نقدی بر
نقد؛
آقای
مازیار رازی
نوشته ی. بیدار
زین
قصه هفت گنبد افلاک پر صداست کوته نظر نگر که سخن مختصر
گرفت
با
انتشار نوشته بنده تحت عنوان "نگاه تازه به جنبش چپ
افغانستان و ضرورت نو سازی فکری آن" عده ای از دوستان ما
مورد نقد قرار دادند. منجمله دوست عزیز و گرامی ما م. ی. هادی
از امریکا و دوست ایرانی ما آقای مازیاررازی تبصره خیلی ها
مفصل در مورد نوشته اند و نوشته را از زوایای مختلف به نقد
گرفته اند.
هدف از
انتشار نگاه تازه هم همین جر و بحث وتبادل نظر
بود و خیلی ها خرسندم که حد اقل دوسه نفر در زمینه سهم گرفتند
تا باشد که از این جر و بحث ها بتوانیم بر زوایای تاریک و نا
منکشف بحران کشور مان نور و روشنائی تازه بیاندازیم. در تهیه
این نوشته حاضر(نقدی برنقد) بنابر مسافرت کمی تاخیر رخ
داد که از ان معذرت میخواهم.
اقای
مازیار نوشته اند که " این مقاله ( منظور شان همان نگاه
تازه است) توسط دوست دیگری برایم ارسال شدتا نظرخودرا در
مورد آن بنویسم"
و اینکه
گویا ایشان قصد پولیمیک ندارند و نمیخواهنددرمسایل تشکیلاتی
وسیاسی طیف چپ افغانی داخل شوند."
میخواستم مقدمتا عرض کنم که خداکند آن دوستی که از اقای
مازیار خواسته است نوشته من(نگاه تازه) را مورد نقد
قراردهدافغان نبوده باشد.زیرا با سیلی اجنبی بر روی رفیق و
هموطن خود نواختن افزون بر انکه اعترافی بربی عرضگی است با
عیاری و کاکه گی (جوان مردی) افغانی نیز جور نمی آید.
از این
کوتاه فکری ها که بگذریم. آنچه در نوشته آقای مازیار توجه مرا
جلب نمود و مایه تعجب من شد بر خورد غیر واقع بینانه ایشان با
متن و هدف نوشته من است. ایشان آنچه را من گفته ام بکلی کتمان
نموده اند وانچه را من هرگز نگفته ام عنوان نموده اند.
ایشان
مینویسند " بنابرین دوست گرامی ی. بیدار با نا خوانا
قلمدادکردن مارکسیزم به وضعیت کنونی تنها راه " نوینی " که
بدان دست می یابند همان سر مایه داری کهن است که قد مت آن به
بیش از 200 سال پیش بر میگردد. تمام نا هنجاری و جنگ ها و
استثمار زحمتکشان که نتیجه همین نظام سر مایه داری بوده است به
دست فراموشی سپرده می شود."
در
جای دیگر " مساله سر نگونی دولت سر مایه داری و تشکیل دولت
کارگری یکی از محور های بحث مارکس و انگلس در مانیفست (وهم
چنین پس از ان بود). این موضوع را نیز دوست گرامی ی.بیدار
مردود اعلام میکند. زیرا انرا قدیمی دانسته و منطبق به وضعیت
کنونی نمیداند. اما راه حل او تنها حمایت از دولت سر مایه داری
است."
در جای
دیگر " بنابر این دوست گرامی ی. بیدار با این مواضع امروز
دچار "خیانت" و یا به ظاهر "اشتباه" نشده است, بلکه با تحلیل
ناروشن رفرمیستی از مارکسیزم و رد ان, در تحلیل نهائی,
ناخواسته, در جبهه استثمارگران قرار میگیرد."
با
این نتیجه گیری نادرست از نوشته من چندین صفحه را در مورد کارا
بودن و نا کارا بودن نظام سر مایه صرف نموده اند و اعداد و
ارقام فراوان ارائه نموده اند.
سوال
اول بنده این است که چرا آقای مازیار از روی نتیجه گیری های
کاملا روشن و مشخص که من در نوشته ام از سی سال گذشته
افغانستان انجام داده ام بی تفاوت گذشته اند و تلاش نموده
اندبا پیچانیدن نوشته من در لای یک طومار دراز خواننده را با
مساله کاملا فرعی و خارج ازمتن و هدف نوشته من مصروف ومنحرف
بسازند.
ضرورت
به تحریر نوشته "نگاه تازه" و همچنان نوشته " حزب
متحد ملی افغانستان و سازمانهای مماثل" که چند ماه قبل
انجام داده ام از این جا ناشی شد که بر خی از حلقات "چپ"
افغانی مساله بر خورد مارکسیستی با اوضاع کنونی افغانستان را
مطرح میکنند. و هدف من این بود و هست که هر گاه امروز بخواهیم
با استفاده از مارکسیزم برای مسایل کشور مان راه حل جستجوکنیم
بایدتجارب سه دهه گذشته را مد نظر بگیریم.در غیران جفای بس
بزرگی هم در حق خود و هم درحق مردم خودمیکنیم.
