زندگی

 

 نویسنده: جوئل هانتر

كند و كاوي فلسفي درباره مفهوم«سفر در زمان»

 

سفر در زمان تقريبا يكي از موضوعات جديد در تحقيقات علمي و فلسفي است. در علم، مدل‌هاي متنوع ارائه شده از كهكشان‌ها و گوناگوني قوانين طبيعت حاكم بر جهان سبب شده است كه احتمال‌هاي مختلفي براي سفر در زمان در نظر گرفته شود .

همزمان با استنتاج نظريه‌هاي غالب امروزي درباره جهان از نمونه‌هاي كلاسيك و تبديل مفاهيم نيوتني به نمونه‌هاي مدرن، نسبيتي و مكانيك‌هاي كوانتوم، نظريه‌هاي مربوط  به سفر در زمان نيز دستخوش تغييرات فراواني شدند.

 سرعت عمل فيلسوفان در به كار بردن برخي از نتايج فيزيك جديد براي استنباط مفاهيم مهم متافيزيكي مانند ماهيت زمان، عليت و هويت فردي بسيار قابل توجه بود. اين موضوع همچنان در حال ايجاد پيوندي پرثمر ميان نظريات دانشمندان و فيلسوفان است، البته كشمكش بر سر نحوه رفع تناقض‌هاي موجود نيز همچنان ادامه دارد.

عبارت «سفردر زمان» به چه معناست؟ يكي از تعاريف استاندارد و قابل قبول به «ديويد لوئيس» تعلق دارد: اگر ميان زمان عزيمت و رسيدن چيزي،‌در جهان اطراف ما با فاصله سفري كه توسط آن در جهان انجام شده متفاوت باشد، سفر در زمان صورت گرفته است. اين تعريف براي هر دو نوع سفر در زمان هم عادي و هم ولزي (Wellsian) كاربرد دارد. (سفر در زمان از نوع عادي‌، شديدا فعاليت‌هاي مسافر زمان را محدود مي‌كند و مستلزم ايجاد چالش‌هاي علمي و تكنولوژيك وسيع است.

سفر در زمان از نوع ولزي به مسافر زمان آزادي بيشتري مي‌دهد و چالش‌هاي تكنولوژيك را به شكل ساده‌تري مطرح مي‌كند، البته به موازات ايجاد اختلال و حتي حذف قوانين فيزيك) براي مثال‌، اگر مدت سفر فردي يك ساعت باشد اما در پايان به 2ساعت بعد در آينده برسد( يا 2ساعت زودتر در گذشته)، بايد او را مسافر زمان دانست. در هر دو نوع، زمان تجربه شده توسط مسافر زمان با زماني كه در جهان پيرامون وي گذشته است، تفاوت دارد.

اما منظور ما از «زمان» در سفر در زمان چيست؟

 استفاده ما از كلمه «سفر» به دو مكان اشاره دارد؛ «مبدا» و «مقصد»

من به مراكش مي‌روم به اين معني است كه من در حال ترك نقطه مبدا در اينجا هستم و تصميم دارم كه نهايتا به مراكش برسم؛ اما وقتي صحبت از «سفر در زمان» در ميان باشد، مقصد مسافر زمان دقيقا كجا بود؟ يافتن زمان مبدا بسيار ساده است: زمان مسافر زمان و زمان جهان پيرامون او در ابتداي سفر با يكديگر كاملا انطباق دارند؛ اما مقصد اين مسافر زمان كجاست؟ آيا استفاده از واژه «سفر» و جايگزين كردن «زمان» به جاي «مكان» تناقض ايجاد نمي‌كند؟ در حقيقت، چگونه مي‌توانيم يك «زمان» را به عنوان يك مكان يا منطقه ادراك كنيم؟

حاصل هستي‌شناسي‌هاي علمي مختلف ، نظريات مختلفي درباره «چگونگي» اين سفر عجيب است و مفاهيم متافيزيكي گوناگون درباره زمان نيز منشاء فرضيات ما درباره انواع ممكن سفر در زمان هستند. تمامي اين مباحث نيز ريشه در مبحث زمان در فلسفه دارند.

