختلف است، زمان میخواهد؛ زیرا برخی از این حالتها متقدم بر برخی دیگر است و به وسیلهء زمان قدم و حدث و اقدم و احدث دانسته میشود و برخی از موجودهای زنده هستند؛ پس نفس برای آن ها لازم است و در میان آن ها خردمندان و صنایعی در غایت استواری وجود دارند؛ پس آفریننده یی حکیم و عالم و متقن و مصلح لازم است» (تحقیق ماللهند).

من، عالم را قدیم نمیدانستم؛ بل که برآن بودم که تنها ماده قدیم است؛ چون معتقد بودم که در عالم چیزی پدید نمی آید، مگر از چیزی دیگر و ممکن نیست که خالق چیزی را از هیچ و عدم به وجود آورد؛ پس لازم است، که ماده همراه او قدیم باشد تا اجسام از آن پدید آیند و چون ماده قدیم و همیشه نیازمند مکان است، از این رو مکان نیز مانند متمکن خود قدیم خواهد بود و از سوی دیگر، چون بدون زمان متصور نیست، پس زمان نیز قدیم است.

برای من، ماده و طبیعت اهمیت و ارزش دارند؛ اما نه این که مبدأ حرکت باشند؛ خدا علت تحولهای ماده است؛ و چون هرگاه علت موجود شود، معلول آن نیز به ناچار باید موجود باشد، پس خدا که علت موجودها بوده، لازم است که فعل او به اجبار صورت گیرد. من خدا را اصلی منظم دانسته و او را در تنظیم موجودها و ایجاد موجودهای جدید از کهنه و انجام کارهای جهان مجبور میدانسته است؛ همان طور که خورشید علت نور و روشناییست؛ اما در ایجاد آن مجبور میباشد. چون خالق قدیم است و برای این که به خواست آفریدن بیاید، باید قدیم دیگری با وی بوده باشد که او را بدین فعل بیاورد؛ و آن قدیم دیگر نفس کلی است.

قاضی صاعد اندلسی، دربارهء من میگوید: رازی در علم الهی تبحری نداشت غرض نهایی آن علم را نفهمیده بود از این رو، آرای او را در علوم عقلی پریشان و مضطرب است، چون از آرای سخیف پیروی میکرد و مذهب نادرست به خود بست و قومی را مذمت میکرد، که نه غرض آن ها را میفهمید و نه به راه آن ها رفته بود. دلیل این امر هم آن بود که استاد او در فلسفه، ابوزید بلخی بود. و این شخصت چندان بضاعتی در فلسفه نداشته است. چقدر ساده میتوانند حرف بزنند وقتی توان رد اندیشهء تان را نداشته باشند یا به مزاق شان برابر نباشید و مثل شان فکر و ذکر نکنید.

من، دو دسته مخالف داشته ام؛ مخالفانی آرای فلسفی ام مانند فارابی‌، شهید بلخی، ابن هیثم و مخالفانِ آرای مذهبی من. اما علامه ابوریحان بیرونی در مقابل نویسنده گان از من دفاع کرده است.

من معتقد بودم، که نمیتوان بین دین و فلسفه سازگاری برقرار کرد و حکمت یونانییان را با حکمت ایمانییان موافق ساخت. من باطلهای مذاهب را برجسته ساخته و به رد آن ها پرداختم، از این رو از هر طرف در معرض تهمت قرار گرفتم، چون مثل خود شان نمیگفتم و نمینوشتم؛ به کفر گویی و زندقیه بودن متهم شدم.

ناصر خسرو در زادالمسافرین در مورد من گفته است: «قول محمد زکریا آن است، که گوید لذت چیزی نیست مگر راحت از رنج و لذت نباشد مگر بر اثر رنج و گوید که چون لذت پیوسته شود رنج گردد و گوید حالی که آن نه لذت است و نه رنج است آن طبیعت است و آن به حس یافته نیست. . .».