و بدین
منظور نوشتم که اصلا تطبیق مارکسیزم در افغانستان در بسا عرصه
ها منجمله درک طبقات و مبارزه طبقاتی ,درک و تطبیق دیکتاتوری
پرولتاریا , بر خورد با مساله دین وغیره با ابهام توام بوده
است. وهمین ابهام باعث بروز مشکلات عدیده هم برای جنبش چپ و
هم برای کشور ما گردید.
نتیجه
گیری های من این است که :
-
مارکسیزم در افغانستان در تطبیق بر نامه اصلاحات ارضی با دین
اسلام تصادم کرد و نیروهای بنیاد گرای داخلی و بین المللی انرا
مورد بهره بر داری قرار دادند و مارکسیزم با ا لحاد یکی
گرفتند. مگر غلط است.؟
- اینکه
جریانات چپ در کشور های جهان سوم منجمله افغانستان بیشتر حاصل
جو مسلط بین المللی درمرحله پس از جنگ جهانی دوم بود تا رشد
اقتصادی اجتماعی این کشور ها. مگر غلط است؟
- اینکه
شعار مقابله با امپیر یالیزم و جهان سرمایه که از جنبه
انترناسیونالیستی ایدیولوژی دیروز منشا میگرفت در مرحله بعداز
7 ثور سیاست خارجی مارابحیث کشور غیر منسلک" غیر متعهد" بی
موازنه ساخت ودر نتیجه, حکومت دموکراتیک خلق را در محراق توجه
این کشور ها قرار داد وجهان غرب هر آنچه دراختیار داشتند برای
سرنگونی ان بکار گرفتند وبدین ترتیب پای افغانستان بحیث یک
کشور فقیر و محتاج در یک جنگ خیلی ها بزرگ کشانیده شد. خوب,
البته جنگ عوامل گوناگون داشت اما موضع گیری های ایدیولوژیک
دولت ما نمیتوانست در راه ختم جنگ مفیدواقع شود. مگر غلط است؟
-
اینکه مشکل ما بیشتر مشکل جیو پولیتیک " مشکل جغرافیه "
افغانستان است تا مشکل مبارزه طبقاتی. مگر غلط است؟
-
اینکه طرح راه رشدغیرسر مایه داری برای کشورهای جهان سوم که
حزب کمونست اتحاد شوروی در دهه 1950 مبتکر ان شد بر این فرضیه
لینن مبتنی بود که امپیر یالیزم آخرین مرحله سر مایه داری
است که عدم صحت آن درعمل به اثبات رسید. مگر غلط است.؟
- با
درنظر داشت اوضاع منطقه و جهان که ما از یکطرف در اشغال نیرو
های بین المللی قرار داریم و از جانب دیگر مورد مداخله
ناسیونالیزم همسایه های آزمند قرار گرفته ایم الزاما باید در
غلاف نشنلیزم افغانی داخل شویم و به ارزش های ملی مان تکیه
کنیم. توسل به مارکسیزم بصورت قطع مشکلات مانرا حل کرده
نمیتواند.
- من
همچنان نوشتم که جهان سر مایه در طی یکصد و شصت سالیکه از
انتشار مانیفست میگذرد دچار دگر گونی ها شده است که باید به ان
توجه کرد. نظام سر مایه داری امروز دیگر نظام سر مایه داری
دوران مارکس نیست. محاسبه ارزش اضافی در مراحل ابتدائی رشد
بورژوازی که مارکس انجام دادکار دشوارنبود اما امروز این
محاسبه با پیچیده گی ها توام است.
- اینکه
طرح دیکتاتوری پرولتاریا هم در قرن نزده , یعنی بلا فاصله پس
از انتشار مانیفست وهم در قرن بیستم از جانب سوسیال دموکراتها
و هم از جانب کمونستها مورد انتقاد قرار گرفت واین طرح هم
دیروز وهم امروز در اروپای غربی خریداری چندانی پیدانکرد.
-
اینکه در اوضاع کنونی افغانستان که نظام سیاسی اقتصادی آن بر
مبنای یک قانون اساسی استوار است که مردم افغانستان در یک
ریفراندوم به ان مهر تائید گذ اشتند. بنابران نظام حاکم
مشروعیت دارد وما الزاما در چارچوب همین نظام باید دست به
فعالیت سیاسی بزنیم . و این نظام نظام بازار آزاد یا نظام سر
مایه داری است. ما نمی توانیم قانون اساسی کشور را ملغی کنیم.
و این, ضرب المثل انگلسی را بیاد می اورد که (گدا
حق انتخاب ندارد). ما گدا شده ایم. به گفته استاد نوید.(beggars
cannot be choosers)
جان
کندن است پر زدنم از نشاط نیست رقصی که زیر چنگل شهباز
میکنم
نمیدانم
چرا اقای مازیاررازی ازروی اینهمه نقاط نظر مشخص و روشن من بی
تفاوت گذشته وظاهرابه نتایجی دست یافته اند که اصلا مطرح بحث
من نیست. اما دوست افغان ما آقای م.ی. هادی که اتفاقاهمین
مساله را متوجه شده اند می نویسند " با اینهمه بر داشت من
این است که "مقاله نگاه تازه"بیانگر وسعت نظر نویسنده است نه
خوشبینی به دست اورد های نظام سر مایه ......... "
آقای
مازیار مینویسند " ..... به قول خود دوست گرامی وقتی یک
فوتبالیست ملیونها دلار ثروت انباشت میکند چگونه این نظام
میتواند راه حل بحران را نشان دهد.؟". در این مثال هدف
من بصورت قطع تائید نظام سرمایه داری نبود ونیست بلکه هدف من
روشن ساختن پیچیده گی ها در نظام سر مایه است. هدف , محاسبه
ارزش اضافی و استثمار است که چگونه ودر کجا صورت میگیرد.
