تاریخ نهضت های آزادیخواهی 
 
 

راه و رسم حزب انقلاب ملی

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت شصت و سوم

 سیاوش:

با توجه به پس منظر زندگی اجتماعی ،پیوند فامیلی و وابستگی های معیشتی سردار محمد داود میتوان نتیجه گرفت که او باور چندانی به جامعۀ باز و مبتنی بر دخالت  و مشارکت جمهور مردم، بخصوص قشر تحصیلکرده نداشت و می پنداشت که نفوذ نا محدود فرهیختگان در مدیریت سیاسی، دولت را تضعیف میکند و ادارۀ متمرکز را که اصل اجتناب نا پذیر طرز ادارۀ دودمان حاکم، مبدل شده بود ضامن بقای حکومت می پندارد.

 پس چه عواملی یا کدام انگیزه و عنصری سردار را وادار به ایجاد حزب انقلاب ملی افغانستان کرد ؟

 

د.ا.عثمان:

از فحوای یک رهنمود کتبی به قلم محمد داود نخستین رئیس جمهور افغانستان بر می آید که او اهمیت خاصی به تاسیس یک سازمان سیاسی مرکب از نخبگان جامعۀ روشنفکری ما قایل بود. ازهمین سبب از آوان اعلام نظام جدید ،بر آن بود که برحسب وعده هایش که چندین بار آنرا بر زبان آورده بود برای جمهوری نو بنیاد،پایگاهی دموکراتیک و مشروع تدارک ببیند. از همین جهت طرح «ایجاد حزب انقلاب ملی» را می ریزد.

در صفحۀ دوم رهنمود یاد شده به قلم او چنین میخوانیم:چون هدف این انقلاب بر مبنای تحولات عمیق و بنیادی در حیات اقتصادی،اجتماعی و سیاسی به نفع اکثریت طبقات محروم و بر اساس ناسیونالیزم مردم افغانستان استوار بود و است،نا رضائیتی شدید طبقۀ مرتجع و متعلقین شان از یک سو و اندیشۀ گروه افراطی که در صدد بر انداختن نظام نوین و خاموش ساختن نهضت های مترقی بودند ما را واداشت که در مقام دفاع براییم و خوشبختانه در اثر درک عمیق و بیداری و زحمات خستگی ناپذیر نیروه های انقلاب تلاشهای مذبوحانۀ خائنین و مرتجعین رسوا و ناکام گردید.

اولین سالگرد پر افتخار انقلاب ما را مردمان ما در سراسر وطن عزیز به شکل بی نظیری استقبال کردند و به این صورت از استحکام و اهداف پاک و مترقی نظام نوین اطمینان حاصل نمودند.لذا وقت آن رسیده است که رفقای انقلاب ما در سازمان سیاسی شان تجدید نظر نمایند.

قبل از پیروزی انقلاب و خاصه  بعد از ناکامی کامل دیموکراسی قلابی،نظر به خصلت های ضد مردمی نظام گذشته و قدرتهای ارتجاعی که بر ضد وطنپرستان واقعی عمل میکردند.

تاکتیک ما چنان ایجاب میکرد که بدون تظاهرات بیجا و دور از نظرهیات حاکمه، به پیروزی از مرام و ایدیولوژی خویش فعالیت نماییم ولی اکنون فرصت تغییر رفتار فرارسیده است.نیروی محرکۀ دیگری که حزب ما را امیدوار به آیندۀ درخشان و اعتلای آن می سازد همانا پشتیبانی عمیق اکثریت مردم ما از پیام تاریخی ۲۶ سرطان رهبر انقلاب بنام «خطاب به مردم افغانستان» می باشد.

این پیام که خلص ایدیولوژی و طرز دید حزب انقلابی ما می باشد و برروی دفاع و نگهبانی حقوق طبقات محروم و زحمتکش یعنی اکثریت مردم افغانستان تهداب گذاری گردیده است خوشبختانه با فهم قابل قدری از طرف آنها با شور و سروربی سابقه پشتیبانی گردید ما را وادار می سازد تا دیگر این حزب نیرومند و انقلابی،تشکیلات خویش را طبق نامۀ تاریخی ۷ سنبله ۵۳ رهبر انقلاب عیار نمایندو به آنهایی که به انقلاب ما . گروه رفقای انقلابی ما تهمت این و آن میزدند و به این وسیله می خواستند از اهمیت انقلاب کاسته و حزب ما را تضعیف و اذهان مردمان خدا پرست و وطندوست ما را در بارۀ انقلابیون مغشوش نمایند و به قدرت ضد ملی،تخریبی و ضد انقلاب خویش بیفزایند بدانیم که :

برای تحقق بخشیدن آرمانهای اکثریت مردم افغانستان و برای از بین بردن استثمار داخلی و خارجی به هر نحوی که ظهور نماید و برای استحکام نظام جمهوری و برای عملی نمودن تحولات عمیق بنیادی که هدف این انقلاب ملی  و خواسته های طبقات محروم کشور می باشد به لطف خدا و پشتیبانی مردم خویش مجادله خواهیم کرد و فقط آنهایی می توانند که در این سهم گیری ملی اشتراک ورزند و عضویت پرافتخار حزب انقلاب ملی را داشته باشند که ایدآل و آرمانهای ملی آنها ضامن سعادت و سر بلندی وطن و موافق به اهداف انقلاب یعنی خدمت به اکثریت مردم افغانستان باشد.

در فصل اول رهنمودیکه بمنظور تنظیم و تعین«وظایف و مسوولیت های حزبی» تهیه شده بود چنین آمده است:

 

فصل اول

عضویت در حزب

 

1-    حزب طبق اساسنامۀ خویش از ورود تمام نیروهای مردمی یعنی دهقانان،کارگران،ارباب حرفه،سربازان،روشنفکران و خردمندان و متصدیان سرمایۀ ملی،در صورتیکه ازتمام اساسات سیاسی،اقتصادی حزب  پیروی نمایند استقبال می کند.

2-    تمام افراد کشور که دارای شرایط ذیل پذیرفته می شوند:

الف- تبعۀ افغنستان بوده و حد اقل مدت تابعیت او از ده سال کمتر نباشد.

ب- از والدین افغان تولد و خانم خارجی نداشته و سن هژده سالگی را تکمیل نموده باشد.

ج- مرتکب هیچگونه،جرم،جنحه و خیانت نشده باشد.

د- برای عضویت در حزب در خواست تحریری بدهد.حق العضویت و تمام مسوولیت ها و مکلفیت های حزب را تعهد نماید

.3-    درخواست به غرض عضویت در سازمانهای مربوطۀ خویش به هر کجا و به هر سویۀ که هستند داده می شود.

 

4-    آنهایی عضو حزب شمرده می شوند که عضویت ایشان پس از طی مراتب کاندیداتوری،موافقۀ جرگه های مربوط و یا کمیتۀ تدقیق از طرف کمیتۀمرکزی تائید و تصویب شده باشد.

 

5-    هرگاه یکی از اعضای حزب نظر به بعضی عوامل تغییر مکان میدهد،مکلف است به سازمان مربوط خویش کتبآ اطلاع بدهد.سازمان مربوطه اول مکلف است او را به نزدیکترین سازمان حزبی محل سکونت جدید معرفی نماید.

 

6-    قبل از اینکه شخصی به عضویت حزب پذیرفته شود مکلف است مدت دو سال را به حیث کاندید حزب سپری نماید.از  یکطرف در این دورۀ در سال تمام خصوصیات او تحت امتحان و مراقبت قرار می گیرد و از طرف دیگر سازمان اولیۀ حزب در کار بلند بردن سویۀ سیاسی ،مورال و رشتۀ تخصصی عضو داوطلب خواهد کوشید.در مدت دورۀ کاندیداتوری شخصی مذکور،نمی تواند به حیث عضو حزب در جلسات و سیمینار های حزبی اشتراک نماید.

7-    به منظور تثبیت شمول عضو جدید در حزب در صورت لزوم کمیته ای بنام کمیتۀ تدقیق،از طرف کمیتۀ مرکزی تعیین و تشکیل میگردد.این کمیته وظیفه دارد در اطراف سوانح و سوابق شخصی درخواست دهنده،توجه کامل و دقت نماید.

8-    از جمله کمیتۀ که از پنج نفر کمتر نباشد اقلآ سه نفر باید برای شمول نامبرده رای بدهد.رای گیری سری اجرا می شود.

همین طور در آن رهنمود،محمد داود«وظایف و مسوولیت های حزبی» را بیان کرده که گواه توجه او به انضباط حزبی می باشد.

در فصل سوم این رهنمود«حقوق اعضای حزب» به تفصیل آمده است.در فصل چهارم مبحث «تشکیلات حزبی» آمده است که شباهت تمام به احزاب مدرن دارد و از محتویاتش بر می آید که راقم آن متون فراوانی را از نظر گذارنده و به نتایج مطلوبی رسیده است.

نویسنده مطالب مفصلی در بارۀ لویه جرگه،ملی جرگه،ولایتی جرگه،محلی جرگه،کلی جرگه و معادل آن، و افزوده است:(کلی جرگه هسته اساسی حزب را تشکیل میدهد) و از این قبیل .

  سیاوش:

   از منظر ماهوی،ایجاب میکند که خاستگاه اعتقادی آن حزب را به بررسی بگیرید.

 

د.ا.عثمان:

در یک داوری کلی میتوان گفت که «حزب انقلاب ملی» چه از نظر تشکیلاتی و صوری و چه از نظر مضمون درونی،التقاطی از سازمانهای سیاسی مدرن و سنتی می باشد.ساختار این حزب تا حدودی تقلیدی از احزاب نوع مدرن می باشد اما ناگزیری طراح سیاستهای حکومت جمهوری او را وامیدارد که به نهاد های عرفی و سنتی نیز توجه کند.

بصورت کل میتوان حکم کرد که در نظام جمهوری افغانستان،سیستم تک حزبی برقرار بود، هر چند به گواهی شماری از اسناد  رئیس جمهور مصمم بودکه بعد از دوسال به حزب مخالف نیز اجازۀ فعالیت بدهد ولی چنانکه واقفیم چنان تصمیمی به کرسی ننشست و تا آخر  نظام تک حزبی برقرار ماند.

   سیاوش :

     نظام جمهوری افغانستان آیا مجال آنرا یافت تا که ایدیو لوژی مدونی را به قوام برساند؟

 

د.ا.عثمان:

به باور من و تا جاییکه من دریافته ام خیر ، با وصف اینکه محمد داود پیوسته دلبستگی کاملش را به ناسیونالیسم ابراز داشته بود.مع الوصف پیش زمینۀ ناسیونالیسم آنگونه که در جهان غرب مطرح بوده است در افغانستان وجود نداشت و در دهۀ هفتاد قرن بیستم نمیتوان ادعا کرد که جمهوری افغانستان حاصل یک روند معرفتی بود بلکه از بالا به پائین! به کرسی  نشست.

بقای حزب انقلاب ملی محصول شخصیت«کرازماتیک!» رهبر آن بود و از مصادیق این گفته آنست که در شرایط ویژۀ سیاسی بدنیا آمد و همانطور از دنیا رفت.

در مباحث بعدی باز هم در بارۀ ایمان حزبی  و درجۀ تعلق اعضای آن به ایدیولوژی ناسیونالیسم خواهیم پرداخت.

 

  سند رهنمودی به  بقلم محمد داود رئیس جمهور  افغانستان

 

 

 

 

 

ادامه دارد

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست وسوم

نقد یک رویداد بر بنیاد چند سند

 سیاوش:

 بزرگوار جناب داکتر اکرم عثمان، در اینجا دو تا سوال مطرح میشود :

اول- در بحث قبلی در مورد شیوۀ برخورد رهبران نهضت مشروطه دوم با محافظه کاران  روشنی انداختید آیا برخورد ها به همان جا خاتمه پیدا کرد؟

دوم-  برداشت و نظر شما در مورد اثرات تبلیغات و نقش قلم در ماجرا های خاص بخصوص بلوای قندهار چه می باشد؟ .

 داکتر اکرم عثمان:

 خیر،شیوۀ بر خورد با هواداران  نایب السلطنه سردار نصر الله خان در همان جا خاتمه نمیابد . به دنبال آن رویداد تعداد زیادی از طرفداران نصرالله خان از وظایف شان سبکدوش شدند و در مواردی با مصادرۀ اموال و حتی زندان مقابل گردیدند.

یکی از آن موارد چه در زمان سلطنت امان الله خان و چه بعد از آن که با طرف ورزی و حتی شائبه های ایدیویوژیک توجیه شد موضوع عزل سردار محمد عثمان خان نایب الحکومۀ مزار شریف می باشد که تمام ملک و مالش ضبط شد و خودش در قید زنجیر و زولانه به محبس افتاد.

مقدمات عزل او از مدتها قبل فراهم شده بود. علامه محمود طرزی به دنبال غایلۀ قندهار که در زمان کار آن نایب الحکومه در قندهار اتفاق افتاده بود مقاله ای بسیار انتقادی در جریدۀ سراج الاخبار نشر کرد و نامبرده را به سوء رفتار با مردم، سوء استفاده از بیت المال و جریحه دار کردن احساسات مذهبی رعیت متهم کرد. به تاسی از او مرحوم میر غلام محمد غبار در اثر معروفش« افغانستان در مسیر تاریخ» عین اتهامات را بر حاکم موصوف وارد دانست و در سالهای اخیر هنگامیکه شاد روان میر محمد صدیق فرهنگ« افغانستان در پنج قرن اخیر» را چاپ کرد گناه بلوای قندهار را به گردن نایب الحکومه یادشده انداخت و حتی او را متهم کرد که به نیت اخاذی از متنفذین قندهار، زمینۀ شورش مردم را عمدآ فراهم کرد.

شبهه ای نیست که در نظامهای خود کامه و استبدادی، کار گزاران دولت در ولایات از اختیارات نا محدودی بر خوردار بودند و در قلع و قمع مردم و انواع بهره کشی دست آزاد داشتند امادر زمان امارت امیر حبیب الله خان سراج الملة والدین که هم امیر موصوف ، هم برادرش سردار نصرالله خان نایب السلطنه و هم شهزاده ها مخصوصآ دو پسر ارشد امیر، عین الدوله شهزاده امان الله خان و معین السلطنه شهزاده عنایت الله بر امور جاری نظارت مستقیم داشتند و به تبع ارادۀ امیر که سخت شیفتۀ اصلاحات بود به سادگی امکان نداشت که خطایی به آن بزرگی با اغماض مقامات ذیصلاح  روبرو شود و به اصطلاح دهان جوال را با راشی بگیرند و خود اسباب نا رضایی اتباع شانرا فراهم آورند.

من برآنم که در چنان برهه ای از تاریخ افغانستان ، نظریه پرداز های نهضت مشروطه خواهان دوم به منظور تسطیح هر چه بیشتر راه شان نیاز مبرم به سلاح تبلیغات داشتند و در بر خورد جناح رادیکال با جناح محافظه کار ، گروه اول الذکر بی میل نبود که از چنان واقعاتی بهرۀ تبلیغاتی ببرند و طرف را با سلاح قلم در جشم امیر و چشم مردم خوار و خفیف کند.

به گمان من کار برد چنان ابزاری در بر انگیختن احساسات تحول طلبانه و آزادی خواهانۀ قشر قلیل روشنفکران آن دوران، حسن اثر موقتی داشت،و زیانش آن بود که رویداد ها را بیش از ظرفیت حقیقی آنها، حجیم، جسیم و آبستن انفجار مینمایاند و آنها را در شناخت دقیق حوادث گمراه میکرد. از همین جا بود که هنگام بروز بحرانها سیاسی و اقتصادی در زمان امان الله خان نه تنها اشتباه در تشخیص و اشتباه در محاسبه، گریبان شاه ترقیخواه را گرفت بلکه نزدیکترین مشاورانش بیش از حد لازم ملت را دلبسته حکومت فکر میکردند و به قماری دست یازیدند که بازنده اش پیشاپیش معلوم بود.

عیب دیگرش آنکه موحب بد آموزی تحلیلگران و مورخان دوره های ما بعد شد. آنها عادت کردند که هرحکومتی را مترقی، شعوری و حتی انقلابی بر آورد نمایند و درجۀ تکامل ذهنیت عمومی را مصنوعآ نهایت بالا نشان دهند. با لنتیجه همان نگرش خام، منجر به شکست های پیاپی نهضت های روشنفکری شد.

 سیاوش:

جناب داکتر، پس حقیقت رویدادهای قندهار از چه قرار بود؟

 د.ا.عثمان:

 به گواهی اسناد ناقابل انکار، حقیقت رویداد های قندهار در زمان سراجیه از اینقرار بود:

مقارن اواسط سالهای سلطنت امیر حبیب الله خان سراج المله والدین، همزمان با تدارک اسباب عروسی شهزاده امان الله خان، علیا حضرت سرور سلطان ملکۀ رسمی دربار، هدایت داده بود که از برخی ولایات، شماری مطرب خوش آواز به کابل فرا خوانده شوند. حسب الامر او قرار شد از قندهار نیز هنرمندانی بکابل بیایند.

در چنان فرصتی امیر از غزنه بازدید میکرد و دستور داده بود که سردار محمد عثمان خان نایب الحکومه قندهار نیز در رکابش باشد اما قبل از اینکه نایب الحکومه به غزنه برسد امیر عازم کابل شده بود و به مرحوم برگد عبد الاحمد خان از شخصیت های متنفذ آن ولا دستور داده بود که موترش را در اختیار نایب الحکومه بگذارد تا به کابلش بیاورد. بنابرآن محمد عثمان خان پیاپی امیر به کابل رفت و مدت سه ماه در خدمت امیر بماند.

از آنجا که از قندهار اخبار ناخوشی مبنی بر تحریکات عده ای مغرض میرسید امیر نایب الحکومه را مرخص کرد تا خود را به قندهار برساند و جلو ناامنی را بگیرد. ولی در قندهار برهبری برگد عبدالوکیل خان ، ملک محمد زمان خان و حاجی خدایار خان که از مخالفان دولت بودند شایع شده بود که گویا نایب الحکومه از دربار دستور گرفته که زنها و دختر های مردم را به کابل بفرستد تا با رقاصی و مطربی مجالس عیش امیر و درباریان را گرم کنند. چنان آوازه ای به حدی جو افکار عمومی را ملتهب و متشنج کرده بود که جماعتی از عوام کوچه و بازار قاضی و پسرش را که برای نصیحت آنها شتافته بودند به قتل رسانیدند و بعد از آن بر محبس هجوم بردند و تمام زندانیان جنایی را فرار دادند. به دنبال آن بر دارالحکومگی حمله کردند و به تخریب آن بنا دست یازیدند و موتر نایب الحکومه را به جرم اینکه مصنوع فرنگیست آتش زدند، که بالنتیجه سپاهیان حکومت به مقام دفاع بر آمدند و از جوانب در گیر شماری کشته شدند. سپس سر کرده های بلوا به مذاکره شدند و پشنهاداتی به این شرح عنوان کردند:

1- مطربان قندهاری نباید به کابل فرستاده شوند.

2- چون موتر ساختۀ دست فرنگیست نباید از آن استفاده شود.

3- کار سرک سازی بین قندهار و دیگر ولایات موقوف شود چه پای کفار را به شهر شان باز می کند.

نایب الحکومه مادۀ نخستین آن پیشنهاد ها را پذیرفت اما ماده های دوم و سوم را نپذیرفت. و پس از آن علیرغم فشار خوانین و ملا ها سرک( کندپش) بین قندهار و مقر را برهنمایی فنی عبدالکریم خان فرزند سردار عباس خان تمدید کرد و در ضمن به کسانی که علاقمند استفاده ار موتر بودند اجازۀ خرید موتر داد.

و اما چنانکه قبلآ گفتیم انگیزۀ علامه محمود طرزی در ابراز مخالفت با سردار محمد عثمان خان از هواداری سردار موصوف از سردار نصرالله خان نایب السلطنه نشاَت می کند که در مقایسه با جناح رادیکال دربار ، عنصری محافظه کار، محتاط و هوادارتغییرات تدریجی بود.

در آن اوضاع و احوال برغم مخالفت آشکار و پنهان علامه محمود طرزی امیر از عزل محمد عثمان خان خود داری می کند و در فرامینی که به امضای او و نایب السلطنه توشیح شده انگیزه های جانبداری شانرا از محمد عثمان خان بیان مینمایند.

در یکی از آن فرامین چنین میخوانیم:

- چون عالیجاه عزت و عزیزی شان نایب الحکومۀ موصوف مدت چهار سال در ایام گرما و سرما اکثر اوقات در نهر سراج به نفس خود حاضر بوده و از صبح تا شام به همان ایام گرما و سر ما بالای کار مذکور تردد داشته و زحمات زیادی کشیده بودند و بلکه مبلغ کثیری از مال خود هم برای نفری مرد کار و غیره بواسطۀ ترغیب میدادند و به سبب های مذکور استحقاق کل در نهر موصوف داشته و دارند بنابر آن موازی پنجاه قلبه زمین دو فصله که یک فصله یک صد قلبه می شود به جهت عصمت مآبه والدۀ غلام فاروق جان که عیال نایب الحکومه موصوف است و خود عالیجاه غلام فاروق جان و سه نفر همشیرۀ غلام فاروق جان به صیغۀ بخشش نمودیم که املاک مذکور  به قرار ترکۀ فرایض الله، تعلق به عیال و اولاد نایب الحکومۀ مذکور دارد و قلبۀ مذکور قرار شصت جریبی تعیین گشته که یک قلبۀ یک فصله یکصدوبیست جریب زمین می شود.(1)

 

خلص فرمان عالیجاه، اقبال نشان نایب السلطنه

فقط تحریر یوم سه شنبه27ماهذی الحجه الحرام تخاقوئیل 1327

 

از فحوای مطالعۀ متن این فرامین بر می آید که هم امی وقت و هم برادرش نخستین کسانی بودند که به پیشنهاد سردار محمد عثمان خان، دستور دادند نهر سراج حفر شود و آب رود خانه هیرمند به هدر نرود در ضمن آن اسناد روشن می کنند که از آب هیرمند در زمان پادشاهی سلطان محمود غزنوی استفاده صورت گرفته و نام نهری که آن گاه حفر شده بود(چقراق) بوده است.

در ضمن اتهاماتی چون اخاذی نایب الحکومه از سران قندهار صحت ندارد چه از سویی والی های آن روزگار در خرچ در آمد ولایت اختیار کامل داشتند و نیازی به اعمال زور بخاطر اخاذی بالای مردم نداشتند.

نکتۀ دیگر اینکه زمیندار ها و خوانین ولایات کشور که سر کرده های اقوام و قبایل بودند نه تنها در آن روزگار بلکه در شرایط کنونی هم در تمدن ستیزی و تحریک مردم به ضد اصلاحات نقش زیانبخش وویرانگری ایفا کرده اند و عوام الناس را در آتش زدن موسسات مدنی چون مکاتب ، شفاخانه هاو دیگر کانونهای مدنی تحریک کرده اند و از کجا که شماتت طالبهای فعلی از همان سر چشمه ها آب نخورد.

همچنین بر بنیاد دفتر خاطرات پدرم غلام فاروق خان عثمان  که دستنویس آن جزء اسناد منتشر ناشدۀ خانوادۀ عثمان می باشد گواه خدمات دیگر سردار محمد عثمان خان می باشد که از چشم قدرت وقت دور نبوده و اسباب خنثی کردن تحریکات را فراهم کرده اند.

1- اعمار عمارت سلامخانه و ملحقات آن که تا هنوز مقر والی های قندهار می باشد.

2- اعمار مسجد موی مبارک

3- اعمار ملحقات بنای خرقه مبارک

4- تعمیر مستوفیت قندهار که بعدآ به مثابۀ شفاخانه ازآن استفاده به عمل آمد.

5-اعمار رباطهای سرک قلات گرشک

6- احداث مدرسۀ دارالحفاظ

7- تعمیر و ترمیم و بازسازی« منزل اغ»

8- تعمیر عمارت باغ کوکران

9- اعمار گنبد و مقبرۀ مرحوم میر واعظ

10- اعمار مسجد عثمان آباد

11- احداث« نهر پیرو» در منطقۀ شاهجوی

12- احداث مدرسۀ علمی

   سیاوش:

محترم داکتر اکرم عثمان، شاد روان میر محمد صدیق فرهنگ علت شورش قندهار را خوش گذرانیهای امیر و سود جویی سردار محمد عثمانخان نائب الحکومه قندهار میداندند. آیا این مساله واقعیت دارد؟

 د.ا.عثمان:

 شادروان میر محمد صدیق فرهنگ شورش قندهار را با این مضمون برکشیده اند :« حرکت دیگری در قندهار رخداد که علت آن خوش گذرانیهای امیر و سود جویی سردار محمد عثمان خان نائب الحکومه آن ولایت بود. با این تفصیل که به مناسبت عروسی یکی از شهزادگان، امیر به حکام ولایات امر داد تا زنان نوازنده و رقاصه را از هر نقطۀ کشور به پایتخت بفرستند.بعضی از نائب الحکومه ها از جمله نائب الحکومه قندهاراین حکم را دستاویز قرار داده مردمان پولدار را تحت فشار قراردادند تا زنان و دختران شانرا به این نوان بدربار بفرستند و یا اینکه معافی آنرا با پول باز خرید نمایند.

اهالی قندهار چون از این موضوع به ستوه آمدند دورهم گرد آمده به عنوان اعتراض در احاطۀ خرقه مبارکه بست نشستند. چون نائب الحکومه به منظورش اصرار ورزید و خواست توسط قاضی اهالی را از احاطۀ خرقه شریف بیرون نماید، جمعیت عصبانی شده قاضی و پسرش را به قتل رسانیدند و به ارگ دولتی حمله بردند. در این ضمن عدۀ بزرگی به گلولۀ مدافعین ارگ به قتل رسیدند تا اینکه موضوع به وساطت سرداران و صاحب رسوخان باین ترتیب فیصله گردید که دولت از فرستادن زنان به کابل منصرف شود و اهالی هم بست خرقه را ترک گویند.»(2)

از این توضیحات برمی آید که شاد روان فرهنگ شاید اسناد کامل آن رویداد را در اختیار نداشتند و یا به طبع طبیعت حساس و روحیۀ انتقادی و ضد استبدادی شان که بر آن کتاب مسلط است صلاح دیده اند که جنبۀ عاطفی و انگیزندۀ واقعه را برجسته تر نمایند.

به هر رنگ نظر صاحب من اینست که باید هر تاریخ نگاری بکوشد با ارایۀ سند معتبر تر حوادث گذشته را مستند تر سازد. بدیهی است که ارایۀ هر کاغذی سندیت ندارد، مدارک تاریخی چه رسمی و چه شخصی باید مزین با مهُر و امضای مرجع صادر کنندۀ سند باشد و تاریخ توشیح آن در حاشیه یا پشت مدرک درج شده باشد.

من در جریان بررسی نهضت مشروطه خواهی در افغانستان، به قضایای مشابه و مماثل موضوع بالا نیز پرداخته ام و به کمک جناب محمود نجفی استاد دانشگاه برلین از شادروان داکتر عبدالغنی که از مهاجران هندی به افغانستان بود و در مظان اتهاماتی از گونۀ جاسوسی برای دولت انگلیس قرار گرفته بود رفع الزام کرده ام.

از آنجا که شماری از قلم بدستان خونگرم و عجول ما به محض دریافت تمسکی مبنی بر کاستی احتمالی کار یک چهرۀ تاریخی فورآ دست و آستین بر میزنند و نه فقط سوانح هفت پُشت متهم را سیاه می سازند بلکه آن گناه اثبات ناشده را به فرزند، نوه و نتیجۀ آن شخص تسری میدهند گفتی دزد را با پشتاره دستگیر کرده اند. در سی چهل سال اخیر ما معمولآ با چنین تاریخ هایی مقابل بوده ایم که در مواردی منجر به جعل حقایق تاریخی، بر چسپ زدنها و افتراآت شده اند. ولی باید اعتراف کرد که طی همین مدت« افغانستان در مسیر تاریخ» و « افغانستان در پنج قرن اخیر» از جایگاه ممتازی برخورداراند و در کار روشنگری نقش چشمگیری ایفا کرده اند. لیکن به گفت شادروان فرهنگ تاریخ اکثرآ بر احتمالات استوار است تا قطعیات.

مضامین تاریخی چون آیه های کتب مقدس از احکام نقد ناپذیر و خدشه ناپذیر بر خوردار نیستند. حسن یک تحلیل تاریخی در شناور شدنش در زمان و تعامل با پژوهش های پیوسته جدید نهفته است. از کجا که روز تا روز مدرک جدیدی بدست نیاید و جانشین مدارک پار و پیرار نشود. منجمد کردن مسایل تاریخی به دگم پرستی می انجامد و صفت تشکیک را که پایۀ پژوهش های علمیست در ما ذایل می کند.

کوتاه سخن اینکه امیر حبیب الله خان با وصف علاقۀ مفرط به خوش گذرانی آنقدر بقیرت داشت که عواقب خطرناک احضار رقاصه ها از محیط بسته و سخت سنتی قندهار را در نظر بگیرد و تبر متعصبین را دسته ندهد.

همچنین سرور سلطان مادر امان الله خان که از وجود زنهای متعدد در حرمسرای شوهرش به شدت ناراضی بود هرگز تقاضای جلب رقاصه ها از ولایات به مرکز را نکرده است. او فقط خواهان اعزام آواز خوانهای حرفه ای در عروسی شهزاده امان الله بود نه چیزی بیشتر.

به هر رنگ اعلیحضرت امان الله خان بعد از اصلاحاتش در گسترۀ فرهنگ از گونۀ رفع حجاب اعزام دختر ها به خارج با عکس العمل خشن عوام روبروشد و در صدد تعدیل اصلاحاتش بر آمد و از شماری از هواداران نایب السلطنه، از جمله سردار محمد عثمان خان اعادۀ حیثیت کرد. همو سردار موصوف را به مناصبی چون ریاست دارالعلوم شرعی و ریاست شورای دولت منصوب کرد. به علاوه با توجه به نفوذ روحانی محمد عثمان خان در لویه جرگۀ 1301 در جلال آباد، او را در شماری از جلسات موقع داد که از آن جرگه ریاست کند. پس باقراین عقلی قابل قبول نمی نماید که هم شاه و هم محمود طرزی مردی را در پی رقصاندن زنها مردم و اخاذی بوده است بریاست شورای دولت و دارالعلوم شرعی برگمارند.(3)

 

 ادامه دارد

 فهرست ماخذ

1- این اسناد با عبارت آتی در مجموعه مدارک ولایت  قندهار بایگانی شده است: صفحۀ 5 الی 14 رقم های مبارک نهر سراج، تعلق دفتر مکتوب نویسی دربار حکومتی موجود می باشد . اصل آن جزء آرشیف خانواده عثمان محفوظ می باشد.

2- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ هوندن ویرجینیا، ایالاتمتحدۀ امریکا، سال 1988، ص 316

3- دفتر خاطرات غلام فاروق عثمان که اصل آن نزد داکتر اکرم عثمان موجود است.

ماحصل کرده ها و نکرده های حکومت مشروطه خواهان دوم

 

گفت و شنود فرید سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست وچهارم

سیاوش:

در مباحث گذشته از ضرورت کشور به اصلاحات یاد کردید و گفتید که بار نخست این مشروطه خواهان بودند که تغییرات اندیشه ای و سیاسی را در قالب آرمانهای مشروطه خواهی عنوان کردند وبرای درمان درد های اجتماعی خواستار تحولات ماهوی در سیرت وصورت جامعه شدند.

 داکتر اکرم عثمان:

 بلی ،همان بود که علامه محمود طرزی در مقام ایدیولوگ و طراح  برنامه های اصلاحی و شاه امان الله به مثابۀ مجری و عامل آن رهنمود ها مجاهدت و تلاش نمودند که نتیجتآ برخی از آن هدفها به کرسی نشستند، برخی نیمه تمام ماندند و برخی به شکست انجامیدند.

به همه حال آن کامیابی ها و ناکامی ها درس عبرت بزرگی بودند که در آیندۀ سیاسی وطن ما به کار خواهند آمد و عقل و هوش روشنفکران ما را بالاتر خواهند برد.

از سوی دیگر آن همه آزمون و خطا و فراز وفرود از نظر اندیشه ای مفتاح باب ورود به جهان جدید بودند . گفتنی است که اگر جامعۀ ما آن وقایع را تجربه نمیکرد ما آزموده های فعلی را در اختیار نمیداشتم و به علت العلل نامرادی های آن دوران نمیرسیدیم. فقط از طریق عمل می توان به صحیح و سقیم رسید.

 سیاوش:

جناب داکتر لصفآ در بحث حاضر شمه ای از موانعی را یاد کنید که سد راه مشروطه خواهان دوم شدند و بعدآ  آن بدیل هایی را به نقد و بررسی بگیرید که لزوم شناخت دقیق تر از جامعه را ایجاب میکرد.

 د.ا.عثمان:

در پاسخ به  این پرسش باید گفت که آن تجارب تلخ و شیرین میرسانند که تنها داشتن نیت نیک و احساسات داغ میهنی حلال مشکلات یک کشور بوده نمی توانند. باید افزون بردارا بودن عواطف پاک و حسن نیت در گسترۀ پیشرفت های مادی و معنوی، ایجاب مبرم جامعه آن بود که مسوولان امور حکومت امانی پیش از برانگیختن هیجانات دینی و اعتقادی عوام الناس یا تودۀ مردم درصدد فراهم کردن زمینه های فنی و مادی تفکر جدید دست و آستین بر میزدند و اسباب علمی و اقتصادی  توسعه را فراهم میکردند تا آن اصلاحات روساختی و فرهنگی بی پشتوانه نمی ماندند و مردم به چشم سر آثار و نتایج سودمند اصلاحات را در عرصه های قانونگذاری و قضا و تعلیم وتربیه مشاهده میکردند و جانب مشروطه خواهان را میگرفتند.

در حکومت مشروطه خواهان دوم بدون کوچکترین تردیدی خواست و ارادۀ واقعی برای تنویر مردم و آبادی مملکت موجود بود اما عواملی چون فقدان احزاب منسجم سیاسی عدم وجود یک تیم مومن و وفادار به آرمان مشروطیت، برخی بی احتیاطی ها و رفتار خشن و دور از احتیاط و تدبیر نسبت به عناصر محتاط و اعتدال پسند داخل و خارج درباره کم بها دادن به نفوذ روحانیت در جامعه، افزایش متناوب مالیات بر دهقانان ، تصعید عوارض بر کالا های وارداتی و صادراتی  و افزایش انواع  پرداخت هاو تکس های دولتی بر بازرگانان و حرفه مندان، نبودن پل های ارتباط بین پائینی و فرودست جامعه و ارباب اقتدار.

حالا به قدر توان هریک از موارد بالا را با شواهد تاریخی باز میکنیم و به فرضیه های توجه می کنیم که در صورت کاربست شان به احتمال جلو و خامت اوضاع گرفته میشد. در مورد نیمه باز بودن فضای سیاسی و محدودیت امکانات برای تشکل فرقه های مختلف روشنفکری در چهار چوب احزاب سیاسی ، باید گفت که موجودیت سازمانهای طراز جدید از گونۀ احزاب امروزی عمدتا فرآورده و محصول نظامهای لیبرالی و نیمه لیبرالی هستند، در سرزمینی مانند افغانستان که وابسته اقتصاد ارباب رعیتی و در مواردی اقتصاد طبیعی بود و ساخت اصلی جامعه عمدتآ قبیله ای بود و سنن بستۀ عشیره یی بر ذهن مردم سنگینی میکرد امکان تاسیس احزاب سیاسی از سنخ مدرن به هیچ وجه عملی نبود. حلقات کوچک کوچک  روشنفکری مرکب از درباری ها و خواص ، هیچ وقت به قوام و آبدیدگی احزاب طراز جدید جوامع لیبرال نرسیدندوچرخاندن امور جامعۀ هدفهای دموکراتیک حول چنن محور های نه مقدور و نه عملی بود بنابر آن دموکراسی عهد امانی فاقد پایگاه و تکیه گاه مردمی بود و از کجا که یکی ار مهمترین علل شکست آن نظام همین خلا و نا استواری نبوده باشد.

مورد دوم ضعف و آسیب پذیری حکومت امانی پراگندگی  و تشتت حاکم بر ارکان دولت حکومت بر سر اقتدار بود. مجموعۀ همکاران شاه امان الله مرکب از چهره های نامتجانسی بودند که به جای همکاری با همدیگر ، به شدت همدیگر را تخریب میکردند. از سویی سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله مخالف محمود طرزی و مشروطه خواهی بود. از طرف دیگر سپهسالار محمد نادر خان از قرب و منزلت محمود سامی و محمد ولی خان دروازی به شاه ناراحت بود و شماری از مهره های اصلی قدرت هوای نظام جمهوری در سر داشتند و از جانبی عده ای هوادار بهبود مناسبات با دولت انگلستان بودند و از قبل پیدا بود که چنان ترکیب نا همخوان و التقاطی هرگز قابلیت به منزل رساندن کشتی مشروطه را نداشتند.

شخص پادشاه که د ر طول حیات سیاسی اش بین دو قطب متضاد  رافت قلب و خشونت طبع در نوسان بود نه قاطعیت پادشاه وقت ایران رضاشاه را داشت و نه عزم وجزم مصطفی کمال اتاتورک زمامدار ترکیه نوین را که گامهای فراخ و بزرگی در تحقق اصلاحات اجتماعی برداشتند

در جائی خوانده بودم که " فضیلت مردمان خوب به ضرورت با صفات فرمانروای خوب یکی نیست."(1)

و حالا برای اثبات چنان ادعایی مثالی می آورم که شاید جالب توجه باشد.

در بحبوحۀ جنگ علیه انگلیسها در سال 1919، مردم قندهار اعم از سنی و شیعه برای جهاد آمادگی گرفتند و جوقه جوقه راهی محاذ جنگ " سپین بولدک" بودند. در این احوال" در حالتی که جنگ جریان داشت ادارۀ جاسوسی انگلیس در فتنه انداختن بین افراد ملت کوشید تا جبهۀ داخلی را ضعیف بسازد و ادارۀ جاسوسی طفلی از اهل سنت را به قتل رسانده در منزل زعیم اهل شیعه آغا صاحب نور محمد شاه خان قزلباش دفن نموده اخبار واقعه را بین مردم خصوصآ در جبهۀ جنگ انتشار دادند که جوانان اهل سنت بالای منزل آغا صاحب حمله نموده که در اثر آن جنگ شدیدی بین شیعه و سنی شروع شد و به مشکل عبدالقدوس خان {اعتمادالدوله} توانست فتنه را خاموش سازد.(2)

 از دفتر خاطرات الحاج غلامعلی قاسمی که از منسوبان شادروان سید نور محمد شاه خان می باشد بر می آید که در غیاب سید نور محمد شاه که در حال جنگ با انگلیس بود جهال و عمال انگلیس نخست به خانۀ میرزا قربانعلی بولکی برادرزاده سید نور محمد شاه هجوم بردند. هم خانه را غارت کردند و هم صاحب خانه را به شهادت رسانیدند،متعاقب آن به منزل سید نورمحمد شاه هجوم بردند و ملک و مالش را غارت نمودند. این جنایت بتاریخ 1298 هجری شمسی برابر با 1919  اتفاق افتاد.

از فحوای این دستنویس  بر می آید که اخبار مربوط به جنگ شیعه و سنی به جبهۀ جنگ نیز میرسد و منجر به کاهش فشار بر نیروهای انگلیسی و دو دستگی بین مجاهدان  می شود.

در صفحات 51و52 آن دفترخاطرات آمده است که به سرکردگی سید نورمحمد شاه شماری از سران قزلباش قندهار به منظور دادخواهی نزد اعلیحضرت امان الله خان به کابل رفتند و نزد پادشاه باریاب شدند. در صحبت رویاروی شاه با قندهاری های شاکی این ورقۀ عرض ارائه شد که مختصری از محتویاتش چنین می باشد:

 اعلیحضرتا، ما قومی هستیم از نظر مذهب جعفری و ملیت افغان و به ملیت خود افتخار داریم. شاه جوان و منور از سابقۀ در خشان ما اطلاع داشته و تاریخ شاهد ادعای ما می باشد.

بلی از بدو حکومت درانی در نظم و نسق کشور سهم بزرگی را به عهده داشته، قلم و شمشیر ما بدولت های سدوزایی و محمد زایی عزمت و رونق بسزا بخشیده است. متاسفانه عده ای از عناصر پلید و ضد انسانیت که فکر میکنم مزدوران و اجیران بیگانه هستند بر علیه ما در مساجد و مجالس خود ظالمانه تبلیغات کرده، ما را خارجی و بالاتر از آن کافر و ملحد گفته و این اتهامات زهر آگین را در مغز و خون عوام تزریق نموده اند.

دولتهای گذشته جلو این اتهامات و حرکات ناجایز را نگرفتند چرا!؟

اعلیحضرتا؛ شکایات و گله ها زیاد است. امیدوارم این گواهی ها و تیرگی ها که باعث تفرقه وضعف یک کشور ویک ملت میشود، بنور عدالت پروری شاهانه بر طرف و یک فضای روشن انسانی و اسلامی حاکم شود.

بیائیم به اصل مقصد، فرصتیکه پادشاه جوان، ندای جهاد به ملت ابلاغ داشت، قوم ما نیز بر حسب تکلیف شرعی خود لبیک گفته، جوانان رشید ما، تحت سر پرستی بنده به اتفاق برادران سنی و پشتون عازم جبهه و پیکار شده  عیال و اطفال خود را با اطمینان و اعتماد امنیت حکومت پشت سر گذاشته، به اثر یک توطئه که طفل 11 سالۀ " سیدبادار" را خود شان کشتند و میرزاقربانعلی آن مرد شجاع و کار فهم ملت و دولت را متهم نموده و ناجوانمردانه شهید ش کردند و بعد به خانه ها و منازل اهل تشیع حمله ور شده قتل و غارت وحشیانه در برابر یک مشت پیر مردان و زنان و اطفال بی دفاع مبادرت ورزیدند، به احصائیۀ دقیق به تعداد هفتاد و هشت نفر مرد و زن و کودک به قتل رسیدند. بنائآ پیشنهادی دارم درباره:

1- دیۀ خون شهدا و خسارات و غرامت اموال به یغما بردُه ما را باید دولت متحمل شود.

2- مسبب این فاجعه آقای لوی نائب است، یعنی حکمران پرقدرت قندهار، اگر او میرزا قربانعلی را به دست اشرار نمیداد آن فاجعه واقع نمیشد...(3)

در آن دفتر خاطرات چنین می خوانیم: بلی شاه در حال حاضر نمی توانست لوی نایب را به میدان قصاص بکشاند زیرا او برادر مادرش بود و مادر بر او خیلی نفوذ داشت. از سوی دیگر پسر لوی نایب والی علی احمد خان مقام وزارت داشته و نیروی نظامی دست او بود.(4)

خلاصۀ کلام اینکه به استناد آن دفتر، شاه، مادۀ اول را پذیرفت اما از پذیرش مادۀ دوم خود داری ورزید و سید نورمحمد شاه افغانستان را ترک کرد و از راه بلوچستان به مشهد رفت و مابقی عمرش را در آن شهر سپری نمود.

ادامه دارد

 

فهرست ماخذ

1-دکتر سید محمد جواد طباطبایی- سقوط اصفهان بروایت کروسینسکی-

2-فضل غنی مجددی- افغانستان درعهد اعلیحضرت امان الله خان 1919-1929،چاپ فریمونت، کالیفورنیا، ایالات متحدۀ امریکا،1997، ص71

3- دفتر خاطرات الحاج غلام علی قاسمی، دستنویس نشر ناشده، صفحات51،52،53

4- همان ص 53

 

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست وپنجم

ماحصل کرده ها و نکرده های حکومت مشروطه خواهان دوم

سیاوش:

 جناب داکتر، نقش و موضعگیری سردار عبدالقدوس خان صدر اعظم در آن حال و اوضاع بخصوص در برابر مشروطیت چه بود؟

 د.ا.عثمان:

 سردار عبدالقدوس خان صدراعظم در آن اوضاع و احوال مصدر چند کار نیکو شد. یکی از شعله ور شدن هر چه بیشتر جنگ مذهبی جلوگیری کرد. دیگر اینکه با استفتای کتبی از علمای قندهار درۀ تنافر بین متعصبین شیعه وسنی را که همدیگر را بعضآ تکفیر میکردند و با الفاظ ناسزاوار یاد مینمودند تا اندازه ای درز گرفت که پاسخ علمای قندهار به او ازر اینقرار می باشد:

بسم الله ... بعد الحمد و الصلواه به حضور جلالت ظهور مقام صدارت عظمی و وزارت علیای دولت و ملت اسلام... معروض میداریم که استفسار حضور را ... چنین جواب میدهیم:

مردم قزلباش به قبله نماز می خوانند و تلاوت قران می نمایند، و کلمه شهادت بر زبان جاری میدارند لهذا احکام ملت بیضا اینست که آنها همه مسلمان و اهل ایمان و جایز الشهادت و النکاح می باشند ودر حصۀ دفاع و حفظ ناموس و اموال فرقی بین ما و ایشان نیست و آنچه در تاریخ 28 شعبان سنه گذشته( اشاره به نزاعی که هنگام جنگ استقلال بین سنی و شیعۀ شهر قندهار بدسیسۀ عمال خارجی به وقوع رسیده بود.) شیوع و ظهور یافته از نهیب و قتل و غارت، همه خلاف شرع و ناجایز است و مرتکب آن لایق زجر و سیاست سلطانی است...آنچه از روی کتب مذهبی حنفی ملاحظه شد بمعرض عرض رسانیده شد( امضای 24 نفر مدرس، 7 نفر قاضی و مفتی و سه نفر سید) البته صدراعظم از این فتوای استقبال نمود(1) اما موضعگیری سردار عبدالقدوس خان به ضد نهضت مشروطه در تضعیف حکومت مشروطه خواهان تا حدودی موثر بود. شاد روان میر غلام محمد غبار مولف «  افغانستان در مسیر تاریخ » در این باره چنین می نویسد: شاهد عملی این تناقضات بین حکومت و دربار، نامۀ است که سردار عبد القدوس خان صدر اعظم در 26 سرطان 1299(1920) از قندهار به عنوان شمس المشایخ مجددی و برادرانش نورالمشایخ- در کاغذ رسمی- به کابل فرستاده است و در طی این مکتوب مفصل، واضحآ از اختلاف نظر خود با نظر محمود طرزی و وزیر خارجه تذکر داده و ضمنآ ار ادارۀ وزرای نو کار شکایت کرده است و بالاخره از احتمال طرفداری شاه از نظرات وزرای مخالف خود اظهار اندیشه نموده و گفته است که نظر با ین اوضاع دو ماه بعد بکلی از کار دولت دست خواهد کشید.

