زندگی

سعید حقیقی

آفتاب عشق: بانگ نی در پسکوچه های عرفانی بلخ

سازمان ملل متحد، سال جاری میلادی را همزمان با هشتصدمین سال تولد مولانا جلال الدین محمد بلخی، "سال مولانا" نام نهاده است.

به این مناسبت، در رشته برنامه های آفتاب عشق، به زندگی پر راز و رمز و عاشقانه مولانا، آثار و افکار وی و دیدگاه اندیشمندان مختلف در باره او می پردازیم.

سرگذشت مولانا، داستان جالب و هیجان انگیزی است که هنوز پس از هشت قرن، دلبستگان او در جهان، از آن حظ معنوی و روحی می برند.

در زادگاه مولانا

بلخ که در حال حاضر یکی از توابع شهر مزار شریف در شمال افغانستان است، زادگاه مولانا جلال الدین است. داستان ما از زندگی و سیرو سلوک معنوی مولانا از این منطقه آغاز می شود.

در یک روز گرم تابستانی، به همراه سیدرضا حسینی، باستانشناس جوان، از شهر مزار شریف به زادگاه مولانا رفتم و شبی نیز در جمع شماری از ارادتمندان خداوندگار بلخ در محفل خوانش مثنوی و حلقه ذکر شرکت کردم.

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش ...

بلخ که اکنون وادی نه چندان پر رونقی در ولایتی به همین نام در شمال افغانستان است، روزگاری سلطان العلما را باخود داشت و مولانا جلال الدین محمد بلخی را.

هنوز می توان بوی سلطان العلما را در اینجا احساس کرد. هنوز از مدرسه و خاک اینجا بوی وعظ و تذکیر محافل سلطان العلما، پدر مولانا جلال الدین بگوش می رسد.

بلخ شهر تاریخی است که از گذشته های دور به نام "ام البلاد" شناخته می شود .

در اینجا معبد نوبهار بلخ، مسجد ابونصر پارسا و آرامگاه رابعه بلخی - شاعر معروف زبان پارسی- قرار دارد. در مدرسه ابونصر پارسا که در جوار خانه مولانا قرار دارد، کودکان قرآن می آموزند.

سیدرضا حسینی در مورد گذشته بلخ و تاریخ آن می گوید:" بلخ چنانچه در اقوال تاریخی آمده یکی از شهر های مهم خراسان آن زمان است و مهد پیدایش و محل پیوستگی تمدنها."

هنوز در ولسوالی بلخ امروز خانقاه مولانا وجود دارد که در میان کوچه و پس کوچه ها محصور شده و کمتر کسی متوجه وجود خانقاه مولانا می شود. مسجد خواجه پارسا و مقبره او و فرزند و تعدادی از مریدانش نیز در ولسوالی بلخ وجود دارد.

به گفته آقای حسینی، خواجه پارسا از جمله علمای بزرگ عصر خود و از خلیفه های برجسته طریقه نقشبندیه است.

رابعه، قربانی عشق

در کنار مقبره خواجه پارسا در داخل یک زیر زمین، آرامگاه رابعه بلخی شاعره مشهور زبان فارسی قرار دارد که بر اساس روایات، "به جرم عشق" به قتل رسید.

آقای حسینی در مورد دلایل قتل رابعه بلخی می گوید: "بنا به روایت ها، برادر رابعه پس از آنکه از عشق خواهرش به غلام خود بکتاش آگاه شد در داخل حمام - که فعلا آرامگاه رابعه در آن قرار دارد- او را به قتل رساند و بکتاش را به زندان انداخت. بکتاش بعد از رهایی از زندان، حارث را بقتل رسانده و خودش بر سرقبر رابعه خودکشی کرد. مردم او را نیز در قبر رابعه دفن کردند."

خانقاه

جاده ای که به سمت خانه و مدرسه سلطان العلما پدر مولانا منتهی می شود به نام "خیابان قونیه" نام گذاری شده است .

در کنار این جاده، جاده دیگری است که بنام "جاده بهاء الدین ولد سلطان العلما" یاد می شود.

آقای حسینی در مورد خانقاه مولانا که هنوز آثاری از آن باقی مانده می گوید: " این خانقاه جایی است که دوران کودکی مولانا در آن گذشته است. خانقاه شامل یک حجره بزرگ همراه با هشت حجره کوچک متصل به آن است. از این خانقاه به جز تلی از خاک و دیوار هایی که در حال فروریختن است چیزی دیگر باقی نمانده است. در کنار این خانقاه حجره های دیگری است که فعلا مردم از آنها برای نگهداری علوفه حیوانات شان استفاده می کنند. این حجره ها در زمان مولانا محلی برای بود و باش (سکونت) مریدان بوده است."