به این
بیت شاعر توجه کنید: هرکه افزوده گشت سیم وزرش زر نبارید
زآسمان بسرش ..... یا خودش دزد بود یا پدرش... الخ . ما
این شعر را که نمیدانم شاعر ان کیست سالها در تظاهرات خیابانی
خواندیم . در نوشته های مان نوشتیم ودر صحبت های مان بحیث
چاشنی از ان استفاده نمودیم. اما امروز وقتی متوجه میشویم که
یک قهر مان بوکس حریف خود را در ظرف 5 ثانیه نقش زمین میکند و
28 ملیون دلار بدست می آورد مجبورمی شویم شعر شاعر را دوباره
خوانی کنیم.
این
شعردر مورد مثال بالا (قهر مان بوکس) که ارائه نمودم قابل
تطبیق نیست. زیرا شعر زمانی سروده شده بود که تعلق طبقاتی
منشای خونی و خانواده گی( اصل و نسب) داشت. یعنی دورانیکه پسر
شاه شاه میشد و پسر گدا گدا. پسر خان خان میشد و پسر دهقان
دهقان.و این دوران ماقبل سر مایه است. زمانیکه میان طبقه پائین
و بالا مرز گذر ناپذیر وجود داشت. درحالیکه در نظام سر مایه
بخصوص در مرحله پسا امپیریالیزم تعلق طبقاتی بیشتر بسته به
استعداد است تا منشای خونی وخانواده گی( اصل و نسب). یعنی بین
طبقه پائین وبالا مرز گذر ناپذیر وجود ندارد.
از
ارائه این مثال ها هدف من این بودکه مارکس در مرحله ابتدائی
نظام سر مایه می زیست و تیوری هائی هم که ارائه نموده است مختص
به همان دوران است. او دوران ماقبل سر مایه یعنی مرحله نظام
فیودالی و قبایلی را ندیده بود ودر مورد حرفی هم نگفته است.
بهمین ترتیب او مرحله امپیر یالیزم و پسا امپیر یالیزم را هم
ندیده ودر مورد چیزی نگفته است. در مرحله پس از جنگ جهانی دوم
خواستند مارکسیزم- لیننیزم را در کشور های دارای مناسبات ماقبل
سر مایه داری تطبیق نمایند که مشکلات فراوان تیوریکی و عملی
ببار اور.
و حالا
که پس از شکست نظام سوسیالیستی در جهان وشکست حاکمیت دموکراتیک
خلق در افغانستان زمینه راه اندازی تشکلات سیاسی ( برای
افغانها) فراهم شده است رفتن دوباره در راه طی شده , از نظر
من کفر است.
من در
مقاله ای که سال گذشته تحت عنوان حزب متحد ملی و سازمانهای
مماثل نوشتم بصورت مشخص گفته ام که کشور ما یعنی خانه
مشترک افغانها در معرض طوفان خیلی ها خطر ناک قرار گرفته است.
بنابران وظیفه تاخیر ناپذیر ما در گام نخست نجات خانه مشترک
ماست. وقتی خانه مانرا نجات دادیم سپس در مورد اینکه برای
زیبائی ان از کدام رنگ استفاده کنیم فکر میکنیم.
افزون
بران, افغانستان کنونی در مرحله گذار قرار دارد و هنوز نوع
مالکیت, شیوه تولید و اینکه کی بر کی حکومت میکند روشن نیست.
آنچه هم که بنام نظام بازار ازاد مورد بحث قرار میگیرد هنوز
روی کاغذاست . سر مایه داری ما هنوز در سطح سر مایه تجاری است
و بنیاد صنعتی ندارد. به این سبب ارائه بسیاری طرح ها قبل از
وقت است. ما در لحظه کنونی به یک جنبش فراگیر ملی نیاز داریم
تا چسپیدن به تیوری های دهن پر کن ارمانی.
دوست ما
بخش دیگر مقاله شانرا در مورد تشریح" "نقش انقلابی
پرولتاریا" و ارائه نوعی تعریف جدید از ان و تعین حدود و
ثغور ان تخصیص داده اند.
در این
بخش به نقل از"بیانیه کمونست" مینویسند. " .... عصر
بورژوازی , دارای ویژگی بارزی است.... این عصر تخاصمات طبقاتی
را تسهیل کرده است. بطورکلی جامعه, بیش ارز پیش , به دو
اردوگاه بزرگ متخاصم , یعنیبه دو طبقه ی بزرگ که مستقیما رویا
روی یکدیگر ایستاده اند , تقسیم می شود. این دو طبقه عبارت اند
از بورژوازی و پرولتاریا" و ادامه میدهند " البته این
بخش از بیانیه با واقعیت کنونی پرولتاریا کاملا منطبق
نیست." من نیز همین ادعا را نموده ام.