و همو در معروضه اش به حضرات چنین آورده است: من باربار ار ماموریت خود به غرض اصلاحات و انتظامات امور که از حضور پادشاه غیور غازی مامور گردیده ام برای شما گفته ام و اینرا نیز خواهم گفت که از اصول جدید آن چیز را خواهم گرفت که تقویت دهندۀ راه ملی و قومی باشد و چیزی را که شکنندۀ دین اسلام باشد رد می کنم. چیزی را که در اساس کار خود قبول کرده نمی توانم یک چیز می باشد ، و آن چیست؟ آن چیز مشروطه می باشد...لهذا میخواهم که به موافقت شما این اصول را از بین برداشته و باقی را داخل نسخۀ اصلاحات کار نمایم.(2)

و در استفتای دیگر از علمای قندهار، عبدالقدوس خان این پاسخ را دریافت می کند:

« حق و باطل در قوانین سیاست و جهانداری که در روی زمین معمول عقلا و حکماست می باشد و اقسام سلطنت ها را که در مباحث تحریرات مجلآ نشان داده شده است، چهار قسم نموده اند.

1- استبداد

2- مشروطه

3- جمهوری

4- بلشویکی

پس ملخص سوال اینست که از اقسام اربعه کدام آن مشروع و معقول و مفید و کدام غیر معقول و غیر مشروع و مضر است...خلافت برای استواری دین است... انتخاب خلیفه و نصب امام واجب است... و باقی اقسام هرچه باشد سیاسی و یا طبیعی ، مشروطه و یا جمهوری، بلشویکی و یا منشویکی و غیره و غیره که اساس آنها بر غیر ناموس الهی و قانون محکم آسمانی باشد، همه چون فایده و ثمرۀ اصلاح ظاهری و باطی و عدالت کلی انواع عالم را ندارند بلکه در صورت صلاح فساد و در لباس تهذیب و تمدن، وحشت و نفرت افاده می کنند... مردود العقل و الشرع می باشد.» علمای مذهبی قندهار با این جواب خود گرچه رژیم مشروطه را طرد کردند معهذا ار دادن فتوای مبنی بر قلع و قمع مشروطه خواهان- چنانکه صدر اعظم میخواست- سرباز زدند.(3)

همانطور که آوردیم ارکان مهم قدرت در دوران شاه امان الله  رویاروی همدیگر قد علم کرده بودند و طبیعی بود که چنان دستگاهی قادر نبود در برابر دسایس درونی و بیرونی تاب بیاورد.

و در ضمن داوری شماری از تاریخ نویسان از عهد امانی تا زمان ما تا حدودی مبتنی بر هیجانات سیاسی بوده و با اسناد باقیمانده از آن دوران تطبیق نمی نماید چنانکه مرحوم غبار در صفحۀ 705 افغانستان در مسیر تاریخ می نگارد: در 1907 حفر نهر سراج کندهار توسط بیگار شروع گردید. این نهر جدید که از دریای هلمند جدا می گردید با فشار و ظلم بسیار والی قندهار سردار محمد عثمان خان بر مردم زیر کار قرار گرفت.(4)

در حالیکه نامه ای به قلم سراج المله والدین عکس آن مطلب را میرساند:

« چونکه در 8 ماه 1325 /ربیع الثانی به جهت ملاحظه وارد قندهار گردیدم . قریبآ یک ماه کامل در قندهار توقف نمودم، ار حسن خدمت سردار محمد عثمان خان نایب الحکومه قندهار رضامند و خورسند شدم چرا که نه در حق رعایا جبر کرده بود و نه از مال سرکار غبن و اغماض،لهذا نشان( سردار درجه دویم) باو اعطاشدو

. با فرمان هذا سابق منصب او جرنیل ملکی بود حال نایب سالار ملکی مقرر شد.

                                                                         سراج المله والدین

هو الله

1327/9شوال ارگ مبارکه دارالسلطنۀ کابل

عالیجاه عزیز نشان عریضه شما را ملاحظه کردم از حسن کار کنی شما خورسند گردیده آفرین میگویم. البته پول بیت المال افغانستان حق خداوند است. من از طرف حضرت باری جمع آور و سررشته مخارج آنم. البته به هر فرد از افراد افغانستان فرض است که در مخارج آن کفایت شعاری {!؟} و در مداخل آن سعی بلیغ کند تا رضا مندی خداوند را حاصل دارد. آنچه در حین شواری بحد دروازه عید گاه دیده بودم حال بیادم است شکر الهی را بجا می آرم{ خوانده نشد} درست بود.

و در {خوانده نشد} باقیماندۀ کار دیوار قندهار ساعی باشید تا انشاه الله  مثل دیگر حصه های آن به انجام برسد. زیاده با عزت باشید.

                                فقط

                          سراج المله والدین

ادامه دارد

فهرست ماخذ

1-بر مبنای نگارش شادروان غبار،( سوال سابق الذکر طدر اعظم حاوی یک صفحه، حاوی یک تخته کاغذ عادی و جواب علمای قندهار در یازده صفحه تخته عادی کاغذ مرقوم شده و جزء اسناد آقای محمد معصوم مجددیست.)غبار ص 803

2- همان ، صفحه 803

 3- همان، صفحه 803

4- همان ، صفحه

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست وششم

شکست مشروطه خواهان دوم یک درس عبرت بزرگ

 سیاوش:

 آقای داکتر ، این سوال همیشه در ذهن پژوهندۀ مسایل تاریخی متبادر میشود که شاه امان الله خان در چنان اوضاع و احوال پیچیده و پُر تضریسی چه باید میکرد؟ و با چه تدبیری کشتی توفانزدۀ افغانستان را از منگنه و تنگنای آن همه گرداب عقیدتی، سیاسی، مذهبی، قومی، زبانی و قبیله ای به ساحل نجات رهنمون میشد؟

از جانبی سنن ناشی از ساختار های یاد شده چون کوهی بر سینۀ جامعه سنگین میکردند و از جانب دیگر افکار و آرمانهای تازه ای از گوشه و کنار مرزهای مملکت به داخل رخنه کرده بودند و قلیلی از روشنفکران شهری و حلقات حول دربار را منقلب کرده بودند.

 داکتر اکرم عثمان:

 ظاهرآ به نظر میرسد که حلقه مفقود حل معادلات تاریخی و اجتماعی هنوز بدست نیامده بود و پادشاه که با خوش قلبی مفرطی به قضایای بغرنج کشوش مقابل شده بود در بدایت امر از موضع قدرت هدفهایش را دست یافتنی و سهل الحصول می پنداشت اما در مواجهه با واقعیت با دشواری فراوان روبرو گردید. گاهی به چپ میراند و گاهی براست. زمانی سیاست اعتدال و نرمش را پیش میگرفت و زمانی تند خوو سختگیر میشد و پل و پلوان ما قبل را که از طریق مساهله و مدارا بدست آورده بود تخریب میکرد.

از سوی دیگر " معنویت مسلط" که تا اعماق وجدان تودۀ مردم نفوذ کرده بود در برابر هر تحولی از گونۀ تاسیس مدارس، تدریس علوم امروزی، تغییر لباس و احداث کار خانه ها و شفاخانه ها عکس العمل خشن و فوری نشان میداد و دستاویزی میشد علیه دولت که متهم به الحاد و تکفیر شود وبه اصطلاح چاقوی مخالفان را دسته دهد.

به قول " وارتن گریگورین" : امان الله  در اوایل حاکمیتش سیاست اتحاد اسلامی و نظامی مسلمانان را دنبال کرد او بعد از این که به تاج و تخت رسید، تلاش کرد روابط افغانستان را با همسایه اش بخارا بهبود بخشید. در این ارتباط مادر امان الله  نامۀ بلندی به سید میر عالم خان امیر بخارا فرستاد که در آن احیای همبستگی مسلمین را برای مردم بخارا و افغانستان و مسلمین عالم، اساسی ذکر کرده بود... او نوشته بود که امان الله پیمان با روسیه بسته و در آن قید شده که روسیه استقلال بخارا را برسمیت بشناسد.(1)

" امان الله در یک سخنرانی به مناسبت اولین سالگره قتل پدرش اظهار کرد که او سایۀ یک فاجعه بزرگ و هولناک که سراسر جهان اسلام را فرا گرفته می بیند و قدرت های بزرگ اروپایی نابودی خلافت را بطور اساسی مد نظر دارند.(2)

خوانندۀ این سلسله نوشته ها به خاطر دارد که در بحث های ماقبل آوردیم که دستگاهی به کوچکی و ضعف حکومت نوبنیاد شاه امان الله خان نا ممکن بود که نظام خلافت اسلامی را که در دومین پایگاهش- امپراتوری عثمانی- مضمحل شده بود در کشور آشوبزدۀ ما احیا کند در صورتی که مسلمانان هند کماکان چشم شان به احیای مجدد خلافت عثمانی بود و مسلمانان آسیای میانه که در گیر جنگ با قشون سرخ بودند هوای تشکیل امپراتوری ترکستان بزرگ را در سر می پروراندند و بعید به نظر میرسید که آن برنامۀ ریشه دار و عریض و طویل را فدای قیادت یک رهبر غیر ترک بنمایند.

در ضمن بعید از احتمال نمی نماید که ظرفیت نفوذ حکومت شاه امان الله در آن برهۀ بیش از حد انتظار محاسبه شده باشد.

اما « استا اولسن»  اسلام شناس معروف دنمارکی قضیه را از زاویۀ کاملآ متناقضی به بررسی می گیرد او برآن است که: امان الله از سفر اخیر خود بخصوص از مشاهدۀ برنامه های پر قدرت مصطفی کمال در ترکیه و رضا شاه در ایران ملهم بود. او آرزو های خود را در زمینه، در لویه جرگۀ که در آن بیشتر از یکهزار نفر در اگست 1928 در کابل احضار شده بودند با مردم در میان گذاشت. نخست شاه در بارۀ سفر خود گزارش ارائه و بعدآ برنامه های رفورم خود را دربارۀ تغییر سریع شرایط اقتصادی اجتماعی افغانستان مطرح نمود. این پروگرام که قلب قدرت روحانیت را در افغانستان نشانه گرفته بود. شامل تحصیلات ملاها، ایجاد مکتب قضات، مکتب قوانین غیر مذهبی، لغو کامل وقف، از بین بردن پیری و مریدی در اردو ، تحریم ملاهایی که در " دیوبند" که یکی از مدارس مورد احترام در جهان و یکی از مراکز مهم احیای اسلامی و فعالیت های ضد برتانوی محسوب میشد از جانب رهبران مذهبی محافظه کار به حیث اعلان جنگ تعبیر گردید.(به نقل از" پاولادا" 1973ص 126)

اعضای جرگه قبلآ مجبور ساخته شده بودند که باید ملبس با دریشی بکابل بیایند. مثل اینکه این توهین کافی نبود که شاه بالا بردن سن ازدواج دختران و پسران را بالترتیب به هژده و بیست و دو سال نیز پیشنهاد نمود. پادشاه فرمان لغو چادری را در کابل صادر و ملکه در محضر جرگه بلند شده و چادری خود را پاره نمود. همچنان شاه بر ضد تعدد زوجات نیز بیانیه داد و پیشنهاد بلند بردن عواید زمین، ایجاد پارلمان یا شورای ملی و انتخاب واقعی نمایندگان مردم را توسط انتخابات مستقیم نمود.با آنکه موصوف در جریان مباحثات جرگه، بیانیه خود را در بارۀ لغو چادری ، سن ازدواج و پیشنهاد خود را در بارۀ تعلیمات ممد تعدیل نمود( به نقل از خان،1978،ص26) اما رهبران مذهبی و قبایل مطمئن بودند که همین اکنون باید در برابر قباحت پادشاه از خود دفاع کنند.(3)

« ستیوارت» (1973) در مورد شیوۀ برخورد شاه امان الله در برابر وکلای لویه جرگه می نگارد: او موضوع را عقلانی و هوشمندانه بحث میکرد اما برای شنوندگانش در هاله ای از احساس غیر قابل لمس، سوسو میزد. او پیغمبر را مانند یک مامور دولت و قران را مانند کتابی که میتوان آنرا در هر جایی یافت نام می برد. در حالیکه هر عضوجرگه این دو را به مثابه تجلیات ماورای طبیعی خداوند می دانستند.( ستیوارت ص 387)

 سیاوش:

 آیا شما به چنین سند و مطلبی  درکدام منبع دیگری برخورده اید؟

 د.ا.عثمان:

 خیر، من تا حال به چنان مطالبی در دیگر منابع بر نخورده ام . و بعید از احتمال نمیدانم که چنان بر چسپی ساخته و پرداخته مورخ نامبرده باشد. مع الوصف در قید احتیاط  و حفظ شبهه، بیان آنرا خالی ار فایده نمی بینم.

« استا اولسن» می افزاید : با آنکه تقریبآ بیشتر از سه سال در افغانستان صلح حکمفرما بود اما به تدریج رفورمها با قشر های مهم مردم بیگانه شد. سیستم جدید ادارۀ قریه که در سال1925 معرفی شد، وظیفه دلالی ملکها و قریه داران را لغو میکرد و به جای آن خود افراد قریه در پرداخت دیون خود بطور نقده، سالانه دو مرتبه با مامورین مالیه سر وکار میافتند. این سیستم نتیجۀ طرز تفکری بود که بر اساسش دهقانان را صاحب هویت و فردیت مستقل می شناخت تا وابستۀ نظامی که در صدد رفع اخاذی قریه داران از کشاورزان بود. بدینگونه ملک ها که دیون معوقۀ دهقانان را به جیب میزدند از چنان منبع عواید و نفوذی محروم می شدند.

به آن ترتیب شاه، با قطع زیربنای محلی قدرت اقتصادی ملک ها، این گرو متنفذ را ار خود بیگانه ساخت...(احمد{ احتمالآ احمد رشید} 1930 ص 22).

امان الله پس از اجلاس لویه جرگه که در آن در گفتار و کردار از دید ملا ها بدعت های زیانباری به ظهور رسید مجددی ها را که احتمالا با نفوذ ترین خانواده در کشور بودند در مخالفت با خود قرار داد. مجددی ها اصلآ بخاطر موقف ضد برتانوی و پان اسلمیستی امان الله از حامیان نیرومند او بودند چنانچه فضل محمد حضرت شور بازار( نام دیگر او شاه آغا) ملقب به شمس المشایخ  امان الله را تاجگذاری کرد و از طرفداران پر قدرت او بود و طبق گفتۀ ( ستیوارت 1973، ص145) همین شمس المشایخ بود که در نماز های جمعۀ کابل، حتی شاه امان الله را یگانه حکمروای مستقل مسلمان ما راس اسلام و سزاوار خلافت در عالم اسلام میدانست.هنگامیکه شمس المشایخ در سال 1923 وفات نمود. برادرش فضل عمر ملقب به نور المشایخ( شیر آغا ) که مانند برادر بزرگ خود در ترویج جهاد علیه برتانیه در 1919 فعالانه شرکت نموده بود ولی با پذیرش "خط دیورند" و ضدیت با رفورم های امان الله، در مخالفت با بو قرار گرفت و پس از عودت از حج در 1926 در هند جلای وطن اختیار نمود و به تبلیغات علیه امان الله پرداخت.

در 1928 آغایگل برادر فضل عمر همراه با خواهر زاده اش در خواستی با امضای چهار صد تن ار رهبران مذهبی کشور آماده نمود و به امان الله تقدیم کرد.

در این نامه نوشته شده بود که اهداف شاه در بارۀ غربی ساختن افغانستان و متود های آن با اسلام مطابقت ندارد. همچنان امان الله در بازگشت خود به افغانستان، عبدالرحمن رئیس قضات کابل را احضار و از او خواست که در بدل پاداش بزرگ به برنامۀ رفورم صحه بگذارد در غیر آن محکوم به اعدام خواهد شد.(احمد1930،ص 23) قاضی عبدالرحمن که نقشبندی و از مخلصین و مریدان شمس المشایخ و از ارادتمندان خانوادۀ مجددی بود سعی کرد که در این حالت ناگوار به همراهی محمد صدیق از راه خوست به هند فرار کند. آنها باسی و پنج نفر ملا و سایر کسانیکه مظنون به تحریک قیام در آن منطقه پر آشوب بودند توقیف شدند و تقریبآ یک ماه بعد در اوایل اکتوبر، ملا های یاد شده به جرم خیانت اعدام شدند...(4)

 سیاوش: 

 آقای داکترعثمان، آیا  انکلیس ها دراین تحریکات و ماجرا سازی ها نقش نداشتند؟

 د.ا.عثمان:

 چرا، در عرصه روابط خارجی دولت انگلستان وسیعآ جانب روحانیون و دیگر شورشیان را گرفت.

به گفت فضل غنی مجددی  مولف کتاب پر محتوای " افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان(1919-1929)": در جلسۀ 20 جنوری پارلمان انگلستان در موضوع اوضاع سیاسی افغانستان مناقشه نمود و در جلسه، چمبرلین به سوالات اعضای پالمان جواب میداد. چمبرلین در جواب سوالات اعضاء گفت که " حکومت اعلیحضرت امپراتور اراده ندارد در شئوون داخلی افغانستان مداخله کند و اراده ندارد یکطرف ازاطراف جنگ را تقویت نماید." مولف آن کتاب می افزاید: امان الله خان از قندهار برای استراد سلطنتش از دولت انگلستان کمک نظامی خواست . لیکن دولت انگلستان به دلیلی که اراده ندارد یکی از اطراف داخل جنگ را تقویه نماید از امان الله خان معذرت خواست.

در جریان انقلاب چنانچه حضرت صاحب محمد صادق مجددی نوشته است" سکرتر سفارت انگلستان در کابل آقای یعقوب علی خان، با حبیب الله خان{بعدآ امیر حبیب الله کلکانی} تماس داشت. در جریان انقلاب در دسامبر 1928 حبیب الله را در شفاخانهء سفارت انگلستان معالجه نمود... سفارت انگلستان در خارج ساختن دیپلوماتهای خارجی از افغانستان  توسط طیاره های انگلستان بسیار عجله نمود و در خاج ساختن خارجی ها از افغانستان اجازۀ دولت افغانستان را دریافت نکرد. این عمل سفارت انگلستان در تضعیف دولت امان الله خان کمک کرد. توزیع عکسهای رو برهنۀ ملکه ثریا به شکل وسیع در تمام نقاط افغانستان از امکانات مادی و تخنیکی  انقلابیون افغانستان دور بود. اگر چه ادارۀ جاسوسی انگلستان از نشر عکسهای ملکه در لباس اروپایی، خود را بی معلومات میداند لیکن جای شک نیست که دولت خارجی باید در نشر آن حصه داشته باشد...

دولت هند برتانوی اطلاع داشت که علمای اسلامی افغانستان در " دیره اسماعیل خان" به قیادت حضرت صاحب نور المشایخ جمع شده اند لیکن حاضر نشد ایشانرا از آنجا خارج سازد. با اینکه معاهداتی بین امان الله خان و دولت انگلستان امضا شده بودکه مخالفین یکدیگر را در قلمرو های تحت سلطۀ شان حق اقامت ندهند....

جای شک نیست که دولت انگلستان در سقوط امان ا لله خان بی تفاوت نبود. دولت انگلستان اما ن الله خان را به حیث دوست خود نمی شناخت و از همکاری سیاسی وی با روسیه راضی نبود.

تائید مطلق امان الله خان از انقلابیون مسلمان ضد دولت انگلستان برای سیاست انگلستان قابل قبول نبود. نقش انگلستان در انقلابات افغانستان نقش ثانوی بود واگر امان الله خان را افراد ملت مورد حمایت خود قرار میدادند هرگز دولت انگلستان در سقوطش رولی بازی کرده نمی توانست...

بسیاری از اصلاحات امان الله خان اگر چه ضرورت بود ولی پیش از وقت بود و ملت آمادۀ قبول آن نبود. امان الله خان باید اول زمین را آماده می ساخت و بعدآ به زراعت اقدام می نمود..

کمال اتاتورک در مصاحبه ای(26 اکتوبر سال 1929) با جریدۀ لیبرتی گفته بود. سقوط امان الله خان خسارۀ بزرگی بود و اگر امان الله خان فقط احجاب را از خانمش بر میداشت  دیگران را مجبور به رفع حجاب نمیکرد و دختران را برای تعلیم به خارج نمی فرستاد ممکن بود انقلاب در افغانستان علیه وی صورت نگیرد.

حبیب الله و طرفدارانش اورا لاتی و بیدین معرفی کردند، در حالیکه امان الله خان انسان مسلمان و با عقیده بود و نسبت به پادشاهان گذشته افغانستان در عقاید شخصی مستقیم تر بود ودر نوشیدن شراب و زنا و داشتن کنیز و خیانت به ملت از بسیاری زعمای گذشته افغانستان پاکتر بود.

کسانیکه بعد از امان الله خان آمدند بسیاری از قوانین اسلامی را احترام نکردند و حتی وعده هایی که در قرآن کریم به امضاء رسانیده بودند بدان احترام نکردند و در قتل مخالفین شان زیاده روی کرده تعدادی را ظالمانه به قتل رسانیده و تعدادی را به زندان انداخته و تعدادی را خلاف قوانین بین المللی از افغانستان ، تبعید نمودند.(5)

داوری جناب فضا غنی مجددی در باب فرمانروایان مابعد که پس از شاه امان الله به قدرت رسیدند کاملآ منصفانه می باشد و با واقعیت تطبیق مینماید. به درستی که هیچکدام آنها نه تقوا و طهارت شاه امان الله را داشتند و نه اعتقادان شان به دین اسلام، به سلامت باور های او میرسید.

 مع الوصف دشمنان ترقی و تعالی مملکت  با همان سلاحی ، حکومت او را ساقط کردند که بر هیجانات عاطفی و عصبیت و قشری گری دینی استواربود، ووقتی آن شاه ترقیخواه متوجه وخامت وضع شد که دیگر کار از کار گذشته بود.

در آخرین پردۀ آن درامۀ غم انگیز، همینکه نیروهای طرفدارش در غزنه در برابر سلیمانخیل ها که به تحریک نور المشایخ فضل عمر مجددی  وارد عرصه شده بودند شکست خوردند به حدی مایوس شد که دیگر به ترک کشور تصمیم گرفت، با اینکه چند هزار نفر، نیروی تازه نفس هزاره، به دفاع از او خود را به غزنه رساندند و غلام نبی خان چرخی، فرمانده معروف حبیب الله کلکانی سید حسین را در حوالی مزار شریف شکست داد و به امان الله خان پیغام فرستاد که باید مقاومت کند و میدان را یله نه نماید اما امان الله خان نپذیرفت و به عذر پرهیز از خونریزی بیشتر راهی هند برتانوی شد و به خانواده اش که او را در مرز انتظار میبردند پیوست. غلام نبی خان چرخی نیز با نیروهایش به خاک شوروی عقب نشست.

گفته می شود که فرماندهی سپاه غلام نبی خان چرخی را " ژنرال پریماکوف" بر عهده داشت که با نام  مستعار : راغب بیگ" از سوی دولت شوروی اعزام شده بود.گفتنی است که جنرال موصوف کتابی بنام " افغانستان در آتش" تالیف کرده و مشارکت دسته جات اردوی سرخ را در آن تذکر داده است.

بدین گونه عوامزدگی و درجۀ سافل شعور اجتماعی اکثریت جامعه منجر به سقوط حکومت مشروطه خواهان دوم شد.

 سیاوش:

جناب داکتر ، در یک کلام ، چرا نهضت مشروطه دوم به بن بست رسید؟

 د.ا.عثمان:

برخی از صاحبنظران برآن اند که نهضت مشروطه خواهی دوم از خاطری به بن بست رسید که خاستگاهش حلقات اطراف دربار بود در صورتیکه درآن اوضاع و احوال که هنوز در قاعدۀ جامعه طبقات تحول  طلب تشکیل نشده بود . تصور خاستگاهی دیگر ناممکن بود و از اندانهای نا موزون جامعه تحرکی از آن بیشتر میسر نبود.

به پنداشت من بن بستی غیر قابل عبور کماکان وجود داشت وآن بن بست هنوز هم بزرگترین مانع رسیدن ما به جامعۀ مدرن می باشد.

 ادامه دارد

 فهرست ماخذ

1-وارتن گریگورین، امان الله مدافع بدفرجام آزادی، برگردان محمد صادق محسنی اصغری ، خط سوم 3و4، بهار وتابستان 1382 ص85

2- همان.ص 85

 3- استا اولسن، اسلام و سیاست در افغانستان، مترجم خلیل الله زمر، چاپ دنمارک،1999ص141

4- همان،ص147،146

5- فضل غنی مجددی، افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان 1919-1929 چاپ ایالات متحدۀ امریکا 1997، صفحات 299- 303

 

پسین پردۀ روشنگری و بازگشت شب بی ستاره

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست وهفتم

 سیاوش:

دقایق اخیر به اصطلاح پادشاه گردشی! در آن لحظات حساس تاریخ سیاسی افغانستان از هر نظر برکشیدنی و شنیدنی می باشد. جامعه ای پسمانده، بیمار و غرق در جهل و خرافه اندیشی، بهترین داروهایی را که پیش از وقت برایش تجویزشده بود استفراغ میکرد و به هرج و مرج، ناامنی و بی قانونی بر میگشت. جناب محترم داکتراکرم عثمان ، شما این دقایق حساس و سرنوشت ساز را به رویت اسناد ومدارک دست داشته چگونه ارزیابی میکنید؟

داکتر اکرم عثمان:

 فضل غنی مجددی آن دقایق سرنوشت ساز را چنین بر می کشد: راپوری که مرحوم غبار از حرکت حضرت محمد صادق در صفحه 825 کتاب خود{افغانستان در مسیر تاریخ} با نوشته حضرت صاحب کاملا متفاوت است... حضرت محمد صادق مجددی می نویسند که به دعوت امیر عنایت الله خان برای مذاکره با حبیب الله خان موافقت نمودم و با سردار صاحب محمد عثمان خان به باغ بالا رفتم ، نزدیک باغ بالا عمر جان برادر امان الله خان را دیدم پرسیدم کجا رفته بودید جواب داد برای بیعت امیر رفته بودم. در حالیکه تا هنوز حبیب الله به حیث پادشاه اعلان نشده بود. حضرت صاحب اضافه می کند که در دروازۀ قصر باغ سکرتر شرقی سفارت انگلیس آقای محبوب علی را دیدم که از قصر خارج می شود بسیار پریشان شدم.

حضرت مجددی می نویسد داخل قصر شدم حبیب الله با رسم تعظیم بلند شد و در پهلواو پیرش حضرت بزرگ جان مجددی نشسته بود.  حبیب الله پرسید حضرت صاحب خیریت باشد در این وقت خطرناک بدین جا تشریف آوردید؟ جواب دادم که امان الله استعفا نموده و سردار عنایت الله پادشاه شده و تمام اصلاحاتی که مخالف اسلام بود لغو شده دیگر لازم به خونریزی نیست.

حضرت صاحب ادامه میدهد که حبیب الله ساکت بود لیکن حضرت صاحب عبدالحلیم جان مجددی که از حضرات کوهدامن و مرشد حبیب الله بود سکوت را برهم زده گفت که حضرت صاحب خانوادۀ محمدزایی صدسال حکومت کردند، حالا نوبت اقوام غیر پشتون افغانستان است که حکومت کنند آیا دیگران نوبت ندارند که در افانستان حکومت کنند؟

حبیب الله گفت حضرت صاحب، عنایت الله برادر امان الله است و برادر مانند برادر می باشد؛ شما شخص دیگر را کاندید نکردید؟ حضرت صاحب میگوید روبه طرف سردار محمد عثمان خان کردم گفتم سردار صاحب شخص متدین است آیا او را بیعت می کنید؟

حبیب الله در اثر شنیدن سخنان حضرت صاحب رو به طرف عبد الحلیم جان کرده گفت که این حضرت صاحب درست می فرمایند.

مرحوم استاد خلیل الله خلیلی  در موضوع ذکر شده میگوید که حبیب الله خوف داشت تا نشود که حضرت صاحب شوربازار خود را کاندید مقام سلطنت کند چون دانست که حضرت صاحب خواهش سلطنت ندارد گفت که من خودم امیر افغانستان هستم و از حضرت صاحب دعوت کرد تا امارت وی را تائید کند لیکن حضرت صاحب برای حبیب الله خان بیعت نکرد.»

مخالفین حضرت صاحب محمد صادق مجددی می نویسند که وی حبیب الله را گفت که نباید به حکومت عنایت الله خان اعتراف کند تا توانسته باشد از خانۀ امان الله خان انتقام گیرد.

آقای غبار نیز می نویسد که« هیات در باغ بالا به نزد بچۀ سقا رفته دست بیعت دادند» در حالیکه حضرت صاحب تا نهایت به حبیب الله بیعت نکرد.

طرفداران حبیب الله به کابل داخل شدند و ارگ را محاصره نمودند. در حالیکه امیر عنایت الله خان با خانوادۀ سلطنتی در ارگ محاصره بود بزرگان دولت و وزراء به باغ بالا رفته برای حبیب الله بیعت نمودند و امیر عنایت الله خان را تنها گذاشتند.( روایت از جناب فضل غنی مجددی به حواله محی الدین انیس ص 97 و همچنان غبار، مرجع سابق، ص 835)

حبیب الله بتاریخ 16 جنوری داخل کابل شد و در شمال کابل در انتظار تسلیم شدن ارگ بماند. حبیب الله در روز دخولش در کابل بیانیه ای ایراد نمود و در آن انقلاب خود را توضیح داده گفت که: من اوضاع کفر و بی دینی ولاتی گری حکومت سابقه را دیده و برای خدمت دین رسول الله صلی الله علیه و سلم کمر جهد را بستم تا شما برادرها را از کفر و لاتی گری نجات بدهم. حبیب الله اضافه کردکه پول بیت المال را برای بنای مدارس صرف نمیکند و برای عساکر میدهد ووعده داد که صفایی و گمرک و مالیات نخواهد گرفت.(1)

خلاصه کلام اینکه با وساطت محمد صادق مجددی امیر عنایت الله حاضر شد ارگ را به سود امیر حبیب الله کلکانی تخلیه کند و در ضمن به تضمین روحانی موصوف، انگلیسها حاضر شدند طیاره ای در اختیار خانواده امیر مستعفی که تازه سه روز از سلطنتش میگذشت بگذارند ، او و اهل بیتش را به پشاور انتقال دهند.

تا این جا نظرگاه های عبدالغنی مجددی را آوردیم که مبتنی بر کتاب محمد صادق مجددی رجل معروف روحانی و سیاسی دوران امانی تنظیم شده بود. حالا روایت دیگری را به بررسی می گیریم که در مواردی با مطالب مندرج در کتاب های شادروان غبار و آقای فضل غنی مجددی تطبیق نمی نماید.

پدرم مرحوم غلام فاروق عثمان رویداد انتقال قدرت از معین السلطنه را به حبیب الله کلکانی با این تفصیل آورده است: معین السلطنه که تاب مقاومت در برابر اشرار را نداشت هیاتی مرکب از سردار محمد عثمان خان، محمد صادق مجددی و زلمی خان منگل و تعدادی دیگر را برای وساطت که در باغ بالا موضع گرفته بود فرستاد.منکه اتفاقآ در آنروز رانندگی موتر حامل هیات را برعهده گرفته بودم مو به مو جریان آن مذاکرات تاریخی هیات را با حبیب الله کلکانی و شیرجان وزیر دربارش به خاطر دارم.

هنگام مذاکره پدرم به حبیب الله کلکانی گفت حالا که امان الله خان سلطنت را به برادرش معین السلطنه واگذار شده وظیفه تو نیز که حفاظت و حمایه از دین اسلام بود به پایان رسیده است. بنابرآن راه انصاف این است که به جنگ و جدال پایان دهی و بگذاری که مردم افغانستان خود پادشاه شانرا انتخاب نمایند.

در این فرصت شیر جان، محمد صادق مجددی را برای مشوره به بیرون از اتاق برد. سپس شیرجان داخل اتاق شد و بچۀ سقاو را با خود به بیرون برد و پنهانی با هم صحبت کردند.بعد از دقایقی هر سه برگشتند و حبیب الله کلکانی بر دو کندۀ زانو نشست و گفت:  پدر تو خوب گفتی، مگم سی هزار پلتن دارم هرکی بیعت کرد خوب خوب هرکی نکرد بزور ازش بیعت می گیرم. پادشاهی را خدا به من داده، فهمیدی؟

اینکه شایع شده، پدرم یکی از مدعیان رسیدن به سلطنت بود به کلی نادرست میباشد. چنین شایعه ای را برخی از منسوبان خانوادۀ امیر شهید(حبیب الله خان سراج الملة والدین) جعل کرده اند.

هنگامی که حبیب الله کلکانی زندانی نادر خان بود ازش پرسیدم که چرا پدرم را کشتی؟ با بی پروایی جواب داد: کار های پادشاهی بود.

بدین منوال معین السلطنه نیز کاری از پیش نبرد و سلطنت نیز به روستایی دلاوری رسید که به احتمال قریب به یقین در نقش هایی که دوست ودشمن برایش تدارک دیده بودند ظاهر شده بود. در صورتیکه  خود دقیقآ نمیدانست به کدام طرف کشانده می شود و فرجام کارش چه می باشد.

 ادامه دارد

جمعبندی برخی کرده ها و نکرده های حکومت مشروطه خواهان اول

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست وهشتم

 

 ترديدي نيست حكومت مشروطه خواهان دوم با موانع عديده اي مقابل شد و مجاهدت آن نظام به منظور تاسيس جامعه مدني در غوزه تعصبات قومي مذهبي و فرهنگي اسير ماند و سالهاي دراز مجال نيافت كه بار ديگر جوانه زند. در اين باره تا جايي كه از ما پوره بود در بحث هاي گذشته مطالبي را بيان داشتیم. در اين نوبت برآنیم كه آن آورده ها را جمعبندي کرده و افزون بر معرفي هر چه بيشتر شماري از مهره هاي موثر در امور ديواني نظري بر تدوين و تصويب نظامنامه اساسي( قانون اساسي) و آئين نامه هاي بر آمده از آن منشور تاريخي بيندازیم و از علاقه مفرطي يادكنیم كه شخص پادشاه محمود طرزي محمد ولي خان دروازي غلام نبي خان چرخي و شجاع الدوله خان غوربندي به عنوان جناح راديكال و تحول طلب و هوادار قانونمند كردن امور كشور از خود نشان داد.

 

سياوش:
جناب محترم داكتر اكرم عثمان
، تاريخيت كارنامه هاي مشروطه خواهان دوم ايستادگي شان در تقابل با موانع بود يا زايش يك فكر و فلسفه و نگاه جديد نسبت به ساخت جامعه و حاكميت ملی؟

د.ا.عثمان:

  در پاسخ پرسش شما عرض شود كه تاريخيت آن كارنامه ها نه اين است كه در تقابل با موانع ايستادگي نشان داد بلكه اهميت چشمگير آنها عمدتآ در تاسيس و اشاعه يك فكر جديد يك فلسفه جديد و يك نگاه جديد نسبت به ساخت جامعه و چگونگي پيدايي تيوري تازه حاكميت ملي و مشروعيت ناشي ازآن خلاصه ميشود.
جاي گفتن ندارد كه ما در آغاز قرن بيستم جسمآ به دوران جديد رسيديم ولي ذهنآ ناچار تفاله هاي انديشه هاي ماقبل مدرن را نشخوار كنيم. به بيان ديگر به قول لسان الغيب حافظ شيرازي اگر (( بادشرطه!)) نمي وزيد و شميم مشروطه خواهي از فراسو هاي مرزها نميرسيد هيچ تضميني وجود نداشت كه عده اي از روشنفكران ما تصميم بگيرند حجاب سياه قرون وسطي را پاره كنند و قدمهاي ولو كوتاه و كوچك، به سوي عصر حاضر بگذارند. از اين جاست كه آن نخستين گامها ، طلايه هاي دخول به دروازه تاريخ به شمار ميروند و از ارزش ويژه اي برخوردارند. به تعبير ديگر، پيش از آن نهضت، قدرت بر سر اقتدار هيچ شرطي را در كار استفاده از اختيارات نامحدودش نمي پذيرفت و خود را فوق جامعه و قانون مي پنداشت. بنابران، همواره نظام مطلقه جايش را به مطلقيتي شديد تر وخشن تر مي سپرد و ضريب استبداد سياسي روز تا روز مضاعف تر ميشد ولي مشروطه خواهان افغانستان آن طلسم را باطل كردند و جوف مفرغين و حصار فولادين آن مدار بسته و مقفل را مردانه وار شگافتند.

 سپس تقريبآ تمام حكومت هاي مابعد چه رژيم نادر شاه، چه ظاهر شاه، چه محمد داوود و چه رژيم هاي ايديولوژيك چپ و راست كه به دنبال آنها رويكارگرديدند به منظور توجيه حقانيت و مشروعيت شان خود را به درجات متفاوت، مشروطه خواه وانمود ميكردند و از همان راه و رسم و خط و نشان بهره سياسي ميبردند اما هيچكدام نجابت و اصالت مشروطه خواهان سه دهه نخستين قرن بيستم را نداشتند لهذا هيچ سر فصلي برتر و نيكوتر از جنبش مشروطه خواهي براي تاريخ معاصر افغانستان وجود ندارد.
آن نهضت، رنگين كمان و تركيب متجانسي از تمام عناصر قومي، زباني و مذهبي مردم ما بود كه همه جز لايتجزاي يك واحد كل يا اضلاع باهم پيوسته يك منشور كثير الاضلاع بودند كه هر ضلع منشور، رنگ و رخش خودش را داشت ضمن اينكه در وحدت با همديگر همان قوس قزح هفت رنگ را مي ساختند.
بطور مثال
در رساله ارزشمند دوره اماني تاليف كانديداكاديميسين دكتور اسداالله حبيب در باره پروفيسر غلام محمد ميمنگي چنين ميخوانيم:
او در سال 1252 در شهر ميمنه به دنيا آمد. وي پسر عبدالباقي بود كه در عهد امير عبدالرحمن خان به جرم
پشتيباني از سردار محمد اسحق به كابل آورده شد و اعدام گرديد...
امير عبدالرحمن استاد محمد اعظم ابكم نقاش دربار را موظف ساخته بود تا با مير حسام الدين نقاش و يكنفر طبيب انگليسي موسوم به ((جان كري)) كه در دربار استخدام شده بود غلام بچه ها را نقاشي و ميناتور بياموزند كه غلام محمد نيز در شمار شاگردان شان بود. سپس در عهد سراج الم
لﺔ والدين به ( جمعيت سري ملي) داخل شد و در سال 1909 كه عريضه مشروطه خواهان را به جلال آباد به حضور شاه برد به امر امير زنداني شد و دوسال در زندان بود. در سال 1921 به اروپا غرض تحصيل اعزام گرديد و بعد از ختم تحصل در المان به وطن برگشت  و مدير مكتب صنايع مقرر شد و در سال 1928 زمانيكه اعليحضرت امان الله در سفر اروپا بود وكيل سلطنت بنابر خدمات صادقانه اش نشان ستور به وي داد . پروفيسور غلام محمد به شيوه غربي نقاشي ميكرد . وي به عمر 62 ساله در سال 1314 در گدشت.(1)
اين مختصر را از خاطري در با
رۀ آن صورتگر يك دوران توفاني و مردپرور آورديم كه ازبيك تبار بود در صورتيكه مير سيد قاسم خان و مير هاشم خان از طايفه سادات بودند، فقير محمد خان تاجيك و از مردم پنجشير بود، عبدالحسين عزيز به اشراف محمد زايي تعلق داشت، ملا فيض محمد مورخ بزرگ از هزاره هابود، عبدالرحمن لودين از پشتونها بود و سلطان محمد عضو(هندو- مسلمان) جمعیت بود و به همین ترتیب.

سیاوش:

 اگر تحصیل استقلال افغانستان را كه محصول شمشير و تدبير مشروطه خواهان دوم بود و قاطبه ملت را وارد عرصه پيكار با استعمار انگلستان كرد مهمترين اقدام دوره اماني بدانيم دومين اقدام بزرگ آن دستگاه چی بود؟

 د.ا.عثمان:

 تدوين و انفاذ (( نظامنامه اساسي)) در گستره اصلاحات داخلي دومین اقدام بزرگ آن دستگاه به شمار ميرود.
به گفت دكتور اسد الله حبيب در كتاب(( دوره اماني)): در زمستان 1301 نخستين لويه جر
گه در جلال آباد  داير شد و نخستين قانون اساسي افغانستان(( نظامنامه اساسي دولت عليه افغانستان)) در مجلس قرائت گرديد و هشتصد و هفتاد و دو نفر نماينده مجلس آنرا تاييد و امضا نمودند. نظامنامه مذكور بعدا در دومين لويه جرگه منعقده پغمان نيز قرائت گرديد و بدون تغيير و تعديل تصويب شد.
داكتر حبيب مي افزايد: قانون اساسي اماني تقاضاي مشروطه خواهان را برآورده نمي ساخت. آنان ميخواستند كه كابينه نزد مجلس شوراي ملي مسوول باشد حالانكه ماده (بيست و پنج) قانون اساسي حكم ميكرد كه : (( در افغانستان وظيفه اداره حكومت مفوض است به هيات وزرا و اداره مستقله. در حين اجتماع هيات وزرا، رياست مجلس را ذات ملوكانه ايفا مينمايند.(2)
به اين صورت، هيات وزرا عملا تحت رياست شخص شاه كار ميكرد و شاه طبق ماده (6) قانون اساسي از مسووليت
بری بود.
با وصف آنكه در قانون اساسي اماني، آزادي فردي ماده(9) و مصونيت آن از هرگونه تعرض ماده(10) و ماده(16) و مصونيت مسكن ماده(20) و غيره وعده داده شده بود شماري از مشروطه خواهان به آن با نا اميدي مي نگريستند. كاكا سيد احمد، مبارز آتشين راه مشروطيت به رفق
ايش ميگفت: طرز حكومتي را كه ما وشما ميخواستيم نشد. پس بياييد كه حكومت جمهوري را پيش بيندازيم.))03)
در همين راستا پوهاند سعد الدين هاشمي در مقاله (( نگرشي بر سير تاريخي پارلمان افغانستان(1919-1963).)) مي نويسد: شاه امان الله كه عصر خودش را ((عصر قانون و شوري)) نام نهاد
، تلاش ورزيد به همكاري تحول طلبان، با طرح قوانين و اصلاحات سياسي و اداري، دولت را از چارچوب مطلقيت كه ميراث اسلافش بود رهايي بخشد وبر خرابه هاي نظام كهن قبيلوي، فيودالي و خانخاني، شالوده جامعه عصري را پي ريزي كند . در اين راستا گامهايي را بسوي دموكراتيك كردن نظام شاهي مشروطه، يعني تاسيس پارلمان برداشت. در گام نخست اولین مجلس شورا را که حیثیت  مجلس قدیم  اعیان را داشت ووظیفۀ آن تدوین قوانین دولت بود بنام ریاست عمومیه شورای دولت در برج شمالی ارگ تاسیس کرد ( 24 سنبله 1299-سپتامبر 1920).

در این مرکز یک تعداد علمای دینی روشنگرا، نویسندگان، اصلا طلبان، روشنفکران مشروطه خواه، مامورین دولت و ترجمان ها که بعضی از اینها تمایلات راستی پان اسلامیستی، نشنلیستی و چپی داشتند شامل بودند.

با تصویب این قانون پذیرش تفکر مدرن دربارۀ دساتیر حقوقی و انسجام آن به شکل قانون در چاچوب تفکر شرعی از یکسو، و جذب نهاد سنتی تمثیلی«لویه جرگه» در چارچوب تفکر مدرن و در رابطه با قانون اساسی در افغانستان از سوی دیگر اقدام بس بزرگی بود.