من، در الطب الروحانی در باب لذت و الم بحث مفصلی دارم. علاوه بر این در تألیفی خاص به اسم کتاب اللذة عقیدهء خویش را بیان کرده ام. با تاسف ناصرخسرو خلاصه یی از آن را برای رد من در زادالمسافرين نقل کرده است.

من، راجع به انتخاب انواع لذتها معتقدم، چون مقصودی که در خلقت ما وجود دارد سازگار با لذتهای جسمانی نیست، بل که عبارت است از کسب علم و به کار بردن عدل که به وسیلهء آن دو از این عالم خلاصی خواهیم یافت و به عالمی خواهیم رسید، که در آن موت و الم وجود ندارد، پس باید از برخی لذایذ بیش از آن چه حاجت جسم است، چشم بپوشیم.

اخلاق،

اصول اعتقاد من دربارهء اخلاق بهتر از هر جای دیگر در کتاب «السیرة الفلسفیة»و کتاب «الطب الروحانی»آمده است. در این آثار نشان ‌داده ام، که به زهد و ترک دنیا معتقد نیستم، ولی در عین حال در زنده گی شخصی اهل قناعت میباشم. مبنای اخلاق من بر لذت و الم استوار است، برخلاف نظرِ ارسطو است، که لذت را امری وجودی میداند. برای من لذت امر وجودی نیست، بل که بازگشت دارد به حالت طبیعی بعد از خلاص شدن از لذت و یا الم.

به پیروی از افلاطون که گفته است: فلسفه عبارت است از شبیه شدن انسان به خداوند به اندازهء طاقت بشری، اعتقادم براین اصل استوار بود، که خداوند از جهل و ظلم مبرا است و ما هم باید در این صفتها به او شباهت پیدا کنیم.

نمونه یی از اعتقادِ اخلاقی من چنین است:

الف– زهد و ترک دنیا و انزوا از خلق، کارِ درستی نیست. من در آغاز رسالهء سيرة الفلسفية به کسانی که من را در معاشرت با خلق و تصرف در وجوه معاش سرزنش کرده اند، تاخته ام. من زنده گی خویش را به ویژه با سقراط مقایسه کرده، که از روش کلبیون اعراض نمود و در حیات اجتماعی شرکت جست. من (رازی) در عین آن که در زنده گی خصوصی طریق قناعت پیش گرفته بودم، از مواجهه با عامه و با ملوک و بیان حق با الفاظ روشن امتناعی نداشتم.

ب– فرد باید از زیاده رَوی در شهوتها دُوری جوید و از هر چیز به مقداری که از آن چاره نیست، یا به مقداری که جالب المی بیشتر از لذتِ حاصل از آن نباشد، بهره برگیرد.

ج– من، به پیروی از افلاطون گفته ام، که چون فلسفه عبارت است از تشبیه به خدای عزّ و جلّ به قدر طاقت انسان و خدای ما عالم و مبرا از جهل و عادل و دور از ظلم و جور است، ما هم باید در این صفتها به او تشبیه جوییم. از این رو چنان که خداوند، رحيم و عادل است، باید نسبت به خلق و به خود، عادل و رحیم باشیم و از اِیلام دیگران و خود جز در مورد لزوم بپرهیزیم.

د– در کتاب الطب الروحانی، جميع وظایف آدمی را در استعانت از عقل و انصراف از وسوسه های نفسانی و شناختن عیوب خود و دوری جستن از عجب و حسد و غضب و دروغ و بخل و غم و افراط در هم خوابه گی و مقدار اکتساب و خرج و عدم مجاهدت در طلب مراتب دنیایی و تمییز مطلوب های هوی و عقل شرح داده ام. در پایان آن سیرت فاضله یی را که باید مورد اتباع هر جویندهء کمال باشد، گفته ام، که با مردم به عدل و عفت و رحمت رفتار کند و در حفظ منافع همه گان مگر بدکاران و ظالمان بکوشد، تا جالب سلامت و صلح اکثر ایشان گردد و محبت آنان را برانگیزد.