در
ادامه این بحث دوست ما سعی نموده است تعریف جدیدی از
پرولتاریا ارائه و حد و مرز انرا نشانی نمایند. و چنین نتیجه
گیری نموده اند که .... بدون تردید در ازای 160 سال گذشته
نه تنها پرولتاریا تضعیف نگشته که رشد کمی و کیفی نیز داشته
است. و در بخش دیگر همین صفحه مینویسند " رشد و تغیرات
در جامعه سر مایه داری, به تدریج توان انقلابی طبقه کارگر را
نه تنها کاهش نمی دهد که افزایش نیز میدهد."
ایشان
باهمین درک وبا حرارت انقلابی نقد و بر رسی خیلی ها جالب از
نظام سر مایه داری و مدافعان و نظریه پردازان سرمایه و
ریفورمیست ارائه و از سوسیالیزم بمثابه بدیل واقعی در مقابل
"بربریت" نظام سر مایه سخن میزنند ومردم را به مبارزه دعوت
میکنند ومی فر مایند" جلوه تیوریک و نظری این مبارزه تنها
در مارکسیزم است " . و ادامه میدهند که " ....تردیدی
نیست که جایگزینی سر مایه داری با یک نظام نوین , متکی
برهمکاری و کنترول خود مردم , یکروزه انجام نخواهد گرفت. شاید
ده ها سال برای اینکه توده ها به طور آگاهانه بر امور خود
نظارت داشته باشند, زمان لازم باشد. به سخن دیگر, استقرار
سوسیالیزم در سطح جهانی به سر عت انجام نمی پذیرد که یک روند
طولانی تاریخی است."چنین نتیجه گیری ها جدا بحث انگیز است.
گهواره
مارکس ومارکسیزم در همین اروپای غربی جنبانده شد و هدف نوشته
های مارکس هم همین اروپای غربی بود. مارکس انقلاب پرولتری,
دیکتاتوری پرولتاریا , سوسیالیزم و کمونیزم را برای کشورش یعنی
المان میخواست.حالا 160سال از انتشار مانیفست میگذرد و به گفته
دوست گرامی مازیاررازی, مردم اروپا باید"ده ها سال دیگر
منتظر شوند" یعنی اقلا 160 سال دیگر تا به اهداف بالا دست
یابند. از گفته جناب عالی بر می اید که هدف مارکس اروپای قرن
نزده نبود بلکه اروپای قرن 22 بود یعنی این همه زحمت را برای
سه صد سال بعد کشید.عجب.
سوال
اساسی این است که چرا این همه تاخیر؟ چه چیز اماده نیست. در
اروپا که احزاب کمونستی به ازادی میتوانند فعالیت کنند. هیچ
قید و بندی وجود ندارد. چرا انقلاب نمی کنند؟ چرااین ارزو های
دیرینه را جامه عمل نمی پوشانند؟ موانع عمده کدام ها اند؟
این
مساله به چندتوضیح ضروری نیاز دارد.
اول:
نقش دین در زندگی مردم
مردم اروپا مسیحی اند و پاپ رو م و کلیسای کانتربری انگلیس در
زندگی مردم حضور دارند. رونالد ریگن رئیس جمهور امریکا دراوایل
دهه هشتاد قرن گذشته رو بسوی اتحاد شوروی انرا
"
امپراتوری بی خداصدا میکرد" این مساله یک مساله جدی است و
باید جدی گرفته شود.
آقای
مازیار شاید اطلاع داشته باشند که هند وستان در جمله فقیرترین
کشور های جهان است که نسل های مردم در کنار جاده ها بدنیا امده
و در همانجا دنیا را ترک گفته اند. حزب کمونست هند در ماه
دسامبر سال 1925 تاسیس گردید. یعنی از عمر ان5 8 سال میگذرد. و
تا امروز بدون قید وبند و تلفات از جانب دولت فعالیت داشته
است. این حزب با استفاده از قانون اساسی کشور و در چارچوب نظام
حاکم که همانا رشد سر مایه است سالها در راس حکومات ایالتی
بنگال غربی, تریپورا وکیرالا قرار گرفته است. در بنگال غربی
چندین دهه در راس قدرت قرار داشت. اما کجاست انقلاب. چرا این
حزب نمیتواند انقلاب کند.
اما حزب
کانگرس ملی هند که یک حزب ملی است و به رشد بورژوازی توام با
عدالت اجتماعی باور دارد, در قسمت اعظم شصت سالیکه از ازادی
هند میگذرد رهبری کشور رادر دست داشته است.
دلیل
ضعف و ناتوانی حزب کمونست عمدتا دو جنبه دارد. 1) مذهبی بودن و
سنتی بودن جامعه هند. زیرا مارکسیزم با الحاد مترادف قبول شده
است. 2) اصلاحات اقتصادی اجتماعی که حزب کانگرس مبتکر ان بوده
است.