گرچه نظامنامه آمیزه ای بود از تسلط روحانیت و ادامه سلطه شاه، ولی موجودیت یک سلسله حقوق و آزادیهای فردی و شهروندی را تائید میکرد و بیشتر متوجه تحکیم بنیان وحدت ملی افغانستان و محور برادری و حقوق مساوی مردم افغانستان بود.

« جوانان افغان» و ریفارمست ها تلاش به خرچ داد تا که از مواد و پرنسیپ های مترقی و بورژوادموکراتیک چون مواد( 9و10و11و16و18و19و20و22و24و34و39و40و41)

  به نفع مردم و جامعه استفاده کنند.

البته راجع به مواد غیر دموکراتیک آن چون غیر مسوول بودن شاه عدم تفکیک سلطنت از حکومت عدم تفکیک و تعادل قوای ثلاثه، که از ارکان عمده دموکراسی شاهی مشروطه است در صحبت ها و نوشته های خود راجع به آن گفتگو می کردند.

در قانون اساسی، یازده ماده(از 39تا49) در مورد شورای دولت که اعضای آن انتخابی و انتصابی بود تذکر داده شده بود. طبق نظامنامه تشکیلات اساسیه افغنستان( 15 جوزای 1302) اعضای انتخابی آن از بین مردم به تناسب بزرگی تشکیل و نفوس، از هر ولایت و حکومات اعلی از یک تا پنج نفر بود. ولایات شامل کابل، قندهار، هرات ترکستان، قطغن و بدخشان و حکومات اعلی، شامل مشرقی،جنوبی،فراه و میمنه بود. در 1928 تغییرات بزرگی در نظام پارلمانی افغانستان رخ داد. شاه امان الله در نتیجۀ سفرش به کشور های اروپایی، ترکیه و فارس خواست از تجربه پارلمانی این کشور ها استفاده نماید. بر اثر آن در لویه جرگه پنج روزه لغمان(5-9 سنبله 1307-24 آگست 1928) تغییرات مهمی در قانون اساسی بوجود آمد.در عوض شورای دولت، پارلمان(شورای ملی) انتخابی با رای مستقیم مردم 150 نفر وکیل با سواد ملت از سنین 20 تا 70 ساله را برای دورۀ سه ساله برگزیده شدند.

بعد از آن مسوده قانون انتخابات پارلمان ، توسط غلام صدیق چرخی وزیر خارجه قرائت گردید. قانون مجلس شورای ملی دارای مواد مهم بود که برخی ار آن عبارت بودند از :

 « تعداد اعضای شورای ملی 150 نفر»، « مدت کار شان هشت ماه در سال» و «نصاب مجلس 81 نفر » بود. شرط اساسی وکالت دارا بودن سواد نوشت و خوان و تابعیت افغانی بود.

 کاندیدا می بائیست اقلآ  شش ماه مقیم حوزۀ کاندیدای خود باشد. اشخاصی که تحت کفالت شخصی دیگری باشند، تجاری که افلاس داده باشند. اشخاصی که محکوم به ارتکاب جرایم شده باشند، افراد قوای مسلح نظامی، افراد پلیس حق کاندید شدن را ندارند. کاندیدا باید افغان باشد یا اینکه ده سال، از تابعیت اش گذشته باشد. مامورین مالی دولتی قبل از کاندید شدن باید از مناصب دولتی استعفا بدهند. افراد خانواده شاهی بعد از اجازۀ شاه، حق دارند کاندید شوند. کاندید باید دارای حسن سیرت و متصف به اخلاق عالی باشد.(4)

عبدالرحمن لودین مشروطه خواه بزرگ در رابطه به شورای ملی و تشکیل حزب، طی معروضه ای عنوانی شاه امان الله نوشت:

مسالۀ تشکیل « حزب استقلال و تجدد» از حد ضرور لازم الاجرا ست که جدآ خود اعلیحضرت آنرا تشکیل نماید و با صول مجالس خفیه عالم ، در آن عهد و میثاق به شرف و شمشیر و یا به کدام اصول دیگر گرفته شود و پروگرام آن ترتیب گردد و خود اعلیحضرت با هر یک در اوقات متفرق معرفی شود. وساطت هیچکس در آن نباشد...(2قوس1307)

از فحوای متن بالا بر می آید که آن بزرگمردان از صدر تا ذیل از شاه تا عضو عادی آن جنبش«امر استقلال» یعنی بعُد بیرونی  حاکمیت ملی و «تجدد» پایۀ اصلی تحول اجتماعی را ضرورت مبرم حیات جامعه میدانستند و «لودین» تشکیل « حزب استقلال و تجدد» را از وجوب نظام مشروطه میدانست.(5)

از آنجا که در آن فرصت نظام مسلط بر جامعه ما، نظامی کندپو و سنتی بود و گفتمان سیاسی و حقوقی روز را گذار از (جماعت یا )به( جامعه یا ) تشکیل میداد و جماعت زدگی! با تمام عوارض زیانبارش راه تغییرات جدید را سد میکرد. سخن مطرح زمانه رامساله گذاراز « چی به چی» بود . پاسخ به این سوالها را داکتر سید اکبر زیوری چنین برکشیده است :

« گذار از جامعه سنتی ماقبل مدرن به جامعه مدرن، گذار از رعیت به شهروند، گذار از مکلفیت مداری به حق مداری، گذار از « احکام و دستورات شخصی» به «قانون غیر شخصی» گذار از برتری عقیده بر افراد، به برتری افراد نسبت به عقیده، گذار از اینکه آدمیان هدف نیستند به اینکه هریک از آدمیان با پوست و استخوان و گوشت خود ارزش دارند، حق دارند و هدف هستند. از همین جاست که حقوق بشر و برابری حقوقی تمام شهروندان دو مفهوم کلیدی مدرنیته است. شهر وندان حق دارند قانون اساسی دلخواه خود را بنویسند، حق دارند حکومت دلخواه خود را انتخاب کنند. حق دارند آینده خود را بر اساس برداشت و فهم خود از سعادت شان تعیین کنند»(6).

ادامه دارد

 

 فهرست ماخذ

1-کاندید اکادیمیسن دکتور اسدالله حبیب ، دوره امانی، نگرشی بر اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، کابل 1368 ه.ش،مطبعه دولتی، صص68،69.

2- همان.ص 17( منبع مولف: نظامنامه اساسی دولت علیه افغانستان، طلوع افغان،18 سرطان 1302)

3-همان کتاب،ص18.

4-پوهاند سید سعد الدین هاشمی، نگرشی بر سیر تاریخی پارلمان افغانستان، 1919-1963)، مقالتی از کتاب کانون مطالعات وپژوهش های افغانستان

تحت  عنوان( افغانستان و پارلمان) چاپ اول، آگست 2005 سنبله 1384 صفحات 26 و 27

4- همان،ص28

5- دکتور سید اکبر زیوری، کنفرانس افغانستان و پالمان( نقش پارلمان در جامعه در حال گذار افغانستان) نشر کانون مطالعات و پژ و هش های افغانستان، چاپ اول سنبله 1384 ص 48.

 

هنرهای جامعه گرا در دوران حکومت مشروطه خواهان

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت بیست ونهم

سیاوش:

جناب محترم داکتر اکرم عثمان، نهضت مشروطه خواهی بر اکثر شـئوون و جنبه های زندگی مردم افغانستان تاثیر ژرف و دوامدار برجای گذاشت. تاثیرگذاری نهضت مشروطه بر هنر و ادبیات را چگونه بررسی میکنید؟

 داکتر اکرم عثمان:

هنر و ادبیات نیز از این تاثیر پذیری بی بهره نماند و جلوه های جدید زندگی از شعر و نثر هنری، اعم از مسایل اجتماعی، سیاسی و تغزلی از آنها بازتاب یافت که خبر از حرکت و پویش تازه ای در درون و بیرون جامعه میداد.

پژوهشگر، منتقد ادبی و شاعر معروف بشیر سخاورز از ذکر مقدمات این گرایش جدید، مسالۀ مورد بحث را چنین بر میکشد: بعد از شکست امیر شیر علی خان و نفوذ بیش از حد انگلیس در امور افغانستان اجازۀ نشرات برای افغانها داده نشد.« شمس النهار» اولین جریدۀ افغانستان از نشر بازماند و امیرانی که بعد از امیر شیر علی خان در راس قدرت قرار گرفتند نه تنها توجهی به نشر کتاب و یا جریده ای نشان نداند بلکه برای باج پرداختن به انگلیسها مانع نشرات می شدند.

هرچند مطبعه ای بنام « دارالسلطنت» وجود داشت. ولی این مطبعه تنها مکاتیب ، جداول و بعضی از کتب سلطنتی را چاپ میکرد؛ چنانچه در عهد امیر عبدالرحمن خان تنها دیوانی که از چاپ برآمد دیوان« عایشه درانی» بود و در ضمن کتاب « تزک ناپلیون» هم چاپ شد. البته امیر عبدالرحمن خان برای اشاعۀ افکار خودش تلاش بسیار میکرد، چنانچه با وجود مقاومت سر سخت او در مقابل نشرات، امیر کم سواد کتاب خودش را بنام « پند نامۀ دنیا و دین» اقبال چاپ داد.هم انگلیس ها به سبب آنکه امیری مطابق میل شان در افغانستان پیدا کرده بودند کتابی به نام « زندگانی امیر عبدالرحمن» بزبان ستایشی و مجامله در انگلستان چاپ کردند که این بعدآ به خواهش امیر و کوشش هند برتانوی در « بمبی» هند بزبان دری ترجمه شد. این بود آنچه از امارت یعقوب خان و امیر عبد الرحمن خان بدست اهل فرهنگ رسیده که بدیهی است به هیچ وجه نمی توانسته عطش مردمان فرهنگدوست را فرو نشاند. چنین خلایی در زندگی افرادی که خواهان مشروطه بودند به وضاحت به ملاحظه میرسید و بنابرهمین اصل بود که مشروطیت در اولین مراحل با تلاش فراوان می کوشید تا که این خلا را پُرنماید. افرادی که چرخ مشروطیت را به حرکت در آوردند خود شاعران و نویسندگانی بودند که یگانه راز موفقیت مشروطه و ترقی کشور را در بوجود آوردن امکانات بیشتر چاپ میدیدند.(1)

به دنبال توضیحات بالا مبتنی بر اهمیت چشمگیر صنعت طبع و نشر در اشاعۀ افکار جدید در افغانستان و در دوره های رکود آن صنعت در زمان حاکمیت امیر محمد یعقوب خان و امیر عبد الرحمن خان ، سخاورز به اوج مجدد نهضت چاپ جراید و کتاب در زمان امارت امیر حبیب الله خان سراج الملت والدین می پردازد و از کوشش ثمر بخش محمود طرزی یاد می کند که به گرفتن اجازۀ نشر دوبارۀ جریدۀ سراج الاخبار از پادشاه، توفیق یافت.

او از ظرفیت وسیع آن نشریه در چاپ شعر ها و مضامین مشروطه خواهان خبر میدهد و توضیح میدهد که سراج الاخبار نخستین جریده ای بود که آگاهانه و شعوری ضرورت های مبرم جهان معاصر را در گستره های فرهنگ ، سیاست، اقتصاد و ادبیات مطرح کرد و روشنفکران را از پیشرفت ها و ترقیاتی خبر داد که در گرد و نواح افغانستان و اروپا و امریگا می گذشت.

سخاورز در این باب می نگارد:

گفتیم که شعر بیشتر از هر ساخت دیگر توانست که تاثیر مشروطه را به سود خود بپذیرد و در ضمن شاعران ما برای اولین بار متوجه وجود جریده یی شدند که بیشتر و بهتر می توانست که افکار شانرا در میان جامعه منعکس سازد و هم تلاش طاقت فرسای نشر اثر قلمی را از دوش شان بردارد. از جملۀ شاعرانی که سراج الاخبار را به عنوان یک روزنه برای  ترویج افکار خود دید شاعر توانایی بود به اسم « محمد سرور واصف» که در آخر جانش را برای به موفقیت رسانیدن مشروطه از دست داد.

محمود طرزی از استعداد این شاعر گرانمایه خوب واقف بود و به همین دلیل شمارۀ اول سراج الاخبار را با قصیدۀ این شاعر توانا آذین بخشید. این قصیده هم در وصف« سراج الاخبار» سروده شده که وجود آنرا برای بیداری ملت افغان ضروری میداند.

به حمد الله که ازآثاررحمت های یزدانی

خدیو دادگر شد هر بنای عدل رابانی

لوای دین به عهدش آسمان سا گشت در عالم

که از رفعت زند صد طعنه را بر چرخ کیوانی

رواج حکمت ایمانیان آمد که از رشکش

به خاک تیره یکسان گشت حکمت های یونانی

فروغ جوهر دانش، فرو بگرفت عالم را

سواد جهل شد از لوحۀ جان جهان فانی

فزود از پرتو دین، لمعۀ انوار دانش را

زدود از چهرۀ مرآت دهر آثار ظلمانی

مدارس را که بُد پیرایۀ دولت مشید شد

مسجد را که بُد زیب طراز دین شدش باقی

معارف را رواجی داد در اسلام نیکوتر

حقایق را اساسی ماند محکم در جها بنانی

به نور آن جریده کش سراج اخبار نام آمد

همیدون دیدۀ جان جهانی گردید نورانی

بشارت باد اهل فضل و دانش را از این مژده

که باغ بخردی را آمد اکنون وقت ربانی

این قصیده بلند است که تنها قسمتی از آنرا آوردیم و از آن چند مطلب استباط میگردد، نخست اینکه در زمان وی توجه به علم و دانش بوده و شاعر از دنیای پیشرفته خوب آگاه است و بنا بر همین دلیل می باشد که ملت خودش را به تلاش و تکاپو فرا میخواند.

دوم، شاعر از کسانی که مضمون شعر شان هنوز هم خال و خط  پری چهرگان است به نکوهش یاد می کند. و آنرا مضمون شعر گذشته میداند. یعنی اینکه رسالت شاعر زمان وی ، مبارزه بر علیه جهل و نادانی است وشاعرانی که هنوز هم در کمند زلف معشوقه های تخیلی اسیر اند و به قول او شاعران دون هستند.

نگویم اینکه سبحانم ولیکن این قدر دانم      که همچو شاهران دون ، نیم در خال و خط فانی

واصف نویسنده و شاعر اندیشمندی بوده و از آثاری که بزبان دری برگردانده، میتوان کتاب« تاریخ ادریسیان و حمودیان و موحدین افریقای شمالی» را نام برد که نسخۀ خطی آن در آرشیف ملی کابل موجود است.

اثر مشروطه را بر شاعران افغانسان می توانیم که در دو مقطع زمان بررسی کنیم. نحست شاعرانی که خود درراس مشروطه قرار داشتند و آغاز گر نهضت به شمار می رفتند.

دوم شاعران یک دهه و یا دو دهه بعد تر که به شدت تحت تاثیر شاعران مشروطه خواه قرار گرفته بودند و از شاعران دسته نخست پیروی میکردند.(2)

به گفت شاعر و ادبیات شناس معروف داکتر اسد الله حبیب در این دوره بنابر آنکه مناسبات سرمایه داری در کشور به آهستگی رشد میافت و پیکار با نظام فیودالی هم در عرصۀ ایدیو لوژیک و هم در عرصه فرهنگی جریان داشت، در مرز ادبیات تمایلات مترقی به کرسی می نشست، بورژوازی ملی و ملاکین که با بازار داخلی بستگی داشتند چون نیروهای تازه دم اجتماعی مواضع خود را مستحکم میکردند و حکومت( اخوان افغان) که نمایندۀ منافع آنان بودند قدرت را بدست داشت. از این سبب حکومت با تلاش خستگی نا پذیر تعلیم و تربیه را گسترش میداد و بیدریغ مکتب افتتاح میکرد.... همچنین در برابر ادبیات وظایف جدیدی گذشته شد. حفظ آزادی بدست آمده، رشد صنایع ملی تعمیم معارف، عشق وطن، متحد ساختن قبایل و اقوام مخالف باشندۀ افغانستان از موضوعات اساسی ادبیات بود و اما تنها شعرا و نویسندگان جوان و یا درجه دوم بار سنگین موضوعات یاد شده را میبردند....

شعرای این دوره در همان قالب های قدیمی موضوعات جدید را بیان کردند. و بیشتر در وصف اعلیحضرت امان الله خان شعر می گفتند. و صف امیر مبالغۀ شعر های سدۀ میانه را نداشت بلکه با ذکر اصلاحاتی که در زمینه های مختلف  زندگی به عمل آمد علاقه و کوشش وی به آبادی مملکت و آرامی مردم ستوده میشد.

شیر  احمد مخلص شاعر حضور اعلیحضرت امیر حبیب الله خان نهضت دورۀ امانی را در اشعارش ستایش میکرد و از پاینده محمد فرحت، میر غلام حضرت شایق ، خلیل الله کاتب وزارت مالیه( که شاید استاد خلیلی معاصر است) و محمد سرور در مجله ها و جراید پایتخت اشعاری چاپ میشد. منشی علی رضایی میمنگی اشعار خود را در اتفاق اسلام هرات چاپ میکرد. اشعار محمد یوسف پنجشیری و میرزا غلام جیلانی سرکاتب ادارۀ «ستارۀ افغان» در ستارۀ افغان چاپ میشد و سید میر محسن آقای قندهاری اشعار پشتو می سرود و در « طلوع افغان» و « اتحاد مشرقی» چاپ میکرد و از عبد الرحمن تاجر هراتی اشعاری در انیس و « امان افغان» چاپ میشد.

از فرحت شعری در « اتحاد مشرقی» چاپ شده ات که در آن شاعر همنوایی خود را با پلانهای اصلاحی دولت نشان میدهد و می نویسد:

به  عدالت محبت است مرا

به مساوات الفت است مرا

تیز فکری به انتظام وطن

تیغ بازی و غیرت است مرا

چون صنایع ترقی ایجاد است

زان جهت ذوق صنعت است مرا

گشته پر برگ و بار باغ وطن

تا که شوق فلاحت است مرا

ای وطن مال و جان فدا کردن

پی حفظ تونیت است مرا

شعرا با شور و شوق حکومت امانی را پذیرا شدند و شاعری با تخلص حبیب در مخمسی بر غزل لسان الغیب حافظ که در امان افغان چاپ شده است، بابهحت و شادمانی به استقبال نهضت امانی میرود:

شکر خدا که نخل مرادم ثمر گرفت     باغ امید خلق عجب بار و بر گرفت

آخر دعای خسته دلان بین اثر گرفت     ساقی بیا که یار زرخ پرده بر گرفت

کار چراغ خلوتیان باز در گرفت

بهترین نمونۀ شعر این ده سال شعریست از فرحت....

از خنجــــر آبـــــدار افـغان        آبـــســــت بروی کار افغان

در وقت غزا اثبات وجرئت         باشــد به خدا شعار افغان(3)

در این ده سال رومان نویسی هم از نظر نیفتاد ، انیس موضوعات رشوه را به اقتراج گذاشت و از نویسندگان خواست تا در آن موضوع رمان بنویسند....

 دراین دوره که تسلط موسیقی کلاسیک هند ادامه می یافت استاد قاسم بنای مکتبی را گذاشت که پایه ها ی آنرا ترانه و غزل راگ و راگنی بود. راگ با غزل می آمیخت  و هرمقام به وقت خاص پیوند داشت و چون تعهدی در برابر اجتماعش حس میکرد و با موسیقی خالص نمی توانست پیامش را به گوش شنونده برساند بنابر آن از شعر کمک میگرفت...

 این موسیقی دیگر موسیقی هند نبود با آنکه از ریشۀ آن رویده بود موسیقی افغانی و استاد قاسم آنرا موسیقی افغانی می نامید...(4)

در هنر نقاشی این دوره آمیزشی از نقاشی غربی و شیوه های شرقی دیده می شود و بعضی از نقاشان در عین حال به هر دو روش آثاری بوجود آورده اند... پروفیسور غلام محمد که در آغاز به میناتور علاقمند بود بعد از تحصیل در اروپا به شیوه های اروپایی تمایل بیشتر داشت...و همچنان استاد برشنا در سال 1926 تحصیلات خود را در اکادیمی هنر های زیبای برلین، مونیخ و لایپزیک تمام کرده به وطن آمد و به کار تدریس پرداخت..

سینما و تیاتر نیز در این دهۀ تابناک فرهنگ کشور ما از نظر نیفتاد . سینما در کابل در سال 1303 در قصر سلامخانۀ شاهی با نمایش فلم های صامت آغاز یافت و سالی بعد از آن در پغمان بنای سینمای دیگری گذاشته شد...

حکومت امانی نقش تیاتر را در روشن ساختن اذهان مردم مهم می پنداشت و شخص اعلیحضرت امان الله در نخستین سالهای سلطنت در اندیشه تاسیس تیاتر افتاد. نخستین درامی که به نمایش گذاشته شد« شهزادۀ جاوا» نام داشت که مترجم آن بدری بیگ قانون دان ترکی بود ک به حیث مشاور در شورای دولت استخدام شده بود...

 برای تمثیل درام به تشویق شاه از اهل دربار و خدمتگاران حواشی آن نیز استفاده میشد و قصر های شاهی برای نمایش تخصیص میافت و حتی زیورات ملکه در اختیار ممثلین قرار میگرفت.

نخستین درام را شخص امیر امان الله مطالعه کرد و آنرا یک درام آموزنده و مهیج اجتماعی دانسته و تمثیلش را سودمند شمرد....

در سال چهارم جشن استرداد استقلال درام فتح اندلس توسط متعلمین مکتب کمک معلمین ترک در پغمان نمایش داده شد.

این درام چهار پرده یی آخرین نمایشنامه یی بود که در این دورۀ دهساله روی صحنه آمد و آخرین بار در ( دورۀ سقوی) در سومین شب جشن استقلال در قصر سلامخانه ستور نمایش داده شد.

هنر تمثیل در این دورۀ دهساله بیشتر برای زنده نگهداشتن روحیۀ وطن پرستی آزادی دوستی و رزمندگی برضد هر نوع مداخله خارجی در کار مملکت به کار میرفت و بیشتر نمایشنامه هایی روی صحنه آمد از این دست بود.(5)

 در بخش دیگر، به اقتضای مبحث ما، به مقایسۀ نهضت ادبی

 در جنبش های مشروطه خواهی ایران و افغانستان می پردازیم

 ادامه دارد

 

 فهرست ماخذ:

1بشیر سخاورز، تاثیر مشروطیت بر شعرما، سایت انترنتی فردا، از انتشارات کلوپ قلم افغانها در سویدن، مورخ 7-2-2006 بخش اول

2- همان.بخش دوم.

3-داکتر اسدالله حبیب، دوره امانی، نشر کردۀ مرکز زبانها و ادبیات اکادیمی علوم جمهوری افغانستان، کابل 1368،ص 58.

4-همان صص 65 و 66

5- همان صص 69و 70

مشروطه خواهی و مقایسه های ادبی در ایران و افغانستان

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی ام

 

سیاوش:

آقای داکتر اکرم عثمان، نخستین پرسشی که میتواند مطرح شود؛ روشن ساختن مشترکات و تفاوتهای اساسی میان نهضت مشروطیت در افغانستان و ایران است .

داکتر اکرم عثمان:

 کشور های افغانستان و ایران به دلایل مشترکاتی چون همدینی، همزبانی و گذشته های مشترک تاریخی همواره بر همدیگر تاثیر گذار بوده اند. در زمان جنبش های مشروطه خواهی که تقریبآ همزبان در هر دو مملکت اتفاق افتاده است مبادلات فرهنگی بین آنها جاری بوده و جرایدی چون « حبل المتین» و « سراج الاخبار» توسط روشنفکران و نو اندیشان  هر دو سر زمین دست بدست میگشته است و در گستره های شعر و داستان نویسی نیز حامل نظریه ها و روش ها بوده اند.

به گفت آصف جوادی پژوهشگر شناختۀ افغان در مجلۀ « خط سوم» یاد آوری این نکته خالی از فایده نیست که مشروطیت ایران و افغانستان یک تفاوت اساسی و بنیادی دارد که همین تفاوت، نقش بسیار تعیین کننده ای در فراز و فرود شعر مشروطیت این دو کشور دارد. تفاوت یاد شده این است  که جنبش مشروطیت در افغانستان ریشه در خود دربار و حکومت دارد، یعنی مشروطیت با اجازه و اشارۀ دربار و دولت بوجود آمده است و پیشگامان آن – عمومآ تنخواه خوران و مزدبگیران دولت هستند و برای همین، جنبش مشروطه خواهی در افغانستان هرگز نتوانست قد راست کند و مسیر طبیعی خود را برود. همین حرکت دست به عصای مشروطه خواهی در شعاع چراغ نیمه جان دربار سبب شد که ادبیات مشروطیت نیز گرفتاریها، خود سانسوری و مدح و ثنا و ستایش شود، بر خلاف مشروطه خواهی ایران که از لایه های گوناگون اجتماع آغاز شده بود  وشاید به همین خاطر است که از مشروطه خواهی ایران به انقلاب مشروطیت هم یاد می شود.

باری خیزش عمومی مشروطیت در ایران سبب شد که این جنبش عصیانگرانه و بدون کدام مانعی راه خود را ادامه بدهد و همه شئون و زوایای زندگی مردم را تحت تاثیر قرار بدهد، خصوصآ عرصۀ شعر و ادبیات را که مورد بحث ماست.

 محتوا و درونمایۀ شعر مشروطیت ایران و افغانستان در بسیاری از موارد همخوانی و هم آهمنگی دارد، مانند آزادی خواهی، وطن خواهی ، عدالت خواهی و بیزاری از استبداد و بازگویی پس ماندگی و...

 سیاوش:

آقای داکتر لطفآ در اول روی مضامین و محتوای مشترک شعر مشروطیت ایران و افغانستان ، و آنگاه درونمایه اختصاصی مشروطیت دو کشوربحث کنید.

 د.ا.عثمان:

تردیدی ندارد که به خاطر محدویت شرایط زندگی و بعُد بیشتر مسافه بین افغانستان و اروپا مشروطه خواهی دیر تر به کشور ما رسید و به تبعیت از آن ، نوزایی فرهنگی از جمله شعر، درامه نویسی و داستان نویسی مطابق تکنیک ها و موازین مورد قبول اروپائیان با تاخیر فراوان وارد ادبیات ما گردید.

همان طور که در مباحث گذشته آوردیم در گستره های رمان نویسی، فن ترجمه و معرفی تیوری های تازۀ هنری و ادبی این محمود طرزی بود که آن دریافتها را از سوریه و ترکیه به وطنش آورد و هم او بود که رمان های تخیلی « ژل ورن» نویسنده مبتکر فرانسوی را به فارسی ترجمه کرد و اهل قلم افغانستان را به سبک ها و شیوه های جدید نویسندگی آشنا نمود.

تردیدی ندارد که طرزی با استفاده از فرصت هایی که دربار در اختیارش قرار داد به اشاعۀ مرامهایش کوشید و تا حدودی وابستۀ امرای وقت بود ولی قدر مسلم اینست که او نه فقط دنباله رو دربار نبود بلکه در موارد زیادی دربار را به دنبالش می کشید. همو او بود که امیر حبیب الله سراج الملۃ والدین را به تاسیس مکاتب و کارخانه هاو احداث جاده ها و بنا های جدید تشویق کرد و سرانجام به گرفتن اجازۀ نشر مجدد سراج الاخبار توفیق یافت. همچنین رابطۀ او با شاه امان الله رابطۀ مرید و مراد بود.پادشاه نظریات او را دنبال میکرد. مع الوصف به گفت محمد آصف جوادی، مشروطه خواهی در بین قاطبۀ مردم نشو ونما نیافت و هیچ گاه به عنوان یک نیاز عمومی از طرف عوام الناس مطرح نشد از همین سبب در سطوح بالایی اشرافیت محصور ماند.

به هر رنگ همان طور که جوادی اشاره کرده است مشروطه خواهی در افغانستان بر عکس ایران به انقلاب فراگیر و سراسری منجر نشد و بی تردید یکی از دلایل ضغف و سرانجام شکستن همان دوری از مواضع فکری مردم بود.

در این باب شایان ذکر است که تحلیل علل ناکامیهای نهضت های مشروطه خواهی در ایران و افغانستان و دیگر ممالک اسلامی فرض مبرمیست که باید درون آنرا شکافت و به علت العلل مساله رسید.

سیاوش :

 بنظر شما راه نجات چیست؟

د.ا.عثمان:

به پنداشت من راه نجات چنین نهضت هایی نه در توسل به انقلاب قهر آمیز و نه در تاسیس پایگاه مردمی و نه در مبارزه مسالمت آمیز و پارلمانی نهفته است. رفع چنین بن بستی رجوع مجدد به عقلانیت می باشد- عقلانیتی سختگیر، بی ترس و کنجکاو می باشد که تا به عمق و کنه حقیقت نرسد از جستجو و تکاپو نمی ایستد.

در ترازوی چنین طرز دیدی هیچ دگم و دستوری پذیرفته نیست، مگر اینکه تائید و تصدیق علوم مثبته را در بر داشته باشد.

از آنجا که به دلیل سلطۀ بی حد و حصر سنت! بر عقول و اذهان عمومی اندیشه های آزادی خواهانه که از الزامات مشروطه خواهی است در سرزمینهای اسلامی به قوام نمیرسند و در نیمه راه نشو و نما می خشکند نهضت های روشنفکرانه ای چون انقلاب مشروطه، نهضت چپ، جنبش ملی کردن نفت برهبری دکتور محمد مصدق در ایران سر انجام به حکومت تمامیت خواه جمهوری اسلامی منتهی شد. و در افغانستان از درون آن همه تقلا و پیکار روشنفکرانه آدمهای تنگ نظری چون ملا عمر زمام امور مردم را بدست گرفتند. و اما تمام آن ناکامی ها و دشواری ها بدین معنا نیست که از باز شناسی و باز نگری نهضت مشروطه در افغانستان و ممالک گرد و نواح ما چشم بپوشیم چه همان گونه که قبلا گفتیم آن نهضت ، نخستین رویکرد عقلایی به قضایای دست و پا گیر ما بود و راه دیگری جز پیمودن همان مسیر وجود ندارد.

واما موارد مقارنه و مقایسۀ نهضت های ادبی در دو کشور ایران و افغانستان هنگام ظهور مشروطه خواهی: در کتاب گفتار های ادبی و اجتماعی نگارش داکتر غلامعلی رعدی آذرخشی در باب نا به سامان ایران در آستانۀ ظهور مشروطیت چنین میخوانیم:

افسوس که این مزرعه را آب گرفته                        دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ می ناب گرفته                            و زسوزش تب، پیکرمان تاب گرفته

ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار

چون خانه خدا خفت و عسس ماند رفتن                   خادم پی خوردن شد و بانو پس خفتن

جاسوس پس پرده پی راز نهفتن                             قاضی همه جا در طلب رشوه گرفتن

واعظ به فسون گفتن و افسانه شنفتن                        نه وقت شنیدن ماند ،نه موقع گفتن

و آمد سر همسایه برون از پس دیوار...

 قالب و شکل این منظومه مسمط معرف منوچهری را مطلع« خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...» به خاطر می آورد ولی موضوع و مضامین آن گاهی حماسی و گاهی وطنی و اجتماعی و گاهی انتقادیست و بدین جهات این مسمط و غالب منظومه های اجتماعی دیگری که ادیب الممالک در مدت چهارده سال بعد سروده در میان آثار قدما نظیری ندارد...

تاثیر مجموع این وقایع در جامعۀ مطبوعات و در افکار عده ای از شاعران و نویسندگان موجب انشاء و نشر مقالات و اشعار و ترانه های مهیج شور انگیزی بنام ادبیات وطنی و سیاسی مخصوصآ در هفت سال اول مشروطیت شد.

« پروفیسور ادوارد براون» خاور شناس انگلیسی نمونه های از آنها را در کتابی تحت عنوان « شعر سیاسی ایران جدید » با یک مقدمه تحلیلی و ترجمۀ اشعار به انگلیسی در همان زمان چاپ کرده که مرجع سودمندی است.

کشش و جاذبۀ نهضت و انقلاب مشروطیت وآرمانهای نوید بخش آن به حدی قوی بود که از طرفی شاعران نامدار مانند ادیب الممالک فراههانی و ملک الشعرا بهار را که تا آن زمان به سنت شعرای قدیم بیشتر مدیحه می سرودند وادار ساخت که گاهی در قصایدی کاملا به سبک قدما و گاهی در منظومه ها و مسمط هایی با بیانی ساده در موضوعات اجتماعی سخن سرایی کنند و از طرف دیگر بعضی از شاعران گمنام تا آن تاریخ مثلا ابوالقاسم عارف قزوینی و سید اشرف گیلانی و علی اکبر دهخدا را مانند آهن ربا به خود جذب کرد و آنان را به سبب پدید آوردن آثاری موثر و مهیج که از لحاظ فکری و موضوع و حتی گاهی از لحاظ شکل ظاهری شعر واجد تازگیهایی بودند به اوج شهرت و محبوبیت رسانید...

و این دوبند از آن منظومۀ دهخدا که در بارۀ مرگ و وصیت همکار شهیدش میرزا جهانگیر خان با سبکی نو سروده بود:

بگذشت زســـــر ســـیاهکاری

رفت از ســـر خفتگان خماری

محبـــــــــوبۀ نیلگــون عماری

و اهریمن زشـت خو حصاری

ای مرغ سحر چو این شــب تار

و زنفحۀ روح بخش اســـــــحار

بگــــشــــود گره ززلف زر تار

یزدان به کمال شــــــد پــــدیدار

یادآر زشمع مرده، یاد آر

ای کودک دورۀ طلایی

بگرفت زسر خدا خدایی

گل بست دهان ژاژ خایی

ما خوذ به جرم حق ستایی

چون گشت زنو زمانه آباد

و زطاعت بندگان خود شاد

نه رسم ارم نه رسم شداد

زان کس که زنوک تیغ جلاد

پیمانۀ وصل خورده، یاد آر(2)

سیاوش:

 وضعیت ادبی در افغانستان هنگام نهضت مشروطه ایران چه سیری داشت؟

د.ا.عثمان:

در افغانستان وضعیت ادبی هنگام نهضت مشروطه سیری مشابه ایران داشته است. به گفت بشیر سخاورز نویسنده و پژوهشگر معروف: شعر بیشتر از هر ساخت دیگری توانست که تاثیر مشروطه را به سود خود بپذیرد و در ضمن شاعران ما برای اولین بار متوجه جریده ای شدند که بیشتر و بهتر می توانست افکار شانرا در بین جامعه منعکس کند....به همین دلیل {محمود طرزی} شمارۀ اول سراج الاخبار را با قصیدۀ{ محمد سرور واصف} آذین بخشید. این قصیده هم در وصف سراج الاخبار سروده شده که وجود انرا برای بیداری ملت افغان ضروری میداند...

از قصیده بلند واصف چند مطلب استنباط میگردد.نخست اینکه در زمان وی توجه به علم و دانش بوده و شاعراز دنیای پیشرفته خوب آگاه است . بنابر همین دلیل می باشد که ملت خودش را به تلاش و تکاپو فرا میخواند.

دوم: شاعر از کسانیکه مضمون شعر شان هنوز هم خال و خط پری چهرگان به نکوهش یاد می کند و آنرا مضمون شعر گذشته می نامد. یعنی اینکه رسالت شاعرزمان وی، مبارزه علیه جهل و نادانیست و شاعرانی که هنوز هم در کمند زلف معشوقه های تخیلی اسیر اند، به قول او شاعران دون هستند.

نگویم اینکه سبحانم ولی این قدر دانم

که همچو شاعران دون نیم در خال و خط فانی

قصیدۀ واصف از صلابت سخن و بکارت معنی بر خوردار است ولی همان طور که قبلا آوردیم از نظر مضمون فلسفی و سیاسی در نیمه راه تجدد خواهی و مدرنیسم قراردارد و در طرح آرمانهایش چشم امید به عنایت سلطان دارد و در نهایت از چهار چوب معنویت مسلط و سنت متداول فراتر نمی رود. و همین محدودیت، مصداق سخن محمد آصف جوادیست که اجباروابستگی مشروطیت افغانستان را به قدرت مسلط، عنوان کرده است . به عنوان مثال در مطلع آن قصیده چنین میخوانیم:

به حمد الله که از آثار رحمت های یزدانی

خدیو دادگر شد هر بنای عدل را بانی

لوای دین به عهدش آسمان سا گشت در عالم

که از رفعت زند صد طعنه را چرخ کیوانی

رواج حکمت ایمانیان آمد که از رشکش

به خاک تیره یکسان گشت حکمت های یونانی(3)

شاعر در دو بیت بالا مفاهیم التقاطی را در امتزاج با یکدیگر خمیر کرده است. مقدمتآاو از برکات مراحم یزدانی سخن میراند و به تاسی از آن امیر وقت یا خدیو دادگر را می ستاید که عدل و داد پیشه کرده است.

در بیت چهارم خبر از رواج حکمت اهل ایمان میدهد که در برابرش فلسفۀ یونان بیرنگ گشته و با خاک یکسان گشته است.

از فحوای مطالب بالا بر می آید که شاعر به دو حکمت عقلانی باورمند است و حکمت اهل ایمان را امتیاز بیشتر میدهد، در صورتیکه چنان حکمتی در فرازین مراحلش از علم کلام فراترنمی گذرد.در نهضت مشروطۀ افغانستان من، به صاحبنظری بر نخورده ام که با استفاده از لائیسیتی( جدایی دین از سیاست) عقلانیت مستقل از سنت را به عنوان راه رهایی علوم سیاسی از چنگ تحجر مطرح کرده باشد. البته شایان ذکر است که الزامآ جدایی دین از دولت به منی نفی دین و کم بها دادن معنویت مسلط نیست بلکه هدف، تفکیک امورناسوتی از لاهوتی می باشد و قرار دادن هر یک در جایگاه مناسب خودش.

سیاوش:

آیا اندیشۀ بـریده از سنت و بی پروا به آن کاربُرد  موفقانه خواهد داشت؟

د.ا.عثمان:

من به جد باور دارم که اندیشۀ بدون سنت و بی پروا به سنت راه به جایی نمی برد ولی باید هر سنتی با یک فلسفۀ عقلانی فهم شود همان کاری که صاحبنظران ادیان یهود و نصارا به تدوین آن توفیق یافته اند. آنها بامدارای فکری و دینی چند صد سال پیش یافتند که  "کاردنیا را به قیصر و کار عقبی را به پاپ واگذار شوند"

در شریعت مسیحی نیز حق حاکمیت در اصل از آن پروردگار است اما خداوند بخشی از آنرا به انسان وامیگذارد مانند اداره کردن دولت، کشور، خانواده و غیره.

توماس اکویناس صاحبنظر مسیحی حق حاکمیت را اعم از مسیحی و غیر مسیحی حق همگان میدانست . در قرن پانزدهم پس از کشف امریکا مساله چگونگی رفتار با بومیان فوریت یافت.

روحانیان و حقوق دانان در دومینکن اسپانیا( مکتب مدرسی دوم) بومیان را نیز سزاوار بر خورداری از چنان حقی دانستند.

« شوارز- » مربوط همان مکتب به قانون طبیعی اخلاق معتقد بود که خدا آنرا در قلب همه، حتی در قلب کفار به ودیعه نهاده است.

این قانون طبیعی جزئی از مشیت الهی است برای هدایت بشر و در مومن و کافر مشترک است.(4)

باید اذعان کرد که هیچ نهضتی در افغانستان و منطقه ما پا نمی گیرد مگر با عقلانی کردن مبانی نظری اندیشۀ سیاسی و چنین هدفی بدست نمی آید مگر از طریق فعال کردن دستگاه فکری اندیشه ورزانی چون" فارابی"و ملا صدرا" به گفت سید محمد جواد طباطبایی فیلسوف و نظریه پرداز ایرانی: حکمت متعالیۀ ملا صدرا ، ملتقای عقل و شرع است، جامع این دو ، یعنی عقلانیت فلسفی و عرفان دینی می باشد.

اگر جنبه های عقلانی فلسفۀ ملا صدرا را بسط دهیم شاید به جایی برسیم اما نه به صورت ایدیولوژیک! که همه باید از آن متابعت کنند.

برخی کوشیدند عرفان را جانشین فلسفه بکنند و برخی هم علوم اجتماعی را. چیزی که نمیدانند این است که علوم اجتماعی در غرب برآمده از دل همان فلسفه و عقلانیت غربی است و زادگاه و زهدان آن همان فلسفه است.(5)

کوتاه سخن اینکه از آنجا که ذات مشروطه خواهی یک مسالۀ سیاسیت و شعر دوران مشروطه خواهی از سیاست جدا نمی تواند بود  لاجرم باید خاطر نشان کنیم که با شعر آن دوران نمی توان به کنه اندیشۀ دوران جدید رسید و در ضمن بیان قضایای بغرنج اجتماعی با سرایش شعر ناممکن است. ادبیات در کُل به مشابۀ محرک نهضت های سیاسی- اجتماعی بکار میرود نه به عنوان دستگاه تشریحی و توصیفی مباحث اجتماعی.

ادامه دارد

 فهرست ماخذ:

1- محمد آصف جوادی، نگاه تطبیقی میان شعر مشروطیت ایران و افغانستان، فصلنامۀ خط سوم، شماره 3و4 بهار و تابستان 1382 ، چبپ مشهد صص 250و251 و 252.

2- داکتر غلامعلی رعدی آذرخشی، گفتار های ادبی و اجتماعی ، از انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپخانۀ بهمن، 1370، صص67و68و69.

3- بشیر سخاورز، چند مقاله، ناشر، سلیم.ر. ایوبی، سال چاپ جون 1997 دهلی ص 6

4- م-کوهیار، بررسی عقلانی حق، قانون و عدالت در اسلام، نثر خاوران، پاریس 1374،ص 7

5- داکتر سید جواد طباطبایی، مجله ایران فردا، غرب و شرق و مسایل ما شماره 12، صص 5و6و7

 

امیر حبیب الله کلکانی و بازگشت به سنت سیاسی

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و یکم

 سیاوش:

جناب داکتر اکرم عثمان، بحث ما بجای رسیده که ایجاب میکند علل فروپاشی دولت امانی را بالا کشید و چند و چون دوران پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی را روشن کنید که مورد استفادۀ ابزاری سیاستگزاری های پشت پردۀ داخلی و خارجی قرار گرفت.

داکتر اکرم عثمان:

  برای ساقط کردن حکومت مشروطه خواهان دوم برهبری شاه ترقیخواه و اصلاح طلب امان الله خان  اسباب و عوامل زیادی دست به کار شدند که هر یک به تناسبی ایفای نقش کردند و شاید صلاح نباشد که یکی از آنها را عمده کنیم و چون علت العلل بر سرش تاکید نمائیم.

در سراشیب چنان زوال، تمام علل ناباب در اتحاد تنگاتنگ با یکدیگر عمل کردند انگار دستی نامرئی آنها را همکاسه کرده و سمت و سو داده است.

آنچه ناقابل انکار مینماید، در صدر آن کشاکشها، نحست تقابل ریشه دار نو و کهنه که خاستگاه اولی شهر و پایگاه دومی ده بود به نظر میرسد . روستا، اقوام و قبایلی را در خود جا داده بود که بعضآ باهم همریشه و بعضآ نا همریشه و نا همتبار بودند و ضمن اختلاف با همدیگر، چشم به مرکز قدرت دوخته بودند تا با استفاده از فرصت، برای آن اعمال نفوذ نمایند و یا خود زمام امور را بدست گیرند.

در شعاع محدودتر، نا همخوانی  اصول فکری مشروطه خواهی که پیام آور نوعی تجدد بود با روان عمومی که عادتآ در برابر هر پدیدۀ نو و امروزی، عکس العمل خشن و لجوجانه نشان میداد به چشم میخورد. در دوایر کوچکتر، همدستی بخشی از لایه های سنتی جامعه، شامل شماری از روحانیون بزرگ، خوانین مقتدر که در مقام سرکرده های اقوام و عشایر عمل میکردند، زمیندار های بزرگ که بر شاهرگ های اقتصاد روستایی نشسته بودند و متنقذین شهری اعم از دیوانیان بلند رتبه و درباریان خود کامه که در گلوگاه حاکمیت قرار داشتند و بعضآ در همدستی با سفارت بریتانیا در کابل زیر پای شاه مشروطه خواه را خالی میکردند و سر انجام نا رضایی عوام الناس مشتمل بر حرفه مندان، کشاورزان و دیگر لایه های پائینی جامعه به دلیل افزایش مالیات، صعود نرخها ناامنی، ارتشا و فساد اداری جلب نظر مینمایند.