دو کتابم «سیرت فلسفی» و «طب روحانی» که اکنون موجود میباشند، بهترین نمودار اصول اخلاقی من هستند. کتاب سیرت فلسفی را در دفاع از سیرت عملی و درجهء علمی خود در برابر کسانی که مرا شایستهء عنوان فیلسوف ندانسته بودند، نوشته ام. در این کتاب نوشته ام، کمال مطلوب انسان با لذتهای جسمانی سازگار نیست؛ بل که در طلب علم و به کار داشتن عدل است، تا بدین وسیله از این عالم رهایی یافته، به عالمی دیگر که مرگ و رنج در آن وجود ندارد، راه پیدا کند. پس نباید به دنبال لذتی باشید، که رسیدن به آن شما را از فیض عالمی روحانی باز میدارد و نیز نباید در پی لذتی روید، که رنج ناشی از آن در همین عالم، در کمیت و کیفیت با لذتی که جویای آن است برابری کند یا از آن بیشتر باشد. از این نوع گذشته در طلب سایر لذتها مانعی نیست. فرد باید از هر چیز به مقداری اعتدال از آن بهره برگیرد و باید از برخی لذایذ بیش از آن چه مورد نیاز جسم است چشم بپوشد.

از سوی دیگر، هرگز نباید به ناحق به موجود زنده یی رنجی رسانیده شود، مگر این که با این رنج، رنجی شدیدتر از آن را از او دفع کنید و چون حکم عقل و عدل آزار به غیر را روا نمیدارد، در نتیجه، رساندن آزار به خود نیز روا نیست؛ مانند اعمال مردم هند و روش مانویه و نیز رهبانیت و صومعه گیری عیساییان و اعتکاف مسلمانها در مساجد.

به صراحت گفته ام: «این امور همه ستمیست، که جماعتی بر نفس خود روا میدارند و تحمل رنجیست، که به وسیلهء آن رنجی بزرگتر زایل نمیشود».

برای لذت طلبی دو حد تعیین وجود دارد؛ حد اعلی و حد اسفل.

حد اعلی، سرحد بین لذت زیاد و فرو شدن در شهوانیت و ترجیح نهادن آن بر امور دیگر و لذتهاییست، که رسیدن به آن ها جز به ارتکاب ظلم میسر نمیشود و بیش از این حد مخالف حکم عقل و عدل است. از این نوع گذشته طلب سایر لذتها رواست و این حد اعلای لذت طلبیست.

حد اسفل، یعنی حدی که سرحد بین لذت قلیل و ریاضت و امساک محسوب میشود، آن است که فرد آن قدر از لذتها بهره گیرد، که رنجی نبیند و به ناخوشی نیُفتد. اما پایین تر از حد اسفل از حکمت خارج است؛ مانند سیرت هندیان مرتاض، مانویان خود آزار، رهبانان منزوی و مسلمانان معتکف؛ چون بر اثر تحمیل رنج بر نفس، روشی مخالف حکم عقل و عدل در پیش گرفته اند.

نتیجه گیری من این است، که: «آن چه بین این دو حد اعلی و اسفل هست رواست و کسی که آن را به کار دارد، از شمار فلاسفه خارج نیست؛ بل که میتوان سیرهء او را سیرهء فلسفی خواند؛ گرچه بهتر آن است، که فیلسوف به حد اسفل مایلتر باشد تا به حد اعلی».

تعریف فلسفه نزد من چنین است: «فلسفه تشبیه به خداوند عز و جل است، به قدر طاقت انسانی» و چون آفریدگار بزرگ در نهایت علم و عدل و رحمت است، پس نزدیک ترین کسان به خالق، داناترین و عادلترین و رحیم ترین ایشان است.