دوم:
بوجود امدم نظام" سوسیا ل "
با تطبیق تیوری های جان کینز*
در اروپا که "سیستم سوسیال" را بوجوداورد که
البته هدف ان نجات نظام سر مایه ودراز ساختن عمر ان بود ,عملا
فاصله طبقاتی راکوچک ساخت. با کوچک شدن فاصله طبقاتی نوعی
همگونگی در زندگی مادی طبقات بالا و پائین بوجود امد. امروز
مردم طبقات پائینی اروپا بشمول مهاجرین آسیائی و افریقائی بحیث
ناتوان ترین اقشار, همان چیزهائی را در زندگی خود دارند که یک
سرمایه دار میتواندداشته باشد . البته از کیفیت پائینتر. ویلا
های چند ملیونی و متعدد ندارند اما خانه دارند. موتر های چند
ده هزاردلاری ندارند اما موتر دارند. بهمین ترتیب اولاد شان
میتواند در بسی حالات در همان مکتبی درس بخواند که اولاد یک
ملیاردر میخواند. در مواقع بیکاری معاش بیکاری بدست می اورند
که میتوانندباآن اعاشه خانواده های شانرا بکنند. مشکل بی نانی
اصلایک مساله بتاریخ پیوسته است..... وغبره.
تطبیق
این تیوری عقده های حقارت رادر میان طبقات پائینی جامعه تقریبا
زایل ساخت که در نتیجه عملا تحرک و شور انقلابی طبقه کارگررا
شدیدا کاهش داد. اینکه احزاب کمونستی اروپا هر روز کوچک
وکوچکتر میشوند واز صحنه سیاست واداره کشور های شان نا پدید تر
میگردند تصادفی نیست. چنین تحول در زندگی مردم اروپا در تصور
مارکس نمی گنجید. وگرنه هدف مارکس اروپای (المان) قرن نزده
بود.
اینکه
من نوشته ام که " گورکن سر مایه داری در اروپا کی خواهد بود"
هدف من, برخلاف ادعای دوست گرامی مان" مردود اعلان کردن
مارکسیزم" ویا "بی احترامی" در برابر ان نیست.بلکه
هدف من ابراز این حقیقت است که آن طبقه پرولتاریای انقلابی که
مارکس در مانیفست گفته است دیگر وجودندارد اگر هم دارد, طبقه
نیست. اگر هست چرا عمل نمیکند؟
سوم
:دگماتیزم در مارکسیزم
بر خورد دگماتیستی با اندیشه های مارکس. بسیاری از مارکس
گرایان مانند دوست گرامی مان نظریات مارکس راهمانطوریکه در
مانیفست امده است میخواهند در منصه اجرا قرار دهند. اما در بسی
حالات زمینه تطبیق ان مساعد نمی باشد. من در نوشته ام از واکنش
نیروهای سیاسی اروپا بشمول احزاب کمونست اروپا در برابرمفکوره
دیکتاتوری پرولتاریا یاداوری نمودم. این نیرو ها روان جامعه
شان رادرک کرده اند و میدانند که مردم برای پذیرش هیچنوع
دیکتاتوری اماده نیستند.
یاد مان
نرود که بهرحال, با مارکسیزم ویا بی مارکسیزم هدف تا مین عدالت
اجتماعی ورفع استثمار و فقر است .وقتی مردم یک کشور اماده
پذیرش یک تیوری نباشند تحمیل ان به ان میماند که ما اندام را
موافق به لباس بسازیم در حالیکه بر عکس ان عاقلانه است.
چهارم:
سیاست و مبارزه طبقاتی
قید کردن سیاست و مبارزه سیاسی در چارچوب بر خورد طبقات. دوست
گرامی ما به نقل از مانیفست مینویسد "هر مبارزه طبقاتی
مبارزه سیاسی است." من با این اد عا هیچ اعتراضی ندارم.
اعتراض من این است که هر مبارزه سیاسی الزاما مبارزه طبقاتی
نیست. زیرا عوامل دیگری چون اقلیم, جغرافیه, رشد جمعیت
,مسایل روانی وغیره نیز در روند سیاست و سیاستگذاری اثر دارد.
من طور مثال نوشتم که جنگ کنونی که در افغانستان جریان دارد
بیشتر از جغرافیه افغانستان منشا میگیردتا تصادم طبقات اجتماعی
آن. به این سبب با مارکسیزم ومبارزه طبقاتی حل نمی شود بلکه
باید برای حل ان راه های ملی را جستجونمود.
پنجم:
فقدان دموکراسی
تجربه
نشان داد که نبود دموکراسی و آزادی انتخاب یکی دیگر از نواقص
نظامهای مارکسیستی است. دموکراسی در عرصه سیاسی-اجتماعی بشکل
پلورالیزم عقاید تا سرحد تشکیل احزاب و پارلمانتاریزم بظهور می
رسد و در عرصه اقتصاد بشکل بمیان اوردن تعددمراکز اداره و
رهبری تولید, ایجاد رقابت در تولید بمنظور بالا بردن کیفیت
تولید صورت میگرد. اما در تجربه هفتاد سال کمونیزم دیده شد که
نظام در هر دو عرصه روی پایه های تک مرکزی ( مونوسنتریزم)
استوار است .
