فـرید سـیاووش
هـله، بشـتاب، منتـظر نباش!
منتظر روزی که نیایم، که صدایم در باد گُم شود، که نبودنم را با گلهایی که دیگر برایم بویی ندارند، جبران کنی.
اگر دوستی و دوستم داری، بگذار امروز بدانم. اگر دلتنگم میشوی، حالا خبرم را بگیر یا کنارم باش. فردا شاید خیلی دیر باشد...
زندگی کوتاهتر از آن است که دوستی و محبت را به تعویق بیندازیم، که احساسات را در دل نگه داریم و فرصتی که اکنون در دست داریم، زنده ایم و نفس میکشیم و بهم دیگر نیاز داریم به امید روزهای نامعلوم از دست بدهیم.
گلهایت را امروز بفرست، نه برای قبری که دیگر نمیتواند عطرشان را حس کند، بر تابوت و قبرم کل مگذار بر دستانم گل و بر رخسارم بوسه بکار....
برای دستی که هنوز میتواند آن را لمس کند، حسی که آنرا بو کند، لبانی که رخسارت را ببوسد...دوستی را امروز نثار کن، فردا دیر و همیشه در ابهام است.