عقل و خرد در محراق تفکر من قرار دارند. در کتاب طب روحانی عقل را ستوده و همه سودها و بهره هایی که در این دنیا و عالم دیگر از آن میتوان برخوردار شد را ناشی از عقل دانسته ام؛ از جمله این که با خرد بر چارپایان برتری و حکومت یافته ایم و نیز تمام علوم و فنونی که به ما فایده میرسانند، در پرتو خرد حاصل شده اند و با خرد به شناخت عظمت جهان و زمین و آسمان و ستاره گان و حتا آفریدگار بزرگ نایل شده ایم. هیچ چیز نیست، که در سود رسانی و بهره بخشی برآن سرآید و بی آن وضع ما همانند وضع چارپایان و دیوانه گان خواهد بود.

مسلَمَن، افکار و عقاید من در این مسأله مورد استقبال کسانی قرار نگیرد، که معتقد بوده اند، که خداشناسی به عقل و نظر نیست؛ بل که به تعلیم رسول و امام است و آن چه را که بشر در زنده گی و معیشت خود آموخته از منبع وحی و نبوت سرچشمه میگیرد و خرد را در آن راهی نیست. چون خرد را چنین پایه ییست و مایهء سروری انسان است، نباید آن را به پستی کشاند و آن را که فرمانرواست، فرمانبر گرداند.

مفهومِ «هوی» که در مقابل عقل قرار دارد و منشأی آن نفس است، آفت و مایه تیره گی خرد بوده و برما لازم است، تا در مهار کردن هوای نفس و ریاضت دادن آن کوشید، تا بر خرد چیره گی نیابد و از آن فرمان بَرَد، تا نورِ عقل بر ما بتابد.

در طب روحانی نوشته ام: «هوی و طبع همواره ما را وا میدارند، که لذتهای حال را بجوییم و بی آن که دربارهء عاقبت کار اندیشه و تأمل کنیم، از آن ها پیروی نماییم»؛ اما عقل برعکس غالبن ما را از انجام این کار نهی میکند و به اموری شریفتر میخواند. شهوتی را باید ترک کرد، که آزار ناشی از خرسند ساختن شهوت برابر یا بیشتر از آزار ناشی از ترک و فرونشاندن آن شهوت باشد.

پایهء بحث من بر «عقل» و «هوی» استوار است و فضایل و رذایل نتیجهء آن دو میباشد.

حالت اعتدال و دوری از افراط و تفریط را سفارش میکنم. در نهایت دربارهء سیرت فاضله نظر من این است: «سیرت فاضله آن است، که آدمی با رفتار به آن از مردم در امان باشد و محبت آنان را به خود جلب نماید و این دو امر به وسیلهء به کار بُردن عدل و عفت و رحمت و خیرخواهی حاصل میشود» و هم چنین کوشش در تأمین سود و حفظ منافع همه، مگر ظالمان و بدکاران.

من، به این نتیجه رسیده ام، که فهم درست لذت؛ ما را به درجه یی از آگاهی و معرفت میرساند، كه بفهمیم امنیّت خاطر و زنده گی مطمین نتیجهء سازگار كردن متعادل امیال با نیازهای طبیعیست.

به عقیدهء من، زنده گی عیاش مآبانه مسیریست، كه هرگز به بهبود منتها نمیشود، بل كه برعكس در آن نوع زنده گی همواره از خوشی و طعم لذت كاسته میشود؛ این را باید بدانی، آنان كه مدام به شهوتهای خود تمكین نموده و در آن ها غرق میشوند، به مرحله یی میرسند كه دیگر از آن ها لذتی نمیبرند و با این وصف از ترک آن ها عاجز اند. مثلن با این كه آمیزش با زنان و باده گساری و سماع از نیرومندترین و استوارترین شهوتهاست، كسانی كه دچار آن هایند كمتر از مردمانی كه افراط كار نیستند، لذت میبرند، زیرا این شهوتها برای آن ها نظیر هر حالی دیگر صرفن به حالتهایی از نفس بدل شده اند، یعنی به صورت عادت در آمده اند، با این وصف سركوبی آن ها از توان معتادان به آن امور خارج است، زیرا برای آن ها شهوت امری ضروری شده و از صورت لذت و تجمل بیرون آمده است.