شایان ذکر است که در بحث های قبلی به تفصیل در باب عزیمت شاه امان الله به قندهار و پادشاهی سه روزۀ عنایت الله خان معین السلطنه صحبت کرده ایم و اکنون به فراز و فرود حکومت نُه ماهۀ امیر حبیب الله کلکانی می پردازیم

میر محمد غبار مولف تاریخ " افغانستان در مسیر تاریخ" تحت عنوان « قیام بچۀ سقا و سقوط دولت» ( قوس و جدی 1307- دسمبر و جنوری28-1929) چنین می نگارد:

بعد از آنکه سقو در ماورای خط دیورند به دزدی در « پاره چنار»  متهم  و محکوم به یازده ماه حبس گردید دفعتآ بطور مرموزی رها شد و به افغانستان بر گشت و در پروان دستۀ دزدی فراهم کرد و به سرقت و قطع طریق پرداخت. او شبها دزدی میکرد و روزها در کوه متواری میگردید. بعضی متنفذین محل مثلآ ملک محسن کلکانی و امثاله در خفا به او کمک میکردند و دستگیری او برای پولیس محل مشکل می گردید، ساحه فعالیت او آنقدر وسیع شد که حتی اگر شبی با دسته خود به خانه ای وارد میشد، صاحب خانه از ترس جان خموشانه او را تغذیه میکرد و به حکومت اطلاع نمیداد. کار او به جائی کشید که مقداری پول از خزانۀ مزار به کابل می آمد و همینکه بچۀ سقا شنید راه را گرفت و پول را ربود و تعقیب حکومت محل به جایی نرسید.(1)

از منظر دیگر در کتاب " افغانستان در قرن بیستم1900-1996" از مجموعه برنامه های بی بی سی تالیف داکتر ظاهر طنین چنین می خوانیم:

در 19 جنوری سال 1929 پس از فرار شاه امان الله و سلطنت سه روزۀ برادرش عنایت الله، حبیب کلکانی با عنوان« امیر حبیب الله خادم دین رسول الله» به مقام پادشاهی تکیه زد.

صفحۀ تاریخ ورق خورده بود. از زمان تشکیل دولت افغان در سال 1747 میلادی این اولین باری بود که فردی از تاجکهای فارسی زبان شمال کابل قدرت را از حیطۀ اقوام پشتونهای درانی بیرون کشید.(2)

اما امیر حبیب الله مشهور به بچۀ سقاء کی بود؟ یک رهزن، یا یک قهرمان؟

استاد خلیل الله خلیلی که سر منشی امیر حبیب الله کلکانی بود در بارۀ شخصیت او میگوید:«

من به حبیب الله دو علاقه داشتم: علاقۀ اول من این بود که در باغ پدر من در حسین کوت باغبان بود و علاقۀ دوم من این بود که امان الله خان را از تاج و تخت انداخته بود و به مجردی که او آمد بر سر تخت نشست، او آدم بی سواد اما با وفا، او آدم بی سواد اما با ایمان، او آدم بی سواد اما شجاع، مرا به دربار خود احضار کرد و مرا به حیث سر منشی خودمقرر کرد. من چند وقتی با حبیب الله بودم در کابل و بعد از آن رفتم مزارشریف و تا آخر به مزار شریف بودم. روسها در آنجا حرکتی کردند که مزار شریف را بگیرند به نام طرفداری امان الله خان. اما امان الله خان یک جوانمردی بخرچ داد و گفت که من نمی خواهم تخت و تاج خود را به ذریعۀ روسها بگیرم و روسها از افغانستان واپس رفتند.»(3)

محمد عزیز نعیم معتقد است که بعضی گروه های مخالف امیر حبیب الله برای تحقق منافع خود استفاده کرده و راه را برای پیروزی او هموار ساختند:

شاید که منابع مختلفی  خواسته باشند که از امیر حبیب الله کلکانی به عنوان یک وسیله استفاده کند چنانچه در این مورد هم روایت هایی مختلفی هست که یک عده درباریان امان الله خان به قراری که گفته می شود در تقویت و تشجیع امیر حبیب الله کلکانی نقش داشتند.

امیر حبیب الله در دورۀ سلطنت خود به همه اصلاحات گذشته یکسره پایان داد و به گفتۀ عزیز نعیم دست به اقداماتی زد که شاه امان الله نیز در اواخر سلطنتش پذیرفته بود.

ما می بینیم که یک سلسله حرکتهای ارتجاعی هم در این وقت صورت گرفت. مثلآ مکاتب بسته شد،زنها به کلی خانه نشین شدند.اعلان امیر حبیب الله خان کلکانی را ما به شماره دوم حبیب الاسلام( یگانه نشریۀ دولتی در دوران امیر حبیب الله خان کلکانی) خوانده می توانیم. و اعلیحضرت امان الله خان هم در آخر تقریبآ همین اعلان را در اثر فشار، قبل از خلع خود قبول کرده بود.(4)

و شادروان پوهاند جاوید جوانمردی امیر حبیب الله کلکانی را با این الفاظ می ستاید:

میگویند که حبیب الله خادم دین رسول الله جشن استقلال را با شکوهی هر چه بیشتر بر گزار کرد. در طول راه از ارگ تا دهمزنگ طاقهای نصرت با دروازه های افتخار بر پا شده بود. خودش بالای سکو یا منبر چوبین که نشان دورۀ امانیه در پیشانی تخت آن نصب بود قرار گرفته که عکسش موجود است.قرار براین بود که عطاء الحق خان وزیر خارجه نطق او را بخواند اما خودش گفت که خداوند برایم زبان داده و بدون کاغذ گپ می زنم.سپس خطاب به مردم گفت: جشن استقلال تان مبارک باشد! این جشن نه از دادۀ من است و نه از مومۀ امان الله، از شما مردم است که خونتان را ریختید و آزادی را گرفتید. من به غازی امان الله تار دادم( تلگراف دادم) و این جشن را برایش تبریک گفتم. بروید خوشی بکنید!

امیر حبیب الله کلکانی همان آغاز سلطنتش با مقاومت بر خورد. او از یک سو باحملات شاه امان الله از قندهار و طرفدارانش، غلام نبی خان چرخی از مزار شریف و شجاع الدوله خان از هرات مواجه بود و از سوی دیگر مجبور بود با نیروی والی علی احمد خان در شرق و سپهسالار ناد ر خان در جنوب بجنگد. با وجودی پیروزی های اولیه، به نظر میرسید که بدست آوردن پیروزی نهایی برای رژیم حبیب الله کار آسانی نباشد.(6)

مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ مولف کتاب ارزشمند" افغانستان در پنج قرن اخیر" موقف دشوار امیر حبیب الله کلکانی را در روزهای سلطنتش چنین بر میکشد:

امان الله شاه پس از اعلان مجدد پادشاهی اش در قندهار اولتر از همه با دولت بریتانیه تماس گرفته توسط شجاع الدوله وزیر مختار افغانستان در لندن از دولت مذکور تقاضا کردتا اسلحه ای را که در هنگام مسافرتش در انگلستان خریداری کرده و قسمت اول آن به کراچی رسیده بود برای او به قندهار بفرستد. شاید شاه و وزیر خارجه اش غلام صدیق خان که با او به قندهار آمده بود. خیال داشتند با این مراجعه به اصطلاح به یک تیر دو نشان بزنند.

از یک سو بدست آوردن سلاح و از سو تصدیق پادشاهی امان الله شاه از جانب انگلیس. اما کارگردان دولت مذکور حاضرنبودند در هیچ از این دو موضوع با او همکاری کنند و چنانچه  از ملاحظۀ اسناد دیپلو ماتیک ظاهر می شود« همفریز» وزیر مختار انکلیس در کابل در این زمینه بر همه پیش قدمی داشت...

چند روز پس از آن « سر آستین چمبرلین» وزیر خارجه انگلیس در جواب سوالی  در پارلمان توضیح کرد که چون شاه امان الله قبلآ از استعفایش به حکومت اعلیحضرت اطلاع داده است تا هنگامی که مردم افغانستان عمومآ علیرغم این اعلان، او را دوباره به پادشاهی نپذیرند حکومت اعلیحضرت نمی تواند حکومت او را حکومت قانونی افغانستان بشناسد...

حبیب الله در نظر ایشان در حکم وسیله ای بود که او را برای پُر کردن خلای سیاسی در مرحلۀ انتقالی بکاربردند.آنها بر آن بودند تا قدرت را به شخص مطلوبشان که باغلب احتمال محمد نادر خان بود بر سانند. از همین جاست که درین دوره از تقویت تمام مدعیان دیگر پادشاهی اعم از شاه سابق و امیر لاحق خودداری نمودند و به شخص مورد نظر فرصت دادند تا قدم بقدم نفوذش را در کشور گسترش دهد. هرچند سند قاطع در این باره در دست نیست اما قراین قوی برای ا ثبات آن موجود است مثل ملاقات همفریز با محمد نادر خان در پشاور و مشوره دادن به او راجع به اینکه از تعهد اعادۀ پادشاهی به امان الله شاه خود داری کند و اطمینان دادن محمد نادر خان به نمایندۀ وایسرا در بمبئی که در صورت کامیابی چنان سیاستی اختیار کند که با حفظ استقلال افغانستان با نظر دولت بریتانیه موافق باشد...

اما امان الله شاه در قندهار پس از آنکه از دولت بریتانیه مایوس شد یه همکار سابقش اتحادشوروی روی آورد و برای این منظور غلام صدیق خان وزیر خارجه را به مسکو فرستاد. تصادفآ غلام نبی خان برادر غلام صدق خان هم در مسکو به عنوان سفیر کبیر افغانستان وظیفه داشت وبا رسیدن غلام صدیق خان هر دو دست اندر کار شدند. امیر حبیب الله هم از کابل کار را برای ایشان آسان ساخت زیرا علاوه بر تبلیغات دینی که روسها ازآن بیم داشتند از همان اول پادشاهی، با سید عالم شاه، امیر سابق بخارا مناسبات گرم و نزدیک قایم کرد. پیوسته او را به مجلس میخواند و از آزاد ساختن بخارا سخن میراند.

بروایت یک شاهد عینی، در دستگاه دولتی شوروی راجع به حبیب الله دو نظر جداگانه وجود داشت. دستگاه اطلاعات مخفی آن کشور که در آن هنگام به ( او. گی. بی.یو) شهرت داشت به این عقیده بود که حبیب الله پسر یکنفر سقاء وبا ین حساب وابسته به طبقۀ رنجبر است باید دولت شوروی حرکت او را انقلابی شمرده در برابر رژیم شاهی گذشته حمایت کند، اما وزارت خارجۀ شوروی که قیام حبیب الله را ناشی از دسیسه انگلیس می شمرد طرفدار کمک به امان الله شاه برای ناکام ساختن نقشۀ انگلیسیان بود.

استالین که تازه قدرت تام را در شوروی بدست آورده بود در مرحلۀ اول نظر وزارت خارجه تائید نمود و در مذاکراتی که با غلام نبی خان و غلام صدیق خان بعمل آورد کمک دولت شوروی را به ایشان وعده داد و چنانکه گفته آمد یک قطعه از نیروی نظامی شوروی را به افغانستان گسیل کرد... مسالۀ موجود بودن افراد نظامی شوروی در قوای غلام نبی خان فاش گردیده و افکار را در بسا از کشور ها از جمله ترکیه و ایران علیه شوروی بر انگیخته است.

به قول « آقا بیکوف» سابق الذکر که جندی بعد به غرب پیوسته معلوماتش را در کتابی با عنوان " او، گی، بی، یو، دهشت نهانی روسیه" به نشر سپرد. کشف این نکته موجب شد تا دولت شوروی نیروی نظامی اش را از افغانستان واپس بخواهد.(7)

فهرست ماخذ:

1میرغلام محمد غبار" افغانستان در مسیر تاریخ" چاپ دوم( پیام مهاجر) ایران-قم اسد 1359، ص 821.

2- دکتور ظاهر طنین، از مجموعۀ برنامه های بی بی سی- افغانستان در قرن بیستم1900-1996،تهران، چاپ اول 1384،ص 60.

3- همان کتاب،ص61.

4- همان کتاب،ص62.

5- همان کتاب،ص63.

6- همان کتاب،ص64.

7- میر غلام محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن شپیدی هرندن، ویرجینیا سال1367 برابر با 1988 میلادی، صص 401و 402.

 نادر شاه با گرایش های متفاوت

و پیچ و خم سیاستهایش در راه رسیدن به سلطنت

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و دوم

 سیاوش:

ترسیم منحنی شخصیت و بر کشیدن کارنامه های سیاسی نادرشاه کار آسانی نیست. اکثر تحلیل گرانی که در بارۀ او قلم زده اند بیشتر تمایلات و دیدگاه خود را در وجود او پالیده اند تا دریافت منش و کنش واقعی او.جناب محترم داکتر اکرم عثمان، شما این چنین طرز برخورد با تاریخ را چگونه ارزیابی می کنید؟

 داکتر اکرم عثمان:

این طرز برخورد با تاریخ به عندی گرایی منتهی می شود و تاثیرات موقعیت ژیوپولیتیک ، سنن فکری ساخت های اجتماعی، روانی و روحیۀ عمومی را برموضوع نادیده می گیرد.

یکی قساوت قلب و شدت عمل نادرشاه را برجسته کرده و او را مستبدی تیپیک آسیایی یا شرقی معرفی کرده است.

دیگری عمل گرایی یا پراگماتیسم او را بالا کشیده و اعمال او را چه ملایم و چه نا ملایم، تابع ضرورت های گذرای روزگارش وانمود کرده است.

سومی مطلقآ او را اصلاح طلبی معرفی کرده که می بائیست برای رسیدن به اهداف و مرامهایش از تمام وسایل استفاده می نمود و نباید کار و کردار یک سیاستگر را با اخلاق و عاطفه محک بزنیم.

چهارمی بر آنست که او دست نشاندۀ دولت انگلیس بود و استقلال افغانستان را در بدل ابقا و تحکیم سلطنتش در خفا معامله کرده است.

پنجمی او را عنصری معرفی کرده است که در قیاس با شاه امان الله خان، زمامداری واپسگرا بوده است و عملا قانون اساسی 1923 را باطل کرده و مواد دموکراتیک آنرا حذف نموده است.

شاید یکایک آن داوری ها در حق او صادق باشد و شاید برخی از آن قضاوت ها راه های افراط و تفریط پیموده باشند. به هر صورت آنچه مسلم و بدیهی مینماید اینست که نادر شاه تمام آن صفات و خصایل را در خود جمع کرده بود و به اقتضای شرایط و اوضاع و احوال از هر یک از آن خصایص بیش یا کم استفاده کرده است.

ولی آنچه مسلم و انکار ناپذیر مینماید این است که در ورای آن خصوصیت های متناقض او به ارزش های پایداری نیز معتقد بود که خبر از ثبات کرکترش میدهد، از آن شمار میتوان حکم کرد که او مردی زیرک، هوشمند، دلاور و با برنامه بود و تعقلش بر عواطفش می چربید. از قراین و پس منظر زندگی او و برادرانش بر می آید که آنها جمعآ از دیرگاه در فکر تصاحب قدرت سیاسی بودند و گام به گام چنان آرمانی را دنبال مینمودند.

به گفت شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ در کتاب« افغانستان در پنج قرن اخیر» نظام جدید با وجود تشکیل کابینه و هیات وزراء ماهیت خانوادگی داشت باین معنی که تمام افراد خانوادۀ سردار یحیی خان جد نادر شاه و به درجه اول چهار برادرش محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان خودرا در پادشاهی شریک می شمردند و نادر شاه نیز این حیثیت را برای شان قایل بودند. از جمله این برادران محمد نادر خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان از مادر سدوزایی بودند و محمد عزیز خان و هاشم خان از مادر محمد زایی.لیکن اینان با وصف جدایی مادران شان با همدیگر اتفاق داشتند.وبااینکه از نظر سـن محمد عزیز خان از دیگران بزرگتر بود چون در هنگام پادشاهی حبیب الله خان کار محمد نادرخان در درباربالا گرفت همه او را به صفت رئیس خانواده شناخته بدستور او کار میکردند و به اغلب احتمال باتفاق هم و از روی نقشۀ واحد برای حصول تاج و تخت سعی و تلاش می ورزیدند. این اتحاد مدت دراز بین برادران دوام یافت و عامل مهم پیشرفت کار شان بود تا اینکه با وارد شدن نسل جدید خانواده در صحنۀ سیاست و مملکت داری، نفاق و بد بینی معمول در آن راه یافت و یکی از عوامل سقوط دولت ایشان گردید.(1)

از فحوای متن بالا بر می آید که باز قرعۀ فال بنام مرد قدرتمندی از قوم پشتـون، قبیلۀ بارکزایی، شاخۀ محمد زایی اصابت می کند! و قدرت سیاسی که مدت نهُ ماه به طایفه قدرتمند دیگری از اقوام افغانستان تکیه کرده بود بار دیگر به پشتـونها میرسد، همان عشیرۀ که از احمد شاه ابدالی به بعد مسوول رتق وفتق امور افغانستان بودند.

 این نکته میرساند که نظام مسلط در آن هنگام و حتی تا دهۀ هشتم قرن بیستم در افغانستان نظام قبیله ای بوده است هرچند در مقاطعی با استفاده ظاهری از تاسیسات مدنی و دموکراتیک ، وانمود شده است.

سیاوش:

مراد شما از تذکر این مطلب اینست که در موارد زیادی ساخت قبیله ای سیاست را سمت و سو داده و آهنگ پیشرفت راکند کرده است.

د.ا.عثمان:

بلی دقیقآ همینطور است. بعد از بهم خوردن روابط بین شاه امان الله و نادر خان که آن وقت رتبۀ سپهسالاری داشت و مدت زمانی عهده دار مقام وزارت حربیه بود، نادر خان چه در داخل و چه در خارج با دقت تمام مراقب اعمال امان الله خان بود وسعی میکرد بیخ نفوذ و محبوبیت او را سست کند.

شایان ذکر است که قدرت در کابینۀ شاه امان الله در دست سه نفر تمرکز کرده بود که شدیدآ با هم رقابت میکردند. آن سه نفر عبارت بودند از محمود طرزی که در اوایل مسئوولیت وزارت خارجه را داشت و رهبـر فکری شاه به شمار میرفت. شخصیت دیگر سپهسالار محمد نادر خان بود که در جنگ استقلال شهرت زیادی کمایی کرده بود و امور اردو یا سپاه را بر عهده داشت و شخصیت سومی محمد ولی خان دروازی بود که نخستین سفیر سیار و نماینده فوق العاده شاه در کار تاسیس روابط سیاسی با کشور های مهم جهان به شمار میرفت و بعد از کامیابی درخشانش در آن ماموریت تاریخی از اعتبار فراوانی بر خوردار گردید او هم بدیلی برای احراز پُست وزارت خارجه و هم الترناتیفی برای اشغال پست وزارت حربیه محسوب میشد.

عده ای برآن اند که نادر خان سر کردگی گروه محافظه کار ، محمد ولی خان زعامت گروه رادیکال و محمود طرزی در راس گروه ناسیونا لیست قرار داشت که هوادار ضدیت با استعمار انگلیس و روس بود.

این موضوع گیری های متفاوت در روزگار پادشاهی محمد نادر شاه خود را بیشتر نشان میدهد و او که از دوران رقابت با طرزی و محمد ولی خان دروازی کینه به دل گرفته بود در صدد تصفیه حساب می براید. از آنجا که در آن فرصت محمود طرزی در کابل نبود مجال گرفتن انتقام از او میسر نمی باشد اما مابقی رقبایش که در وطن اقامت داشتند بزودی با ماخذۀ او مقابل می شوند.

در ضمن با توجه به رویداد های قرن نزدهم افغانستان و دست اندازی های ابر قدرت های آن دوران در امور کشور ما ظاهرآ بر می آید که او شناخت دقیق تری از وضع ژیوپو لیتیک افغانستان داشت و می کوشید سیاستهایش را در همان قالب پیش ببرد. البته جبر موقعیت جغرافیایی شاه امان الله را نیز مجبور کرد که همین واقعیت را در نظر بگیرد و حکومت امیر حبیب الله کلکانی هم به همین صرافت رسید چنانکه حبیب الله رفیع دانشمند افغان، از قول استاد عبد الحی حبیبی همین داستان را با ظرافت خاصی بیان می کنند:

حبیبی صاحب قصه می کند که من مدیر طلوع افغان بودم در قندهار- قندهار از طرف قوای امیر حبیب الله کلکانی اشغال شد و یک والی را آوردند و والی مجلسی را دایر ساخت که تمام مامورین  را خواست و در آن مجلس مرا هم خواست و برایم گفت که تو اخبار چی هستی؟ من برایش گفتم که بلی اخبار چی هستم.

گفت: فقط در اخبار خود امیر صاحب را خوب خوب صفت کن و روس و انگریز را چیزی نگو!

حبیبی صاحب می خندید و میگفت: این پالیسی ای بود که نه تنها والی بچۀ سقا برای من تفهیم کرد بلکه پالیسی بود که در آن تاریخ افغانستان به همین شکل رفتار میشد.(2)

در تنگنای چنان محضور محمد نادر خان زمام امور کشور را به کف می گیرد.

سـیاوش:

  از آنجا که جریان اقدامات نادر خان بخاطر رسیدن به سلطنت یکی از صفحات مهم تاریخ معاصر افغانستان است ، بجا و نهایت ضروریست تا به شرح و تفصیل آن رویداد  مهم بپردازید.

 د.ا.عثمان:

قبلآ از قول یکی از تحلیلگران  گفتیم که محمد نادر خان در کابینۀ شاه امان الله کمر بسته بودند و مستقیم و غیر مستقیم ملهم از بازی های دولت انگلیس در افغانستان بودند. اگر این قضیه را جدی بگیریم به مدارکی بر میخوریم که عکس مساله را به اثبات میر ساند.

در سال 1921 روابط اتحادشوروی و انگلستان بهبود چندانی نیافت هر چند در 16 مارچ 1921 قرار داد تجارتی به امضا رسید و طرفین تعهد کردند که استقلال کشور های آزاد شرقی از جمله ایران و افغانستان را برسمیت بشناسند. با این هم دولت انگلیس از فعالیت سفارت شوروی در کابل و هوادران آن سخت در هراس بود چنانکه « لرد کرزن»  وزیر خارجۀ وقت بریتانیا در یادداشت ارسالی هفتم نوامبر 1921 به حکومت اتحاد شوروی بر موارد بسیاری از جمله بر تبصرۀ « ژوزف استالین» بر قرار داد دوستی افغانستان و اتحاد شوروی انگشت انتقاد گذاشت. چه استالین بر تفسیری در بارۀ آن قرار داد گفته بود:" معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحاد شوروی وسیله ایست که از طریق آن میتوان بین هندوستان و کمونیسم بین النللی ارتباط بر قرار کرد."(3)

همچنین « لرد کرزن» در یادداشتی از پرداخت پول و طلا به افغانستان و ساختمان دستگاه تلگراف در هرات، قندهار و کابل و اعزام کار شناسان فنی روس در افغانستان، انتقاد کرده، تذکار داده بود که در برخی از این شهر ها اتحاد شوروی به طور قطع منافغ اقتصادی ندارد و منظورش ایجاد شورش در هندوستان می باشد. اما دولت شوروی ضمن رد آن ادعا پاسخ داد که :" دولت شوروی هرگز با جمال پاشا و انقلابیون هندی ارتباطی بر قرار نکرده است."

مع الوصف دولت انکلیس انعقاد معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحاد شوروی را در سال 1921 خطر بزرگی برای هند بریتانیا پنداشت و حتی هنگام امضاء موافقتنامۀ تجارتی با اتحاد شوروی، وزیر تجارت بریتانیا( سر بورت هرن) نامه ای به ( کراسین) سپرد که در آن توجه دولت شوروی به مطالب آتی جلب شده بود.

بریتانیا عقیده دارد که قرار داد دوستی افغانستان و اتحاد شوروی زمینه را برای مداخلۀ کمونیست ها در هندوستان مساعد ساخته است چنانکه از طریق افغانستان مرتبآ سلاح و پول به اقوام سرحد و انقلابیون هند فرستاده میشود. همچنان( سوریتس) سفیر شوروی با رجال افغانستان ارتباط مخفی بر قرار کرده و توسط آنها میخواهد بین قبایل سرحد نفوذ و اقتداری بهم رساند. چنانکه ملاقات او با ( ژنرال محمد نادر خان) به همین منظور بوده و دعوتی که این ژنرال از خوانین سرحد به عمل آورده بر حسب نظر ( سوریتس) بوده است.(4)

اگر در صحت این سند شک نکنیم در میابیم که نادر شاه در مقاطعی از زندگی اش با روسها نیز روابطی داشته که در تاریخ روابط دیپلوماسی انگلستان و اتحاد شوروی جای نمایانی دارد.

سـیاوش:

در این ارتباط سوال مطرح اینست که آیا نادرشاه در آن برهه از نظر فکری نیز تمایلی به ایدیولوژی حاکم در اتحاد شوروی نیز داشت؟

د.ا.عثمان:

من باور دارم که او هرگز گرایشی کمونیستی نداشت، عند الموقع با توجه به ثقل نفوذ و قدرت یکی از دولتهای قدرتمند در افغانستان به همان طرف تمایل پیدا میکرد شاید به این امید که او را در رسیدن به هدف نهایی اش که رسیدن به سلطنت بود مدد رساند.

همینطور او سر سپردۀ تمام وقت دولت انگلیس نبود. در جنگ استقلال، سر بر آورده ترین قوماندانی بود که با قوای انگلیس مقابل شد و نیرو های کشورش را عاقلانه قیادت کرد.

بُعد سوم موضعگیری او در سیاست خارجی ابراز مخالفتش با تصمیم امان الله خان مبنی بر احضار قوای افغانی از بخارا بود که به منظور جانبداری از آن امیر و نیرو های بومی و ملی گرای آن سرزمین اعزام شده بود.

این نکته میرساند که او در فرصتهایی با محمود طرزی همنظر بود و می کوشید پای روسها را از آسیای میانه کوتاه کند و شاید خلافت اسلامی را برهبری امان الله خان احیا کند.

در بحث آینده، چونی و چرایی آن موضعگیری ها را بیشتر بررسی خواهیم کرد و خواهیم کوشید سیمای نادر شاه را افزونتر معرفی کنیم.

ادامه دارد

 فهرست ماخذ:

1- میر غلام محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن شپیدی هرندن، ویرجینیا سال1367 برابر با 1988 میلادی، صص  4 و9.

2- دکتور ظاهر طنین، از مجموعۀ برنامه های بی بی سی- افغانستان در قرن بیستم1900-1996،تهران، چاپ اول 1384،ص 63.

3- خائیفیس، مناسبات روسیۀشوروی با همسایکان جنوبی، چاپ اول،(مسکو،چاپخانه مرکزی حزب کمونیست-1968) ص 215.

4- وزارت خارجۀ اتحاد شوروی( مجموعۀ اسناد) – مناسبات انگلیس و اتحاد شوروی، چاپ اول( مسکو، چاپخانۀ دولتی-ماه مه 1967)،ص 8-11

 نادر شاه در راۀ استقرار امنیت و تصاحب قدرت

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و سوم

 سیاوش:

محترم  داکتر اکرم عثمان، لطفآ رابطه « مطلق» و«مطلقه» و « مطلقه » و « مشروطه»  در جبر محتوم تاریخ ما  وجایگاه نادر خان در این معادله را توضیح دهید.

داکتر اکرم عثمان:

بعد از هرج و مرج  دوران حکومت امیر حبیب الله کلکانی که شیرازۀ امور از جهاتی بکلی گسیخته بود اعادۀ امنیت، در سرلوحۀ  اقدامات محمد نادرشاه قرار داشت.

در آغازین بحث ها آوردیم که مدار بستۀ تاریخ افغانستان مشروطه به شرایط آتی بود:

1-  امنیت به شرط استقرار حکومت استبدادی.

2-  نا امنی و هرج و مرج به شرط بازگشت حکومت استبدادی.

3-  استقرار دوبارۀ امنیت به شرط بازگشت حکومت استبدادی.

قاعدۀ بالا یک نکتۀ مهم را میرساند و آن  اینکه جبر محتوم تاریخ ما همواره« مطلق» به جای « مطلقه»  بوده است نه « مشروطه» بجای « مطلقه»! هر چند از مدتی نه چندان دور کسانی کمر بسته بودند تا آن قاعدۀ لابدی را تغییر بدهند و نظام استبدادی  تاریخیت یافته را با تدوین قوانین الزام آور تضعیف نمایند. محمود طرزی، محمد ولی خان دروازی، مولوی عبدالروف، عبد الرحمن لودین، میر سید قاسم، عبد الهادی داوی و دیگران از شمار آزادی خواهان بودند که در پی افروختن شمعی در آن شبهای ظلمانی بودند.

نادر شاه نیز وانمود کرد که در مواردی مشروطه خواه به نظر بیاید و از کلیت مشروطه خواهی عناصری را بالا بکشد که ضمن تضمین و تحکیم امنیت، تعلق او را به تجدد طلبی برساند.

به نظر می آید که نادر شاه معجون مرکبی از احساسات و تمایلات متناقض بود با الهام از محیط تربیتش در هند بریتانوی طرفدار پیاده کردن مظاهر تمدن جدید در افغانستان بود ولی این تمایل تا حدودی در  او ریشه کرده بود که آسیبی جدی به ثبات سیاسی نرساند.

به علاوه کشاکش ویرانگر در دستگاه حکومت امانی به او آموخته بود که نباید به مدعیان تصاحب قدرت در گرد و نواح دربار مجال بدهد که سیادت نظام انحصاری دودمانی را با خطر مواجه گردانند.

شیوۀ بر خورد او با رقبایش یکی از مهمترین مواردیست که شخصیتش را زیر سوال میبرد و او را به عنوان زمامداری مطلق العنان مشخص می سازد.

به هر روی از جمع و تفریق محاسن و معایبش بر می آیند که او مردی مدبر، زیرک، قسی القلب با پروگرام و دوراندیش بود و در راه رسیدن به سلطنت از خطر کردن نمی هراسید.

 از دفتر خاطرات غلام فاروق عثمان که در جریان اقدامات محمد نادر شاه هنگام ورودش به «جنوبی» یا ولایات پکتیا و پکتیکای فعلی قرار داشت و با او مرحله به مرحله همگام بود بر می آید که نادر شاه به هوشیاری و تدبیر تمام موانع را از سر راهش بر داشت. در آن دفترچۀ خاطرات چنین می خوانیم:

در ستیشن های ریل دهلی و لاهور مستقبلین زیادی که شمار تقریبی آنها به هفت، هشت هزار نفر میرسید به پیشواز قطار حامل سپهسالار محمد نادر خان حاضر شده بودند.

در پیشاور باز هم مردم از موکب او و هیات همراهش با  گرمجوشی استقبال کردند. ام-ای حکیم چسر دکتور غلام محمد هندی ساکن منطقۀ صدر پیشاور رها یشگاه آبرومندی برای اقامت سپهسالار و همرانش آماده کرده بود.پیشاوری ها با شعار های « زنده باد امان الله خان!» « زنده باد نادر خان !» از نادر خان و همسفرانش پذیرایی کردند.

دراین وقت « والی علی احمد خان» از طریق مهمند وارد پیشاور شد و در « دین هوتل» اقامت گزید.شنیدیم که اورا« ملک قیس» واهالی« شینوار» غارت کرده اند چه مدعی تاج و تخت افغانستان بود و شینواری ها که دیگر از روگردان شده بودند به سختی تاراجش کردند و حاضر نشدند که به او بیعت بدهند.

سپهسالار محمد نادر خان مرا ماموریت داد که به دیدنش بروم و مقصدش را از آمدن به پیشاور را جویا شوم.

والی علی احمد خان توسط من به سپهسالار محمد نادر خان پیشنهاد کرد که باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات افغانستان سعی بخرچ دهند، فرقی نمی کند که ریاست کشوراز آن من باشند یا از آن سپهسالار نادر خان.

وقتیکه آن پیشنهاد را به نادر خان رساندم پوزخند زد و هیچ نگفت. یکی از علل شادمانی مردم پیشاور از سببی بود که شایع شده بود که سپهسالار نادر خان مصمم است پادشاهی  را به اعلیحضرت امان الله خان بر گرداند.

بعد از یازده روز اقامت در پیشاور، سپهسالار و برادرش شاه ولی خان بطرف « جنوبی» و بردار دیگرش سردار محمد هاشم خان بطرف « مشرقی» حرکت کردند و قرار شد من هم به همراه محمد هاشم  روانۀ مشرقی شوم.

 محموله های لوازم ضروری  محمد هاشم خان را خودم بر یکی از لاری های شرکت با چالانی بار کردم که از سالی چند عضویتش را داشتم.

کالا های سردار محمد هاشم خان را به جلال آباد رساندم و عملآ وارد ماجرایی شدم که به سر کردگی سپهسالار محمد نادر خان آغاز شده بود(1) 

جریان عزیمت به مشرقی  به گونه ای بود که شب را در « گردی غوث» پائیدیم و فردا بسوی منزل« نذیر صدباشی» حرکت کردیم . نظر به اینکه او فرد مشکوکی بود سردار محمد هاشم خان بیست نفر حاضر باش را تا « هزار ناو» با خود همراه برد تا خطرات احتمالی را دفع نمایند. اما خوشبختانه آن شب به خیر گذشت. شب را در « هزار ناو» سپری کردیم و روز بعد به « چکنور» رسیدیم . در آنجا« محمد گل خان مومند»( بعدآ وزیر داخله) به سردار پیوست. همزمان« ملا صاحب چکنور» که روحانی متنفذی بود و عدۀ همکاری داد.

شب سوم در منطقه ای بنام « انبار خانه» خوابیدیم. در آن جا پسر « نورکی کوچی» از قوم مومند به حضور سردار محمد هاشم خان رسید و از همکاری قوم و قبیلش خبر داد. پیشین فردا به « غنی خیل» رسیدیم و «محمد افضل خان شینواری» از شخصیت های سر شناس شینوار پیمان بست که با تمام قوا جانبدار سر دار محمد هاشم خان و برادرنش خواهد بود.

باید خاطر نشان کنم که « محمد گل خان مومند» در جریان این مسافرت مهم، در اجتماعات و گرد هم آیی های مردم ، نطق هایی ایراد میکرد و اهداف سردار محمد هاشم خان را برای ولس تشریح میکرد و مستقبلین را به اخوت دعوت می نمود.

وقتی که به « سر شاهی» رسیدیم تقریبآ یک و نیم هزار نفر محمد هاشم را با فیر های تفنگ خوش آمدید گفتند.

ار حسن اتفاق عید سعید فطر فرا رسید و محمد هاشم خان آنرا به فال نیک گرفت و نماز شکرانه به جا آورد.

از آن پس قصد عزیمت به « سرخرود» کردیم و قرار شد شب را در منزال مرحوم مغفور سید حسن( نقیب صاحب) بگذرانیم . در مذاکرات فی مابین ایشان و محمد هاشم خان، نقیب صاحب بی طرفی اختیار کردند و از دادن جواب صریح مبنی بر مخالفت یا موافقت خود داری کردند. نقیب صاحب فرمودند: من فقیر هستم و از  دعا فراموش تان نمیکنم! بعدآ بسوی « هده » حرکت کردیم و در منزل میرزا محمد نسیم خان اقامت اختیار کردیم.

در آنجا جرگه ای به اشتراک سر کرده های اقوام خوگیانی، مهمند و شینوار بر پا شد که نتیجه اش جانبداری آن قبایل از اعادۀ امنیت در افغانستان و همبستگی آنها در امر مساعدت به سپهسالار محمد نادر خان بود. افزونتر اینکه گرداننده های جرگه تعهد سپردند که امنیت راه بین پیشاور و کابل را به ذمه بگیرند و نگذارند که نقل و انتقال مال التجاره و آمد و رفت مسافران مختل شود.

در پایان جرگه دو تن از ملکان شرکت کننده در جرگه بنامهای ملک غلام گل و ملک جیلانی که از قدیم با هم دشمن بودند به محض رفتن به خانه های شان، خلاف فیصلۀ جرگه خصومت را از سر گرفتند و برای جنگ با یکدیگر آمادگی  گرفتند. از آنجا که یک جنگ قبیلوی اعتبار تصامیم جرگه را نقش بر آب میکرد به توصیه سردار محمد هاشم خان میانجی هایی روانهۀ قریه های آنها شدند. سپس اول به « سرخرود» و بعد از آن به معیت سردار به « سرمه » که ار توابع کجۀ خوگیانی است رهسپار شدیم . شب را در قلعۀ مرحوم عبدالرزاق خان پدر داکتر عبد الصمد حامد سپری کردیم.

 متعاقب آن محمد هاشم خان مکتوبی عنوانی برادر ارشدش  سپهسالار محمد نادر خان نوشت و آنرا به من سپرد تا به ایشان برسانم. به منظور محافظت  از جانم به سه نفر محافظ مسلح که راه بلد راه های مشرقی  و جنوبی بودند امر کردند که مرا تا قرارگاه سپهسالار در جنوبی همراهی نمایند. شب را در « نحله» خوابیدیم و از راه « غوگیز» ارزمنگل، احمدزایی و کوتل لکری جاجی نزد شاه محمود خان که در جاجی موضع گرفته بودند رفتیم و از مردم جاجی مهمان نوازی و ملاطفت دیدیم . در آن جا محافظانم را مرخص کردم و به همراهی و رهنمایی  شریندل خان منگل از راه « پیر زکه» به  « طوطاخیل» نزد مارشال شاه ولی رفتم.

قرار شد موقتآ در خانۀ جهاندادخان احمد زایی سکنا گزینم. غوث الدین پسر جهانداد خان در خوست نزد سپهسالار بود. من به همراهی نواسۀ جهاندادخان که از طرف پدر کلانش موظف شده بود دو صد نفر لشکر قومی احمد زایی را به کمک سپهسالار ببرد  روانۀ « زرمت » شدیم.

در « زرمت» خطر جدی ما را تهدید میکرد چه اکثریت قاطع مردم آنجا طرفدار بچۀ سقاُ بودندو تن به تقدیر دادم و در مسجد قریۀ خواجگان خوابیدم و علی الصباح بعد از نماز بدون توشه راه بی سر و صدا بطرف « سر روضه» حرکت کردم چه رهگذری به من گفته بود که آسانترین راه رسیدن به خوست از همان  سر روضه میگذرد.

دیگر صلاح نبود که با لشکر قومی  احمد زایی همسفر باشم زیرا که آنها را نیز زرمتی ها تهدید میکردند. مسافت چندانی نرفته بودم که ملا امامی مرا سئوال کرد و از جوابهای مغشوشم دریافت که ماموریت خاصی دارم. در ان موقع عکس العملی نشان نداد ولی همینکه به قریۀ که در آن حوالی قرار داشت رسیدم از من جدا شد و گفت که همان جا منتظرش بمانم تا کمکم کند. زیر سایۀ دیوار قلعه دراز کشیدم و خواب سنگینی بر من غلبه کرد.

ساعتی بعد از سر و صدای  چند نفر بیدار شدم و دیدم که آن ملا با چند مرد مسلح بر گشته است، آنها بیدرنگ دستهایم را از پُشت سر بستند.

آن زرمتی ها که هوادار سقایی ها بودند بر آن بودند که اعدامم کنند چه تصور میکردند که جاسوس امان الله خان هستم.

در آن فرصت پیر و جوان آن قریه ما را حلقه کرده بودند و منتظر تماشای صحنۀ اعدام بودند. از ترس جان به پیر ترین مرد آن جماعت رو کردم و گفتم: من حامل پیغام جرگه مشرقی به نادر خان هستم و هیچ تماسی با امان الله ندارم.

 در ضمن پیغورش دادم که من پناهندۀ قریۀ شما هستم و در طلب نان به این جا آمده ام، اگر مرا بکشید خدا از شما باز خواست خواهد کرد.

به وساطت آن پیر مرد مرا نزد خان قریه بردند. خان قریه از حالم جویا شد، امر کرد که رهایم کنند. از قضا او روزی چند با من یکجا در زندان امان الله خان محبوس بود و فهمید که واقعآ حامل پیغامی به نادر خان هستم.

خان با عزت و حرمت زیادی دو شب از من نگهداری کرد و پنهانی اعتراف کرد که مخالف حکومت سقایی ها ست و مترصد فرصت می باشد.

بالاخره به مساعدت او به ملاقات سپهسالار محمد نادر خان  در خوست رسیدم.(2)

ادامه دارد

 

 توضیحات و فهرست منابع

1- غلام فاروق عثمان فرزند سردار محمد عثمان خان میباشد . او در 26 محرم سال 1322 هجری قمری در کوچۀ خوابگاه کابل به دنی آمده و به سال 1352 شمسی چشم از جهان پوشیده است. اولین همسرش مرحومه زبیده دختر سردار محمد عزیز خان برادر ارشد سپهسالار محمد نادر خان بود.

قراری که واقف هستیم مادر محمد عزیز خان و محمد هاشم خان محمد زایی بود و با سردار محمد عثمان خان نسبت خونی و نسبی داشت، در حالیکه مادر سپهسالار محمد نادر خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان سدوزایی بود.

وقتیکه مناسبات اعلیحضرت امان الله خان با سپهسالا محمد نادر خان تیره شد غلام فاروق عثمان احتمالا به جرم وابستگی به گروه نادر خان مدت کوتاهی به زندان افتاد، ووقتیکه، امیر حبیب الله کلکانی مبادرت به قتل پدرش سردار محمد عثمان خان کرد او به هند بریتانوی  فرار کرد و در آنجا با همدستی « عبد الحسین خان عزیز» و « محمد عثمان  خان امیر» در صدد تشکیل گروهی به طرفداری امان الله خان بر آمدند و این اقدام مقارن زمانی بود که شاه امان الله نا گزیر به ترک سلطنت و سیاست شده بود و رهسپار اروپا بود.

همزمان نادر خان به همراهی برادرانش فعالیت های شانرا در آن ولا شروع کرده بودند و غلام فاروق عثمان با آنها همراه شد که جریان آن در بحث آمده است.

2- دفتر خاطرات چاپ ناشده غلام فاروق عثمان

 

دوران ظاهر شاه حد فاصل بین ملایمت و خشونت

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و چهارم

سياوش :

جناب داكتر آيا ميتوانيم دوران پادشاهي محمد ظاهر شاه را بعنوان حد فاصل بين دو دوران بحراني وپرآشوب ياد كرد؟

 داكتر اكرم عثمان:

 بلي دقيقآ، چه در دوره هاي سلطنت پدرش محمد نادر شاه ، چه حكومت امير حبيب الله كلكاني و چه پادشاهي امان الله شاه امنيت به دليل كشاكش مدعيان داخلي تصاحب قدرت سياسي و دخالت ممالك قدرتمند خارجي سخت دستخوش هرج ومرج شده بود. همچنين همانطور كه واقفيم بعد از او چه در مقاطع جمهوري داود خان ، جمهوري هاي دموكراتيك و اسلامي و حاكمیت دار و دسته طالبها ، آسايش روحي و جسمي و ثبات سياسي در كشور به شدت مختل شده بود.

 سياوش:

 برخي از تاريخ نگاران رويداد هاي افغانستان در دو قرن اخير،  بر آنند كه در وطن ما در هر چهل سال یا بهتر بگویم هر نیم قرن يك تحول بزرگ رونما مي شود كه بسياري از مظاهر زندگي را از بيخ تغيير ميدهد و ورق روزگار را بر ميگرداند. آيا اين صرف يك تصادف تقويمي است؟

د.ا.عثمان:

 چند قرينهُ تقويمي در اين باب وجود دارد . به گونه مثال در نيمهُ اول قرن نزدهم مورخ 1839 تهاجم نيروهاي انگليسي بر افغانستان آغار شد و چهل سال بعد مصادف به استقرار امير عبد الرحمن خان بر اريكه سلطنت كابل،  حادثه كليدي ديگري اتفاق افتاد كه رويكرد تازهُ تاريخي را ميرساند. در نيمه دوم قرن در 1880 دولتي بالنسبه فراگير در افغانستان استحكام يافت. در آن تاريخ هر چند امير عبدالرحمن اختيار سياسي خارجي اش را به امپراتوري انكليس مي سپارد  مع الوصف آن امير زيرك و خود كامه در تمام موارد حرف شنو انگليسها نبود و بعضآ سياست مستقلي را ايفا ميكرد. و چهل سال بعد در سالهاي(1919-1920)كه مقارن به پادشاهي شاه امان الله و حصول استقلال كامل افغانشتان از سلطه يريتانيا مي باشد رستاخيز ديگري به وقوع پيوست. گفتني است كه چنين دوره بندي و تصنيفي همواره پاسخ مساعد نميدهد،  مع الوصف توجه برخي از تاريخ شناسان را به زمانبندي تاريخ افغانستان ميرساند و من اين بخش آنرا جدي نمي گيرم.

 سياوش :

 پس قانونمندي پايدار تاريخ افغانستان چيست؟

 د.ا.عثمان:

 قانونمندي بالنسبه پايدار تاريخ افغانستان يكي اينست كه به دليل خشونت محيط طبيعي از جمله آمد و شد دوره هاي متواتر خشكسالي و به تبع آن قحط سالي هاي دراز مدت و پراگندگي مناطق قابل زيست و گستردگي كوهستان هاي فاقد درخت در شمال شرق و مركز و موجوديت ريگستان هاي بزرگ در جنوب و جنوب غرب و وزش باد هاي صد و بيست روزه و توفانهاي شني و سيلابهاي بهاري همه و همه گواه تركيب نا متجانس عناصر فزيكي يك محيط جغرافيايي است كه بر محيط اجتماعي اثر گذاشته و مناسبات انساني و معاشي را كند كرده است. بنابرآن نزاع دايمي بين باشنده هاي اين سر زمين امري محتوم و اجتناب ناپذير بوده و باعث شكل گيري طوايف و فرهنگها و زبانهاي مختلف شده است.