ششم: تقدیس مارکسیزم:
بسیاری
از دوستان مارکسیست ما استدلال در برابر تیوری های مارکس و یا
انتقاداز انراچیزی معادل کفر گوئی تلقی مینمایند. طوری از
خودواکنش منفی نشان میدهند که گوئی کسی در برابر آیات قران بی
حرمتی نموده باشد. در حالیکه مارکس هم مثل ما انسان خاکی بود و
کار تحقیقاتی شان که واقعاقابل قدر است اما از لوح محفوظ
نیامده که ما حق تبصره در مورد انرا نداشته باشیم.
دوست
گرامی ما همچنان مینویسند " مارکس و انگلس پس از نگارش
"بیانیه" , در سال 1950 پایه های نوین تیوری " انقلاب مداوم"
را ترسیم کردندکه در ان از رهبری پرولتاریا برای ساز ماندهی
انقلاب های آتی نام بردند. به اعتقاد انها تنها رهبری
پرولتاریا قادر به مبارزه علیه فیودالیزم است و بورژوازی فاقد
ماهیت انقلابی است. اما رهبری پرولتاریا با از میان برداشتن
فیودالیزم اکتفا نکرده که کل نظام سر مایه داری را موردسوال
قرار میدهد. این نظریه پس از سالها, پایه تیوریک نظریه لئون
تروتسکی در تکوین تیوری " انقلاب مداوم" شد.
گرچه
درک کلی از پرولتاریا آنچنانیکه در"بیانیه" بوضاحت گفته شده
است همانا پرولتاریای صنعتی است که در برابر بورژوازی قرار
میگیرد. اما در کشوری چون افغانستان که پرولتاریا بقسم طبقه
وجودندارد ومناسبات اجتماعی-اقتصادی نیمه فیودالی و نیمه
قبایلی و عشایری است , وقتی میگوئیم رهبری پرولتاریا منظور ما
کیست ؟
یکعده
روشنفکرانافغان در دهه 1950-60 قرن گذشته با تکیه به همین
نوشته ها و نتیجه گیری های مارکس امدند واسم خود را گذاشتند
رهبر طبقه کارگر (پرولتاریای) افغانستان. و باتحمیل اراده شان
از نام پرولتاریا با لای مردم افغانستان کشور را بسوی فاجعه
کشانیدند.در صفوف حزب دموکراتیک خلق افغانستان تعداد کارگران و
دهقانان از تعداد انگشتان یکدست تجاوز نمی کرد. اعتراض من هم
همین است که بدون حضور فزیکی "پرولتاریای صنعتی" و در نبود
طبقه دهقان متشکل مخاطب این احزاب کماکان روشنفکران اند. وهدف
مارکس و "بیانیه" مشخص است و ان طبقه کارگر است. ونه
روشنفکران. و حالا وقتی این تیوری هارامیبریم ودرمیان قبایل و
عشایر تطبیق میکنیم متوجه میشویم که این افاده ها خیلی ها
فیشنی و دور از واقعیت زندگی مردم قبایل است.
مشوره
آقای مازیار برای افغانستان چنین است " امروز برای نسل جوان
افغانستان ( و سایر نقاط در منطقه) تنها یک راه وجود دارد و آن
نیز سازماندهی خود و ایجاد تشکیلات خود برای سر نگونی سر مایه
داری وکوتاه کردن دست های امپیر یالیزم است. این تدارک با
مماشات با سرمایه داری وتوهم داشتن به دولت آن و مردود اعلان
کردن مارکسیزم ( تحت لوای اینکه اساس آن کهنه شده است) عملی
نخواهد شد. تکامل ناموزون و مرکب در سطح بین المللی بر خی
از کشور ها مانند افغانستان رامیتواند در مقام تدارک برای
انقلاب سوسیالیستی قرار دهد. مگر روسیه 1917 از لحاظ اقتصادی
از افغانستان کنونی پیشتر بود که بزرگترین انقلاب سوسیالیستی
را به همان دهقانان و شبه پرولتاریا و پرولتاریای شهری سازمان
داد؟ دوست گرامی ی. بیدار اگر مسایل زیر بنائی رادر
افغانستان و کشور های مشابه مورد سوال قرار میدهد باید پاسخ
دهد که چگونه در دور افتاده ترین ممالک جهان ( حتی عقب افتاده
تر از افغانستان) اقتصاد نظام امپیریالیستی مشاهده شده و
اقتصاد انکشور ها به زائده کشور های متروپول مبدل شده اند؟ این
وضعیت حتی در عقبنگهداشته ترین کشورهای افریقائی امروز دیده می
شود. در عصرامپیریالیزم بر خلاف دوران پیش تکامل سر مایه داری
(قرون 17و18), تمامی عناصر اقتصاد هرکشوری در جهان در نظام
سرمایهداری جهانی ادغام گشته و انقلاب های ضد سرمایه داریو یا
سوسیالیستی را دردستور روز قرار داده است. به عبارت دیگر
شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی در افغانستان نیزاماده
است. تنها علت عدم آغاز این انقلاب نبود آگاهی ذهنی است.