به عقیده آقای حسینی، احتمالا خانه سلطان العلما و خاندانش در نزدیکی همین خانقاه موقعیت داشته که در حال حاضر هیچ اثری از آنها برجای نمانده است.

به گفته این باستان شناس افغان، خاندان مولانا به دلیل عظمت و احترام فوق العاده ای که در نزد مردم داشتند، مورد حسادت خوارزمشاه، پادشاه وقت قرار می گیرند و در یک روز از روزهای سال ۶۱۷ هجری قمری، از بلخ رخت سفر می بندند.

همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

 

 *******

بخش دوم

سعید حقیقی

آفتاب عشق: 'کودکی از بام عرش'

روز ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری، در زندگی بها الدین ولد، روزی فراموش نشدنی و سرشار از شادی است.

در این روز، در خانه فقیه و عارف مشهور بلخ، پسری زاده شد که بعدها "خداوندگار بلخ" لقب یافت و قرن ها پس از درگذشتش، هنوز شهره شرق و غرب عالم است.

احمد ضیا رفعت، استاد دانشگاه در کابل، مولوی را "شاعر، عارف و فقیه" می خواند و می گوید پدر مولانا - که به "بهاءالدین محمد" یا "بهاولد" مشهور است - نیز از عالمان زمان خود بوده است.

آقای رفعت می گوید:" جلال الدین محمد، القاب زیادی دارد. او را خداوندگار بلخ، مولانا، مولوی و گاهی ملای روم نیز گفته اند. گاهی خودش به نام "خاموش" نیز تخلص کرده است ."

به گفته آقای رفعت، معروف ترین لقب برای مولانا، "مولوی" است که بعد از مرگ به او داده شد.

ام البلاد

عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ ، با اشاره به پیشینه فرهنگی و سیاسی شهر بلخ معتقد است که در این شهر زمینه های پرورش فکری و معنوی شخصیتی چون مولوی فراهم بوده است.

او می گوید: "بلخ گهواره علم وعرفان است؛ این شهر شهید بلخی را داشته؛ ابو شکور بلخی را داشته که آفرین نامه را نوشته است. این "اولین مثنوی" در زبان دری، به عقیده اکثر ادبیات شناسان، در این جا سروده شده که سوم حصه (یک سوم) شاهنامه می شود . همچنین دقیقی بلخی از بزرگان عرصه ادبیات از بلخ است که آغازگر شاهنامه است و هم اوست که وزن مخصوص برای شعر حماسی را مطرح کرد."

هرچند نام کودک تازه تولد یافته را "محمد" گذاشته بودند، ولی در خانه از روی تکریم و احترام او را "جلال الدین" صدا می کردند.

بها الدین ولد پسر دیگری به نام "حسین" نیز داشت که از مادری دیگر تولد شده بود و از محمد بزرگتر بود ولی توجه او به محمد چنان بود که گویی برای نخسین بار است که صدای یک کودک را در خانه اش می شنود.

بام عرش

دکتر عبدالحسین زرین کوب، از مولوی پژوهان مشهور کشور ایران، که کتاب های "سرّ نی"، "بحر در کوزه" و "پله پله تا ملاقات خدا" را در مورد مولانا نگاشته، به چنین اتفاقاتی در کودکی مولانا اشاره می کند.

عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ، به نقل از آقای زرین کوب از وقایع خارق العاده در کودکی مولانا می گوید: "مولانا در زمان کودکی وقتی با همسالانش بر روی بام ها بازی می کرد و از روی بامی به بامی دیگر می جهید، در پاسخ به درخواست همسالان برای همراهی در این پریدن ها، می گفت: این کار گربه است؛ شما اگر می توانید، بر بام عرش خیز بزنید؛ و خودش پس از این سخن برای لحظاتی ناپدید می شود و سپس با رنگ پریده نزد پدر می آید و می گوید که مرا جماعتی از سبز قبایان گرداگرد جهان بگردانیدند."