 سياوش:

 پس در دوران پادشاهي محمد ظاهر شاه هم همان فارمول شناختهُ ما كه در نخستين جستار هاي اين بحث آورده بوديد كار برد دارد:

  - امنيت به شرط استقرار حكومت متركز،

  - نا امني و بيداد به شرط انقراض حكومت متمركز،

  - اعادهُ دوبارهُ ثبات و امن به شرط استقرار مجدد حكومت خود كامه؟

 د.ا.عثمان:

بلي، به گمان من دور باطل تاريخ وطن ما و كشور هاي منطقه را همين قاعده تشكيل ميدهد به پنداشت من مردم افغانستان هرگز به تاسيس يك حكومت نا متمركز و جامعه باز نميرسند مگر اينكه موانع حاصل از بن بست هاي سياسي و انديشه اي را بر طرف كند. در پرتو همين نظريه ميكوشيم حكومت جهل سالهُ محمد ظاهر شاه را به بررسي بگيريم. به منظور اثبات فرضيهُ خويش ناگز يرم از قيد ارقام سنواتي دوره هاي حكومات پادشاهان متاخر افغانستان بگذريم و آن كار عبث را در التزام اثبات تيوري كه اراپه كرديم بگماريم. بنابر آن دوره بندي ما به درجات شده عمل و بيش و كم اندازه هاي مساهله و مداراي حكومتها با رعيت) البته نه ملت( ارتباط مي گيرد.

لهذا بايد اذعان كرد كه آرامش نسبي زمان امارت امير حبيب الله سراج المله والدين بازتاب مستقيم شدت عمل و استبداديست كه از امير عبدالرحمن ضيا و الملت والدين به ظهور رسيد. اگر رقت قلب و احساسات رقيق شاعرانه را كنار بگذاريم همان امير آهنين پنجه و قسي القلب بود كه به قيمت بر پا كردن ده ها سياه چاه و بريدن هزاران سر بيگناه و داد وستد پنهان و آشكار با انگليس و زنده بگور كردن صدها پيكار جوي ضد استعمار نظير « ملا مشك عالم» و برباد دادن ده ها هزار جوان هزاره انظباط كم نظيري بر قرار كرد كه از سويي به سكون و سكوت قبرستان مانند بود و از سوي ديگر بعد از مرگش مملكتي را براي پسرش امير حبيب الله سراج الملت والدين به ميراث گذاشت كه از حد اكثر آرامش ! و ركود! و امنيت! بر خوردار بود.

البتهُ خوانندهُء آگاه بحث ما ملتفت است كه من مسالهُ مورد بحث را با ارزش هاي اخلاقي و عاطفي محك نميزنم بلكه ميكوشم از آن عوامل مجبرهُ سخن برانم كه پيش فرض ما را مدد ميرساند.

 سياوش:

اسباب پيدايي اين عوامل مجبرهُ را كدام انگيزه ها و ضرورت ها فراهم كرده است؟

 د.ا.عثمان:

 ضرورت نخستين اينكه: در عهد امير عبدالرحمن امپراتوري بريتانيا به عنوان قدرتمند ترين كشور جهان در قرن نزدهم به منظور دفع خطر از مهمترين مستعمره اش - هندوستان- به ايجاد امارتي گوش بفرمان و اميري دست نشانده ضرورت داشت كه تمام خطرات احتمالي را جلو بگيرد. اگر چنان نيازي مطرح نميبود،  نه اميري بنام « عبدالرحمن» به قدرت ميرسيد و نه مرزهاي موجود افغانستان با شكل و شمايل آسيب پذيرش پديد مي آمد. بعيد از احتمال نيست كه برخي تحت تاثير تمايلات ضد استعماري و باور هاي مذهبي برآنند كه مبازرات مردم افغانستان در قرن نزدهم و دههُ دوم قرن بيستم اگر درست بكار ميرفت قادر بود كه يك جامعهُ آرماني و متناسب به خواست اکثريت مردم را پي ريزي نمايد. در اين باب بايد گفت كه نيرومند ترين محرك آن نهضت ها تمايلات حاد مذهبي بود كه از نظر سياسي سمت مشخص را دنبال نميكرد. در ضمن بنابر درجهُ نازل شعور سياسي لايهُ هاي پائيني جامعه ، آن جنبش ها عمدتا بي شكل و پوپليستي ماند و لاجرم آن خيزش ها از سطح عوامانه فراتر نرفت. ديگر اينكه در رهبري آن نبرد ها ملاكين قدرتمند خوانين و سر كرده هاي اقوام و روحانيون بزرگ قرار داشتند كه از نمايندگان جامعه سنتي وطن ما بودند. با اينكه فداكاري آنها درخشانترين صفحات تاريخ ما را تشكيل ميدهند مع الوضف به دليل نبود پيش زمينهُ انديشه اي قادر به تاسيس يك دولت فراگير و تشكيل يك ملت متشكل نبودند. ديگر اينكه مساهله و مداراي سراج الملت والدين در قياس با پدرش مولود مستقيم فضاي مساعدي بود كه والدش فراهم كرده بود. بدينگونه باتسري فارمول ياد شده بر آن برهه از زندگي سياسي وطن ما در ميابيم كه عناصر جامعه پراگنده مركب از طوايف،  قبايل،  مذاهب و زبانها مختلف در طول تاريخ هيچگاه جز زير چتر يك نظام منظبط باهم تركيب نشده اند بنابرآن كشور هاي حوزهُ جغرافيايي ما از اجراي مورد منازعهُ يكديگر تشكيل اند و در كشور ما نيز چنين استحاله اي منطق خودش را پيدا مي كند. متعاقب آن همين قاعده بر حكومتهاي مابعد چه حكومت اماني چه نادري و چه ظاهر شاهي مصداق دارد.

از آنجا كه مبحث به محمد ظاهر شاه اختصاص دارد ميكوشيم حتي المقدور رويداد هاي آن دوره را در شعاع نهضت مشروطه خواهي و سرشت طبيعت سياسي جامعهُ ما به بررسي بگيريم. از اين سبب بر آنيم كه اول تصوير و تعريفي از ظاهر شاه بدست بدهيم و بعد از آن به پايگاه خانوادگي و معرفي مهره هاي عامل حاكميت و توضيح فراز و فرود وقايعي بپر دازيم كه در عرض چهل سال سلطنت او مقاطع گرهي و شاخص به شمار ميروند.

 دانشنامهُ ادب فارسي در بارهُ ظاهر شاه چنين آورده است: محمد ظاهر شاه پسر محمد نادر شاه در 2 ميزان /مهر 1293/ 1914 پادشاه افغانستان از شاخهُ مصاحبان یحیی از خاندان بارکزایی... در کابل بدنیا آمد و در مدارس حبیبیه و استقلال درس خواند. در ده سالگی(1304 ش/ 1925) همراه پدرش به فرانسه رفت در دبیر ستان « ژانسون دو سی پی» و دانشگاه « مون پلیه» به ادامۀ  تحصیل پرداخت و زبان فرانسه را بخوبی فراپرفت.

پس از اعلان پادشاهی پدرش(1308 ش) (1929م) به افغانستان  بازگشت... و در آموزشگاه نظامی کابل ، زیر نظر صاحب منصبی آلمانی ، به فرا گیری فنون و تعلیمات نظامی پرداخت، در 1310 ش  با حمیرا دختر سردار احمد شاه وزیر دربار و پسر عم نادر شاه ازدواج کرد. در 1311 ش/ 1932م کفیل وزارت دفاع و و در 1312 م / کفیل وزارت معارف بود، پس از کشته شدن نادر شاه، عقرب1312ش/ 1933 – برادرش شاه محمود خان وزیر جنگ که در کابل بود  بردار دیگر نادر شاه، محمد هاشم خان صدر اعظم که در آن هنکام به شمال کشور ، سفر کرده بود، بی درنگ مجلسی از بزرگان و روحانیون مقیم کابل بر پا ساخت و محمد ظاهر را که تنها پسر زندۀ نادر شاه بود... به شاهی بر داشت و بدین سان پادشاهی دیر پای ظاهر شاه آغاز شد. در بیشتر این دوره، قدرت اصلی حکومتی نه در دست ظاهر شاه بلکه در دست ، محمد هاشم خان و شاه محمود خان بود و در بخش اعظم این دوره به استثنای دوره ای کوتاه، سیاست های نادر شاه به ویژه مبارزه با هر گونه در خواست آزادی  که آنرا نشانه ای از مخالفت با رژیم سلطنتی تلقی میکردند، دنبال شد.

پس  از جلوس ظاهر شاه محمد هاشم خان همچنان در مقام صدراعظم باقی ماند ووی که مردی سختگیر و پرکاری بود، رفته رفته قدرت سیاسی  را در انحصار خود گرفت. در حالیکه برادرش شاه محمو خان وزارت جنگ را بر عهده داشت و برادر دیگرش شاه ولی خان وزیر مختار  افغانستان در لندن و سپس در پاریس بود و گه نا گاه در مسافرت های صدراعظم به خارج  به کابل  می آمد و به نیابت او وظایف صدر اعظم را انجام میداد.(1)

 

  فهرست منابع

1- دانشنامۀ ادب فارسی به سر پرستی حسن انوشه، نشر کردۀ سازمان چاپ و انتشارات، ص 639.

 

دوره بندی حاکمیت  ظاهر شاه

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و پنجم

سیاوش:

جناب داكتر در بحث پيشتر فرموديد كه آهنگ حركت حاكميت ظاهر شاه بسوي مشروطه خواهي سير نا هم آهنگي داشته و به اقتضاي حوادث داخلي و خارجي رفتار هاي حلزوني اختيار كرده است.آيا اين بدان معنا است كه رژيم حاكم در آن دوران بين مساهله و مشاجره در نوسان بوده است؟

 

داكتر اكرم عثمان:

بلي دقیقآ ُ، سردار محمد هاشم خان كه مقام صدارت را در دوران نادر شاه داشت و هنگام كشته شدن نادر شاه در مسافرت به ولايات افغانستان مشغول بود كماكان رياست حكومت را ادامه ميدهد و به اشتراك ديگر برادر هايش سردار شاه محمود خان و سردار شاه ولي خان در تحكيم ثبات و امنيت ميكوشد. از اين داوري بر مي آيد كه نظام مسلط در آن وقت نظام دودماني بود و شاخه اي از قوم باركزايي بنام محمد زايي همچنان زمام امور را در اختيار داشت. شايان ذكر است كه ظاهر شاه در آن فرصت نوجواني بيش نبود و وضعيت شكنند امنيت اقتضا ميكرد كه كاكا هايش در عمل نيابت و ولايت از او را بر عهده داشته باشند. لذا آن سياست نوساني و حلزوني را بدين گونه مي توان خلاصه كرد:

 1- صدارت هاشم خان ممثل يك ادارۀأ متمركز و امنيت گرا.

2- صدارت شاه محمود خان مظهر يك جامعهء باز و حكومت نيم متمركز.

 3- صدارت داودخان نماد يك حكومت متمركز و اصلاح طلب.

 4- استقلال عمل ظاهر شاه و ظهور يك دمو كراسي نيم بند.

از زمانبدي بالا بر مي آيد كه همواره و در غياب دموكراسي و نبود يك جامعه باز ثبات و آرامش نسبي جامعه در گرو اهمال استبدادي ناشي از ساختار اجتماعي وضع جغرافيايي و مناسبات معاشي يك جامعهء قبيله سالار و زميندار بوده است كه شكل ديگر اعمال اقتدار سياسي بعيد از تصور مينود. به هر رنگ آنچه به مثابهء تقطيع زماني عنوان كرديم يك تقطيع مطلق نيست مي توان مفردات آنرا پاپين و بالا برد و تغييراتي در آنها وارد كرد . مع الوصف فكر نميكنم كه چار چوب مجموعي فارمول ياد شده را زير سوال برد. و خواهم كوشيد كه در جريان مباحث بعدي آنرا جسته جسته بيشتر باز كنم.

سياوش:

خوب ميشود اگر صدارت محمد هاشم خان را که ممثل يك اداره متمركز و امنيت گرا بود كمي بيشتر بشگافيد.

 

 د.ا.عثمان:

 سيد قاسم رشتيا در صفحهء 49 دفتر خاطراتش در بارهء سردار محمد هاشم خان چنين آورده است: در اين شك نيست كه سردار محمد هاشم خان در حيات خصوصي خود ظاهرآ شخص با تقوا و داراي سجيه و از همه بيشتر شخص جدي و كاركن بوده، ليكن به عصر و زمان ديگري تعلق داشته و با هرگونه تجدد و تحول مخالف بود.

تنها موجودیت و نفوذ شاه و سردار محمد نعیم خان ( که تا این وقت همفکر بودند) سبب میشد که به بسیار مشکل بعضی مظاهر تجدد را دل نا دل قبول کند، اما به صورت عموم خودش را چنانکه چندین بار در بحث های ما تذکار به عمل آمده، در این قسمت دارای افکار استبدادی بود و این موقف خود را تا اخیر حکومت خویش حفظ کرد و هم عقیدۀ راسخ داشت که یک حکومت قوی با مرکزیت در افغانستان لازمی و بدون آن افغانستان اداره شده نمی تواند. بالمقابل به انکشاف اقتصادی علاقمندی زیاد نشان میداد.چنانکه بالنوبه به میرزا محمد خان یفتلی و عبدالمجید خان زابلی موقع داد که بعضی پروژه های اقتصادی را روی دست بگیرند، از قبیل سرک« درۀ شکاری» و بعضی سرکهای دیگر، فابریکه پختۀ قندوز، فابریکه قند بغلان، فابریکه نساجی جبل السراج و پلخمری و توسعۀ خطوط مواصلات و برخی پروژه های زراعتی و امثال آن در سمت شمال و  وادی هلمند.

رویهمرفته اگر حرکت فکری در این سالها جریان نسبتآکند داشت، بالمقابلتآ در شقوق اداری، اقتصادی توجه بیشتر مبذول گردیده بود.چنانچه میتوان گفت که در این دوره وضع اقتصادی افغاستان یک اندازه سر و صورت گرفت و به شکل یک اقتصاد رهبری شده یک استقامت پیدا کرد.بالمقابل در دورۀ هفده سالۀ حکومت سردار محمد هاشم خان سیر انکشاف فکری نظر به موقف نا مساعد نامبرده، رویهمرفته مواجه به رکود بود و کدام حرکت فکری و نهضتت اصلاحی قابل ملاحظه در این مدت طولانی در کشور ظهور نکرد.

اما مهمترین کار مثبت دورۀ صدارت سردار محمد هاشم خان حفظ بیطرفی  افغانستان در جنگ دوم جهانی بود که به کمک علی محمد خان وزیر خارجه، به کمال موفقیت انجام یافت و نه تنها افغانستان را از تباهی  احتمالی نجات بخشید، بلکه بر علاوه موجب نیکنامی و شهرت نیک افغانستان در جهان گردید که هر دو فریق متخاصم از آن اظهار امتنان نموده اند.(1)

چنانکه میدانیم دوران صدارت محمد هاشم خان مصادف  با جنگ جهانی دوم بود. چند سال پیش از آغاز آن جنگ، دو دول قدرتمند بلوک محور آلمان و ایتالیا عمیقآ نفوذ کرده بودند و طرفداران بسیار جدی در بین هیات حاکمه افغانستان و عامۀ مردم داشتند. آن دو کشور اجرای پروژه های مهم اقتصادی و عمرانی را درکشور ما الزام کرده بودند. در ضمن عمال آنها هم در داخل و هم در حاشیۀ « خط دیورند» وسیعآ به سود« ناسیونال سوسیالیسم» که نام مستعارش« نازیسم» بود تبلیغ میکردند و مبالغ کلانی را در اختیار رهبران قبیله ای و مذهبی دو سوی خط مرزی یاد شده میگذاشتند تا علیه استعمار بریتانیا قیام نمایند. از همین جا بزعم شماری تاریخ نویسان حاجی میرزاعلی خان معروف به « فقیر ایپی» در حوزۀ سرحدات آزاد پشتون نشین شورش هایی را براه انداخت. ولی به گفت عبدالصمد غوث معین سابق وزارت خارجه در زمان جمهوری محمد داودخان در کتابش تحت « سقوط افغانستان» صفحۀ83 چنین آورده است:

حکومت افغانستان تلاش خود را بخاطر حفظ روابط مناسب با بریتانیا و اتحادشوروی تداوم بخشید. هاشم خان قبایل اینسوی  دیورند را از شورش علیه بریتانیا منع کرد و فعالیت و تبلیغات مخالفین هندی را علیه بریتانیا از خاک افغانستان قدغن نمود. در آن وقت خط مشی حکومت افغانستان در بارۀ  قبایل این سوی سرحد احساس بیگانگی بوجود آورده بود که به تداوم کمک های افغانستان نمی ارزید. در بسیاری از مناطق قبایلی این اندیشه بوجود آمد که افغانستان قبایل را از نظر انداخته است. دو دهه پیش قبایل این سوی دیورند در تلاش گرفتن آزادی از بریتانیا، پادشاه افغانستان را رهبر روحانی خویش می شمردند و این آرزو را داشتند که سر انجام یکی شوند.حالا در اندیشۀ رهبران آنها اختلاف وجود داشت که آیا وطن شان را یک کشور مستقل پشتون بسازند و یا شامل هندوستان بی دین باشند.*

این حالت افغانستان را هم از یک پشتوانۀ استوار محروم ساخت که با بریتانیا در جریان ارتباطات ناهموار پشتونهای این سوی خط دیورند ترتیب کرده بودند.(2)

در اثر حجیم و جالب« دانشنامه» در بارۀ مهمترین شگرد هاشم خان در سیاست خارجی چنین میخوانیم:

محمد هاشم خان توانست به رغم داشتن روابط آشکار با آلمان نازی، روابط متعارفی با انگلستان و روسیه داشته باشد و از مداخله کشور های بیگانه جلو بگیرد. در 1934 افغانستان عضو جامعۀ ملل شد و در 1937 پیمان سعد آباد را با ایران و ترکیه و عراق امضا کرد...

با تاسیس بانک ملی افغانستان در 1934 توانست بخش بزرگی از سرمایۀ خصوصی کشور را جلب کند و کمابیش پنجاه شرکت سهامی تجارتی و صنعتی سرمایه گذاری نماید. رفته رفته طبقۀ بورژوازی یا سرمایه دار عصر جدید در افغانستان پدیدآمد و شکل گرفت. بانک مرکزی افغانستان یا« دافغانستان بانک»نیز در 1939 بنیاد نهاده شد. در زمینۀ آموزش و پرورش و معارف، در دورۀ صدراعظمی محمد هاشم خان همانند دورۀ نادر شاه به تاسیس و گسترش مدارس جدید البته در سطح محدودتر از دورۀ امانی، همراه با نظارت شدید بر مضامین و برنامه های درس و حذف مضامین مشوق آزادی خواهی و دموکراسی طلبی، توجه شد...

روزنامه های آزاد و آزادی مطبوعات نیز بر افتاد، در حالیکه مطبوعات دولتی از نظر کمی روبه رشد نهاد. محمد هاشم خان که در دورۀ صدراعظمی خود عملآ شخصیت اول کشور  به شمار می آمد و توانسته بود برخی کار های مثبت، مانند تضعیف ملوک الطوایفی و جلوگیری از مداخله خانان و روحانیون و نیز حفظ بیطرفی کشور را در جنگ جهانی دوم به انجام رساند....

سر انجام در 1946زیر فشار محمد ظاهر شاه که اکنون میخواست بیشتر از گذشته در ادارۀ کشور سهیم باشد نا گزیز به کناره گیری شد و جای خود را به برادرش شاه محمود خان داد.(3)

از آنجا که محمد هاشم خان در مملکت داری به استحکام و تقویت دولت مرکزی در برابر رسوخ متمایل بود یک تعداد از روسای سرکش قبایل  از جمله ملک قیس خوگیانی را زندانی نوده و برخی چون حسن خان مومند را زیر مراقبت گرفت. همچنان وی سعی داشت از مداخلۀ روحانیون در کار های دولت جلوگیری کند، چنانچه یک نفر  رهزن را که بغرض نجات از تعقیب قانونی به خانقاه فضل عمر مجددی پناه برده بود توسط پولیس از آنجا خارج ساخت و در نتیجه روابط حضرات با خانوادۀ شاهی به سردی گرائید(4)

ادامه دارد

فهرست منابع

 

1-     خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا، چاپ امریکن سپیدی، ویرجینیا، امریکا، چاپ اول1997، صص48و.49

*- این نکته را عبدالصمد غوث مولف کتاب «سقوط افغانستان» به حوالۀ گفتاری از علی محمد خان وزیر خارجۀ وقت آورده است.

2- عبدالصمد غوث « سقوط افغانستان» مترجم پوهندوی محمد یونس طغیان ساکایی، چاپ دانش، کتابخانه قثه خوانی پیشاور، جولای1999، ص ص83 ، 84 .

3- حسن انوشه، دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان، ص ص640 ، 641 .

4- میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنج قرن اخیر»، ص 429.

محاسن و معایب دوران صدارت محمد هاشم خان

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و ششم

سیاوش:

جناب داکتر ، تمرکز قدرت و صلاحیت های حکومتی دردستان یک زمامدار، آیا ریشه در نبود پیش زمینه های اندیشه ای تقسیم عالانۀ قدرت در دستگاه دولت، ندارد؟

داکتر اکرم عثمان:

در مباحث گذشته به کرات آوردیم که جامعه ای افغانستان عمدتآ جامعه ای قبیلوی است سران اقوام و قبایل سهم مهمی در تاسیس ، تداوم و ابقای  نظام سیاسی داشته اند. به بیان دیگر حاکمیت از راه ترکیب قدرت قبایل با راس قدرت یا محفل حاکمه پدید آمده است و استبداد قبیلوی از طریق همین مفاهمه و سازش شکل گرفته است.

از آنجا که چنین ساخت و سازی از ویژه گی های تشکل نیروی دولتی در منطقۀ ماست و هیچ کشوری از این قاعده مستثنا نمی باشد باید اذعان نمود که به سبب نبود پیش زمینه های اندیشه ای تقسیم عالانه قدرت در ارکان ثلاثۀ حاکمیت، سمت حرکت اختیارات و صلاحیت های حکومتی الزامآ جهت واحدی را تعقیب می کند و در دست یک نفر تمرکز میابد. به گفت « مونتسکیو» فیلسوف فرانسوی: وقتی که تمام امتیازات از آن یکنفر باشد فقط یک امتیاز از او سلب می شود و آن مشروعیت می باشد.!

بنابرآن، مردم چنان کشورهایی ناگزیر به متابعت بی چون و چرا از یک حاکم مطلق العنان می باشد.   سردار محمد هاشم خان که مدت هفده سال، رتق و فتق تمام امور مملکت را در انحصارش داشت و  محافظت از حکومت متمرکز را بالاترین رسالتش می پنداشت و در مواردی فوق قانون و مقررات عمل میکرد، در جریان خدمتش مصدر کارهای مختلفی شد که میکوشیم آن کرده ها و نکرده ها را به بررسی بگیریم.

نظر به اینکه قوای مسلح و دیوان قضا و حصول و جمع آوری مالیات همه تابع اراده و فرامین او بود عمدتآ بی قید و شرط عمل میکرد و به جز شورای خانواده که مرکب از شخص شاه، برادرزاده ها و برادرهایش بود وقع چندانی به آراء و نظرات منابع و محافل خارج از خانواده نمیگذاشت.

یکی از رویداد های زمان صدارت او که زیر سوال منتقدان رفته است سیاست فرهنگی حکومت او بود که اسباب آزرده گی دیگر گروه های قومی را فراهم کرد. شادروان میر محمد صدیق فرهنگ در این باب آورده است: علیرغم سخت گیری صدر اعظم در این سالها اوضاع کشور بکلی آرام نبود البته مشروطه خواهان و طرفداران امان الله شاه بکلی قلع و قمع گردیده و یا مجبور به سکوت شده بودند، اما در قبایل  واطراف کشور گاه گاه شورش هایی رُخ میداد که انگیزۀ آن قسمآ در برخورد دولت با منافع روسای محلی و قبایلی و قسمآ ستمگری کارمندان و روش تبعیضی دولت بود که مردم را به قیام وادار می ساخت. در این ضمن شورشی در « زمینداور» قندهار رُخ داد که انگیزۀ آن تحریک مردم از جانب صاحبان رسوخ علیه معارف بود و با بمبارد فضایی درهم کوبیده شد. کوچیان سلیمان خیل در سال 1316 و 1317 برخورد کردند. قبلآ وزیری ها در سال 1923 به « متون» در سمت جنوبی حمله آورده بودند اما در آن وقت انگلیسها از طریق کمک با دولت افغانستان خانه های شانرا زیر بمبارد فضایی گرفت و آنها را به بازگشت مجبور ساخت.

از آنجا که محمد هاشم خان در مملکت داری به تقویت واستحکام دولت مرکزی در برابر ارباب رسوخ متمایل بود، یک تعداد از روسای سرکش قبایل از جمله« ملک قیس خوگیانی» را زندانی ساخته و برخی  چون « محمد حسن خان مومند» را در کابل زیر مراقبت گرفت...

سـیاوش:

برخورد تعصب آلود هاشم خان با مساله زبان آیا یک حرکت در جهت سیاسی کردن فرهنگ نبود؟

د.ا.عثمان:

در عصر امیر شیر علی خان اقداماتی در جهت وضع اصلاحات دولتی در زبان پشتو صورت گرفت و امان الله شاه« مرکۀ پشتو» را به مقصد بالا بردن سویۀ علمی  و فرهنگی آن زبان تاسیس کرد. اما این اقدامات  بیشتر جنبۀ مثبت و سازنده داشت، یعنی کمک به رشد و تکامل زبان پشتو بدون تلاش برای از بین بردن یا سلب حیثیت و حقوق از سایر زبانهای کشور، و به همین  دلیل مخالفت و بازتابی در برابر آن ظهور نکرد. در دورۀ پادشاهی محمد نادرشاه « محمد گل خان مومند» وزیر داخله تحریکاتی را در جهت تعمیم زبان پشتو و طرد زبان دری نه تنها از دوایر دولت بلکه از موسسات تعلیمی وحتی خانه و بازار آغاز کرد. شاه نخست او را به عنوان رئیس تنظیمیه به قندهار فرستاد  تا اقداماتش در منطقۀ پشتو زبان محدود مانده موجب بروز کدام عمل در سایر مناطق کشور نشود. اما در سال 1932 تغییر فکر داده او را به همان عنوان به ولایات شمالی فرستاد و در آن جا محمد گل خان  نظریۀ برتری خواهی قومی و لسانی اش را در محل اجرا گذاشت...

محمد هاشم خان در مرحلۀ اول با این اقدامات نظر مساعد نداشت اما پس از آنکه در سال 1932 هیتلر  رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان زمام قدرت را در دست گرفت و به تبلیغ نظریۀ برتری نژادی پرداخت یکعده از شخصیتهای دولتی افغانستان از جمله محمد داود خان محمد نعیم خان برادر زادگان محمد هاشم خان و عبدالمجید خان رئیس بانک ملی به نظریۀ مذکور گرویده، تبلیغات همانندی را در افغانستان رویدست گرفتند... این وقتی بود که در سطح بین المللی آلمان نازی به اوج قدرت رسیده و دورنمای پیروزی نهایی و حتمی آن ، عناصر زورگو و فاشیست مزاج را در همه جا بسوی خودجلب میکرد. درافغانستان قدم اول در این راه توسط فرمانی برداشته شد که در شمارۀ 12حوت1315 مرادف با 3 مارچ 1937 میلادی راجع بزبان پشتو در جریدۀ اصلاح نشر شد و مطالب آن به شرح زیر است:

ج،ع،ج،ا،ا.نشان عم محترم سردارشاه ولیخان غازی وکیل صدراعظم؟ مسلم است که مسالۀ زبان در وحدت ملیه و حفظ آداب وشعایر یک ملت اثرات معتنابهی داشته و توجه به این مطلب از جملۀ ضروریات یک مملکت بشمار میرود.چون در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی متکلم  و مامورین علی الاکثر به سبب نداشتن زبان پشتو دچار مشکل می شوند لهذا برای رفع زیان این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری اراده فرموده ایم همچنان که زبان فارسی در داخل  افغانستان زبان رسمی تدریس و کتابت است در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی  بعمل آمده و از همه اول مامورین دولت این زبان ملی را بیاموزند...شما به وزارت ها و نایب الحکومه ها... امر دهیدت تا مامورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان  افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورداستفاده قرار دهند...الی آخر.(1)

 شرط انصاف این است که نباید برخی از اقدامات رهبری آن دوره را با توجه به اقتضاء جامعۀ ما در آن برهۀ زمانی کم بها بدهیم. از جمله مقابلۀ صدراعظم وقت  در برابر روحانیون سیاستگر و طالب دست اندازی در امور دیوانی، یکی از کار های مثبت محمد هاشم خان بشمار میرود.بطور مثال رهزنی که در خانقاه نورالمشایخ بست نشسته بود با مداخلت پولیس از آنجا بیرون آورده شد وبار نخست از عرض اندام مناسب و معنادار زعامت سیاسی در مقابل یک نیروی واپسگرا خبر میدهد. در این راستا باید گفت که طرف مقابل ، آشکار یا پنهان ، شماری از قبایل هوادارش را به شورش مسلحانه علیه حکومت وقت بر انگیخت که از آن جمله بلوای کوچی های سلیمان خیل را میتوان به حساب آورد.

همچنان « قبیلۀ وزیر» در ماورای دیورند نیز در داخل افغانستان مداخله های مسلحانه کردند که با بمباران هوایی هند برتانوی مواجه شدند و از مداخلت پرهیز نمودند. از این واقعیت بر می آید که پشتیبانی انگلستان از ثبات اوضاع در افغانستان حایز اهمیت فراوان بود و به احتمال اگر حکومت شاه امان الله  از چنان مساعدتی برخوردار میشد شاید حکومت ترقیخواه مشروطه خواهان دوم باقی میماند و ثمرات فراوانی به بار می آورد.این واقعیت میرساند که کشور های کوچک نظیر افغانستان باید در مقابله با ابر قدرتها از سیاست حفظ موازنه و مدارا کار بگیرند.

همچنین تضعیف روسای قدرتمند قبایل در پکتیا و ننگرهار در زمان صدارت محمد هاشم خان قابل پشتیبانی  می باشد.

در گسترۀ فرهنگی، برخورد تعصب آمیز به قضیۀ زبان، نا بجا و غیر ضروری بود و تاریخ و تجربه نشان داد که سیاسی کردن فرهنگ نه تنها سودی  نمی بخشد بلکه درۀ تنافر بن فرهنگهای بومی در سرزمین ما را وسیعتر می کند.

گرایش های تعصب آمیز از هر صبغه وقماشی ، کار مردم ما را در رسیدن به دموکراسی، دراز تر ودشوار تر میکند.

تاریخ افغانستان تا دم حاضر همسویی و ناهمسویی اقوام و قبایلی بوده که در کشور ما زندگی کرده اند. مهمترین رسالت ما، توحید و استحالۀ عناصری ساختاری جامعه در یکدیگر می باشد، در غیر آن مانه به جامعۀ  باز  ونه به دولت – ملت میرسیم.

ادامه

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و هشتم

 

سیاوش:

جناب داکتر، آیا تغییر و تحول فکر سیاسی در افغانستان تابع یک روند مشخص معرفتی بوده و ار سیر هماهنگی تاثیر پذیرفته یا معادله معکوس است؟

داکتر اکرم عثمان:

از دید گاه من ، تغییر و تحول فکر سیاسی در افغانستان تابع یک روند مشخص نبوده و از سیر نا هماهنگی تاثیر پذیرفته است.

در قید احتیاط  گفته می توانیم که در گسترۀ نظام سیاسی، ما همواره از مطلقه به مطلقه لغزیده ایم نه از مطلقه به مشروطه.

و این درونی ترین تناقض جامعۀ افغانستان است. بخصوص این تناقص وقتی خود را بسیار برجسته نشان میدهد که گروه های روشنفکری از سطوح مختلف جامعه در ضدیت با حکومتهای استبدادی برای چندی هیاّت حاکمه را مجبور می کنند که در برابر قانون مشروطه و مشروطه خواهان تمکین نماید اما به دلیل اینکه نه زمینه های مادی و نه اندیشه ای تضعیف استبداد فراهم بود بعد از مدت اندکی دوباره حکومت خود کامه بر میگردد و طومار  تنور و نهضت را می پیچد. به این صورت همان طور که آوردیم ما در طول تاریخ همیشه پیروزی ها کوتاه مدت و شکست ها، پسرفت ها و رکود های دراز مدت داشته ایم.

صدراعظم وقت افغانستان شاه محمود خان که اهل مماشات و مدارا بود  نیز به سبب نبود شرایط و امکانات عملی تحول پس از مدت محدودی عقبگرد می کند و تمام آزادی های اعطایی از بالا راپس می گیرد!

برادرزاده های قدرتمندش سردار محمد داود و سردار محمد نعیم آشکار و پنهان کاکای شانرا متهم به ضعف در ادارۀ کشور مینمایند. همچنین شخص شاه که از شدت گرفتن تظاهرات و اشاعه  افکار و آثار انتقادی تا حدودی  دلگیر شده بود جانب پسران عمو را می گیرد و زبان به نا رضایی می کشاید.

شایان گفتن است که خارج از حلقۀ خانواده حاکم، عبدالمجید خان زابلی سرمایه دار معروف هم در مقام مخالفت با شاه محمود خان می براید و جانب مثلث یاد شده را می گیرد.

به هر رنگ اقدامات شاه محمود خان در عرصه های تامین حقوق دموکراتیک بعد از مشروطه خواهان دوم و دورۀ امانی اهمیت فراوان است .

سیاوش:

مفردات و روّس آن اقدامات و اصلاحات چه بود؟ و درجۀ اهمیت آنها را در بالندگی مبارزات روشنفکری و کوشش های شاه محمود خان در جهت ایجاد جامعۀ باز را مشخص سازید.

د.ا.عثمان:

به دنبال برگزاری انتخابات بالنسبه آزاد بلدیه و شورای ملی، درجۀ اعتماد عامۀ مردم نسبت ارباب اقتدار افزایش یافت و اصلاح طلب ها در داخل و خارج پارلمان بر کاستی هاییی خرده گرفتند که سبب و مسوول آن کار کارگزاران د ولت بودند.

در شورای ملی جناح رادیکال شامل میرغلام محمد غبار، داکتر عبد الرحمن محمودی، گل پاچا الفت، عبد الحی حبیبی، خال محمد خسته، نظر محمد نوا، محمد کریم نزیهی، عبدالاول قریشی، سید محمد دهقان و شماری دیگر که تعداد شان به سی نفر میرسید ضمن انتقاد شدید بر بعضی از شیوه های برخورد ماموران دولت ، تقاضا کردند که باید هرچه زودتر رسم بیگار یا کار اجباری را که به شدت در ولایات جاری بود موقوف شود و حوالۀ غله بر کشاورزان که از دیر گاه معمول بود از بین برداشته شود.

به موجب تحمیل کار بیگار، نایب الحکومه ها، والی ها و حکام با عنف و جبر، اهالی روستا ها را برای انجام کار هایی چون کاریز کنی، لای روبی، شکه های آبیاری، سرک سازی و دیگر خدمات، بدون مزد به حشر می کشیدند و بعضآ تخصیص پولی حکومت مرکزی را به جیب میزدند. و حواله غله به شکلی بود که حکام یاد شده بدون جلب و رضای دهقان محصول دسترنج او را به نرخ و بهای به مراتب نازلتر از نرخ بازار تصاحب میکردند.

البته از آنجا که گروه محافظه کار شورا در اکثریت بودند اغلب پیشنهادات اقلیت تحول طلب و اصلاح طلب را با استفاده از اکثریت عددی ، با شکست مقابل میکردند.

نظر به اینکه دموکراسی تابع اراده و منویات اکثریت می باشد، در پارلمان های محافظه کار اغلب قوانین به سود طبقات سلطه گرا از تصویب میگذرد و بین عدالت و شکلیات قانونگذاری، حفرۀ عمیقی ایجاد می شود.

 در رابطه به احزاب سیاسی در دوران صدارت شاه محمود خان میتوان گفت که:

در جامعۀ چندین قومی و چندین فرهنگی افغانستان تاسیس احزاب مدرن هم دشوار و هم قبل از وقت مینماید.

سیاوش:

چرا قبل از وقت؟

د.ا.عثمان:

قبل از وقت از خاطری که تشکل های حزبی معاصر چه از نظر هیئت  ظاهر و چه از نظر مضمون و محتوای سیاسی با سازمانهایی که بنام حزب از اوایل قرن بیستم تا زمان ما به وجود آمده اندتفاوت فاحش دارند.

سیاوش:

این تفاوت و دلیل آن چیست؟

د.ا.عثمان:

دلیل این تفاوت اینست که سازمانهای بر آمده از گروه های اجتماعی ما، سازمانهای سنت زده می باشند. سنت زده از اینقرار که مفاهیم  جدید سیاسی به ندرت در آنها رخنه کرده است و اگر هم چنان رخنه هایی در برخی از تشکل های نیم بند و غظروفی ! به نظر خورده اند در واقع کاپی و نسخه بدل مفاهیمی وام گرفته از مرامنامه ها و اساسنامه احزاب لیبرال، سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپای غربی می باشد. در صورتیکه ما از نظر ساخت و مضمون اعتقادی از آن مراحل بسیار فاصله داریم. در کشور ما طبقۀ بورژوازی به نضج و بلوخ کامل رسیده که احزاب لیبرال و دموکرات از موالیدش باشد. همچنین اعتقادات سوسیالیستی در سرزمین ما به سرعت به گرایش های توتالیتر تمایل پیدا کرده اند و احزاب برآمده از درون آنها سازمانهایی به شدت ایدیو لوژیک بوده که عاقبت الامر راه و رسم انقلابات خونین را ترجیح داده اند.

تردیدی نیست که به اقتضای شرایط  سیاسی مردم ما انواع تشکل هایی دینی و سیاسی را  تجربه کرده اند ولی هیچکدام را نمیتوان در ردیف احزاب چهان به حساب آورد، نخست اینکه آن جمعیت ها، سازمانهای متصلب و منضبط بوده اند و جز متابعت از قطب مقدس و راه مستقیم شان به راه و رسم دیگری اجازه نمیدادند در جوف دنیای بستۀ آنها نفوذ نمایند.

در این باره در کتاب علل نا پایداری احزاب سیاسی ایران میخوانیم:

پس از اسلام مهمترین جمعیت های سیاسی و اعتقادی و یا سیاسی ایدیو لوژیکی مخفی و مبارزی که ظاهر شدند، عبارت بودند از:

1-     پیروان علی و آل او که به علویان اشتهار داشتند. بسیاری ار فرق مخالف با خلفای اموی و عباسی با واسطه یا بی واسطه، تاکتیکی یا استراتیژیکی بخاطر اینکه از تهمت تکفیر و الحاد مصئون باشند خود را به علویان منسوب میدانستند.

2-     خرمدینان نهضتی که ماهیت  رهایی بخش و ضد طبقاتی داشت به رهبری بابک حدود 20 سال در مناطق شمالی ایران علیه خلفاّ در جریان بود. بعدها زیادی از مخالفین قهری حکومتها به اتهام خرمدینی  و زندقه نا بود شدند.

3-     طباعیان فرقه ای که به ازلی بودن عالم و تقدم ذاتی ماده و قدم هیولا اعتقاد داشتند. در این راستا مطالبی در بارۀ دهریانف نهصت تصوف، قرمطیان، اسماعیلیه جنبش انقلاب دراویش، جنبش حروفیه، جنبش زنگیان، « جنبش سر بداران» و جنبش نقوطیه در آن اثر می خوانیم که خبر از قدمت جریان های مختلف فکری در حوزۀ فرهنگی ما میدهند. مع الوصف همانطور که واقفیم اکثرآ  دینی یا شبه دینی بوده اند که به مرحلۀ نقد درونی نرسیده بودند و به اصطلاح سازمانهایی تک خطی! و تکرو! بودند.

خلاصۀ کلام اینکه تقریبآ بیشترینه سازمانها، جمعیت ها و گروه هایی که با صبغۀ سیاسی و مذهبی و یا ترکیبی از آن دو به وجود آمده اند به سبب حضور  درگسترۀ بالنسبه عقیم و کند پو، هرگز فرصت نکردند که در جامعۀ مدنی ظاهر شوند و در مبارزات سیاسی مدرن مشارکت داشته باشند.

تا جایی که من واقف هستم، تلقی اکثر مردم ما از جمعیت های سیاسی در موجودیت گروهک هایی چون« گوند»، «پره» و « جنبه» خلاصه می شوند که به جوامع روستایی و قبیله ای تعلق می گیرند و تمام آنها از کانون های ماقبل مدرن خبر میدهند. بدون اغراق فقط در نهضت مشروطه عهد امیر حبیب الله خان سراج الملۃ والدین و دوران پادشاهی امان الله خان، صدارت شاه محمود خان و دموکراسی ده سالۀ  که بعد از انفاذ قانون اساسی سال 1343، ما احزاب شبه مدرن را سراغ گرفته می توانیم که جسته جسته در جستار های مابعد به آنها خواهیم پرداخت.

ادامه دارد

فهرست منابع:

1-      میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص448

2-      همان کتاب ص 449

3-      حسین تبریزنیا، علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران، ص 138 چاپ مرکز نشر بین الملل، پائیز 1371.

 

بیان تفصیلی سازمانهای سیاسی نا وابسته به دولت

 در دوران صدارت شاه محمود خان

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت سی و نهم

 سیاوش:

برخی برآن اند که شاه محمود خان تحت فشار سازمان ملل متحد که تازه در سال 1946 میلادی تاسیس شده بود دست به اصلاحات زد،آیا شما این نظر را می پذیرید؟

داکتر اکرم عثمان:

من معتقدم که در آن سال هیچگونه عامل مجبره ای از سوی بنیاد جهانی بر صدراعظم وقت افغانستان تحمیل نشده است.ولی باید اعتراف کرد که درک حاکمیت افغانستان از پیدایی شرایط جدید و لزوم ایجاد تغییرات دموکراتیک در ساخت اداره و مدیریت سیاسی کشور درکی به موقع بود و خبر از تطابق ایجابات داخلی و ایجابات بین المللی میدهد.

از سوی دیگر ظرفیت روحی شخص شاه محمود خان که شخصیتی بامدارا بود نیز یکی از انگیزه های موثر بود در ایجاد رفورم در گستره های حقوق و آزادی های مدنی.

برعکس سردار محمد هاشم خان صدراعظم سلف، که مدت هفده سال از حد اکثر شدت عمل در برابر روشنفکران کار گرفت ومضمون مرکزی سبک ادارۀ او، استحکام متمرکز بود، برادر خلفش گامهای بالنسبه مثبتی در جهت گشایش مجاری تنفس سیاسی برداشت.

از آنجا که مقدمات اقدامات شاه محمود خان را در بحث های ماقبل توصیح دادیم و دیدیم که تعدادی از روشنفکران شامل محصلان فاکولته ها، نویسندگان،شاعران وکارمندان پایۀ دولت در سازمانهای علنی و مخفی متشکل شدند که عمده ترین خواست شان برقراری حکومت عدل وداد و قوانین امروزی بود.تا جایی که شواهد اجازه میدهد در آن وقت و زمان،نخستین تشکل روشنفکری نهضت یا سازمان «ویش زلمیان» یا جوانان بیدار بود.

در کتاب «ویش زلمیان» د افغانستان یو سیاسی تحریک(1325-1350 ه.ش/1946-1971ع) تالیف محمد علم بحرکی در بارۀ اولین جوانه های آن طرز فکر چنین می خوانیم:(*)

د ارواشاد لوی استاد علامه پوهاند حبیبی دیویادداشت له مخی چی د ویش زلمیان د گوند د بنست ایشودنکی محمد رسول پشتون د « آتوبیوگرافی» نومی کتاب حخه یی اخیستی دی لیکی: آقای صافی در این مفکوره از سایق(1312ش مطابق1933م) وقتیکه در مزارشریف در جملۀ مامورین مرحوم محمد گل خان مومند وزیر داخله و رئیس تنظیمۀ ولایات شمال کار میکردیم ملهم شده بود.بعد درسال(1366ش مطابق1947م) موقعی که من به حیث رئیس شرکت- ایجنسی« افغان» از چمن به پیشاور رفته بودم آقای غلام حسن خان صافی نیز از کابل به پشاور آمده  در هوتل«دینز» با هم یک جا شده راجع به تاسیس یک حزب عمومی در داخل مملکت صحبت نمودیم وبراین قرار دادیم که تو در ولایت مشرقی و کابل و من در ولایت کندهار تحریک حزب مذکور را به راه انداخته هر زمانی که زمینه را تهیه نمودیم مجلس ثانی کرده وحزب را تاسیس می نمائیم.از این نوشته ها استنباط میگردد که مفکوره، هدف ومرام تشکیل این جمعیت ملی خیلی پیش از سال 1325شمسی-1946م) بوجود آمده بود.»

دپورتنی لیکنی سخه داسی سرگندیژی چی دی نهضت ددغو شخصیتونو یعنی ارواشاد محمد رسول خان پشتون او ارواشاد غلام حسن خان تر مشر تا به لاندی کار کاوه او د دغه نهضت مفکوره هم له دوی سره پخوا موجوده وه.