به سخن دیگر نقش انقلابیون و آزادیخواهان در هر نقطه جهان باید
ایجاد حزب طبقه کارگر ( با برنامه انقلابی ضد سرمایه داری) در
راستای سر نگونی استیلای سرمایه داری باشد. البته این عملی است
بسیار دشوار به ویژه اینکه گرایشات ریفورمیستی در درون طیف چپ
در مقابل این روند ایستادهگی میکنند. مبارزه روشنفکرانو
زحمتکشان جوان افغانستان می بایست در این راستا متمرکز گردد و
نه در جهت احیای نظام پوسیده سر مایه داری." به به چه نسخه
ای.... ما نمیدانستیم که شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی در
افغانستان نیز اماده است.
وقتی
نوشته اقای مازیار را تا اینجا مطالعه نمودم متوجه شدم که ما
هردو در باره دو افغانستان سخن میگوئیم. یکی افغانستانی که من
می شناسم و یکی هم افغانستانی که اقای مازیار در ذهن خود
دارند. متوجه شدم که اقای مازیار جدی نیستند.و معلوم میشود که
ایشان در سی سالیکه گذشت در کدام سیاره دیگر زندگی مینمودند که
خبر نشدند که در افغانستان چه گذشت.
افغانستانی که من در ذهن خود دارم همان افغانستانی است که در
اشغال نظامی 40 کشور قرار گرفته وجنگ و مداخله در ان با شدت
ادامه دارد. خطر بر گشت نیروهای عقب گرای طالب با پشتیبانی
نیروهای مسلح پاکستان کشور را تهدیدمی میکند. کشت و ترافیک
مواد مخدرکه بیش از 93 درصد مواد مخدر جهان را احتوا میکند و
صد ها ملیارد دلارعاید در جیب حلقات مافیائی میریزدکه میتواند
جنگ را برای ده ها سال دیگر به درازا بکشاند, بلا مانع ادامه
دارد.
عواید
داخلی کشور حتی تکافوی دستمزد های مامورین دولت را نمی کند که
باید از منابع تمویل کننده بین المللی قرضه بدست بیاورند. نظام
سر مایه داری ان هنوز در مرحله سرمایه تجاری قرار دارد واز
سرمایه صنعتی خبری نیست. نصف زراعت کشور را تولید کوکنار اشغال
نموده.
افغانستانی که من در ذهن خود دارم نیروهای ترقیخواه ان در پی
شکست نظام قبلی ,تحمل پنجاه هزار کشته, امروز در حالیکه یک
نسلی از رهبران و کادر های ان از دایره سیاست فعال کنار گذاشته
شده اند و زمینه استفاده از استعداد و تجربه شان مساعد نیست ,
در بیش از 60 کشور جهان متواری شده اند. آنچه از این نیرو ها
در داخل کشور باقی مانده مانند تن بی سر در میان انبوهی
ازمعضلات دست و پا میزنند.
افغانستانی که در ذهن من است نیروهای بنیاد گرای مذهبی ان
افزون بر انکه لشکر بزرگ ومنظم مسلح (طالبها) یکجا با عناصر
بنیادگرای بین المللی(القاعده) و حمایت ارتش ودستگاه
استخبارات نظامی پاکستان با چنگ و دندان برای تصرف مجدد قدرت
تلاش دارد, حلقات دیگراین بنیاد گراها (جهادیها)قدرت دولتی
واقتصاد کشور را در قبضه خود گرفته اند. همه تا دندان مسلح اند
و ملیونها دلار در دسترس خود دارند. وقتی یکی از این سازمانهای
مذهبی میتواند با صرف 13 ملیون دلار مرکز اسلامی تاسیس کندکه
نظیر آن در قم در ایران و الازهر در مصر وجود دارد, شما
میتوانید به ابعاد مساله پی ببرید.
آقای
مازیار شما اطلاع دارید که منابع و عواید داخلی افغانستان
تکافوی بودجه عادی آنرانمی کند و این منابع خارجی منجمله بانک
جهانی است که به اقتصاد ما پول پیچکاری میکنند. دیروز اگر حرفی
از انقلاب در کشور هائی چون افغانستان در میان بود .1): هدف
انقلاب ملی و دموکراتیک بودو نه انقلاب سوسیالیستی .2) :
موجودیت اتحاد شوروی بحیث یک فکتورعمده در تمویل وحمایت از ان
در نظر گرفته میشد. امروز چه کسی از چنین به قول شما "انقلاب
سوسیالیستی" حمایت خواهد کرد. راستی, نمیدانم آقای مازیار درک
شان از سویالیزم و انقلاب سوسیالیستی چه است.؟
آقای
مازیار نوشته اند که "مگر روسیه سال 1917 از لحاظ اقتصادی
ازافغانستان کنونی پیشتر بود؟ ..." آقای مازیار کشتی معروف
آورورا که بلشویک ها از داخل ان بسوی قصر
زمستانی تزار شلیک کردند ساخت روسیه بود. روسیه سال1917 تا ان
حد صنعتی شده بودکه از ناحیه تولید وسایل جنگی چون توپ, طیاره,
تفنگ های گوناگون و مرمی وغیره نه تنها خود کفا بودکه صادر
میکرد. روسیه 1917 صنایع موتر (خودرو) سازی داشت. در روسیه سال
1917 صنایع سنگین انکشاف قابل ملاحظه نموده بود. روسیه سال
1917 بحیث دومین قدرت استعماری دنیا در برابر امپراطوری انگلیس
می ایستاد .در روسیه سال 1917 طبقه کارگر بوجود امده
بود.......وغیره. روسیه سال 1917 بحیث یک کشور مقتدر اروپائی
از لحاظ صنعتی فقط با المان و انگلستان قابل مقایسه بود.