زمان در فلسفه: چگونه زمان به «موجوديت ما و چيزهاي ديگر مربوط مي‌شود؟ فلسفه 3پاسخ ابتدايي به اين سؤال متافيزيكي ارائه مي‌كند: ديدگاه‌هاي جاودانگي، احتمال‌گرايي ، ديدگاه قائم به زمان حال (اكنون گرايي). اسامي اين ديدگاه‌ها كاملا مبين وضعيت هستي شناسانه‌اي است كه به زمان داده‌اند.

يك جاودانه‌گرا معتقد است كه زمان اگر به درستي فهميده شود، يك بعد چهارم است كه بايد الزاما با فضا تركيب شود تا واقعيت حاضر به وجود آيد. تمامي زمان‌هاي گذشته، حال و آينده زمان‌هاي حقيقي هستند.

 دقيقا مثل تمامي نقاطي كه نقاط واقعي در فضا هستند. يك فرد نمي‌تواند در بعد زمان، هيچ لحظه‌اي را واقعي‌تر و برتر از لحظه ديگري بداند، دقيقا همان‌طور كه نمي‌توان يكي از نقاط موجود در فضا را واقعي‌تر از نقطه ديگر دانست. بنابراين جهان يك ساختار زماني-فضايي است، يك ديدگاه قديمي كه ريشه در فلسفه دوران گذشته دارد، حداقل مانند «پارمنيدس».هر چيزي يك وجود بي‌همتا است؛ ظاهر شدن و از بين رفتن آنها – چه ناشي از گذشت زمان باشد و چه بر اثر جريان زمان- يك پديده ساده است و واقعي نيست. تمام چيزهاي مربوط به زمان‌هاي گذشته، حال و آينده، هستي‌شناسي يكساني دارند.

بنابراين، يك پرنده منقرض شده مانند يك فنچ خانگي(زنده) وجود دارد، و يك جوجه گنجشك كه هفته آينده از تخم بيرون خواهد آمد نيز مانند همان فنچ خانگي و پرنده منقرض شده وجود خارجي دارد. اين‌كه پرنده منقرض شده و گنجشك مورد نظر ما در حال حاضر زنده نيستند از نظر هستي‌شناسي بي‌معني است. به زبان ساده ، آنها فقط در حال حاضر در افق زماني-فضايي ما نيستند. در واقع ديدگاه يك فيزيكدان درباره ارتباط زمان با موجوديت كاملا منطبق با ديدگاه يك جاودانه‌گراست.

به بسياري از داستان‌هاي سفر درزمان از نوع ولزي از  نظرجاودانگي پرداخته شده است. براي مثال، در ماشين زمان‌ولزي، راوي (همان مسافر زمان) اين‌گونه مي‌گويد: هيچ تفاوتي ميان زمان و هر كدام از سه بعد فضا وجود ندارد، به جز اينكه، خودآگاه ما در طول آن حركت مي‌كند. ديدگاه جاودانگي به آساني در قالب اين جمله قرار مي‌گيرد.

ديدگاه دوم احتمال‌گرايي است كه با نام «ديدگاه جهان روبه‌رشد» نيز شناخته مي‌شود. يك احتمال‌گرا تمام بخش‌هاي تصوير فيلسوف‌جاودانه‌گرا را به جز وضعيت آينده مي‌پذيرد. گذشته و حال تثبيت شده و حقيقي هستند،‌ ولي آينده فقط يك احتمال است.

 دقيق‌تر اينكه، احتمال وقوع رويدادهاي مختلفي براي آينده يك چيز وجود دارد كه البته فقط يكي از آنها به واقعيت خواهد پيوست. اگر جاودانه‌گرايي بيش از حدقطعي، حذف كننده ابهامات نهفته در آينده و انتخاب آزادانه بشر به نظر مي‌رسد. احتمال‌گرايي كمي ابهام و قدرت انتخاب را باقي مي‌گذارد، حداقل تا وقتي كه تنها آينده در نظر قرار گرفته باشد. زمان حال براي يك احتمال‌گرا از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.