« ادمکو موسیل» او « یوویدگانکوفسکی» لیکی په 1947 م کال کشی چه افغانستان کشی سیاسی گوند جور شو چی د ویش زلمیان په نوم یی شهرت پیدا گر.(1)

در جلد دوم « افغانستان در مسیر تاریخ» تالیف شادروان میر غلام محمد غبار  در بارۀ « حزب ویش زلمیان» چنین میخوانیم:

چون قسمت عمدۀ اعضای ویش زلمیان زنده و عدۀ نویسندگان معاصر اند.یقین دارم که در بارۀ فعالیت های این حزب با تفصیل مرام و سیر تاریخی آن خواهند نوشت لهذا من در اینجا صرف بصورت عمومی تذکراتی میدهم.

در همین سال 1326(1947)یک حزب علنی بنام ویش زلمیان بوجود آمد. اشخاص ذیل موسسین  ورهبران عمدۀ حزب را در کابل،قندهار و ننگرهار تشکیل میدادند:عبدالروف خان بینوا،گل پاچا خان الفت، فیض محمد خان انگار، نورمحمد خان تره کی،غلام حسین خان صافی(این دونفر اخیرالذکر از دستۀ عبدالمجید زابلی بودند.) محمد رسول خان پشتون،عبدالشکور خان رشاد،عبدالهادی خان توخی، محمد انور خان اچکزایی،قاضی بهرام خان، غلام جیلانی خان،قاضی عبدالصمد خان، فتح محمد خان ختگر، نور محمد خان قاضی خیل، محمد ابراهیم خان خواخوزی، محمد ناصر خان لعل پوری،صوفی ولی محمد خان، آقا محمد خان کرزی،محمد موسی خان شفیق،غلام محمد خان پوپل، محمد طاهر خان صافی، قیام الدین خان خادم، ارسلان خان سلیمی، نیک محمد خان پکتیایی، صدیق الله خان رشتین، عبدالعزیز خان، عبدالخالق خان واسعی، محمد علی خان،نور احمد خان شاکر، محمد رسول خان مُسلم، محمد حسین خان ریدی، عبدالرزاق خان فراهی، محمد نور خان، علم، مولوی عبدالله صافی، گل شاه خان صافی،ظهورالله خان همدرد،محمد شریف خان قاضی،عبدالمنان خان دردمند،آقای ملیاء،عبدالصمد خان ویسا،محمد علی بسرکی وچند نفر دیگر.

منشی حزب در اوایل عبدالروف خان بینوا ودر اواخر عبدالرزاق خان فراهی بود.مصارف حزبی از اعانۀ اعضای تکافو میشد.ارگان نشراتی حزب اول جریدۀ« انگار» بامتیاز فیض محمد خان انگار میشد،(تاسیس مارچ 1951 و توقیف در اپریل سال مذکور)،باز جریدۀ«ولس» جای آنرا گرفت که از سال 1951 تا 1953 بامتیاز گل پاچا خان الفت انتشار می یافت.بعلاوه قبلآ در سال1326(1947) عبدالروف خان بینوا کتابی بنام«ویش زلمیان» مرکب از یک عده مقالات حزبی و غیر حزبی توسط ریاست پشتو تولنه منتشر ساخته بود.درین کتاب هم وشنفکران ملی و هم نمایندگان دولت(مثلآ عبدالمجید خان زابلی وزیر اقتصاد دولت) نوشته هایی فرستاده بودند.

سیاوش:

کدام اهداف درشت و آرمانها ی مهم را ویش زلمیان در برابر خویش قرار داده بودند ؟

د.ا.عثمان:

عمده ترین اهداف آن جریان را تنویر افکار و تعمیم معارف، مجادله با ظلم و خیانت و ایجاد وحدت ملی ،مابقی خواستهای حزب را آرمانهای عاطفی و اخلاقی تشکیل میداد که از نظر سیاسی چارچوب مشخص نداشت.بطور مثال:کسیکه به خیر و صلاح ایمان دارد،خونسرد و با حوصله است،تملق وچاپلوسی نمی کند.به علت اغراض شخصی به هیچکس به نظر حسد و کینه نگاه نمیکند و دروغ نمیگوید.

از مفردات که ذکر  رفت بر می آید که طراحان آن برنامه بیش از اینکه عالم علوم سیاسی باشند مصلحین اجتماعی بودند ضمن خیر خواهی و خیر اندیشی به تزکیۀ نفس و تعالی اخلاق توجه داشتند.

سیاوش:

چیزهایی را آرزو میکردند که جامعه ما حالا سخت به آن نیازمند است، بهر حال بیایم سر اصل موضوع.عده ای را عقیده برین است که این حزب بیشتر منحصر به زبان و منطقه بوده است.شما چه نظر دارید؟

د.ا.عثمان:

به گفت شادروان میر غلام محمد غبار: دربین حزب ویش زلمیان یک تعداد محدود اشخاص بودند که میخواستند حزب منحصر و مخصوص به زبان و منطقه باشد، چنانیکه صدیق الله خان رشتین در عوض نام « ویش زلمیان»« ویش پشتون» را شعار میداد و حتی در مقالتی که  زیر نام حزب در کتاب ویش زلمیان نوشت عنوان« ویش پشتون» اختیار کرد.همچنان در سنبله1330شمسی(1951) ویش زلمیان قندهار انفکاک خود را از حزب ویش زلمیان کابل اعلام  ونام حزب را«اخوت»گذاشت و برنامۀ جدیدی اختیار کرد. مگر ویش زلمیان کابل این انفکاک ویش زلمیان قندهار را نپذیرفت و راه آشتی از سر گرفت.

در هر حال حزب ویش زلمیان در شورای ملی دورۀ هفتم افغانستان یک فراکسیون دونفرۀ حزبی داشت که هردونفر(گل پاچا خان الفت وکیل ننگرهار و نور محمد خان وکیل پنجوایی قندهار در صف جبهۀ مخالف دولت یا (جبهۀ ملی) بایستادند...

همچنین ویش زلمیان در قندهار در مبارزات انتخابی شورای ملی قندهار شرکت ورزیده و یکنفر از اعضای خود  عبدالشکور خان رشاد را کاندید وکالت برای دورۀ هشتم شورای ملی نمودند ولی حکومت با اعمال قوه در جای کاندید مذکور عبدالغفور خان خروتی را به وکالت تحمیل نمود. از همین سبب در سال1331،اوایل 1952 یکعده رهبران ویش زلمیان قندهار در محابس کابل و قندهار به زندان افتادند.(2)

شادروان میر محمد صدیق فرهنگ آزادی های اعطایی از بالا را چنین به داوری می گیرد:

هرچند قست بیشتر وقت شورا به کشمکش در بین این سه گروه سپری میگردید، معذالک مجلس موفق شد که در سال 1950 قانون مطبوعات را که برای  جراید غیر دولتی اجازۀ انتشار و آزادی محدود میداد و به تصویب رساند و حکومت را وادار ساخت تا بیگار را کاهش داده و حواله غله را به تدریج از بین بردارد.پس از انتشار قانون مطبوعات جراید غیر دولتی انگار،ندای خلق،وطن،نیلاب،ولس وآئینه در کابل و(جریده اتوم) در بر اساس احکام قانون مذکور تاسیس گردید.(3)

 

*-ترجمۀ فارسی متن بالا:

از روی یک یادداشت شادروان استاد بزرگ علامه پوهاند حبیبی تاسیس حزب ویش زلمیان بر بنیاد زندگی نامۀ موسس آم محمد رسول پشتون استوار شده است.

از متن بالا بر می آید که دومین شخصیت تاثیر گذار در ایجاد حزب یاد شده آقای غلام حسن صافی می باشد که ضمن دیداری با محمد رسول خان پشتون در پشاور قرار تاسیس یک حزب را میگذارند.(سال1326شمسی برابر با 1947 میلادی)

 

فهرست منابع:

 

1-     محمد علم بحرکی-ویش زلمیان، از انتشارات افغان کلتوری تولنه،هالند سال1379،صخحات12،13

2-   میر غلام محمد غبار ،افغانستان در مسیر تاریخ،جلد دوم،چاپ ویرجینیا،امریکا،ص ص239و240

3-   میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در چنج قرن اخیر،جلد اول،چاپ امریکن سپید هرندن،ویزجینیا،ص450

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت چهلم

سیاوش:

احزاب سیاسی  با شکل و شمایل جدید از موالید جوامع مدرن است.در گذشته تشکل های سیاسی چه از نظر ساخت تشکیلاتی و چه از نظر مضامین فکری مبتنی بر مختصات جوامع ماقبل مدرن بودند. جناب داکتر اکرم عثمان، شما تناقض بین«وجه تیوکراتیک» و «وجود دموکراتیک»  راچگونه می بینید؟

 

داکتر اکرم عثمان:

در کشور ما که مظاهر زندگی سنتی به شدت حاکم است و از ورود اندیشه های جدید سیاسی کمابیش صد سال میگذرد چنان نهاد هایی عمدتآ سنت زده بوده اند و موانعی از قبیل محدودیت های حیات روستایی و قبیله ای بر سوخت شان تاثیراتی عمیق گذاشته اند.

یکی از مهمترین تناقض های جامعۀ ما، تناقض بین«وجه تیوکراتیک» و «وجود دموکراتیک» می باشد،به موجب وجه تیوکراتیک هر سازمان سیاسی در نهایت امر خود را مواجه با موانع عدیدۀ اعتقادی می بینند.

در شرایط حاضر معمولآ احزاب سنتی دست راستی از چنان گرایشی تبعیت مینمایند و اساسنامه های شانرا بر بنای گونه ای آرمانگرایی استوار مینمایند.

بالعکس آن عده روشنفکرانی که بعد از ظهور نهضت مشروطه خواهی اول در افغانستان شروع به محدود کردن صلاحیت های امرای مطلق العنان نمودند بیشتر به ارزش های دموکراسی لیبرال توجه داشتند و می کوشیدند احزابی را ایجاد نمایند که نسخۀ بدل احزاب اروپایی باشند.

چنانکه آگاه هستیم در راَس آرمانهای مشروطه خواهان مهار کردن زمامدارانی بود که خود را فوق قانون و ارادۀ اکثریت تودۀ مردم میدانستند و همین خاستگاه به قیمت جان شماری از مشروطه خواهان انجامید که تعدادی به توپ پرانده شدند و تعدادی در زندانها جان سپردند.پس یکی از موانع عمدۀ تشکیل احزاب دموکراتیک و امروزی پارادوکسی است که از هر جهت اندیشۀ آزاد را جلو میگرفتند.

سیاوش:

جایگاه موزخ شهیر، فقید غبار در جریان های سیاسی پیشرو وطن ما در کجا بود؟

 

د.ا.عثمان:

یکی از جریان های سیاسی پیشرو و هواخواه نظام مشروطه در افغانستان حزب وطن به سر کردگی میر غلام محمدغبار بود. در دانشنامۀ ادب فارسی(ادب فارسی در افغانستان) به سر پرستی حسن انوشه چنین میخوانیم:

میر غلام محمد غبار فرزند میر محبوب خان کابلی،(کابل1276-برلین1356ش)ادیب،روزنامه نگار،تاریخ نویس ودولتمرد افغان،دروس ابتدایی را نزد خانودادۀ خود که اهل سواد و دانش وکارمندان دفاتر حکومتی بودند فرا گرفت.در اواخر پادشاهی حبیب الله خان(1319-1337ق)به جنبش جوانان افغان پیوست وبه مطالعه در تاریخ و مسایل اجتماعی پرداخت.دیری نگذشت که در شمار نویسندگان صاحب ذوق روزگار خود در آمد و در خان آباد از نواحی قندوز مامور گمرک شد.در 1298 ش کارمند کوتوالی کابل بود،در نهم آذر1299ش،روزنامه ای بنام «ستاره افغان»در«جبل السراج» بیرون آورد در 1300ش که شجاع الدوله(1945م)حکومت هرات را داشت با او همراه شد و از اعضای شهربانی(بلدیه)این شهر بود.در1303ش نمایندۀ بازرگانی در مسکوشد.در 19 تیر(سرطان)1303ش که محمد نادر خان به سفارت پاریس رفت،غبار را به سمت منشی سفارت افغانستان برگزید.پس از آنکه به کابل بازگشت در 1303 و 1307ش در لویه جرگه هایی که در پغمان برپا شد وکیل مردم کابل بود و افکار جوانان افغانستان را مانند یک عضو چپرو،نمایندگی و مبلغ دموکراسی و حکومت قانون بود،در 1309،سرمنشی سفارت افغانستان در برلین شد.در سال1310 ش که انجمن ادبی کابل بنیاد گرفت،غبار به عضویت این انجمن در امد و سلسله مقالاتی به نام «افغانستان و نگاهی به تاریخ آن » در مجلۀ کابل ارگان این انجمن نوشت.در سال1311 ش به دلایل سیاسی در زندان«سرای موتی» کابل محبوس شد و تا 1315ش در زندان ماند.هنگامی که از بند بیرون آمد به فراه تبعید شد و تا 1317 ش در انجا بسر برد و در 1318ش به قندهار تبعیدش کردند و در آن جا کتاب«احمد شاه بابا» را تالیف کرد و در 1320ش اجازه یافت که به کابل برگردد،در کابل به عضویت انجمن تاریخ در آمد و مدتی هم روزنامۀ انیس را منتشر کرد.در1328 ش که انتخاب دورۀ هفتم مجلس قانونگذاری افغانستان برگزار گردید،غبار به نمایندگی از مردم کابل به مجلس رفت.

وی در مبارزۀ قانونی گروه کوچکی از وکلای روشنفکر شرکت کرد و حزبی بنام«وطن» و نشریه ای هفتگی به همین نام دایر کرد.در انتخابات دورۀ هشتم که در 1331ش برگزار گردید.غبارباردیگرنامزد نمایندگی مردم کابل شد اما چون تودۀ مردم کابل به طرفداری از او تظاهرات میکردند،به دست ماموران دولتی گرفتار شد و به زندان افتاد.این بار هشت سال در زندان ماند تا سر انجام از کار های دولتی کناره گرفت و بقیۀ زندگی خود را در تالیف کتب و نوشتن مقالات سپری کرد...

غبار سرانجام در 22 دلو1356ش چشم از جهان فروبست...غبار از چهره های سیاسی و ادبی برجستۀ افغانستان در نیمۀ یکم سدۀ چهاردهم هجری و از روشنفکران بلند آوازۀ روزگار خود بود.وی در راه بنیاد کردن نهاد هایی که موجب برآمدن دولتی مردم سالار در افغانستان شود رنج بسیار کشید و چهارده سال از زندگی خود را در زندان گذراند.گروه «جوانان افغان» که در دورۀ مشروطیت دوم سر برآوردند و هوادار ایجاد فضای آزاد سیاسی در کشور بودند از آرمان های غبار پیروی میکردند.

از آثارش«افغانستان و نگاهی به تاریخ آن» که در سالهای1310-1311ش در جلد های یکم و دوم مجلۀ کابل به چاپ رسیده است،«احمد شاه بابای افغان»(کابل1322)،رسالۀ خراسان(کابل1326ش)،افغانستان به یک نظر(کابل 1326ش) جلد سوم از تاریخ افغانستان که از ظهور اسلام تا فروپاشی دولت طاهریان را در برمی گیرد.(کابل1326ش)،تاریخ ادبیات دری افغانستان در قرون اخیر که کتاب درسی مدارس بوده است.(کابل1331ش)،افغانستان در مسیر تاریخ که بررسی جامع تاریخ افغانستان از کهن ترین ایام 1307ش است.(کابل1246ش)...(1)

و در کتاب،«افغانستان ومسایل جنگ و صلح»در آن باره چنین می خوانیم:

به تاریخ21مارس1951 نخستین شمارۀ «جریدۀ وطن» ازچاپ برآمد.این جریده را میر غلام محمد غبار تاریخنگار نامدار،یکی از هواداران پرشور جنبش«جوانان افغان»نشر میکرد.سردبیر آن ع.م خروش و سر از شمارۀ هفتم محمد صدیق فرهنگ(رجل اجتماعی و تاریخنگار)بود.در سر آغاز شمارۀ نخست که آنرا میرغلام محمد غبار نگاشته بود اهداف ووظایف نشریه توضیح داده شده بود.وظایف مشخص نشریه «تبلیغ اصول دموکراتیک در کلیه عرصه های زندگی جامعه بر شالودۀ نظام مشروطۀ شاهی،تنویر مردم بدون در نظرداشت وابستگی های نژادی،زبانی و مذهبی،دستیابی به مساوات در برابر قانون،آزادی بیان و حق گزینش مسکن تقسیم قدرت،تامین مصئونیت،شخصیت ودارایی،وحدت ملی،دفاع از منافع همۀ مردم به شمول کارمندان و کارگران،بینوایان و توانگران بر پایۀ قانون و ایجاد موسسات تعاونی گردیده بود.(2)

متفاوت از گردانندگان جریدۀ«انگار»گردانندگان وطن قاطعیت خود را در نکوهش پدیده های منفی اجتماعی و نشان دادن راه های توسعۀ جامعه اعلام کردند،مگر گردانندگان وطن به نکوهش پدیده های منفی اجتماعی  بسنده نکرده و تلاش ورزیدند راه های زدایش آنها را نشان دهند.افزون بر آن میانه روتر بوده و مُولفان تلاش میکردند مطالبات خود را مدلل سازند.

پیرامون جریده به سرعت جریان سیاسی همنام با آن تشکیل یافت که آنرا غلام محمد غبار رهبری میکرد.این جریان نمایندگان برجستۀ روشنفکران پیشرو افغان چون صدیق فرهنگ و آصف آهنگ تاریخنگاران، احمد علی کهزاد(رئیس انجمن تاریخ)،علی احمد نعیمی(نویسندۀ مشهور)،علی اصغر شعاع(مدیر دایره المعارف آریانا)،سرور جویا(سخنسرای نامدار و عضو«جوانان افغان»، فاروق اعتمادی( استاد دانشگاه کابل)، برات علی تاج و عبد الهاشم مژده(مبارزان نامور)، عبدالحلیم هاتفی(نویسنده) و عبد الحسین(مشاور نخست وزیر و پسر یکی از اعضای جنبش جوانان افغان) را گرد آورده بود.

بافت اجتماعی این جریان سیاسی رنگارنگ بود.در کنار روشنفکران پیشتاز، در آن کارمندان، نمایندگان خرده بورژوازی و بورژوازی میانه و چند اریستوکرات شامل بودند.

شور بختانه مدارک در بارۀ ساختار ارگارنهای رهبری و آیین نامۀ آن در دست نیست.شمار اعضای سازمان فزون تر از 100 نفر بود.

به هر رنگ«حزب وطن» پیش از اینکه خارج از محدوده های نفوذ روشنفکران شهری اقتداری بهم رساند با شدت عمل حکومت وقت مقابل می شود و طومار فعالیت های علنی شان برچیده می شود.

هیاُت رهبری حزب وطن زندانی میشود و ارگان نشراتی آن از نشر باز میماند.از آنجا که آرمانهای دموکراتیک محصور به کنش های محافل دانشجویی و کارمندان میان رتبه و پائین رتبۀ دولتی بود به آسانی میدان را خالی و قربانی استبداد دیر پا و نا محدود می شود.پس میتوان  نتیجه گرفت که نهضت های دموکرایک در افغانستان پیوسته با انقطاع ها و گسست ها مقابل بوده ودر نیمه راه از نفس افتاده اند.

ادامه دارد

فهرست:

1-      میر غلام محمد غبار،دانشنامۀ ادب فارسی(ادب فارسی افغانستان)،به سر پرستی حسن انوشه،تهران،موسسۀ فرهنگی و انتشاراتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،سال1375،ص731.

2-      پژوهشی از شماری صاحبنظر- زیر نظر پروفیسورا.ر.داویدف،ترجمۀ عزیز آریانفر-(افغانستان مسایل جنگ و صلح) نشر اندیشه 1378 تهران،ص120.

 

حزب خلق به رهبری دکتور عبدالرحمن محمودی

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت چهل و یکم

سیاوش:

 داکتر عبدالرحمن محمودی با  آگاهی از انگیزه ها و اهداف دموکراسی که سلطنت و حامیانش در پیش گرفته بودند ،تلاش داشت تا در مقابل، دموکراسی  واقعی را برای مردم و وطنش بشناساند و در راه تحقق آن صادقانه عمل میکرد .سوال اینست که داکتر محمودی کار خود را از لحاظ سازمانی و تشکیلاتی از کجا آغاز کرد؟

داکتر اکرم عثمان:

دکتور عبدالرحمن محمودی در موازات حزب یا جریان سیاسی وطن برهبری میر غلام محمد غبار ، فعالیتهایش را آغاز کرد و جمعیت خلق را بنیاد نهاد.

به گفت دکتور محمد حسین بهروز از اعضای برجستۀ آن نهضت،دکتور محمودی از اولادۀ ملا محمود معروف است که مسجد و گذر وی تا امروز هم در کابل شهرت دارد...علوم عربی را طور معمول در مدارس محلی فرا گرفت.وی یکی از فارغ التحصیلان دوره های اول فاکولته طب می باشد.هنگامیکه بنابر علالت برای تداوی به ترکیه سفر داشت در اثر جراحی ،یک کلیه خود را از دست داد...

وی از دکتورانی بود که داوطلبانه برای مبارزۀ با وبای اندراب و دور و نواح آن پرداخته و در آنجا با بدبختی مصابین تریاک برخورد و مدتها طولانی به معالجۀ فزیکی وروحی مصابین مشغول شد.

مدت زمانی در کابل رئیس حفظ الصحه بود ولی به دلیل عدم توافق با نظام آشفتۀ دفتر و دیوان، برای همیشه از کار های دولتی کناره گرفت و ضمن خدمت به مردم از راه حرفه اش طبابت، در راه بیداری شعور و وجدان هموطنانش پیکار کرد...

پس از موفقیت در انتخابات شورای ملی دکتور محمودی به مخالفت علیه شیوۀ ظالمانه«خریداری!» که به موجب آن محصول دهقانان با جبر و اکراه به نرخ کاه ماش! خریداری میشد آغاز کرد.همچنین دکتور عبدالرحمن محمودی بخاطر انفاذ قوانین مطبوعات، انتخابات واحزاب فعالیت های دامنه داری را در داخل پارلمان پی گرفت.

در همین راستا مسالۀ تفتیش مخارج وزارت دربار سلطنتی، چگونگی مخارج بودجۀ دولت را در شورا مطرح کرد اما با دریغ فراوان یا از سوی شادروان عبدالهادی خان داوی شخصیت نامدار  ومبارز دوران امان الله خان داخل آجندا نمیشد و یا در رای گیری از سوی اکثریت مرتجع رد میشد.

سپس نشریۀ«ندای خلق» را منتشر کرد.آوازۀ این نشریه به حدی بود که بزودی شماره ها ی آن دست بدست می شدند و در بیشتر نقاط افغانستان با دست نویسی وکاپی کردن تکثیر میگردیدند.

همزمان او«حزب خلق» را بنیاد نهاد و مرامنامه اش(مرامنامهء حزب خلق ) را به دست چاپ سپرد.این دو اقدام بدست دولت بهانه داد و جریدۀ «ندای خلق» مصادره گردید.

به قول دکتور بهروز: محمودی از هرگونه امکانات استفاده میکرد تا از اوضاع ناگوار افغانستان مجامع بین المللی را آگاه بسازد و از آزادی های مختلفی که در اعلامیه حقوق بشر تثبیت گردیه است و در افغانستان وجود ندارد از راه جوامع حقوقی بر دولت فشار آید تا آن آزادی ها و قوانین را بپذیرد و مرعی الاجرا بدارد.موقعیکه استاد سعید نفیسی برای کنفرانس های تاریخ ادبیات در کابل تشریف داشتند و ضمنآ نمایندگی جوانان جهان بدوش شان بود و کارت های آن مجمع را با خود آورده بودند.داکتر محمودی رسالۀ مفصلی در زمینۀ جوانان جهان و محصلین افغانستان که از همه حقوق و آزادی ها محروم هستند نوشته به سعید نفیسی داد و در چند مجلسی که ما با او در خانۀ رحمانی داشتیم و عده ای از محصلین پوهنتون در آنجا اشتراک کردند کارت عضویت جوانان جهان را امضا کردیم و هم مقدار پولی را که داکتر محمودی  و ما جمع آوری کرده بودیم همدست استاد نفیسی به انجمن جوانان جهان ارسال کردیم.

سهم داکتر محمودی در بوجود آوردن اتحادیۀ محصلین  بزرگ بوده،درکنفرانس های شخصآ اشتراک نموده سخنرانی میکرد پیوسته با محصلین و جوانان در تماس بود.

پس از پایان دورۀ هفتم شورا، مقدمات انتخابات دورۀ هشتم سر براه شد، عکسهای محمودی و غبار در بازار ها پخش گردیده بود و اسم هر دوی شان بر سر زبان ها بود و اهالی کابل یقین داشتند که دونفر وکیل آنها محمودی و غبار بدون کدام مشکل انتخاب خواهند شد ولی پلان و پروژۀ دولت دراین زمینه کاملآ به شکل دیگر بود.

دراین احوال شماری از زندانیان سیاسی که ظاهرآ یا واقعآ با دولت همکام شده بودند پس از یکسال از زندان رها شدند اما میر غلام محمد غبار و سایر اعضای حزب وطن و داکتر محمودی سالهای دیگر را هم در حبس سپری کردند.یگانه کسیکه تا آخرین روزهای زندگی در حبس ماند، داکتر عبد الرحمن محمودی بود که پس از رهایی بیشتر از یک هفته در خانه نماند و در شفاخانۀ علی آباد جانسپرد.

سیاوش:

ماجرای سوء قصد علیه دکتور محمودی از چه قرار بود؟

د.ا.عثمان:

به قول دکتور بهروز: سوء قصدی به جان دکتور محمودی طراحی شده بود که در یکی از روزهای تابستان سال 1330 صورت گرفت. به گفت بهروز واقعه از آن قرار بود که مردی با عذر و الحاح آرزو میبرد که بر بالین بیمار محتضرش به "شاه شهید" برود.داکتر می پذیرد و سوار موتر متقاضی می شود.نرسیده به شاه شهید راننده مسیرش را عوض می کند و راه باطلاق های "بینی نیزار" را پیش می گیرد.داکتر علت تغییر مسیر را می پرسد.راننده جواب میدهد، قرار است دو سه همراه دیگر را نیز سوار موتر کنم.

محمودی به کنه مطلب میرسد و به سرعت دروازۀ موتر را باز میکند و خود را به پائین می اندازد.توطئه گران که در کمین انتظار میبردند داکتر را دنبال می کنند و محمودی از روی جوی عریضی که حد فاصل جادۀ عمومی و "چمن حضوری" بود می جهد و مردم را به استمداد می طلبد.چند جوان که او را می شناسند به یاری می شتابند و مهاجمان را ناگزیر به فرار میگردانند.

دکتور بهروز آورده است: در مورد مرتکبین، صحبت های مختلف و رنگارنگ وجود داشت.یکی آنرا به فیض محمد خان فرقه مشر نسبت میداد که به هدایت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه باین کار پرداخته است.کسی آنرا به حسن شرق گره میزد که به امر سردار داودخان در صدد کشتن محمودی بوده است.بعضی به عبد المجید زابلی و کلوپ ملی ارتباط میداد که داود و زابلی در راس آن قرار داشتند.(1)

سیاوش:

آثار و تالیفات برجسته داکتر محمودی فقید کدامها اند و چرا در بازار کتاب و کتابخانه  ها در دسترس قرار ندارند ؟

د.ا.عثمان:

به قول داکتر بهروز: داکتر محمودی تالیفات زیادی دارد از جمله کتاب« افغانستان و شاهنامه» محمودی در ان  اثر ضخیم کوشیده است که اعلام جغرافیایی مربوط  افغانستان را در شاهنامۀ فردوسی نشان بدهد.

کتاب ارزشمند دیگر داکتر محمودی در زمینۀ اقتصاد سیاسیت که در بیشتر از یک هزار صفحه نوشته شده و امان الله محمودی برادر داکتر محمودی آن کتاب را در چند نسخه تایپ کرده است. ولی سوکمندانه هیچ یک از آثار او چاپ نشده است هرچند« افغانستان و شاهنامه» برندۀ جایزۀ معتبر مطبوعاتی نیز شده بود.

او کتاب ارزشمندی دیگری در رشتۀ طب و بیماری های عقلی و عصبی نیز برشتۀ تحریر درآورده است که امیدواریم بازماندگانش در نشر آن اهتمام ورزند.

سیاوش:

دکتور عبدالرحمن محمودی بمثابه یک  مبارز پیشکسوت باور سیاسی و خط اندیشوی معینی داشت، شناخت شما از تعلقیت اندیشوی محمودی فقید چیست ؟

د.ا.عثمان:

در بارۀ باور سیاسی و جهانبینی شاد روان دکتور عبدالرحمن محمودی سخن فراوان رفته است.آنچه در موردش اتفاق نظر وجود دارد اینست که او یکی از تاثیر گذارترین، صادق ترین، راستگوترین و دلیر ترین چهره های سیاسی معاصر افغانستان است.

برخی او را رهبری با گرایش های ملی و ناسیونالیستی معرفی کرده اند.شماری او را عنصری مشروطه خواه و مخالف حکومت استبدادی به حساب آورده اند، معدودی او را سوسیال دموکرات گفته اند و کثیری او را در ردیف مارکسیست ها و انقلابی ها محسوب کرده اند.اما اگر مبنا را بر آثار و نشته های خودش بگذاریم به این نتیجه میرسیم که او یک رادیکالیست واقعگرا بود و علیرغم صراحت لهجه و انتقادات شدیدش بر هیات حاکمه و کارگزاران دولت و حتی رجاله های قدرتمند، نظریاتش متناسب با ظرفیت زمانش بود و هرگز راه افراط نه پیمود است .

در نخستین شمارۀ« نداء خلق» مورخ دوشنبه 12 حمل 1330 دکتور محمودی چنین آورده است:" فدا کاری با نشر قلم در راه خدا، تمامیت خاک و ضمانت ناموس وطن و حقوق و نوامیس مشروطیت از فرایض اولیۀ نامۀ « نداء خلق» است و مجاهده در راه تامین وحدت ملی تحریص مردم به کار و دفاع از حقوق ومنافع خلق در کار و پیکار، هدف اساسی این نامه بوده در رهنمایی خلق و مبارزه با استثمار و دشمنان منافع خلق را هدف خود میدانم....

تامین دموکراسی حقیقی و ادراک حس مسوولیت اجتماعی و پا بندی و عشق به قانون و نظم و دشمنی با تشدد و اغتشاش و بی نظمی که مخالف مرام و اساس دموکراسی است میتواند سعادت و خوشبختی را به آغوش کشیده مظالم و سیاه روزی را بر طرف ساخت. این است روح مرامنانۀ نداء خلق که بلا تفریق نژاد و مظهر احساس و عواطف و افکار قوم از آمو تا سند بوده و حاضر است هرگونه مقالات و تنقیدات و شکایات مردم را بر روی این اساس بپذیرد ـــ و من الله التوفیق، محمودی(2)

فهرست:

1-      دکتور محمد حسین بهروز« دکتور عبدالرحمن محمودی» مقالتی از جناب بهروز که برای مجلۀ فردا فرستاده شده بود و بعد از تلخیص و ایدیت منتشر شده است.

2-      دکتور عبدالرحمن محمودی، جریده« نداء خلق» شمارۀ اول سال 1330، دوشنبه 12 حمل، صفحۀ اول

حزب سری ارشاد یا حزب سری اتحاد

به سرکردگی سید اسماعیل بلخی

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت چهل و دوم

 

سیاوش:

جناب داکتر، آیا زور کم قهر بسیار دگر اندیشان باعث نشد  تا تحولات روبنایی که به همت خود شان زایش یافته بود همچو یک پارچه یخ زیر آفتاب تموز سیاست مطلقه آب شود و بخار گردد؟

داکتر اکرم عثمان:

از فروع که بگذریم دوران صدارت شاه محمود خان در مقایسه با دورۀ صدارت سردار محمد هاشم خان، مرحلۀ رویهمرفته باز تر و ملایمتر بود ولی همان طور که آوردیم ریفورمهایی که در آن برهه رویدست گرفته شدند از بالا به پائین شکل گرفتند و به جز جماعتی از روشنفکران به عنوان گروه های فشار، دیگری در سازماندهی آن دخالت نداشت.

سر انجام آن تحولات روبنایی مانند یک پارچه یخ در آفتاب تموز تبخیر شدند. و تمام مدعیانش در گروهایی متشکل شده بودند راهی زندان شدند و جرایدی که انها را نمایندگی  مصادره وتوقیف شدند.

نظر به اینکه درک دقیق و سلیمی از تناسب نیروها بین محافل تحول طلب و دولت وقت موجود نبود و عناصر دموکرات و آزادیخواه قدرت شانرا از حد لازم توانمند بر آورد کردند.در برخورد با حکومت رفتاری متفاوت و گاهی متناقضی پیش پیش گرفتند.جریان هایی چون ویش زلمیان(جوانان بیدار)،(وطن) و (خلق) که مرامنامه های مشابهی داشتند نهایتآ دم از مشروطه خواهی میزدند، به گذار مسالمت آمیز نظام سیاسی دلسپرده بودند یکی از آن جریانهای به راه غیر متعارفی دست میازد و به قول شاد روان میر غلام محمد غبار نام آن نهضت«حزب سری اتحاد» بود. در جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ تالیف مرحوم غبار دربارۀ آن حزب سری چنین می خوانیم:

خواجه محمد نعیم خان کابلی قوماندان امنیۀ ولایت بلخ(در دورۀ صدارت شاه محمود خان با یکنفر دانشمند و رهبر مذهبی(سید اسماعیل خان بلخی) آشنا گردید.خواجه در اوایل جزء مامورین ضبظ احولات( دردورۀ صدارت محمد هاشم خان) بوده و از جنایاتی که توسط ریاست ضبط احولات در افغانستان عملی میگردید آگاهی داشت. پسانتر خواجه، قوماندان امنیۀ کابل شد و از تخریبات و مظالم حکومت خوبتر مطلع گردید.زیرا او یکی از مامورین معتمد و شخصآ وارد عمل بود اما محاکمۀ ضمیر، به تدریج خواجه را تغییر داد و هنگامیکه در شهر مزار با سید اسماعیل خان آشنا شد مرد دیگری گردید. یعنی صحبت های سید بلخی که یک روحانی وطنپرست و مرد فاضل و آگاه از مقتضیات عصر و متوجه فساد اداره وحیات رقتبار مردم افغانستان بود در خواجه تاثیر بر انگیزنده یی داشت.آشنایی خواجه و سید بزودی برفاقت سیاسی مبدل گردید. و نتیجتآ آنهم ایجاد یک هسته حزب سری بنام « اتحاد» بود.آن دو نفر عقیده داشتند تا زمانیکه بر تسلط  تحمیل خاندان حکمران خاتمه داده نشود هیچ ریفورمی در افغانستان عملی شده نمی تواند. پس مصمم شدند یک حلقه سری در کشور بوجود آورده و بوسیلۀ ترور و کودتا سلطنت را معدوم و زمینۀ تشکیل جمهوری را آماده نمایند، اینها برای نیل به هدف، روش مخصوصی اختیار کردند.یعنی در ابتدا بدون ترتیب برنامه و پروگرام و تنظیم تشکیلاتی و غیره مبنای کار را بر مذاکرات شفاهی و جلسه های پراگنده گذاشتند تا در صورت فاش شدن، سندی بدست دولت نیفتد.همچنین اینها در صدد شدند هر جا آدمی ناراضی و شاکی از دولت یابند در جلسه دوستی خویش شامل سازند.به این ترتیب ایشان توانستند یکعده افرادی را در ولایات بلخ و هرات وغور و کابل و چند ولایت دیگر بهمرسانند که منتظر حدوث یک حادثه عمده بوده و آن گاه دست به فعالیت بزنند.

وقتیکه سید و خواجه در کابل متمرکز شدند.در فعالیت های سری خود افزودند و بزودی اشخاص ذیل را بحیث یک حلقۀ مرکزی بدور خود جمع نمودند، میر اسماعیل خان وکیل علاقۀ « سرخ پارسا» در شورای ملی دورۀ هفتم، ابراهیم خان شهرستانی معروف به « گاو سوار» قربان نظر خان ترکمانی کندک مشر، محمد حسن خان بیات تولیمشرماشینخانه کابل،محمد صفر خان بیات، میرزا عبدالطیف خان کابلی، میرزا محمد اسلم خان مدیر فواید عامه وشاید چند نفر دیگر.

بالاخره حلقۀ مرکزی فیصله کرد که روز اول حمل 1329 (1950) شاه محمود خان صدراعظم که معمولآ در دامنۀ کوه علی آباد میلۀ عنعنوی قلبه کشی را افتتاح و جنگ حیوانات را تماشا میکرد، بضرب گلوله از پا در آورده شده، مدافعین اوکشته شوند و افسران پائین رتبۀ حزبی با افراد کوهدامنی و کوهستانی که قبلآ در کمین نشسته اند، از چهار جهت به حملۀ گرم مبادرت نمایند.آنگاه به شکل دسته جمعی زندان عظیم دهمزنگ رابه یک حمله اشغال و به اتفاق یک هزار و چند صد نفر محبوس به استقامت ارگ سلطنتی مارش کنند. البته تا اینوقت قیام عمومی از طرف هزاران نفز به عمل آمده سلطنت سقوط می کند و جمهوریت اعلان می شود.پلان این حرب در همین جا خاتمه پیدا می کند و ظاهرآ حزب نقشۀ ادارۀ و اعمار آینده را به بعد گذاشته بودند. در هر حال قبل از رسیدن روز موعود به سفارش یکی از اعضای حلقۀ مرکزی حزب( میرزا اسلم خان مدیر فواید عامه) عضو جمعیت، عضو جدیدی بنام گلجان وردکی به حلقۀ مرکزی معرفی و تضمین میگردد....

شبی که فردایش نوروز بود حلقۀ مرکزی در خانۀ میرزا محمد اسلم خان عضو جمعیت اجتماع و نقشۀ ترور فردا را طرح  می کنند و تصویب مینمایند....

سید اسماعیل بلخی بعد ها پس از رهایی از حبس به من گفت که بقرار معلوم همینکه جلسه ختم شد، گلجان برگشت و قضیه را به شخص صدر اعظم اطلاع نمود.فردا قبل از طلوع آفتاب شاه محمود خان هر یازده عضو حلقه مرکزی را در زندان  بیفگند و همه را از آغاز حمل 1329 تا 1343 شمسی(1950-1963) تقریبآ پانزده سال در محبس نگهداشت.در طی این مدت محبوسین زجر بسیاری را از کوته قلفی و بیدار خوابی و ترک اجباری مطالعه و دخانیات و عدم ملاقات با اولاد  و اطفال در زیر زنجیر و ولچک کشیدند.(1)

اما در جملۀ این رفقا از همه بیشتر میرزا محمد اسلم خان رنج بیشتر میبرد زیرا او با آوردن گلجان وردکی در حزب،خطای خطرناکی را مرتکب شده و سخت نادم گردیده بود....

سیاوش:

اما محترم حمید مبارز در  بارۀ مرحوم سید اسماعیل بلخی و حوادث مربوطه، در اثرش« تحلیل سیاسی افغانستان از1919-1996 نظر دیگری را ارایه داشته است، خوبست بر آن نظر نیز مکثی داشته باشید.

د.ا.عثمان :

بلی، حمید مبارز در آن اثر  ابراز کرده است:

چون همه طلاب مذهبی شیعه به عراق سفر و در عتبات به تحصیل پرداخت، بلخی در سال 1317 پس از انجام تحصیل به کشور باز گشت...

بلخی پس از استعفای سردار محمد هاشم  و تشکیل حکومت شاه محمود خان بکابل آمد و در « چند اول» اقامت گزید و فعالیت سیاسی خود را از آن محل آغاز کرد.سمندر غوریانی در شمارۀ 147 جریدۀ امید مطالبی نوشته که برای تحلیل گران ارزشمند می باشد بنائآ آنرا بدون تصرف نقل می نمایم:" آقای سید هادی خسروشاهی  در رسالۀ های نهضت های سیاسی افغانستان که از طرف انتشارات وزارت خارجۀ ایران طبع و تکثیر شد مطالبی را عینآ اقتباس  می کنم(احزاب شیعی افغانستان در بحث تقریبآ مشروح نخستین سیمینار افغانستان در سال 1367 به بررسی چگونگی و پیدایش رهبری احزاب اسلامی افغانستان اعم از شیعه و سنی پرداختیم.در پایان بحث دومین سیمینار افغانستان در سال1368 بی مناسب نیست که به چگونگی پیدایش و فعالیت چند حزب اسلامی برادران شیعی اشارتی داشته باشیم:

حزب ارشاد: در سال 1320 تقریبآ نیم قرن پیش طلبۀ جوانی از مشهد به هرات رفت و در مدت تقریبآ دوسال و اندی توانست سازمانی را بنام " مجتمع اسلامی" بوجود آورد.(1323-1322) که اعضای برجسته این سازمان اسلامی عبارت بودند از سید اسماعیل بلخی رهبر، سید علی گوهر بعد وکیل غوربند در دورۀ دوازده شورا، سید سرور لولنجی، خواجه محمد نعیم قوماندان امنیه بلخ، محمد اسلم غزنوی، عبدا لطیف سرباز چند اولی، سید سکند مظفری چند اولی، رجب علی جند اولی، دکتور اسدالله روفی، محمد ابراهیم معروف به گاو سوار از قوم هزاره، عبدالغیاث کندک مشر، خدای نظر ترجمان مزاری، محمد حیدر کندک مشر غزنوی، محمد حسن لوا مشر موظف در رشته اسلحه سازی ماشینخانۀ کابل و گلجان وردک..(2)

ولی خلاف ادعای ایرانی ها این حزب یک حزب مذهبی شیعه نبود چه شخصیت های مهم آن چون خواجه محمد نعیم و گلجان وردک هر دو سنی بودند...

اما  من که شخصآ با سید اسماعیل بلخی دوستی داشتم وی را یک شخص وطنپرست و عاری از تاثیرات ایرانی ها می شناختم زیرا وی در سفر حج که قبل از مرگ خود ادا کرده بود از سرحد افغانستان تا مکۀ معظمه و بغداد در بارۀ افغانستان و نهضت دموکراسی آن تبلیغ میکرد. از زبان خود بلخی شنیدم که گفت در ایران و عراق در هر منطقه آواز افغانستان و پرچم افغانستان را بلند کرده ام، بنائآ قیام حزب ارشاد برهبری بلخی علیه شاه محمود خان صدر اعظم در واقع علیه یک حرکت مثبت که هنوز به اختناق مواجه نشده بود توجیه مثبت نمیتوانست داشته باشد..

کودتا را گلجان وردک که خود مسوول چند قتل بود به شخص شاه محمود خان اطلاع داد و خود  مورد عفو قرار گرفت.به مشاهدۀ مولف ساعت 8 صبح روز اول حمل 1329 محمد ابراهیم پسر گاو سوار در جادۀ "باغبانکوچه" درحالیکه توسط گادی بسوی "دامنۀ علی آباد" روان بود گرفتار گردید وی مقاومت کرد و به فیر تفنگچه اقدام کرد که مرمی آن پای یک عابر را مجروح کرد.عصر روز مذکور سید اسماعیل بلخی گرفتار گردید.در کمیسیون تحقیقات این دسته، اعلیحضرت، دگر جنرال فیض محمد را که یاور پاد شاه بود شامل ساخته بود و فیض محمد خان گفت که سید اسماعیل بلخی اقدام به کودتا را اعتراف کرده برای آن، دلایل و منطق قوی ابراز میکرد و عقب ماندگی کشور با اشتباهات و اجراات غیر دموکراتیک و غیر عادلانۀ حکومت با هزاران دلیل را، علت اقدام خود معرفی میکرد و جنرال مذکور تمام جریان را روزانه به حضور شاه عرض میکرد، جریان تحقیق و گزارش آن شاه را به شخصیت سید اسماعیل بلخی متوجه می سازد و شخص شاه وسیله می شود که بلخی و همدستان آن از جزای اعدام نجات یابند و بدون آنکه محکمه شوند زندانی بمانند چه اگر محاکمه  می شدند طبیعی بود که برای بعضی شان جزای اعدام تعیین  می شد آن وقت دیگر برای شاه مشکل بوجود می آمد که چگونه جرم بزرگ کودتا کنندگان را از اعدام نجات بدهد.

بنائآ لازم دیده شد که حبس شان دوام کند و خود شاه محمود خان بعد از یک مدت،برهایی شان اقدام نماید مگر با تغییر و تبدیل حکومت و رویکار شدن سردار محمد داودخان رهایی مشکل شد.

ادامه دارد

 

فهرست منابع:

میر غلام محمد غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، ویر جینیا، ایالات متحده امریکا 1999 صفحات158،259،160

عبدالحمید مبارز، تحلیل واقعات سیاسی افغانستان 1919-1996 سال چاپ 1375،صفحات 1366و1367.

نهضت « اتحادیه محصلین»

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت چهل و سوم

سیاوش:

 جناب داکتر،در این قسمت بحث دوتا پرسش را مطرح میکنم:

1-   آیا نهضت روشنفکری در افغانستان سیر تحول منظم و همبسته داشته و یا اینکه دارای  سیر تحول نا منظم و گسسته ؟

2-    مدرنیسم چگونه وارد کشور ما شد؟

 

داکتر اکرم عثمان:

 نهضت روشنفکر ی در کشور ما سیر تحول نا منظم داشته و اغلب با گسست های غیر قابل پیش بینی مقابل بوده است.