در فلسفهء اخلاقِ من مسألهء لذت و رنج اهمیت زیادی دارد، از همین رو در كتابی مستقل در باب لذت نوشته و در آن لذت را نوعی آرامش تعریف كرده ام. از دید من، همهء لذتها مستلزم یک درد قبلی یا به طور دقیقتر مستلزم نوعی اختلال هستند. استدلال افلاطون دربارهء لذت این است، كه هر اندازه میل بزرگتر باشد، اشباع آن دشوارتر است. من مناسب ترین وضعیت لذت را نه در نوسان احساسها، بل كه در یک زنده گی معتدل میبینم، یعنی بدون این كه نیازهای طبیعی از حالت اعتدال خارج شوند، برآورده گردند.

نبوت،

در دو کتابم «فی النبوات» (نقض الادیان) و «فی حیل المتنبین» (مخاریق الانبیا) به مسالهء وحی و نبوت پرداخته و استدلالم را در نپذیرفتن وحی و نبوت نگاشته ام، هم چنان در کتاب «علم الهی» به مسألهء نبوت پرداخته و آن را رد کرده ام. کتابهایم را از سر تعصب و لاجوابی سوزاندند و نابود کردند.

اما، ابوحاتم رازی در کتاب خود «اعلام النبوة» که موجود است، شرح مباحث خود را با من دربارهء نبوت آورده و عقاید مرا بیان کرده است. من به ابوحاتم رازی گفته بودم، که از نظر من نجات نفوس از این عالم در دست عقل است و در نتیجه اهمیت فیلسوف که تفکر عقلی میکند از همین جا معلوم میشود و من بر همین مبنا منکر ادیان و نبوت میباشم.

قبل از من، «کندی» وحدت حقیقت عقل و وحی را مطرح ساخته بود و بعد از من، «فارابی» که عقل را برتر از خیال میشمُرد، اهمیت فیلسوف را برتر از پیامبری میدانست و «ابن سینا» پیامبری را عالیترین درجهء دانایی و کمال انسانی شمرد؛ اما، من وحی و پیامبری را بی معنا دانسته و ضرورت آن را قبول نکردم.

من، معتقدم که عدل خداوند چنین اقتضا میکند، که همهء انسانها را مساوی خلق کند و کسی را بر دیگران برتری و فضیلت ندهد و کسانی را به نبوت اختصاص نبخشد و اگر بگوییم که نیازی به راهنمایی انسانها بود، خداوند نیازمند به میانجی و پیامبر نیست و حکمت او می بایست چنین اقتضا کند، که همهء مردم را از راه عقل های شان به سود و زیان و مصالح و مفاسد آنی و آتی شان آگاه سازد و کسی را از میان ایشان بر دیگران برتری ندهد و مایهء اختلاف و نزاع آنان نگردد و باعث آن نشود، که هر گروه تنها از پیشوای خود پیروی و دیگران را تکذیب کند و با نظر بغض به آنان بنگرد و سبب ایجاد تفرقه و جنگها و ستیزه ها بین انسانها شود و گروههای بزرگی بر سر آن کشته شده و از بین بروند؛ چنان که نبوت موجب چنین وضعی میان انسانها شده است.

زیان ادیان برای انسانها بیشتر از سود آن ها بوده است. اگر انسانها را به حال خود میگذاشتند، آن ها میتوانستند از راه تعقل و تفکر قوانین زنده گی عاقلانه تری وضع کنند. اگر افراد بشر، اختلافهای خود را که از مسألهء نبوت برخاسته، کنار گذارند و در راه کسب علم و تقویت عقل خود بکوشند، دارای زنده گی عاقلانه تر و خداپسندانه تری خواهند بود.

