"زن" و "گردباد"

 

اگه گفتید شباهت "زن" با "گردباد" چیس؟

هردو یشان اول که میاین  با هیجان وارد زندگیت میشن.. و هردو یشان موقع رفتن خانه، ماشین، و همه زندگیت را با خودشان می برن

دلیل منطقی

نویسنده‌ی جوان از جورج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می‌نویسید استاد؟»

شاو: «برای یک لقمه نان»
پسر: «متاسفم. برخلاف شما ما برای عزت و شرف می‌نویسیم.»
برنارد شاو: «طبیعی است. هر کدام از ما برای چیزی می‌نویسیم که نداریم

 

خواستگاری

چند دقیقه بعد از مراسم خواستگاری .مادر داماد ببخشید میشه برای پسرم زیرسیگا ری بیارین؟خانواده ی عروس:مگه سیگار هم میکشه .نه ، میدانید بعد از مشروب کیف داره . چی مشروب؟بلی ، پسرم قمار ره باخته ناراحته .چی قمار ؟بلی  یادنداشت ده زندان یاد گرفت . چی مگه زندان هم رفته؟ بلی دیگه معتاد بود… چی معتاد؟ بلی زن قبلیش ده گیرش داد

شنوايي

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است ، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي ، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد ، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:
« عزيزم ، شام چي داريم؟ » جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزيزم شام چي داريم؟ »
و همسرش گفت:

« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « قورمه مرغ » !!

اعتقاد

مرد به زن: عزیزم ممنونم ازت! تو اعتقاد به دین را به زندگیم آوردی!

زن: چطور عزیزم؟

مرد:چون‎ ‎من قبل از ازدواج معتقد ‏بودم جهنم اصلا وجود نداره.

استخدام

مرد موقع برگشتن به اتاق خواب گفت : " مواظب باش عزیزم ، اسلحه پر است "
زن که به پشتی تخت تکیه زده بود گفت : " این را برای کشتن زنت گرفته ای ؟ "
" نه خیلی دل و جرات میخواهد ، میخواهم یک حرفه ای استخدام کنم"
" من چطورم ؟ "
مرد پوزخندی زد " آخر کدام احمقی برای آدم کشتن یک زن استخدام میکند ؟ "
زن لبهایش را مرطوب کرد ، اسلحه را به طرف مرد گرفت و گفت :
" زن تو"

هوشیاری

مردی با اسلحه وارد بانک شد و تقاضای پول کرد. وقتی پولها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم.
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.
سپس مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد: نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید
!

چرخه ازدواج دخترها