در دهه ششم قرن نزدهم که مصادف به امارت امیر شیر علی خان بود نخستین بار انجماد یک جامعۀ سنتی و سخت جان شروع به ذوب شدن کرد و قدمهایی در گستره های سیاسی دیوانی و اداری برداشته شد. تا آن وقت حکومتها در غوزه های خانواده و قوم تشکیل میشد و اقوام خارج از دایره تنگ دودمان فرمانروا نمی توانستند عضویت کابینه را حاصل نمایند و در هدایت کشور ایفای نقش نمایند. اما امير شير علي خان چه به خاطر داشتن ظرفيت هاي شخصي و چه تحت تاثير روشنگراني چون سيد جمال الدين افغان و چه سيد نور محمد شاه وزير اعظم آن امير دست به ابتكارات و نو آوري هايي زد كه خبر از تقابل آگاهانه مدرنيسم با سنت ميداد. آيا آن مدرنيسمي كه زادگاهش مغربزمين است چگونه از چه راهي و توسط چه كس و چه كساني وارد افغانستان شده است سوال بحث انگيزيست كه بايد هر چه زودتر به آن پرداخت ولي در جامعه اي به شدت بسته و سنت زده ما ايجاد يك سپاه تعليم ديده به سبك ممالك اروپايي تاسيس جريده با محتوايي بنام « شمس النهار» كه در آن ملزومات جهان مدرن و پيشرفته مطرح ميشد، وارد كردن چاپخانه و كارخانه اسلحه سازي از اقدامات با اهميتي به شمار ميروند كه بدون تدارك مقدمات فكري آنها روبراه كردن شان ناممكن مينود. به هر صورت به پنداشت كثيري از تحليلگران دوران امير شير علي خان حسن مطلع نهضت روشنفكري در وطن ما به شمار ميرود كه بايد آنرا از اين بيشتر كاويد و ريشه هاي آنرا كشف و بررسي كرد. از آنجا كه موضوع بجث ما واقعه نگاري نيست و در توضيح مسايل در پي ايضاح بنيادهاي روشنفكري و به تبع آن مشروطه خواهي بوده ايم واجب است كه بيشتر و يا تمام ريشه ها را از گذشته هاي دور تا دم حاضر بالا بكشيم و پيوند رشته هاي گسسته و نا گسسته را با همديگر بر قرار گردانيم. بايد پيشاپيش روشن گردانيم كه گفتمان ما بر محور پياده كردن عناصر تجدد در كشور ما مي چرخد- بر محور موضوعي كه تا ما آنرا در نيابيم و شراپين جامعه را ار مواد متصلب و گنديده اش پاك نكنيم به جايي نميرسيم. تنها سخن بر سر اين نيست كه ما الزامات جهان مدرن را فهم بكنيم و قدمهايي درراه احقاق آن برداريم.چنان اقداماتي را شاه ترقيخواه افغانستان امان الله شاه برداشت اما آن گامها در تمام مقاطع آن با موانع بيروني و دروني سياسي و عقيدتي مقابل شد و سر انجام بي آنكه راه ما را بسوي جامعه باز و عدل و داد كوتاه كند منازل تعالي و پيشرفت را درازتر كرد و روشنفكران را مجبور كرد كه سالهاي متمادي سلطه مستبدترين نظامهاي را به جان بخرند. اكنون كه زمان زيادي از آن همه آزمون و خطا ميگذرد تازه پي مي بريم كه بدون فراهم آوردن زير ساخت هاي نظري يك تحول پايدار و متناسب با سوخت و ساخت جامعه ما امكان ندارد كه از وضع به شدت تاريخ زده موجود به جامعه مدرن گذركنيم. ما انواع و اشكال متعدد درنگ هاي تاريخي و ركود را تجربه كرده ايم يكي از مهمترين آن موانع اسارت جغرافيايي مي باشد كه چيزي درون ذاتي و طبيعي مي باشد و چيزي اجباري و تحميلي. محتاج تذكر نيست كه مرز هاي موجود ما را ديگران براي ما رقم زده اند- آنهايي كه هرگز به فكر تامين حقوق تاريخي يك ملت جنگزده نبودند بلكه نقشه و قالب حاضر را به خاطر مطامع خودشان براي ما تدارك ديدند.

 آن دخالت خدعه آميز باعث شد كه افغانستان تمام مجرا هاي تنفس حياتي اش را چه در گستره هاي اقتصادي سياسي و جيوستراتيژيك از دست داد و بقا و تداومش در گرو مطامع دو ابر قدرتي ماند كه سازش و همسويي آنها با مرگ و اسارت دوامدار ما ملازمه داشت. بدانگونه افغانستان وجه المصالحه شد و در قفس موقعيت بسته اي زنداني ماند كه سر نوشت محتومش را طراحي كرده بودند.

 از آن وقت تا جنگ سوم افغان- انگليس اوضاع افغانستان تغيير نكرد و آن وضع نا مطلوب بر اذهان و روابط انساني نيز اثر كرد.از سویی همبستگي های اتنيكي بين گروه هاي قومي را جلو گرفت و از سوي ديگر تمام فرصت هايي را كه  میتوانست منجر به بيداري وجدان و شعور روشنفكران شود بر باد داد.

 به گونه مثال نهضت روشنفكرانه دوران امير شير علي خان به سبب دخالت همان دو ابر قدرت به ناكامي و شكست منجر شد.به دنبال آن نهضت مشروطه خواهي عصر امير حبيب الله خان سراج المله والدين نيز به خاطر وابستگي زعامت وقت به يكي از آن ابر قدرتها سركوب شد.نهضت مشروطه خواهان دوم برهبري پادشاه ترقيخواه افغانستان امان الله خان هم به دليل همان تنگناي ستراتيژيك با سر كوب روبرو شد. سپس نهضت دوره صدارت شاه محمود خان هم در همان قالب به بن بست رسيد كه محتاج تحليلي دقيق تاريخي و جامعه شناسانه مي باشد.

سیاوش:

در اینجا بایسته است تا جنبش « اتحادیه محصلین» آن حرکت اصلاح طلبانه را به مقیاس مقدمه ای که بیان داشتید به بررسی بگیرید.

 

د.ا.عثمان:

به موجب روايت اكثر منابع اتحاديه محصلين در سال 1950 تاسيس شد .در كتاب « افغانستان مسايل جنگ و صلح» چنين ميخوانيم:

شور بختانه مدارك اجازه نميدهد ساختار سازمان دانشجويي در افغانستان تعداد آن و برنامه و آپين نامه آن را تعين نمود.بنا بر برخي از داده ها در كميتۀ رهبري اتحاديه دانشجويان يونس سرخابي، مير علي احمد شامل، ببرك كارمل، غلام جيلاني باختري، حيدر نيسان، اسحاق عثمان، حسن شرق و ديگران شامل بودند. نگرش هاي سياسي رهبران اتحاديه در جبهات اساسي و روش هاي فعاليت باهم هماهنگي نداشتند شماري از جمله ببرك كارمل داراي انديشه هاي راديكال بودند مير علي احمد شامل حيدر نيسان داراي ديدگاه هاي ليبرال ميانه رو بودند يكي از اشكال اساسي فعاليت اتحاديه برگذاري نمايش ها در تياتر بود كه در آن دانشجويان پديده هاي منفي اجتماعي چون كاغذپراني(بوروكراتيسم) رشوه خواري و... را نكوهيده و خواستار اجراي سازماندهي سياسي،اقتصادي،مالي،اداري و فرهنگي مي شدند... دانشجويان هوادار آزادي، فعاليت احزاب سياسي، جريده هاي شخصي و انتخابات آزاد پارلمان بودند.

اتحادیه محصلان به یاری روش های کار خود به سرعت راه خود را در میان جوانان باز نمود.این امر نمی توانست حکومت را نگران نسازد.از اینرو در پی آن گردید تا فعالیت اتحادیه را محدود سازد.ودر نوامبر 1950، پولیس هنگام سخنرانی دانشجویان در "لیسه استقلال" رهبران و فعالان اتحادیه باز داشت نمود.(1)

عبدالحمید مبارز مولف کتاب « تحلیل واقعات سیاسی افغانستان 1919-1969 میلادی» در بارۀ آن اتحادیه چنین آورده است: اوپوزیسیون در حالیکه از حکومت انتقاد میکرد ولی حاضر نبود برای سقوط آن اقدام نماید چه میدانست  طبق عنعنۀ که در تعیین صدر اعظمان آمده  بود... خوف داشتند بنائآ از یکطرف روحیه انتقادی را حفظ میکردند و از جانب دیگر تلاش داشتند تا حکومت را از سلطنت جدا نمایند.(2)

میر محمد صدیق فرهنگ مولف کتاب« افغانستان در پنج قرن اخیر» در بارۀ اتحادیۀ محصلین چنین آورده است: محصلان پوهنتون  و مکاتب عالی پایتخت نیز اتحادیۀ محصلین را تاسیس نمودند بر دولت فشار آوردند تا آنرا برسمیت بشناسد.در تشکیل این اتحادیه اشخاص دارای تمایلات سیاسی مختلف شرکت داشتند و در کنفرانس هایی که شرکت در آن آزاد بود کار های وزارت معارف و حکومت را از زاویه های مختلف بررسی و انتقاد میکردند.(3)

و میر غلام محمد غبار نویسندۀ کتاب« افغانستان در مسیر تاریخ» در بارۀ اتحادیه محصلین چنین آورده است:

در طی جنبش های سیاسی که در کشور بعمل آمد، محصلین یونیورستی کابل حصۀ فعالی گرفتند.اینها با حلقه های سیاسی ، مطبوعات آزاد و دست چپ پارلمان مناسبات سیاسی برقرار کردند و بالاخره خود در آغاز سال(1329)(اپریل1950) به تشکیل اتحادیۀ محصلین پرداختند.این اولین اتحادیه محصلین در تاریخ افغانستان بود. تمام صنوف عالی لیسه های کابل در عقب این اتحادیه ایستاده بودند،و عموم روشنفکران مبارز و حلقه های سیاسی و معلمین طرفدار ایشان بودند.اتحادیه از خود برنامه و پروگرام و کمیته های مرکزی و ارتباط داشت.اعضای کمیتۀ اجرائیه اتحادیه اینها بودند، میر علی احمد خان شامل او در اواخر 1329 با لغو اتحادیه از طرف حکومت با سید محمد خان میوند، محسن خان طاهری، حبیب خان صافی  و حیدر خان نورس برای یکسال از فاکولته ها طرد شدند، میر علی احمد خان شامل بعدآ از 1336 تا 1341 محبوس نیز گزدید.محمد یونس خان سرخابی(او بعدآ حبس و تبعید گردید.) محمد حسن خان شرق(ببرک خان و محمد یونس خان شرق مربوط دستۀ  سردار محمد داود بودند).محمد یحیی خان ابوی، حبیب خان دل، عبدالواحد خان وزیری، محمد اسحق خان عثمان، هدایت خان، محمد ابراهیم خان و چند نفر دیگر. اما بزودی کمیتۀ اجرائیه اتحادیۀ محصلین بدو دسته چپ و راست منقسم میشود.اتحادیه مجالس تشکیل میکرد،کنفرانس ها دایر مینمود. و در سینما تیاتر لیسۀ استقلال درامه های انتقادی و انتباهی دلچسپ بشکل یک مبارزۀ طبقاتی تمثیل میکرد.این درامه ها ماهیت فاسد اداره را نشان میداد و در روح جوانان جنبشی ایجاد میکرد، چون هر محصلی مربوط به فامیلی بود روش آنان ،تمام خانواده های کابل را تکان مثبت میداد..... معلمین پاکنهاد کابل نه تنها این شاگردان جوان را بدیدۀ همدردی مهربانه می نگریستند،بلکه خود در صف آن قرار می گرفتند.(ازقبیل مولوی عبدالظاهر پغمانی و محمد اسلام خان مین و امثالهم.) اینست که حکومت از این نهضت سیاسی جوانان و نسل نو بترسید و مجال بیشتر زندگی را از جریان سلب و عمر اتحادیۀ محصلین را در هفت ماه، کوتاه نمود(نوامبر1950) (4)

فهرست منابع:

1-     گروهی از دانشمندان و پژوهشگران روسی و افغانی، زیر نظر پروفیسورا.د.داویدف« افغانستان،مسایل جنگ و صلح»،ترجمه عزیز آریانفر،نشر اندیشه، تهران 1378،ص،ص 123 و 125

2-     عبدالحمید مبارز،« تحلیل واقعات سیاسی افغانستان،1919-199 میلادی، سال چاپ 1375 شمسی،ص 153

3-     میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنج قرن اخیر» چاپ ایالات متحده 1988م،ص 451

4-     میر غلام محمد غبار،« افغانستان در مسیر تاریخ» جلد دوم،چاپ ویر جینیا ایالات متحده امریکا 1999، ص 260 و 261

نهضت  «افغانستان آزاد»

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت چهل و چهارم

 

سیاوش:

 جناب داکتر، یکی از جریانهای بر آمده از برهۀ دموکراسی دوران صدارت شاه محمود خان جریان روشنفکری « افغانستان آزاد » است که ارگان نشراتی آن نیز همین نان را اختیار کرده بود. فعالیت های این نهضت بر چه بنیادی استوار بود؟

داکتر اکرم عثمان:

دکتور محمد حسین بهروز د رمقاله ای مبسوطی در بارۀ آن جریان چنین آورده است: فقید پوهاند عبدالحی حبیبی وکیل مردم کندهار در درورۀ هفت شورای ملی، حزب « آزاد افغانستان » را در سال 1330 شمسی بنیاد نهاد.(1)

آگاهان مسایل سیاسی و تاریخی اطلاع دادند که استاد عبدالحی که در اپوزیسیون حکومت وقت قرار داشت مقارن 1330 شمسی به پاکستان فرار کرد و در آنجا با استفاده از روابط متشنج افغانستان و پاکستان بر سر قضیۀ« پشتونستان» موفق شد که نظر مقامات آن کشور را مبنی بر تاسیس جمهوری افغانستان در تبعید جلب کند و اجازۀ انتشار جریدۀ « افغانستان آزاد» را بدست آورد.

به گفت جناب دکتور بهروز: نخستین شمارۀ آن بتاریخ اول جدی 1330 ش، در بیرون « کابلی دروازۀ پشاور»، در « مطبع منظور عام برقی پرس» در محل نمبر 24/C صدر رود پشاور در دوازده صفحه به قطع 25X37 سانتی چاپ سنگی خورده است.

تعداد صفحات از چهار تا به هجده میرسد بنائآ در شماره های جداگانه این تعداد مختلف است.بیشتر شماره ها در هشت صفحه انتشار یافته اند.شمارۀ یک،12، شماره 21 هجده، چهار شمارۀ اخیر 4 و چند شماره ده صفحه را دارا هستند. بعضی از شماره ها در آخر خود یک دو صفحه بزبان انگلیسی را حاوی می باشند که در توضیح مندرجات شماره های جداگانه به آنها اشاره شده است.(2)

تا جایی که من واقف هستم در بارۀ نهضت « افغانستان آزاد» چنانکه باید پرداخته نشده است.برخی با خوشبینی مفرط فعالیت های سیاسی استاد حبیبی را بر آورد کردند که از جهاتی منصفانه است اما مواردی وجود دارد که میتوان مبارزات را حدودی زیر سوال برد.

به گواهی آثار و افکار آن بزرگمرد ما دو تا حبیبی داریم یکی حبیبی دانشمند و دیگری حبیبی سیاستگر! به پنداشت من حبیبی دانشمند، پژوهشگر، مورخ و مولف آثار گرانسنگ و پر ارج، بر حبیبی سیاستگر از جهات زیادی برتری دارد.

به فکر من استاد حبیبی تا وقتیکه در سنگر نمایندگان ترقیخواه در مجلس شورای ملی دورۀ هفتم قرار داشت از مشروعیت زیادی در کار  پیکار با استبداد بر خوردار بود، ولی همینکه آن آرمانها را به پاکستان برد و در گرماگرم اختلافات مرزی بین کشور ما و پاکستان نظریاتش را زیر چتر حمایت یک دولت اشغالگر که بخشهایی از سرزمین ما را در قبضه داشت و میراث خوار امپراتوری بریتانیا شمرده میشد دنبال کرد،جد وجهد های دموکراتیک او کمرنگ می شود. ودر اثبات این ادها همین بس که آن مرحوم بعد از چند سال اقامت در آن مملکت ترجیح داد که علی رغم میل حکومت پاکستان به سفارت افغانستان پناه ببرد و از دولت وقت تقاضای عفو و عودت مجدد به وطن را بنماید.

عودت استاد بعد از مدتی بگو مگو بین دو دولت، بامخالفت قاطع پاکستان مقابل شد اما دولت وقت افغانستان با اصدار تمام حجتی شدید الحن، اعلام کرد که اگر پاکستان مانع عودت استاد شود ما به اتاشۀ فرهنگی پاکستان هم اجازه نخواهیم داد که به کشورش بر گردد. و همین برخورد و عکس العمل باعث شد که استاد به میهن برگردد.

بعد از آن شاد روان استادحبیبی فعالیت های علمی شانرا از سر گرفتند و خدمات ارجناکی در گستره های تاریخ، ادبیات و تنقیح آثار کلاسیک زبانهای پشتو و فارسی دری انجام دادند.

به هر روی محتویات جریدۀ «آزاد افغانستان» از جهاتی متناسب با اوضاع و احوالی کشور ما بود.بیشترینه مضامینی که در جریده مجال چاپ یافته بودند سمت و سوی دموکراتیک و آزادیخواهانه داشتند و از ضدیت با استبداد مزمن و تاریخی خبر میدادند. شماری از نوشته ها در ضدیت با نظام ارضی ملوک الطوایفی نگارش یافته بودند. و راه نجات دهقانان بی بضاعت را در تطبیق اصلاحات ارضی عمیق میدانستند.

همینطور دفاع از حقوق مندرج در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر نیز جزء آرمانهای جریان « افغانستان آزاد» بود. اما ناگفته نباید گذشت که در شماری از شماره های آن جریده نظریات و عقاید التقاطی نیز به نظر میرسد که گونۀ رادیکالیسم و تند روی را به نمایش میگذارد و روشنفکران و طبقات فرودست را به بر افروختن آتش انقلاب قهر آمیز فرا میخواند.( شمارۀ 27 سرطان 1331 ش، صفحه8) و در این شماره شعری تحت عنوان « دملی قیام انقلابی ژغ» بقلم سلطان محمد خان، بزبان پشتو.

در شمارۀ 27 جریده به منظومۀ بلندی تحت عنوان « بیان اینکه در اسلام دین از سیاست منفک نیست» بر میخوریم که تلویحآ در نفی جدای دین از سیاست سروده شده است.

از این مثنوی بر می آید که ناشر« آزاد افغانستان» به تبع مطالعات و پیشینه اندیشه های دینی و سیاسی اش از تاسیس جامعۀ «سکولار» روگردان بود و میکوشید از تلفیق عقاید مدرن و باور های ریشه دار سنتی به آشتی آن هر دو برسد که به گمان من کاری بی اندازه دشوار است.

تحت همین تمایل استاد حبیبی چه برضا و چه به اجبار، در مناقشات منطقه ای جانب حکومت پاکستان را میگرفت، بطور مثال در شمارۀ 36 مورخ 23 عقرب 1331 چنین میخوانیم:قصیدۀ تحریض بحرکت هند و تسخیر کشمیر)(3)

ملت افغان در هند و کشمیر مفاخر جاویدان دارد  و مخصوصآ در یکهزار سال دورۀ اسلامی، خلاق نیت اسلامی در آن سر زمین اند و آثار تاریخی را با حقوق پرورش و استادی در این سر زمین دارند.در قصیذۀ  ذیل که از امهات آثار کهن پارسی است، استاد فرخی سیستانی شاعر معروف غزنه از زبان سلطان ماضی(محمود) رض الله عنه عزم تسخیر کشمیر و غزوۀ هند را با سحاری ادبی تصویر می کند و در اثر همین عزم آهنین افغانی بود که جبال کشمیر و سهول هند از مدت یک هزار سال است که بنور قرانی روشن اند،برای اینکه یاد عهد ماضی را تازه کنیم و جنگهای هند را بیاد شیر بچگان کوهسار افغان بدهیم. اینک قصیدۀ کشمیریه  استاد فرخی را تیمنآ می آوریم:

غزوست مرا پیشه و همواره چنین باد

تامن بُوم  از بدعت و از کفر جهانشوی

کوه و درۀ هند مرا زآرزوی غزو

خوشتر بود از باغ و بهار و لب مرزوی

با دشمن دین تانه زنم باز نگردم

در قلعۀ او آهن چینی بود و روی

تا کافریانم نکنم قصد مسلمان

تا کبک بود نه گذرم از وادی آهوی

این قصیده یاد آور روزگار خونباریست که تهاجم بر سرمینهای همسایه افتخار ومشروع تلقی میشد و قتل و غارت در قالب قصاید و حماسۀ جا میگرفتند.

از سوی دیگر  در شماۀ 32 به متن پیامی برمیخوریم که عنوان آن  از اینقرار است:

پیام ملت افغان به حضور آیت الله کاشانی و دیگر زعمای ملت ایران و تمام رهنمایان اسلام. در توجیه آن پیام چنین میخوانیم: این پیام از افغانستان به امضای بسی از مردم بما رسیده و خواهش نشر آنرا کرده اند و میگویند که در داخل افغانستان وسیله ای برای نشر ندارند و آزادی کلام  و مطبوعات موجود نیست.

بعد از القاب و تمهید:

رادیو های دنیا خبر داده اند که برخی از رهنمایان اسلامی و حضرت آیت الله کاشانی پیشوای دینی ایران در صدد اند که برای حل مشکلات عالم اسلام درتهران یا جای دیگر کنفرانسی را از بزرگان ملل اسلامی تشکیل دهند، چون ما ملت افغان یک جمعیت(12) ملیونی از عالم اسلامیم  و متاسفانه ترجمان صحیح... حکومتی را نداریم که به حق نمایندۀ آمال ما باشد و در افغانستان حکومتی که بر اساس دموکراسی و حقوق مدنی مبتنی باشد و آزادی و مساوات و اخوت و عدالت اسلامی را مراعات نماید موجود نیست لهذا به حضور تمام عالم اسلام و پیشوایان دینی و حضرت آیت الله کاشانی...پیام برادرانۀ اسلامی ما اینست که حکومت موجودۀ افغانستان را در صورتی حق شمول در چنین کنفرانس  اخوت بین الاسلامی بدهند که اولآ حقوق اسلامی و بشری مردم افغانستان را بدهند و از ستم، و مردم آزاری و غارت و چپاول و حبس،کشتن مسلمین بیگناه و حق طلب افغان خود داری نماید.

ما ملت افغان از حضرات آیت الله کاشانی و تمام رهنمایان و علمای اعلام اسلامی در حلقۀ اخوت اسلامی خواهش داریم که حکومت موجوده را در صورتیکه اصلاح خط مشی و رفتار خود را نکرده اند، نمایندۀ مسلمانان افغانستان نشناسند...(4)

سیاوش:

بی آنکه در پی سیاسی کردن بیش از حد مساله باشیم، آیا در آن فرصت که آیت الله کاشانی خود مشکلات دست و پاگیر در مقابله با حکومت وقت ایران داشت جناب ایشان و کنفرانس اسلامی قادر به بهبود اوضاع سیاسی در افغانستان بودند؟

داکتر عثمان:

به گمان غالب خیر، نه او و نه کنفرانس اسلامی قادر به بهبود اوضاع سیاسی در افغانستان بودند. البته داد خواهی استاد حبیبی از یک  رهبر سیاسی- مذهبی کشور همسایه خود بحث انگیز می باشد. در یک داوری کلی استاد حبیبی و نهضت« آزاد افغانستان» که از نظریات او رنگ میگرفت،جنبشی مشروطه خواه بود و شخص استاد قبل از رفتن به پاکستان دم از راه اندازی یک انقلاب خونین نمیزد. من آن نظریات افراطی را هنگام اقامت او در پاکستان یک استثنا تلقی میکنم.

نگتۀ گفتنی دیگر در آن مقطع زمانی  اینست که شتابزدگی و طرح برنامه های افراطی نه فقط اسباب دوام دموکراسی اعطایی از بالا را فراهم نمیکرد بلکه موجب سر خوردگی وترس هیات حاکمه میشد.بنابرآن چه بهتر میبود که مبارزه در جهت تحکیم و پیشبرد دموکراسی و تعمیم آزادی های مدنی و اجتماعی با تامل و حوصله انجام میشد.

جای گفتن ندارد که در کشوری فقر زده وجامعۀ فلاحتی که 98 فیصد مردم آن  در آن فرصت بی سواد و بی خبر از ضرورت های جدید بودند هر گونه تند روی به زیان نهضت های روشنفکرانه تمام میشد.

فهرست منابع:

1-      مقالتی از دکتور محمد حسین بهروز،«آزاد افغانستان » جریدۀ ملی هفته وار، صفحه اول

2-      همان اثر، همان صفحه

3-      همان اثر، شمارۀ 36

4-      جریدۀ آزاد افغانستان، شماره 32، صفحه اول

 

  مختصری در بارۀ جایگاه قانون در تاریخ اجتماعی و سیاسی افغانستان

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت چهل و پنجم

سیاوش:

در پس منظر روابط اجتماعی و معاشی مردم افغانستان جایگاه قانون  در کجاست، و آیا چیزی بنام دموکراسی و لفظ قانون وجود دارد؟

داکتر اکرم عثمان:

تاریخ  افغانستان یک تاریخ  Paradoxatاست. دو مهمترین  عنصر ساختاری تاریخ این کشور - استبداد و امنیت – علیرغم تعلق به دو قطب متعارض، لازم و ملزوم یکدیگرند و متقابلآ با هم مشروط می باشد.

از سپیده دم تاریخ افغانستان تا دم حاضر، رویداد های دگرگون ساز اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از مجرا و تنگنای این قاعده عبور کرده اند:

امنیت به شرط استقرار حکومت استبدادی.

 نا امنی و بیداد به شرط انقراض آن حکومت.

اعادۀ امنیت به بهای کار برد استبداد مضاعف.

دور تسلسل و مدار بستۀ زاد و ولد و آمد وشد حوادث بزرگ نه تنها در کشور ما بلکه در منطقۀ ما مبتنی بر همان روند معرفتی  می باشد.

بر بنیاد استدلال بالا  در پس منظر روابط اجتماعی و معاشی مردم افغانستان چیزی بنام  دموکراسی و لفظ قانون وجود ندارد و آنچه از روی تسامح در کسوت قانون معرفی شده اند نه قانون بلکه ضابطه های مطلق و نقد ناپذیری بودند که از ارادۀ سلاطین و مقامات مذهبی مظلق العنان منشاء میگرفتند که هیچگونه مشروعیت مردمی نداشتند و فوق قانون و ارادۀ عمومی بودند.

دیگر اینکه ملت در هیچ دوره ای در افغانستان تشکیل نشده  و ارادۀ مردم ما در طایفه ها و اقوام پراگنده تجلی یافته است و همین پراگندگی  اسباب نا همسویی را بین گروه های قومی فراهم گرده است.

تودۀ مردم در شرایط حاضر به عنوان یک کتلۀ انسانی کماکان معنون به بنده، امت و رعیت  می باشد و تا شهروند برابر حقوق فاصلۀ زیادی دارند.

به گفت یکی از دانشمندان« قانون» در طول تاریخ افغانستان، گروگان دو لب زمامدار بوده است!!

سیاوش:

لازم و مفید است اگر بحث خود را از همین تنگنا باز کرده و چون و چرا مساله را سبک و سنگین کنید.

د.ا.عثمان:

با توجه به آنچه آوردیم اگر بخواهیم در پی حل(Paradoxe)های نهادی شدۀ تاریخ افغانستان برائیم باید خاطر نشان کنیم که قانونیت به معنای مدون آن، از مجرای دموکراسی میگذرد و دموکراسی نیز هنگامی راهش را در مملکت ما باز میکند که زمینه های تولید و باز تولید استبداد که رکن دوم (Paradoxe)جامعۀ ماست از بین برده شود، به این تعبیر که سلطۀ انحصاری دولت بر زمین و دیگر منابع تولیدی بر طرف شود و این رفع اشکال، جز از راه خصوصی سازی مالکیت بر منابع تولید اعم از زراعتی و معدنی ممکن نیست. البته این راهکار، در شرایط ضعف مفرط موسسات خصوصی در وطن ما نا ممکن است. لهذا حضور دولت به آن هدف شاید استفاده از راه حل اقتصاد مختلط کار سازتر باشد.

بدیهی است که در آن صورت منابع ارتزاق استبداد سنتی خشک می شود و دولت بر سر اقتدار نمی تواند که با بهره گیری از اضافه تولید و یا مازاد تولید سوء استفاده نمایند و آن وجوه را صرف چرخاندن چرخهای دستگاه دولت مستبد نماید.

در این باب شایان ذکر است که از نظر تاریخی، دوران حاکمیت نظامهای آسیایی مبتنی بر استبداد شرقی! سپری شده است و ما ناظر موجودیت نمونه های کوچکی از چنان شکل بهره برداری از زمین و جنگلها در افغانستان بخصوص در نورستان و پکتیا و پکتیکا می باشیم اما از نظر اندیشه ای تاثیرات ذهنی و فرهنگی آن دوران متصلب باقیست فی المثل یکی از تبعات آن فرهنگ ،باور بی قید وشرط به طرز حکومت مطلقه  می باشد.

تمرکز قدرت که ناشی از تمرکز مالکیت بر منابع تولید می باشد دست و پای آزادی افکار  و در یک کلام دست و پای دموکراسی را می بندد و در غیبت دموکراسی و عدم اجرای دقیق برنامۀ تفکیک قدرت ثلاثۀ دولتی به کرسی نمی نشیند.

لرد کرزن در پایان قرن نزدهم در توصیف سلطنت های مطلقه در منطقۀ ما چنین آورده است:

در کشور که این چنین از نظر رشد اصول قانون عقب مانده است به لحاظ شکل ها و قانون های پارلمانی و منشور های قانونی نیز عقب مانده می باشد.

و مونتسکیو در باب انحصاری کردن قدرت در خاور زمین میگوید:"هرگاه همه امکانات و اختیارات به یک نفر تعلق بگیرد یک قدرت از او سلب  میشود و آن قدرت عادل بودن است." همان قدرتی نه در سنن اندیشۀ سیاسی خاور زمینی ها و نه در منش و کنش فرمانروایان این گستره تاریخی و جغرافیایی ما بوده است.

همو آورده است: جوامع شرقی بر خلاف جوامع غربی هیچ « محدودیت» و « واسطه» و « ممنوعیتی» برای حاکمان شان قایل نیستند زیرا که اس اساس این جوامع یک اصل اساسی است-ترس:در این جوامع انسان خلق شده است تا از ارادۀ مطق حاکم، کورکورانه اطاعت کند و انگیزه اش ترس است.

از جانب دیگر حاکم مطلق العنان شرقی به خاطر اعمال اراده اش، بر وسایل تولید چنگ می اندازد و آنرا با استفاده از زور عریان چون اردو، پولیس و دستگاه عریض و طویل استخبار و جاسوسی در تملک خود می گیرد. از همین جا حاکمیت( Souvrainte) با مالیکت (Possession) رابطه ای تنگاتنگ بر قرار میکند و کارل مارکس فارمولش را با این تعریف موجز بدست میدهد:" در مشرق زمین حاکمیت، مالکیت بر زمینی است که در مقیاس ملی متمرکز شده است!!"

از این تعریف بر می آید که در تمام مشرقزمین از جمله افغانستان:بخش بزرگی از زمین زراعتی مستقیمآ در مالکیت دولت بود و بخش دیگر به ارادۀ دولت به زمیندار واگذار میشد.در نتیجه دولت می توانست هر لحظه که اراده کند ملک زمینداری را به خود منتقل یا به شخصی دیگری واگذار کند. بنابرین زمیندار حق مالکیت نداشت بلکه این امتیازی بود که دولت  به او میداد و هر زمان که میخواست می توانست پس بگیرد.

از طرف دیگر دولت نمایندۀ هیچ طبقۀ دیگر از تاجر و کاسب گرفته تا پیشه ور و رعیت نبود بلکه این طبقات نیز-گذشته از سلطۀ طبقات بالاتر از خود، تحت سلطۀ دولت قرار داشتند. به این ترتیب هیچ یک از طبقات در برابر دولت حقوقی نداشت.

سیاوش:

پس میتوان چنین استنتاج کرد که دولت از خود مشروعیت و حقانیتی نداشت.یعنی« مشروعیت» دولت اساسآ ناشی از واقعیت قدرت آن ( و در نتیجه توانایی در ادراه کشور) بود؟

د.ا.عثمان:

بلی، به همين دليل قانون-يعني چارچوبي كه تصميمات دولت به حدود آن محدود و در نتيجه قابل پيش بيني باشد، و جود نداشت. اگر چه احكام و اوامر و مقررات معمولآ زياد بود. "قانون" عبارت از راي دولت بود كه مي توانست هر لحظه تغيير كند. معناي دقيق استبداد هم همين است، نه ديكتاتوري. ديكتاتوري نظام سياسي يك جامعه طبقاتي به معناي اروپايي آن است كه به طبقات حاكم متكي است . استبداد نه متكي به طبقات و نه محدود به قانون است. چون همه حقوق اساسآ در انحصار دولت بود همه وظايف نيز اساسآ بر عهده دولت قرار ميگرفت و نيز بر عكس: چون مردم اصولآ حقي نداشتند، وظيفه اي در برابر دولت براي خود قايل نبودند. بنابرآن طبقات اجتماعي صرف نظر از تضاد ها و اختلاف منافع درون خود-به هيات اجتماع-ازدولت بيگانه بودند. يا به زبان دیگر دولت را از خود نميدانستند و نيز به هنگام ضعف و تزلزل دولت يا آنرا ميكوبيدند يا از آن دفاع نميكردند. در چنين نظامي كاپتاليسم نمي توانست رشد كند و صعنت جديد پديد آيد-چنان كه فيوداليسم اروپايي با نهاد هاي آن پديد نيامد. در نتيجه جامعه، جامعه اي بود « پيش از قانون» و پيش از «سياست» لفظ قانون وجود داشت. ولي وقتي مشروطه خواهان براي قانون مبارزه ميكردند منظور شان آن چيزي بود كه در اروپا قدرت دولت را به حدود مشخص محدود ميكرد-يعني عدم استبداد.

سیاوش:

با در نظر داشت توضيحات بالا، و انتخاب آنهابه عنوان قالب شناخت وضعيت حقوقي و سياسي افغانستان، لازم است تا قوانين اساسي ماقبل و ما بعد كشور را در مقياس آنها محك بزنيد.

د.ا.عثمان:

همه ميدانيم كه نخستين قانون اساسي افغانستان بنام (نظامنامه اساسي) به همت شاه امان الله تدوين و تصويب شد. اما آن صالحترين فرمانروا هم از آنجا كه در ميدان عمل خود را ملزم به رعايت قانون و قاعده اي نميديد، بسيار به آساني از مرز نورمهاي مندرج در آن قانون اساسي ميگذشت و خودسرانه عمل ميكرد. معروف است كه بعد از سركوب شورش منگل او تصميم گرفت شماري از سر كرده هاي بغاوت از جمله ملا عبداله مشهور به « ملاي لنگ» و ملا عبدالرشيد را بدون محاكمه مجازات كند و يكي از وزيرانش آرزو ميكند كه به خاطر صلاح كار، آنها را بعد از محاكمه مجازات كند. اما شاه به غيظ فراوان ميگويد:« مگر نميداني كه من نواسه امير عبدالرحمن هستم!» و آن گاه دستور اعدام متهمان را صادر مي كند. و نيز طي گزارش طولاني پنج روزه در باغ وزارت خارجه از حاضران كه هيچگونه نمايندگي از جانب مردم را نداشتند تقاضا ميكند كه صلاحيت رياست مجلس وزرا را نيز براي او تصويب نمايند. اما عبدالرحمن لودين آزاديخواه معروف صدا ميزند:« رياست مجلس وزرا بايد به كسي سپرده شود كه در برابر ملت مسئوول باشد»! و در كتاب دوره اماني چنين ميخوانيم: قانون اساسي اماني تقاضاي مشروطه خواهان را بر آورده نمي ساخت. آنان ميخواستند كه كابينه نزد شوراي ملي مسئوول باشد. حال آنكه ماده بيست وپنجم قانون اساسي حكم ميكرد كه در افغانستان وظيفه اداره حكومت به هيات وزرا است.در حين اجتماع هيات وزرا رياست مجلس را ذات ملوكانه ايفا مينمايد.»قانون اساسي دوران نادرشاه به شدت تحت شعاع خود كامگي او قرار گرفت و قتل هاي سياسي او در محاكم فرمايشي نشان داد كه او هدفي جز بر خورد ابزاري با قانون نداشت.لويي چهاردهم پادشاه خودكامه فرانسه ميگفت:« دولت خودم هستم L etat cest moi» او نيز بخاطر استقرار حكومتي متمركز خيلي كم از قانون اساسي دورانش تبعيت كرد دولت از صدر تا ذيل « خودش» بود. اگر ارجي براي آن قانون اساسي افغانستان قايل شويم صرفآ از لحاظ سمبوليك نورمهايي مدون در چارچوب يك منشور حقوقي بود كه تا حدودي تكامل فكر حقوقي را در انشاي قوانين ميرساند

و اما قانون 1343(1964) رويهمرفته گام بالنسبه بلندي در انفاذ يك قانون اساسي رويهمرفته امروزي به شمار ميرفت.« آقاي آيين» محسنات و معايب آن قانون اساسي را چنين به بررسي گرفته است: مسلم است كه اين قانون تغييرات مهمي را در زندگي سياسي اداري فرهنگي و عدلي افغانستان وعده داد.اعضاي خاندان سلطنتي از ادعا و اشغال عهده هاي رسمي عالي يي كه سابقآ حق طبيعي خود مي شمردند باز داشته شدند.قضااز حكومت مجزا گرديد و پارلمان به صفت يك شعبه مستقل عرض وجود كرد.بين شريعت و پرنسيپهاي حقوقي جديد موازنه وهماهنگي مناسبتري ايجادگرديد.عدم انتقال جرم به نزديكان و خويشاوندان با تاكيد ارايه گرديد برائت ذمه حالت اصلي شناخته شد و تثبيت حال جرمي وظيفه انحصاري محكمه قرار گرفت. ولي اختيارات قانوني شاه بيش از حد اعتدال و سلامت سياسي بود. ماده 15 شاه را غير مسوول قرار ميداد. اينكه مذهب حنفي بطور مشخص مذهب رسمي شناخته شد يك نقض ديگر بود كه بيش از يك خمس نفوس افغانستان را مورد تبعيض قرار داد و اتباع درجه دوم ساخت. يك نقص مهم ديگر آن بود كه احزاب به ميان نيامد.شوراهاي ولايتي از قوه به فعل نيامد، روساي بلدي از مرحله سر پرست به رتبه انتخابي ترفيع نكردند، و مهمتر از همه شوراي انتخابي قريه بوجود نيامد. قانون اساسي دوران جمهوري مصوب 13 فبروري 1977 به گفت مير محمد صديق فرهنگ ماهيت مركب و متضاد داشت. يك بخش از احكام آن بخصوص احكام مربوط به مصئونيت هاي شخصي عينآ از قانون اساسي سال 1343(1964) اخذ شده ظاهرآ اصول قبول شده دموكراسي را الزام كرده است.

سياوش:

به حساب موخره، پرسش معترضه اي مطرح مي شود كه در وضعيت كنوني افغانستان آيا كماكان موانع تاريخي و ژيوپوليتيك جلو تحول بنيادين اجتماعي را مي گيرد يا اينكه فرصتي استثنايي براي استحاله كامل و طبيعي تمام واحد هاي قومي زباني مذهبي در همديگر فراهم آمده است؟

د.ا.عثمان:

به باور من از تعامل جديد واحد هاي ياد شده كه در گذشته به تبعيت از عامل فشار ناگزير به همزيستي شده بودند، اين بار به پيروي از انگيزه رضا مبني بر درك دقيق يك فرصت تاريخي باهم تركيب مي شوند و تولد يك ملت بالنسبه امروزي و مبني بر حضور آزاد و منصفانه تمام عناصر ساختاري را بشارت ميدهند. اگر اين مساله را حسب عادت با فارمولهاي جامد و نا منطبق با شرايط كنوني قالب نكنيم، بروشني در ميابيم كه عامل بسيار نيرومند جهاني زمينه را براي گذار كيفي و پايه اي جامعه ما فراهم كرده و مرحله حسن استفاده مساوي از فرصتها و امكانات براي همگان فرا رسيده است.

برخي از روشنفكران ما استدلال مي كنند كه صلح نبايد به بهاي از بين رفتن آبروي ملي فراهم شود!اين سخن درستيست ولي آنچه بحث انگيز مينمايد اينست كه آن«آبروي ملي»مقولۀ جدا از مصالح عمومي نمي تواند بود.آبروي ملي نبايد با استمرار خانه جنگي، برادركشي، فقر استخوانسوز و كينه هاي فرقه اي، نژادي و مذهبي تعبير و توجيه شود.اگر مضمون و محتواي يك نظام اجتماعي امنيت، رفاه همگاني، اخوت و آزادي هاي انساني نباشد؛ ديگر به هيچ هم نمي ارزد.

رعايت تناسب بين خواستها و امكانات به رياليسم سياسي و واقعنگري مي انجامد ما بايد دقيقآ بايد اين نسبت و تناسب را در وضع موجود در نظر بگيريم چه " از کوزه همان تراود که دراوست!" اگر ما بی توجه به دشواری های شرایط فعلی، تحقق آرمانهای خویش را در یک ماه و یکروز آرزو کنیم به بیماری فزون طلبی و شتابزدگی می لغزیم. واگر کمتر از آنچه بایسته است طلب کنیم مصاب به مرض دلمردگی و کرختی می شویم. از این جاست که حد اقل نظم، حد اقل ثبات سیاسی، حد اقل ثبات اقتصادی و حد اگثر امید به آینده ما را فرا میخواند که به جای تخریب و سنگ اندازی و دامن زدن آتشهای نیمه خاموش زیر خاکستر، آموخته ها و ظرفیت های کاری و فکری خویش را در تحکیم و تثبیت وضع موجود در کشور به کار گیریم چه دیگر تاریخ تکرار نخواهد شد.نه یازدهم سپتامبر باز خواهد گشت که منجر به تصحیح سیاستهای امریکا گردد و نه کسی دست و آستین بر خواهد زد که نیرو های تمدن ستیز طالب را جارو کند و نه اتحاد جهانی تجدید خواهد شد که به عنوان یک وجیبۀ انسانی کمر به باز سازی افغانستان ببندد و ما را از خاک و خاکستر بالا بکشد.پس به عنوان نخستین قدم باید به لائیسیتی – جدایی دین از دولت – بیندیشیم، به آنچه که دست انسان عقگرا را در تدوین قوانین باز می گذارد و به انسان معاصر اختیار میدهد که بدون ترس از اعمال فشار عناصر مطلقگرا، قوانین مورد نیازش را بسازد و وارد دنیای مدرن شود.

ادامه دارد

قسمت چهل و ششم

  نقش عبدالمجید زابلی در ایفای ریفورم های اقتصادی در افغانستان

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

تا این جا به توضیح ومعرفی سازمانهایی پراخته شد که در اپوزیسیون حکومتها وقت قرار داشتند. این سازمانها با اینکه در ابراز نظریات و شیوه های مبارزه و برخورد شان با حکومت ازهم تفاوت داشتند، حتمآ وجوه مشترک نیز بین آنها کم نبوده است ،ایجاب میکند این رُخ مساله نیز روشن گردد.

- دیگر اینکه آیا میتوان موقف و نقش عبدالمجید خان زابلی را در معادله قدرت آنزمان افغانستان، بمثابه نماینده بورژوازی ملی نشانی کرد و برجسته ساخت؟

داکتر اکرم عثمان:

از موارد مشترک بین آنها یکی اینکه همه عمدتآ به طیف های روشنفکر منسوب به گروه های مختلف اجتماعی تعلق داشتند. دیگر اینکه عمومآ شهر نشین بودند و شناخت لازمی از اوضاع و احوال جامعۀ شان داشتند.سوم اینکه تحت تاثیر نهضت مشروطه خواهی که در سالهای قدرت امیر حبیب الله سراج الملله والدین و شاه امان پا گرفته بود، به نوسازی و تغییر و تحول دل سپرده بودند.آنها در نهایت برآن بودند که طرز ادارۀ قرون وسطایی و مستبدانه را تعدیل نمایند.

در تقابل با آنها هیات حاکمه نیز آرام ننشسته بودند. از سویی کشاکش بالنسبه شدید بین عمو و عمو زاده های صدر نشین آغاز شده بود و نسل دوم خانواده مرکب از سردار محمد داودخان و سردار محمد نعیم خان که از کاکای بزرگ شان سردار محمد هاشم خان آموزش دیده بودند و به شدت طرفدار حکومت متمرکز بودند ، آشکار و پنهان در رقابت با کاکای دوم شان سپهسالار شاه محمود خان که در آن روزگار مقام ریاست وزرا را بر عهده داشت قرار گرفته بودند و او را متهم به سهل انگاری و مماشات با مخالفان سیاسی حکومت خانوادگی می نمودند.