 اهميتي كه يك جاودانه‌گرا چندان به وجود آن اعتقاد ندارد. ديدگاه سوم به زمان حال اعتقاد دارد يك فيلسوف با اين ديدگاه معتقد است كه موجودات موقتي فقط در زمان حال واقعي هستند. هرچه هست، در زمان حال وجود دارد.گذشته «بود» اما ديگر نيست؛ آينده «خواهد بود» اما هنوز به وجود نيامده است. همه چيز در «فضا» پراكنده است نه در زمان. يك فيلسوف  اكنون گرا  زمان را مانند بعدي شبيه به سه بعد فضا نمي‌داند. به اعتقاد وي، ديدگاه جهان بسته (محدود) يك جاودانه‌گرا ديدگاه ميانه‌رو، يك احتمال گرامتافيزيك زمان را به اشتباه توصيف مي‌كنند. اگر فلسفه جاودانگي در انديشه‌هاي «پارميندس» ريشه دارد، پس بايد مبناي مكتب اكنون‌گرايي را نيز در انديشه «هراكليتوس» جست‌وجو كرد.

تنها هرچه كه در زمان حال است، واقعيت داردو آنچه كه «اكنون» هست حقيقي است، هر لحظه از زمان حال، يگانه است: هيچ‌گاه نمي‌توانيد در آب يك رودخانه دوبار شنا كنيد؛ زيرا آب همواره در جريان است.

عليت: بي‌ثباتي و ابهام در داستان‌هاي سفر در زمان اغلب نتيجه كاربرد نادرست مفهوم «عليت» است .«عليت » دليل تداوم اتفاقات متغير و مختلف را توضيح مي‌دهد. ماهيت اين ارتباط ميان اتفاقات؛ مثلا اين‌كه عيني باشد يا ذهني، موضوع يكي از مهمترين بحث‌هاي فلسفي است.

در واقع تفاوتي كه سفر در زمان ميان زمان شخصي و زمان خارجي ايجاد مي‌كند، براي توضيح برخي از داستان‌هاي سفر در زمان و نقش عليت در آنها نقش مهمي دارد. تصور كنيد كه «هلوئيز» يك مسافر زمان است كه به 80سال پيش سفر مي‌كند تا «هارولد» را ببيند. نزاعي پيش مي‌آيد و در آن «هلوئيز» يكي از دندان‌هاي «هارولد» را مي‌شكند.

اگر ما روند صعودي زمان شخصي‌ هارولد يا هلوئيز را دنبال كنيم، داستان ثبات لازم را دارا خواهد بود؛ در حقيقت به نظر مي‌رسد كه سفر در زمان تاثير اندكي بر آنچه كه اتفاق افتاده، داشته باشد. مشكل وقتي ايجاد مي‌شود كه ثبات داستان نسبت به زمان بيروني مورد بررسي قرار گيرد؛ چون سفر در زمان ايجاب مي‌كند كه يك اتفاق زود هنگام تحت تاثير يك اتفاق دير هنگام قرار بگيرد.

 روند رو به پرسش اتفاقات مربوط به هارولد در 80سال پيش براي مرتبط بودن و اجازه ورود دادن به يك اتفاق ديرتر (از نظر زماني) يعني سفر هلوئيز به گذشته به يك انفصال نياز دارد. فعاليت هلوئيز با مدنظر قراردادن زمان شخص،‌ انسجام علي لازم را داراست؛ اما با در نظر گرفتن زمان خارجي در مي‌يابيم كه در اين داستان نوعي عليت معكوس وجود دارد؛ يعني حوادث بعدي ايجادكننده حوادث قبلي هستند.

 حال اگر هلوئيز يك قاتل باشد و با هارولد در 80سال پيش روبه‌رو شود، چه خواهد شد؟ اين سناريو موجب مي‌شودكه سفر در زمان در نظر بسياري از صاحب‌نظران بي‌ثبات و بنابراين غيرممكن به نظر برسد.