راه دهید یار را، آن مه ده چار را
کز رخ نور بخش او نور نثار می رسد

چاک شده است آسمان، غلغله ایست در میان
عنبر و مشک می دمد، سنجق یار می رسد

مولانا در کودکی نزد پدر خود بهاالدین ولد معروف به "سلطان العلما" و "برهان الدین محقق ترمذی"، که از مریدان بهاالدین ولد بود، معارف عصر را فراگرفت.

پدر مولانا، خطیب و واعظی چیره دست بود. مردم به او احترام ویژه ای قائل بودند. می گویند مردم از شهرهای دیگر خراسان برای حل سوال های خود به این فقیه و عالم روزگار مراجعه می کردند.

خشم سلطان یا حمله مغول؟

رفیع جنید شاعر و نویسنده، اختلافات میان امام فخر رازی و بها الدین ولد را نیز در خرابی مناسبات با حاکم خوارزمشاهی موثر می داند.

او می گوید: "روایت ها در مورد هجرت مولانا متفاوت است، عده ای حمله چنگیز را انگیزه این هجرت می دانند و عده ای دیگر معاندت امام فخر رازی با سلطان العلما را باعث این هجرت می دانند. و گویا به تحریک امام فخر رازی، سلطان محمد خوارزمشاه عرصه را بر سلطان العلما بها ولد تنگ می کند و او را مجبور به هجرت به سوی آسیای صغیر (ترکیه امروز) می کند که بیشتر همین روایت مورد تائید است . "

ولی عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ، بر این نظر نیست و "حمله مغول" را انگیزه هجرت خانواده مولانا از بلخ عنوان می کند.

او می گوید: "سلطان العلما در بین سال های ۶۱۷ و ۶۱۸ از بلخ هجرت می کند، در حالی که امام فخر رازی هفت سال قبل از این، از جهان رفته بود و این مساله صحت هجرت به دلیل مخالفت این دو عالم را با سوال رو برو می کند."

دیدگاه فلسفی و قرائت عارفانه

آقای برزین مهر، اختلافات میان امام فخر رازی متکلم مشهور قرن هفتم و بها الدین ولد را رد نمی کند. او این گونه اختلافات را برخاسته از دیدگاه های فلسفی فخر رازی و قرائت های عارفانه پدر مولانا از دین می داند.

شاید این رویداد ها و حوادث دست به دست هم دادند و زمینه را برای سفر معنوی مولانا فراهم کردند.

سفر روحانی

رفیع جنید، معتقد است که سفر مولانا، "سفری ناگزیر" در حیات معنوی او بوده است که باید اتفاق می افتاد.

آقای جنید می افزاید: "دلایلی نظیر حمله مغول یا مخالفت سلطان العلما با امام فخر رازی دلایل ظاهری و بیرونی است، در حالی که از دیدگاه باطنی و معنایی، این سفر برای شکوفایی شخصیت معنوی مولانا باید اتفاق می افتاد؛ چنانکه در صدر اسلام نیز هجرت پیامبر اسلام به مدینه، هویت اسلام را نمایان ساخت. پیامبری که ما در مدینه می شناسیم با پیامبری که در مکه است، تفاوت دارد. به همین دلیل، می گویند این "سفر روحانی" برای مولانا بوده است و احتمالا اگر این سفر رخ نمی داد، شاید ما حالا با مولانایی که تنها یک "فقیه" بود روبه رو بودیم."

نیستان: بلخ؟

سهیلا صلاحی مقدم استاد دانشگاه الزهرا ایران، در تاویل بیت "ازنیستان تا مرا ببریده اند -- از نفیرم مرد و زن نالیده اند"، که در آغاز دفتر اول مثنوی معنوی آمده است، می گوید مولوی در این بیت افزون بر این که به عوالم روحی و معنوی توجه دارد در ضمن به بلخ زادگاه خود نیز اشاره می کند.

او می گوید: "وقتی مولانا می گوید "کز نیستان تا مرا ببریده اند - از نفیرم مرد و زن نالیده اند"، علاوه بر تعابیری نظیر علاقه به بازگشت به عالم ملکوت، به عالم خداوندی مولانا به شکلی به نیستان خودش، به بلخ، اشارت دارد و در جای جای مثنوی، دلتنگی اش را نسبت به دوری از بلخ اعلام می کند."

مولانا پس از بلخ به کدام سمت می رود؟ با چه کسانی دیدار می کند؟ زندگی شگفت انگیز او چگونه تداوم می یابد؟ این ها، موضوع بخش سوم رشته برنامه های آفتاب عشق است.

...برنامه های آفتاب عشق ادامه دارد.