پیامبران، دین آورانی اند، که با خدا ارتباطی نداشته و معجزه های پیامبران افسانه های دینیست، که بیشترینه بعد از مرگ پیامبران ساخته و پرداخته شده اند. علت اعتماد مردم به ادیان و اطاعت از پیشوایان مذهبی، تنها عادت است و ادیان و مذاهب علت اساسی جنگها و سبب رکود اندیشه های فلسفی و تحقیقهای علمی هستند و کتابهایی که به نام کتابهای مقدس آسمانی معروف اند، کتابهایی بی ارزش هستند و آثار فیلسوفان و دانشمندان بزرگی هم چون افلاطون و ارسطو و سقراط و اقلیدس خدمت مهمتر و مفیدتری به بشر کرده اند.

طرح و بیان چنین عقاید و افکار در آن زمان در فلسفه و به خصوص در الهیات و نبوت که مناسبتی با مبانی تفکر آن عصر نداشت، سبب شد، که فلسفهء من و خودم بزرگترین حکیم و طبیب در جهان اسلام و بزرگترین شیمیدان دنیای قدیم، مورد اعتنای متفکران آن زمان و بعد قرار نگیرم. چون دیدگاه هایم را درک و هضم نتوانستند و با فکر خشک شان مطابقت نداشت، خشم گروه بزرگی از علمای اسلامی را بر علیه من برانگیخت؛ به طوری که برخی مرا تنها طبیب خوانده و حق ورود در مباحث فلسفی ندادند و گروهی نیز مرا با عناوینی چون ملحد، نادان، غافل و هوس باز بی باک خواندند و سخنانم را دعاوی و خرافه های بی دلیل و هذیانها و جهالتها شمردند و مورد تکفیر قرار دادند. در حقیقت عقاید من به حدی نزد فلاسفه و متکلمان اسلامی شهرت پیدا کرد، که غالب متفکران معاصر و بعد من، او را، چاره یی جز رد و نقض آن ندانستند.

من، در آخر عمر نابینا شدم، دربارهء علت نابینا شدن من روایتهای مختلفی پس از مرگم به گردش آمده است؛ یکی از آن روایتها دلیل کوری ام را کار مداوم با مواد شیمیایی چون بخار جیوه میداند. اما، جهل مذهبی پهنایی به درازای تاریخ دارد. من در اواخر عمر به ‌علت اعتقادهایم در دادگاه‌های مذهبی بارها محاکمه شدم. اما، ناراحت‌ کننده است، که بدانید در این محاکمه‌ها آن‌قدر کتاب‌هایم بر سرم کوبیده شد، که بینایی خود را از دست داده و نابینا از دنیا رفتم!

شاگردانم، به من میگفتند، حکیم شما بدتر از این را معالجه نمودی، پس چرا خود را معالجه نمیکنی؟! در جواب گفته بودم: بینا شوم که چه چیز را ببینم، سیاهی جهل، قدرت فاسد و روزگار بد و سخت مردمان را؟ گمان کنم، همان کور باشم، کمتر زجر میکشم.

 


سر انجام، در سال ۳۱۳ (قمری) (۳۰۴ شمسی) در شهر ری دار فانی را وداع کردم. نمیدانم پیکرم را در کجا زیر خاک کردند. 

این کتابم با توجه به پیشرفت علم پزشکی در آن زمان و نیز محدودیت دسترسی به وسایل آزمایشگاهی پیشرفته، از لحاظ علمی در جایگاه بسیار بالایی قرار دارد. این کتابم اولین کتابیست، که دربارهء دو بیماری بسیار شایع آبله و سرخک که سالانه جان بسیاری از مردم را میگرفتند و برخلاف تمام پزشکان یونانی و عربی ماقبل خود، جداگانه و به طور مفصل سخن میگوید. بدین ترتیب بسیاری از مورخان نظیر لومون، داگلاس و دیگران این تشخیص افتراقی من را به رسمیت شناخته اند.