افغانستان هیچگاهی صنایع ثقیل نداشت وندارد. در بهترین حالت
تعداد کارگران شاغل درموسسات صنعتی ما از بیست هزار نفر تجاوز
نمی کرد. که آنهم پراگنده بود. در یک کشور سی ملیونی این رقم
خیلی ها ناچیز است و هرگز طبقه گفته نمی شود. زراعت ما از ان
بد تر بود. امروز که زیر ساخت های صنعتی از بین رفته. نصف
تولیدات زراعتی مانرا کشت کوکنار گرفته که در بالا ذکر شد.
هنوز 5
ملیون آواره در بیش از 60 کشور جهان و ملیونها بی جا شده
داخلی در زیر خیمه های نمناک در داخل کشور...... تراژیدی مردم
افغانستان به این چند پاراگراف خلاصه نمی شود.
آنانی
هم که قدرت دولتی را در دست گرفته اند ترکیب نا متجانسی از
حلقات مسلح جهادی وافرادمنفرد است که بنابردرجه وابستگی های
شان, یا به کشور های مداخله گر, ویا سازمانهای مسلح, به این
مقامهارسیده اند. اما به هیچ وجهه طبقه نیست. یعنی
رهبری سیاسی را در نتیجه رهبری اقتصادی بدست نیاورده اند. این
یک مساله ایست که باید جداگانه مورد تحلیل و ارزیابی قرارداده
شود. حالا آقای مازیار رازی که نمیدانم در کدام کشور اروپائی
اقامت دارند میگویند ما باید برویم و انقلاب سوسیالیستی کنیم
اما نمی گویند که کی برود وکی را سرنگون کند و چگونه؟ و
بعداشیرازه از هم پاشیده جامعه افغانی را به کمک کی ترمیم و
مرمت کاری کند.این را میگویند تحلیلها و مشوره های برج عاجی.
در
مقاله آقای مازیارمطالب قابل تبصره وارزیابی فراوان وجود دارد
که بطورنمونه مینویسند
-
سیاستهای سازش طبقاتی استالینیزم. نمیدانم منظور
شان چیست؟
-
گرایشهای گریز از مرکز. کدام مرکز؟
- برای
نمونه شکست انقلاب اخیر ایران.
کدام انقلاب در ایران شکست خورده است؟
- ویا
از زبان لئون تروتسکی میگویند " ....از سوی دیگر,کسانی که
به کار های روز مره عادی عادت کرده اند , سانتریست ها و آماتور
های بوالهوس, از شکست هراسان میشوندو تمام هم خود را متوجه
انهدام اتوریته سنن انقلابی, درتجسس "دنیای نوین" به قهقرا
میروند. ( درنظریات اینها) کوچکترین اشاره ای به یک تجزیه
وتحلیل مارکسیستی نشده است. حتی یک کوشش جدی در بر رسی علل
شکست نمیتوان یافت. حتی کلمه ای تازه ی در باره ی آتیه اظهار
نشده است. هیچ چیز جز کلیشه های پیش پا افتاده, فریب و تزویر,
و بخصوص داواپس های مذبوحانه ای.... برای حفاظت خود پیدا
نخواهیم کرد... این حضرات به دلیل رخوت مغزی نمیتوانند
مارکسیزم را انکار کنند, آنرا ارزان به هرزگی سپرده اند."
پاراگراف بالا که آقای مازیارظاهرا هدف شانرااز زبان تروتسکی
بیان نموده اند زننده ,غیر دوستانه و کاملا نادرست است. گرچه
نمیدانم که آن خدا بیامرز(تروتسکی) این جملات را چه وقت و در
مورد چه کسانی گفته بود, آقای مازیار آنرا بمن حوالت کردند.اگر
به همه ی این نکات و مسایل بحث انگیز دیگر در مقاله اقای
مازیار پاسخ ارائه نمایم فکر میکنم این نوشته از حد حوصله یک
مقاله انترنتی فراتر خواهد رفت وبرای خواننده کسل کننده خواهد
شد. فعلا بهمین قدر اکتفا میکنم.
٭
John
Keynes (1883-1946)
نظر یات جان کین
چیزی میان نظریات ادم سمیت و مارکس است. جان کینز به این باور
بود که برای رشد اقتصاد , مردم باید پولدار باشند تا بتوانند
تولیدات را بخرند و این وظیفه دولت است سعی کند که جیب(کیسه)
مردم خالی نشود. به این سبب مختلط بودن اقتصاد را مطرح
مینمود.
y_bidar@yahoo.com
نگاه تازه
به جنبش" چپ" افغانستان و ضرورت نو سازی فکری آن
|