در موازات آنها سرمایه دار معروف عبدالمجید خان زابلی که به حق نمایندۀ آگاه بورژوازی ملی بود، انتقادهای بر صدراعظم داشت. از آنجاکه او مردی محافظه کار و طرفدار محیطی آرام و با ثبات بود از نا آرامی گروه های روشنفکر خوشش نمی آمد با داود خان و نعیم خان همراه می شود و در سُست کردن پایه های ادارۀ شاه محمود خان فعال می شود.نظر به اینکه عبدالمجید خان زابلی در کابینۀ شاه محمود خان عهده دار پُست وزارت اقتصاد بود و بر بسیاری از تصدی های اقتصادی نظارت مستقیم داشت ایجاب  می کند که بر پیشینه زندگی او بیشتر و دقیق تر مکث کنیم و رویداد هایی را به توضیح بگیریم که بحث های ما بعد را در ارتباط با کار نامه های او مدد میرسانند.

در شمارۀ 344 هفته نامۀ امید چنین می خوانیم: سال دقیق ولادت او روشن نیست ، مع الوصف تاریخ تقریبی ولادتش را 1902 ذکر کرده اند. (1)  شماری هم بر آنند که او در 1892 بدنیا آمده است.

زابلی در شهرتاشکند شامل مکتب شد.در آغازعهد امانیه در هرات بود.در آغاز جوانی مامور مستوفیت و گمرگ شد.با دختری از اهل مکنت هرات ازدواج کرد که حاصل آن ازدواج پسری بنام عبد الرحیم بود.

در جریان سفری به روسیه با دختری روسی ازدواج کرد، سپس به کابل برگشت و مقالاتی به جریدۀ « امان افغان» به چاپ سپرد. او در این مقالات به مسوولان امور توجه داد که نوسازی تجارت کشور را رویدست بگیرند.

هنگامیکه سردار محمد هاشم خان وزیر مختار افغانستان در مسکو بود،زابلی با او ارتباط نزدیک برقرار کرد و برنامه هایش را برای بهشد اقتصاد افغانستان برای سفیر مذکور توضیح کرد. و همین تماسها در زمان صدارت محمد هاشم خان اسباب پیوستن زابلی را به کابینه فراهم کرد.

زابلی سعی بلیغ کرد تا سلاح های سفارشی اعلیحضرت امان الله خان به روسیه، به امیر حبیب الله کلکانی نرسد و همین اقدام باعث شد که حکومت مابعد از او مدتی قدردانی کند و زمینه را بیش از پیش برای فعالیت های اقتصادی اش آماده گرداند.

نظر به اینکه در آن روزگار خزانۀ دولتی که می بایست در جای مشخصی نگهداری شود و شمار مبالغ ذخیره شده، هویدا و آشکار باشد، عبدالمجید خان زابلی که اطلاعات فراوانی در کار بانکداری حاصل کرده بود متوجه تاسیس بانک در افغانستان شد وسعی نمود که در آمد دولت به شکل جدیدی گرد آورده شود و آنجا را «بانک» نامگذاری نماید.

همینطور زابلی به عنوان کار شناس امور اقتصادی افغانستان، به عمران و ترمیم راه های ترانزیتی کشور از جمله راه کابل – بولدک و کابل- تورخم همت گماشت و توجه مقامات دولتی را به اهمیت حیاتی راه های یاد شده جلب نمود.

هنگام جنگ جهانی دوم، بر مبنای پیش بینی زابلی، راه های هند برتانوی اهمیت فوق العاده پیدا می کنند و عبدالمجید خان تصمیم می گیرد که نخست بانک ملی را تاسیس کند وبعد از آن نمایندگی های بانک را در شهر های چمن، پشاور، کویته، کراچی و بمبی تاسیس کند.وسرمایۀ تجارتی منطقه ای فعال گرداند.

در کار تاسیس«بانک ملی»زابلی،نخست شماری از تاجران عمدۀ کابل از جمله حاجی افضل و حاجی انور را فرا میخواند و همکاری آنها را در تدویر بانک ملی آرزو می کند.حاجی افضل مخالفتش را ابراز می کند اما حاجی انور از آن استقبال می کند.

از سوی دیگر شماری از بازرگانان با اعتبار مزار شریف از جمله نذیر قل خان و حاجی نظام بای ،از هرات مختارزاده ها و از قندهار تعدادی از تاجران بزرگ به برنامۀ زابلی در کار پایه گذاری بانک ملی می پیوندند.به این صورت «خزانۀ دولت»بنام «بانک ملی» بعدآ به اسم«دافغانستان بانک» تغییر هویت میدهد.

همچنیناو در تاسیس اتاق های تجارت و تدوین قانون آن خدمت کرد.برای خریدنفت از کمپنی «برماشل» شرکت پترول را تاسیس نمود.وی شرکت دیپوی تعاونی را برپا نمود.

زابلی با توجه به بحران های فراگیر اقتصادی در جریان جنگ جهانی دوم برآن شد که تجارت پوست قره قل را رونق ببخشد و روابط صادر کنندگان آن کالا ها و مال التجاره را با بازرگانان لندن و نیویارک بهبود بخشد.

هگذا او دریافته بود که دو احتیاج داخلی یعنی منسوجات  وشکر باید به پیمانۀ زیاد در داخل افغانستان تولید شود.

مفهوم مساعدت مالی خارجی،قرضۀ طویل المدت و سرمایه گذاری خارجی قبل برآن و نیز در سالهای جنگ دوم جهانی وجود نداشت.دراین هنگام موصوف از مقام ریاست شرکت سهامی و بانک ملی داخل دستگاه دولت به حیث وزیر اقتصاد برگزیده شد.

بعد از جنگ دوم جهانی و بطور خاص خشکسالی1949(که در آن سال آرد امریکایی توسط کوپون به مردم تقسیم شد.)همکاری با امریکا را در زمینۀ اقتصاد و تجارت در نگاه حکومت افغانستان مهم جلوه داد و همان بود که برای ایجاد ریاست انکشاف«وادی هیرمند»با امریکا مذاکره صورت گرفت و زابلی یکی از مذاکره کنندگان در آن باره با امریکا بود.

در همین سال توسعه کشت پنبۀ نساجی و تولید شکر از لبلبو اقدامات صورت گرفت و شهرهای پلخمری،بغلان و قندوز در مرحلۀ جدید اقتصاد قرار گرفتد.

در مقالتی تحت عنوان«عبدالمجید زابلی و عروج سیاست و نظام و زاویۀ عزلت» از جمرادجمشید چنین میخوانیم: در اتحادشوروی او را دیپلوماتی ورزیده می شناختند.در جرمنی او را به چشم بدیل ظاهر شاه می دیدند و بر آن بودند که به اقتضای شرایط، اگر نظام بر سر اقتدار خلاف سیاست آلمان نازی،راه مخالف بپیماید، آلمانها او را کاندید مناسبی برای تصاحب قدرت میدانستند.

اسناد آرشیف ملی واشنگتن تصویر ذیل را راجع به او میدهد: اومردی فعال،متمایل به نازی هاست.اودر حکومت افغانستان صلاحیت کامل دارد و از نفوذ زیادی بر خوردار است....

در سندی از ملاقات آقای زابلی با «فنوایزیگر»وزیر دولت آلمان بتاریخ 11مارچ1941 چنین معلومات میدهد:بخاطر دلچسپی به امور بانکی به حیث اتاشۀ تجارتی افغنستان به مسکو فرستاده شد بعد از بازگشت از مسکو،بانک ملی افغان را با توافق حکومت افغانستان تاسیس نموده،منحیث اقتصاددان خارق العاده رهبری امور وزارت تجارت افغانستان را عهده دار گردید.او آرزوی کار مشترک با آلمان را داشت.(2)

سیاوش:

اما مرحوم میر غلام محمدغبار مورخ معروف کشور ما در مورد زابلی نظر دیگری دارد؛ زابلی را پشتیبان حکومت مستبد و طرفدار دول استعماری خارجی معرفی میکند.

د.ا.عثمان:

بلی،مرحوم غبار در مورد زابلی و شماری از طرفدارانش در جلد دوم«افغانستان در مسیر تاریخ» چنین آورده است: عدۀ سرمایه دار وتجار عمدۀ افغانستان که در وقت نادرشاه ماهیت اصلی خود را آشکار کرده بودند با گرفتن امتیاز و انحصار تجارت و تشکیل شرکتها در پهلوی دولت ارتجاعی نشستند.قشرفوقانی این گروه در سیاست و قدرت دولت ،شریک و رفیق جانی حکومت گردید.درراس سرمایه داران و تجار بزرگ افغانستان تاجر آزموده یی(عبدالمجید زابلی)قرارگرفته بود که با اشتراک خانوادۀ حکمران انحصار تجارت داخلی و خارجی کشور را دردست گرفت و بواسطۀ انتفاع بی سرحد از تجارت داخلی وابستۀ رژیم ارتجاعی گردید و بواسطۀ انتفاع از انحصار تجارت خارجی مرتبط با ممالک استعماری خارجی شد.یعنی دوخاصیت مذموم خویش را نشان داد.یکی پشتیبانی ازحکومت مستبد و دیگر حمایت از دول استعماری خارجی.البته چنین عناصری که وطنش را به مارکیت مصنوعات ممالک خراجی و بازار فروش مواد خام کشور به ممالک مذکور، مبدل کرده واز این راه سود فراوانی میبرد. به سرمایه گذاری در صنایع داخلی و با ریفورم های اساسی اقتصادی افغانستان احتیاجی احساس نمیکرد. مگر اندکی وآنهم به غرض تنظیم و تسهیل تجارت خویش.(3)

و سیدقاسم رشتیا رجل معروف مطبوعاتی و سیاسی سالهای سلطنت محمد ظاهر شاه در دفتر خاطراتش از نوشتن و نشر مقالتی به قلم شادروان غبار در مخالفت با عبدالمجید خان زابلی خبر میدهد که به گفت او غوغایی بر انگیخت...

رشتیا می نویسد: در آن وقت این پیشامد برایم بسیار ناگوار بود.اما بعد ها بسیار خوشحال شدم که شنیدم هراتی ها واسطه شده آقای سلجوقی را نزد عبدالمجید خان بردند و همچنان عبدالحی عزیز، آقای غبار را نزد عبدالمجید خان برده و همۀ آنها درست با هم آشتی کردند.(4)

سیاوش:

از آنجاییکه منویات شعوری بورژوازی ملی به عنوان پایۀ اساسی یک نظام لیبرال، در وجود چند نفر از سوداگران داخلی تجلی میابد و برنامه های آنها در قوانین اساسی سالهای مابعد انعکاس میکند، ایجاب میکند به این موضوع بیش از حد معمول پرداخته شود.

د.ا.عثمان:

دقیقآ همین طور است ،دربحث های آینده بیشتر به شماری از سرکرده های سوداگران ملی خواهیم پرداخت.

فهرست منابع:

1-     هفته نامۀ امید،شمارۀ344،ص6

2-     همان جریده،جمراد جمشید.

3-     میر غلام محمد غبار،« افغانستان در مسیر تاریخ» جلد دوم،چاپ ویر جینیا ایالات متحده امریکا 1999، ص 193

4-     سید قاسم رشتیا- خاطرات سیاسی-چاپ امریکا(ویرجینیا)1997

قسمت چهل و هفتم

پیشگویی ها و نظریات سیاسی عبدالمجید خان زابلی

صاحب نظر و طراح سیاستهای اقتصادی

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

سیاوش:

از آنجاییکه منویات شعوری بورژوازی ملی به عنوان پایۀ اساسی یک نظام لیبرال، در وجود چند نفر از سوداگران داخلی تجلی میابد و برنامه های آنها در قوانین اساسی سالهای مابعد انعکاس می یابد، ایجاب میکند به این موضوع بیش از حد معمول پرداخته شود.

به سلسلۀ مباحث مطروحه در بارۀ  تاریخ معاصر افغانستان، در نوبت گذشته به کار نامۀ سیاسی و اقتصادی عبدالمجید خان زابلی پرداختیم و گفتیم که او بدون تردید یکی از نخستین کسانی بود که خلای عدم حضور بورژوازی ملی را در ساختار سیاسی و اقتصادی ملتفت شد و آگاهانه کوشید آن حلقۀ مفقود را در مناسبات اجتماعی افغانستان نشان بدهد و تا حدودی پل پیوند را بین شرایط ماقبل مدرن و مقدمات جامعۀ مدرن برقرار گرداند. خواننده های عزیز، انتظار شگافتن بیشتر این مساله را دارند.

داکتر اکرم عثمان:

تا جایی که من خبر دارم اکثر تاریخ نگاران و تحلیل گران ما به آن مهم عنایت چندانی نداشته اند و نظریات شانرا بر زمینۀ مناسب اجتماعی استوار نکرده اند، گفتنی آن نظریات پا در هوا می باشد.حتی گاهی عده ای در مقام مخالفت با تقویت بورژوازی ملی بر آمده اند و تاجرانی را که در صدد افزایش صادرات و واردات کالا های تجاری بوده اند تلاشی در جهت نزدیکی با اقتصاد امپریالیستی وانمود کرده اند.

لیکن تجربه نشان داد که رادیکالیسم افسار گسیخته! نه تنها با تیوری های رایج اقتصادی تطبیق نمی کند بلکه تجارب عملی کشور های روبه توسعه بطلان آن تمایل را نشان میدهد.

به هر رنگ در این  نوبت بازهم فعالیت های آگاهانۀ عبدالمجید خان زابلی را در گسترۀ حیات سیاسی و اقتصادی افغانستان پی می گیریم. چند سال پیش تحت عنوان«اندرز زابلی به سردار داود» در هفته نامۀ امید منتشرۀ ایالات متحده امریکا به چاپ رسید که حاوی نکات بسیار جالبیست. از آن جا که این نامه ها به سال 1994 به نشر رسیده اند و هنوز هم بخش هایی از محتویاتش تازگی دارند.

سیاوش:

نکات اساسی و عمده آن طرح را ممکن است بیان کنید؟

د.ا.عثمان:

بلی، من امید وارم  نکات مطروحه در آن طرح، حوادث و رویداد های خونبار را که در سالهای اخیر اتفاق افتاده اند از محاق ابهام بیرون آورند.

هفته نامۀ امید در باب نامۀ زابل به داود خان چنین آورده است:

20 جون 1974

حضور جلالتماب محترم رئیس دولت جمهوری افغانستان؛

بعد از تقدیم مراتب احترام عمیق و دعای سلامت وجود ذیوجود شما و موفقیت حضور تان در راه انجام خدمات بزرگ ملی، اجازه میخواهم به حیث یکی از افراد افغانستان عرایض چندی در بارۀ وطن مقدس و مشترک به مقام عالی ریاست دولت تقدیم دارم.

گرچه در شرایط فعلی شاید پسندیده نباشد که شخصی مانند اینجانب از راه عرایض خود موجب نا آرامی خاطر مبارک را فراهم سازد اما اعتقاد این جانب بر روحیۀ حق پرستی حضور شما و احساس مسئولیت بزرگ اجتماعی مرا وامیدارد  تا نظر خویش را در بارۀ خطری که وطن مقدس ما را تهدید میکند، بحضور مقام عالی حکومت به عرض برسانیم.

آرزوی دیرین همسایۀ شمالی ما مبنی بر توصل به آب گرم نشات میکند که در حال حاضر بنابر تغییر وضع سیاسی بین المللی تنها با عبور از افغانستان و پاکستان به مقصد رسیدن به بحر هند عملی شدنی است،چون کلید اصلی موفقیت اتحادشوروی در تامین این هدف در افغانستان واقع شده و کشور مذکور به منظور نیل به این آرزوی خویش در ساحۀ وسیع بین المللی و همچنان در کشور های ذیدخل منطقۀ ما مقدمات و ترتیبات دامنه داری را فراهم آورده است-لهذا هر تحولی که در کشور ما اتفاق می افتد،ولو با پیشگیری های شوروی ارتباطی نداشته باشد، در چوکات این اقدامات ارزیابی میکند و کوشش می شود طوری تعدیل گردد که شوروی را به هدفش نزدیکتر سازد.

این جانب از روی هفده سال تجربۀ زندگی در روسیه تزاری و شوروی انقلابی و همچنان به اساس مطالعۀ تاریخ روسیه و جهان غرب از مدتها پیش به این خطر پی برده و در هر فرصتی که موقع یافته ام آنرا به سمع زمامداران کشور های ذیعلاقه رسانده ام. چنانچه مذاکرات سال 1951 این جانب در کراچی با وزارت خارجۀ پاکستان و میموراندمی که در سال 1955 در اثر خواهش عبدالرحمن شارژدافیر سفارت پاکستان در واشنگتن تحریر یافته(یک کاپی آن به حضور سردار محمد نعیم خان وزیر صاحب خارجۀ آن وقت افغانستان نیز تقدیم شده است) و در هر دوی آن چگونگی تجزیۀ پاکستان شرقی بدست هند به همکاری روسیه پیشگویی شده بود، از مساعی این جانب در راه متوجه ساختن زمامداران پاکستان به این خطر نمایندگی میکند.

اما در مورد افغانستان نمونه تلاش اين جانب مذاكراتي است كه با حضور سردار محمد نعيم خان در آخرين سفري كه به حيث وزير صاحب خارجه افغانستان به امريكا تشريف آورده بودند صورت گرفته است. قسمت اول مذاكرات كه در هوتل"والدروف استوريا" در سال 1955 صورت گرفته و در آن خطراتي كه افغانستان را از ناحيه روسيه تهديد ميكرد، مورد بحث قرار گرفته سه ساعت دوام كرد. و به عدم توافق نظر و عصبانيت وزير خارجه انجاميد.اما فرداي آنروز كه حضور وزير خارجه عازم پاريس بودند، مرا از هوتل با خود به موتر گرفته و در عرض راه تا ميدان طياره مذاكرات روز پيش را تجديد فرمودند، ولي اين بار مباحثه در فضاي آرام صورت گرفت و حضور وزير صاحب خارجه در اخير فرمودند كه آنچه را به ايشان مذاكره كرده ام بصورت يك ميمرندم تحرير و از راه سفارتكبراي افغانستان در پاريس به حضور شان تقديم دارم تا ايشان آنرا به حضور صدراعظم صاحب برسانند و اضافه فرمودند كه ايشان وعده داده نمي توانند كه نظريات اين جانب مورد قبول حضور صدراعظم صاحب واقع شود.اينجانب ميورندم مذكور را ترتيب و آن طوريكه هدايت داده شده بود به حضور وزير خارجه تقديم داشتم.هرگاه اسناد و اوراق فوق الذكر از بين برده نشده باشد از روي آن معلوم شده مي تواند كه جريان اوضاع سياسي در منطقه در تقريبآ 18 سال پيش به چه دقتي پيش برده شده است.
متاسفانه حكومتهاي آنوقت پاكستان و افغانستان با اين طرز تحليل من از اوضاع سياسي هم عقيده نبوده و به نظريات اين جانب توجهي نكرند.
همچنان عرايض مكرر اين جانب در 1964 در جلال آباد، در مورد اينكه يگانه راه بقاي افغانستان در همكاري نزديك حضور جلالتماب شما با مقام سلطنت سراغ شده مي توانست و بس، نيز طرف قبول جلالتماب شما واقع نشد.
در اين باره اجازه ميخواهم متذكر شوم كه وقتي در سال 1961 حضورشما مرا از "گراند هوتل روما" براي صرف عصريه با خود گرفتيد، در عرض راه فرمايشاتي در باره آينده افغانستان و نظريه خويش مبني بر تاسيس كميته مركزي مشابه مصر كرده فرموديد، كه بعد از مراجعه به افغانستان پيشنهاداتي به اعليحضرت خواهيد كرد و اگر قبول نشد استعفا خواهيد كرد.هرگاه به ياد حضور جلالتمابي باشد در ختم فرمايشات حضور شما در نيويارك لطف فرموده كه از نگاه اعتمادي كه به اين جانب دارد پلان سياسي خود را جهت معلومات اين جانب توضيح مي فرمايند، بدون آنكه به اينجانب اجازه كدام تبصره را در اطراف آن بدهد. جلالتماب شما در جواب فرموديد كه ميخواهيد تبصره اينجانب را بشنويد و برحسب اين اجازه شما اينجانب مطالبي را به عرض رساندم كه به دو نكته آن مختصرآ اشاره مي شود:
1- عرض كردم كه از تاسيس(كلوب دموكرات ملي) اينجانب به اين نتيجه رسيدم كه رشد سياسي و اجتماعي مردم به جايي نرسيده كه بتوان عده اي از اشخاص رسيده را به اساس يك روحيه ملي و عقيده اجتماعي به دور هم جمع كرد.از آنرو ممكن است حضور شما نيز در تشكيل گروپي كه شما را در تامين آرزو هاي ملي شما كمك كند موفق نشويد.
2- روي اين اصل پيشنهاد من اين بود كه حضور شما از استعفاي خويش صرف نظر فرموده و وظايف ملي خويش را دوام بدهيد ولي سعي فرماييد كه از راه انكشاف مملكت و بلند رفتن سويه اجتماعي مردم وسايلي فراهم گردد كه بد بيني ها تنگ نظري ها و خود غرضي هاي موجود از بين رفته مردم با عشق و از خود گذري با رهنمايان ملي خود در انكشاف مملكت و حفظ آزادي وطن خود سهم بارزي بگيرند و افزودم كه تا خانۀ جديد و مساعدتري را به حيث پناهگاه ملي بنا نكرده باشيد خانۀ موجود را هر چند هم كه نا مساعد باشد ويران نفرماييد.
اين نظريۀ من بر اين فرضيه استوار بود كه مقام سلطنت سابق اگر چه بهم انداز بودند ولي چون از نگاه ساختمان روحي شخصي پاسيف بودند قادر بر آن نبودند كه مانع انجام وظايف ملي شما بگردند و اگر حضور شما مساعي خويش را در راه انكشاف افغانستان دنبال مي فرموديد يقينآ كشور ما را به مقام محفوظ تري نسبت به امروز رسانده مي توانستيد و آن گاه كه رشد اجتماعي و طاقت زندگاني و اعتماد به نفس و تكيه به خود روحيه ملي به وجود مي آمد نوبت به عملي ساختن ريفورمهاي مورد نظر حضور شما ميرسد.حضورر شما در آن وقت به عرايض اين جانب توجه نفرموده و مشورۀ عده اي از مشاورين جاه پرستی را که دور شما جمع گشته بودند پذیرفتند.درحالیکه بعضی از این اشخاص به مقصد از بین بردن حکومت شما، که خود شان نیز در آن عضویت داشتند به تشویق مقام سلطنت در زیر پرده کار کرده و راپور های مجالس شما را به مقام سلطنت می رساندند.

بعد از آن هم این جانب مجادلۀ خود را از دست نداده وقتی بعد از 13 سال اقامت در خارج در سال 1963 دوباره به افغانستان برگشتم اولین اقدام این بود که مناسبات حضور شما را با اعلیحضرت ترمیم کنیم.برای این منظور سه بار با مقام سلطنت مجلس کرده و بعد از اینکه ایشان اگر قلبا هم نبود لااقل زبانی، به این کار موافقت کردند،در جلال آباد بحضور شما مشرف شده پنج ساعت در این باب مذاکره کرده و هر چه کوشیدم و استدعا کردم ثمری نبخشید و حضور شما فرمودید که به حرف مقام سلطنت نمی شود اعتماد کرد.

بعدآ در همان سال 1964 در مونشن به حضور ملکه مشرف شده سه ساعت در همین موضوع مذاکره کرده گفتم اگر بین والاحضرت سردار محمد داود خان و اعلیحضرت توافقی پیدا نمی شود رژیم سلطنت از بین خواهد رفت.

ایشان وعده دادند که به مجرد رسیدن به کابل تمام مجاهدت بشری را جهت اصلاح امور به خرچ دهند. ولی متاسفانه یک هفته بیشتر دوام نکرده زیرا رشتۀ اعتماد جانبین از هم گسیخته بود.

هدفم از اشاره به این وقایع ناگوار گذشته آنست که میخواهم روشن سازم که مجادلۀ من در راه نزدیک ساختن حضور شما به مقام سلطنت ازمقاصد شخصی نشات نکرده،چه اینکه خودم بنابر عللی که قابل توضیح نیست،مورد بد گمانی قرار گرقته بودم،بلکه ناشی از ایجابات مصالح ملی و سلامت مملکت بوده است چه اینجانب مشاهده میکرد که محمد ظاهر شاه یکی از پسیف ترین پادشاهان مملکت بوده اند،فاقد تشبث و جرئت بودند واگر صدراعظمی مانند شما که از اعضای خاندان سلطنتی بودند با سلطنت یکجا نمی شد دیری نمی گذشت که رژیم شاهی از بین میرفت و از بین رفتن رژیم شاهی در مملکتی عقب افتاده مانند افغانستان که دارای وحدت ملی نبوده و اکثریت اعظم مردم آن از سواد بهره ای ندارند، مملکتی که از یکطرف با دو کشور کمونیستی همسرحد بوده و از طرف دیگر با دو عضو پکت های نظامی غربی همسایه بوده و هر یک از کشور های همسایه از نگاه سیاست ملی خود و پلانهای شرق و غرب از نگاه منافع بین المللی در آن مقاصدی داشتند،بوجود آمدن رژیم جمهوری در آن حفظ تمامیت ارضی آنرا ناممکن می ساخت چه بسیار احتمال داشت که انتخابات رئیس جمهور از یکطرف دستخوش تفرقه جویی ها نژادی، زبانی و منطقوی قرار گرفته و از طرف دیگر مورد سوء استفاده دولت های خارجی قرار گیرد.

به ترتیبی که این کشمکش ها به نفع شوروی که در طول 1700 کیلومتر با ما هم سرحد است ،بوده و از بدو انقلاب 1917 در کشور ما در صدد تهیۀ وسایل لازم برای تامین اهداف خود بوده است خاتمه یابد.

از این لحاظ بود که اینجانب برای نجات مملکت سعی میکردم تا در صورت امکان اتحاد خاندان سلطنتی تجدید گردد.متاسفانه آن اتحاد و همکاری و استفاده از وقت برای انکشاف مملکت میسر نشد.سیستم دموکراسی مصنوعی بروی کار آمد، اما چون رهبری موجود نبود که این سیستم را پی ریزی کرده تشکیلات سیاسی و احزاب ملی را بوجود آورده روحیۀ ملی، از خود گذری ووحدت ملی را زنده سازد،نظام جدید دستخوش خود غرضی و جاه طلبی ها گشته،انارشیسم سیاسی و اجتماعی به میان آمده قوای مملکت را مضمحل ساخت.

قسمت چهل وهشـتم

تاسیس یک حزب سیاسی دولتی

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

سیاوش:

در مباحث گذشته عمدتآ سیر تحول افکار روشنفکران را بسوی تاسیس نظام مشروطه  به بررسی گرفتید و از تشکل هایی سخن راندید که در مقابله با استبداد سنتی و تاریخیت یافته قد راست کرده بودند. اما چرا در امر قانون و مشروطه کردن قدرت سیاسی توسط قانون، ارادۀ مردم افغانستان مد نظر گرفته نشد.

داکتر اکرم عثمان:

در مباحث گذشته گفتیم که امر قانون ومشروطه کردن قدرت سیاسی توسط قانون در پس منظر حیات سیاسی مردم افغانستان موجود نبوده است و آنچه در قالب قانون  به ظهور رسیده است ارادۀ  الزام آوری بوده که از نیات و منویات راس قدرت سرچشمه گرفته است.

از بدو فعالیت مشروطه خواهان اول در زمان امارت امیر حبیب الله خان سراج الملت والدین تا پایان صدارت شاه محمود خان نهضت مشروطه خواهی با افت و خیز فراوانی روبرو بوده است که در حقیقت ذات و سرشت جامعۀ ما را عیان کرده است.

در توضیحات گذشته آوردیم که مبارزات سیاسی عمدتآ در چارچوب چند سازمان کوجک شهری شکل گرفتند و به درجات متفاوت آرمان های دموکراتیک و مسالمت آمیز شانرا عنوان کردند.از آنجا که بعد از سقوط حکومت مشروطه خواه امان الله خان بار دیگر حکومت مطلقه به قدرت رسید و مشروطه خواهی برای سالهای دراز فرو خفت.تا اینکه دوران صدارت شاه محمود خان قرا رسید و تا جایی که برایش مقدور  و میسر بود به اقدامات شبه قانونی دست یازید و قانون اساسی، مجلس قانونگذاری و مراجع تکلم قضایی بوجود آورد که اقداماتی مثبت به نظر می آمد و دو وجه مشخص داشت، وجه اول اینکه حاکمیت وقت در افغانستان وانمود میکرد که قدم به جلو گذاشته و کماکان به حاکمیت قانون وفادار است.از طرف  دیگر برای افکار عامه خوراک تهیه میکرد و معترضانی را که پیوسته راس قدرت را به خود کامگی متهم مینموند تفهیم میکرد که مانند حکومت شاه امان الله  به بخشی از ارزش های مشروطه خواهی وفادار  می باشد.

ولی بعد از کشته شدن نادر شاه بدست عبدالخالق و تاسیس سازمان ملل متحد دولت بر سر اقتدار را زنهار داد که نمی تواند با پنچۀ آهنین افغانستان را اداره کند بنابرآن، بعد از به پایان رسیدن صدارت محمد هاشم خان که با شدت عمل و انضباط دیکتاتور منشانه همراه بود و تا حدودی به تامین امنیت منجر شد رهبری حکومت دودمانی سیاست مماشات ومدارا را در برابر نهضت های روشنفکری پیش گرفت.

چنانکه در بخش های ماقبل بیان کردیم مشروطه خواهان نامداری چون میر غلام محمد غبار،عبدالرحمن محمودی، گل پاچا الفت، کریم نزیهی و انگار توفیق یافتند هفته نامه های انتقادی را به نشر برسانند و حول آن نامه های روشنگرانه،گروه هایی متشکل شدند که همه کم و بیش مشروطه خواه و دموکرات بودند و از مشارکت افزونتر لایه های مستضعف در ارکان سه گانۀ قدرت سیاسی پشتیبانی مینمودند.

از طرف دیگر مقامات بلند پایۀ حاکمیت بخصوص شخصیت های ذینفوذ دولتی چون سردار محمد داود خان، سردار محمد نعیم خان که مهره های عامل قدرت  درخانوادۀ شاهی بودند کاکای شان سردار شاه محمود خان را متهم نمودند که مرتکب اقداماتی از گونۀ حسن برخورد با اخلالگران و دشمنان حکومت شده است و باید کاری کنند که عم شانرا از مسند قدرت بر اندازند و خود نظم و نسق را به مملکت بر گردانند.

در کنار آنها عبدالمجید خان زابلی که مجرب ترین شخصیت اقتصادی افغانستان بود و دوام حکومت متمرکز را به نفع سود وسرمایه و رونق تجارت اش تلقی میکرد جانب سردار را می گیرد و میکوشد وسیعآ صدراعظم وقت را به مساهله وضعف اداره متهم کند.

از آنجا که در آن روزگار فعالیت های سیاسی در چارچوب سازمانها و کروه های معلوم الحال،باب روز بود و به گردانندگانش اعتبار زیادی می بخشید آن سه مهرۀ قدرتمند«کلوپ ملی» را در تقابل با اوپوزیسیون نا وابسته به دولت بنیاد نهادند.

شادروان میر محمد صدیق فرهنگ در اثر معروفش« افغانستان در پنج قرن اخیر» چنین آورده است:

در سالهای  اول حکومت شاه محمود خان ، محمد داود خان و محمد نعیم خان که با راه و روش  او موافق نبودند یکی بعد دیگری کشور را ترک گفته به عنوان وزیر مختار به لندن و پاریس رفتند و تا سال 1949 در آنجا ماندند.در این وقت عبدالمجید خان که او هم اقدامات حکومت را در جهت دموکراسی بسود خود نمی دید در اثنای مسافرتی در خارج با ایشان ملاقات کرد.تفصیل مذاکرات ایشان معلوم نیست اما قدر مسلم این است که به دنبال بازگشت عبدالمجید خان سرداران نیز وظایف شانرا در خارج ترک گفته به کابل آمدند و یک رشته فعالیت سیاسی را به اتفاق او روی دست گرفتند. اینان میخواستند که در مرحلۀ نخست شاه را از حمایت شاه محمود خان منصرف ساخته و در مرحلۀبعدی صدراعظم را محبور به استعفا سازند.برای رسیدن با این هدف چنین استدلال نمودند که نرمش نسبی شاه محمود خان امنیت کشور را با خطر مواجه ساخته و جلوگیری از این خطر ایجاب می کند تا نظام سخت گیری به شکل نظام محمد هاشم خان در کشور بر قرار گردد.

تبلیغات ایشان در ذهن یک عده اشخاص از جمله شاه کارگر افتاد هرچند وی حاضر نشد دست عمش را از کار کوتاه کند و به جای او محمد داود خان را بر کرسی صدارت بنشاند اما موافقت کرد که برادران دو باره در کابینه وارد شده اختیارات گسترده تر در آن بدست آوردند.

عبدالمجید خان زابلی که برای اجرای اینگونه امور از قوۀ تخیل باروری برخوردار بود فورآ دست بکار شده نقشه ای را طرح ریزی کرد که بر تشکیل حزب دولتی  و وارد نمودن تعدیلات در هیات وزراء و صلاحیت رئیس و اعضای آن بنا یافته بود. به موجب این طرح که شاه آنرا به خوشی و صدراعظم با اکراه پذیرفتند، هیات وزراء به چند گروپ متمایز تقسیم شد که در راس هر گروپ یک نفر به عنوان سر گروپ و با صلاحیت بالاتر  از وزیر قرار گرفت. سر گروپان عبارت بودند از علی محمد خان ،محمد داود خان، عبدالمجید خان زابلی و فیض محمد خان ذکریا.در عین حال به تاسیس یک حزب دولتی بنام حزب دموکراتیک ملی تصمیم گرفتند و در مرحلۀ نخست آنرا با عنوان کلوپ ملی تشکیل نمودند.

سیاوش:

منظور از این ابتکار که هیچگونه مجوزی در قانون اساسی نداشت چه بود؟

د.ا.عثمان:

مقصد از این ابتکار این بود که از یک سو صدراعظم را بی اختیار ساخته و از دیگر سو با جذب نمودن قشر تعلیم یافته و بخصوص وکلای شورا،جمعیت های آزاد و حزب مخالف حکومت را که در شورا در حال تشکیل بود در نطفه خنثی سازند. درنتیجۀ این بازی یک کشمکش سه جانبه در صحنۀ سیاسی کشور نمودار گردید. در یک سو رئیسان گروپ ها و طرفداری ایشان از تعلیم یافتگان و غیر آن قرار داشتند که می کوشیدند از این راه زمام امور را بدست گیرند.در قسمت دیگر آزادیخواهان اعم از وکیلان و غیر ایشان را که سعی داشتند از بازگشت نظام استبدادی جلوگیری کنند. و در بین هر دو شخص صدراعظم که از هر دو سو در هراس بود و میخواست مقام خود را نگهداری کند قرار داشت. کلوپ ملی در کار جلب روشنفکران بویژه اعضای آزادیخواه شورا ناکام گردید زیرا ایشان از شرکت در آن خود داری کردند.در عین حال یک عده از مامورین دولت از جمله عبدالحی عزیز نقشۀ تشکیل گروپ ها را منافی قانون شمرده از وظایف شان اسعفا دادند و دعوت در شرکت در کلوپ را رد کردند.از سوی دیگر، شخص صدر اعظم با شیوۀ مقاومت منفی در برابر کلوپ ملی مشکلات ایجاد میکرد تا اینکه در سال 1950 در نتیجۀ برخوردی در مجلس وزراء در بین او زابلی بر سر یک موضوع جزئی، وزیر اقتصاد مجبور به استعفا شد.

شاید وی توقع داشت که رفیقان حزبی اش بخصوص محمد داود خان و محمد نعیم  در این پیشامد از او حمایت نموده و با او یک جا مستعفی شوند.اما چون آنان چنین نکردند زابلی کلوپ ملی  را هم ترک گفته برای مدت طولانی به خارج رفت....(1)

اما شادروان میر غلام محمدغبار در این باب نظر دیگر دارد: وقتیکه حکومت جریانات تازۀ سیاسی روشنفکران افغانستان را در پارلمان و حلقه های سیاسی و اتحادیۀ محصلین و غیره بدید به غرض تضعیف و جلوگیری از نشو و نمای شان خواست ابتکار را بدست خود بگیرد.لهذا به تشکیل یک پارتی دولتی در 1950 پرداخت.

این پارتی که برای عوام فریبی نام«دموکرات ملی» بخود نهاده بود مستقیمآ با اجازۀ کتبی شاه از طرف سردار محمد داود خان عموزاده و یازنۀ شاه و وزیر حرب،عبدالمجید زابلی سرمایه دار و تاجر بزرگ و وزیر اقتصاد، سردار فیض محمد خان ممثل اریستوکراسی ووزیر معارف، علی محمد خان بدخشانی سمبول محافظه کاری و معاون صدر اعظم تاسیس گردید. اعضای این حزب متنفذ و متمول مرکبی بودند از چند نفر سر داران محمد زایی، جنرالان اردو، تجار و ملاک بزرگ،عدۀ از وزرا و مامورین عالیرتبه و در مرتبۀ اخیر چد نفر روشنفکر سازشکار.

ادامه دارد

فهرست منابع:

1- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ 1988، ورجینیا ، ایالات متحده امریکا،ص 451.

 

قسمت چهل ونهم

 نظری به مسالۀ پشتونستان در پرتو جغرافیای سیاسی افغانستان

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

سـیاوش:

یکی از مباحث مطرح در دوران صدارت شاه محمود خان مسالۀ پشتونستان است.جناب داکتر عثمان، لطفآ این مسالۀ را در پرتو جرافیای سیاسی افغانستان به بحث بگیرید.

داکتر اکرم عثمان:

چنانکه واقفیم امپراتوری انگلیس در طول قرن نزدهم در صدد تحکیم سرحدات مهمترین مستعمره اش هندوستان بود و از هر طرف که شبهۀ خطر رخنه به درون آن مرز ها میرفت متوسل به اقدامات پیشگیرانه میشد.

ار آنجا که آسیب پذیرترین آن مرز ها، مرز های شمال غربی نیمقاره متصل افغانستان بود، انگلیسها از بیم تهاجم احتمالی روسیۀ تزاری بی درنگ واکنش نشان میدادند.

با همین انگیزه وقتیکه امیر دوست محمد خان در پی ایفای یک سیاست متوازن در ارتباط با انگلستان و امپراتوری روسیه بود، انگلستان سیاست«فارورد پالیسی» یا پیشروی را در برخورد با افغانستان پیش گرفت.

در آن فرصت دو ابر قدرت وقت در مقابل با همدیگر در صدد توسعۀ حوزۀ های نفوذ شان بودند، روسها بعد از تحمیل قرار داد های «ترکمان چای» و «گلستان» بر ایران نواحی قفقاز و بخش هایی از آذربایجان ماورای«رود ارس» را از سلطۀ آن کشور بیرون کرده بودند.

حکمروایان« دودمان قاجار» در ایران به اقتضای منافع شان گاهی جانب انگلیس را پیش میگرفتند و گاهی بسوی روس می لغزیدند.

محمد شاه قاجار در آن هنگام متمایل به دربار روسیه بود و در تفاهم با امپراتور روسیه برنامه هایی داشت که نهایتآ بر حمله بر افغانستان خلاصه میشد.

«محمود خواجه نوری» استاد سابق دانشگاه تهران در کتاب«تاریخ دیپلوماسی ایران» در این باره چنین آورده است:« کُنت سیمونیچ» سفیر روسیه در ایران سعی می نمود توجه دولت ایران را به جانب افغانستان معطوف دارد و از این امر، دو منظور داشت.

اول آنکه دولت ایران با بدست آوردن متصرفات جدید نواحی از دست رفتۀ قفقاز را فراموش نموده و کینۀ را که از روسها به دل داشت از خاطر محو نماید.

دوم آنکه پیشرفت ایران در افغانستان،دردی سری برای دولت انگلستان که رقیب مهم و معتبر روسیه به شمار میرفت فراهم سازد. به این ترتیب اگر ایرانی ها موفق به بر قراری تسلط خود در افغانستان میشدند روسها را که در ایران نفوذ زیادی داشتند قدمی بسوی مقصود اصلی خود نزدیک میکردند و اگر هم موفقیتی نصیب ایران نمیگردید، لا اقل برای مدتی توجه دولت انگلستان به این قسمت معطوف شده و در نتیجه این دولت از فراهم نمودن موجبات مزاحمت برای دولت روسیه(چه در بالکان و چه در قسمت های دیگر) باز میماند.(1)

از سوی دیگر افغانستان نیز بحران داخلی مهمی را پشت سر میگذاشت وقدرت حاکمه از دست خانوادۀ سدوزایی بدست سلالۀ محمد زایی منتقل میگشت.هرات هنوز هم در دست بقایای خانوادۀ سدوزایی بود و برادران بارکزایی در قندهار کوس خود مختاری  می نواختند.در مشرق افغانستان هم دولت سیکهای پنجاب مستحکم شده بود و ولایات شرقی افغانستان را تا کنار های رود سند غصب کرده بودند.(2)

دراین گیر و دار سفیر انگلیس در تهران کوشش بسیار کرد تا جلو فعالیت های «کنت سیمونیچ» را بگیرد ولی موفق نشد. بناچار «لارد اوکلند» فرمانروای کل هندوستان هر چه زود تر « اکساند برنس» را بکابل فرستاد تا ضمن امضای یک قرارداد تجارتی بین حکومت انگلیس و افغانستان،دولت افغانستان را از هرگونه همکاری با روس و ایران باز دارد.امیر دوست محمد خان برای امضای یک قرارداد تجارتی با انگلیس آمادگی نشان داد ولی استرداد ولایت پشاور را که در چنگ سیکهای پنجاب متحد حکومت هند انگلیسی افتاده بود تقاضا کرد که به افغانستان بر گردانده شود. اما «لارد اکلند» این تقاضا را نپذیرفت.اما همزمان با این اقدامات در ماه دسامبر1837 هیاتی بریاست کاپیتان وتیکویچ از طرف حکومت روس راهی کابل شد که حامل نامه ای از«کُنت سیمونیچ» به عنوان امیر دوست محمد خان بود.این هیات مدتی در کابل ماند و پیشنهادی در بارۀ کمکهای مالی  و نظامی دولت روسیه به امیر ارائه کرد که مورد تائید قرار گرفت،و « اکساندر برنس» نمایندۀ اعزامی انگلیس که دیگر امیدی به همکاری امیر دوست محمد خان نداشت در اپریل 1838 پس از هفت ماه اقامت بی حاصل در کابل روانۀ هند شد و در عوض «وتیکویچ» جای او را در دربار افغانستان اشغال کرد.

از آن پس حکومت بریتانیا از سیاست تحبیب و مدارا نسبت به افغانستان دست می کشد و به سیاست پیشروی که مبتنی بر اعمال زور و فشار و تجاوز مسلحانه بر افغانستان بود میگراید به این ترتیب نیروهای انگلیسی از حریم مرز های افغانستان میگذرد و زمینۀ نخستین جنگ آزادی بخش مردم بر ضد استعمار فراهم می شود.(3)

در این باب در کتاب« زندگی امیر دوست محمد خان امیر کابل» تالیف موهن لال چنین می خوانیم: در چنین اوضاع و بخاطر حضور  و وعده های نماینده روسیه فضای طرز معاملۀ امیر به مقابل هیات بریتانیه  تغییر کرده، امیر از نماینده تعهد تحریری برای استرداد پشاور طلب میکرد و همچنین مبالغ هنگفتی برای تنظیم سپاه مقتدری تا خود او فرمانروای نهایی کل افغانستان گردد.«کپیتان وتیکویچ» در عین زمان بدباریان امیر تبلیغ میکرد که قانون انگلستان به گورنر جنرال هندوستان صلاحیت نمیدهد بدون مشوره و هدایت کابینه و سه قدرت دیگر دولت انگلیس عمل  و اقدام کند، در حالیکه او و «کنت سیمونیچ» یا هر نمایندۀ دیگر روسیه ضرورت به مشوره و حصول هدایت از دیگران را ندارد.

هیات بریتانیه تمام این جریانات را به گورنرجنرال هندوستان خبر داد و او در اول به اساس سنجش و تعقل چندان اهمیتی به صلاحیت هیات روسی در کابل قایل نشد.اما هنگامیکه اوضاع بطرف ناخوش آیند شدن و تهدید برای امنیت و آرامی هندوستان تحول کرد.آنگاه گورنرجنرال موضوع را جدی ومهم تلقی کرد .

یکعده اشخاص و مامورین دولت هند برتانوی که با خصلت و کرکتر افغانها بلد نیستند و خصوصآ با اخلاق و کرکتر امیر دوست محمد خان آشنا نمی باشند، میگویند:"چرا «آرل آف اوکلند» گورنرجنرال هندوستان یک مقدار پول جزیی که امیر  و سرداران قندهار تقاضا داشتند به آنها نداد."

اما شریف زادگانی که در کابل سکونت دارند باین اصل موافق  می باشند که امتناع گورنرجنرال از اعطای پول به امیر یک کار با سنجش و عاقلانه بود زیرا اعطای این پول نه تنها امیر را وادار به همکاری با بریتانیه و رعایت منافع بریتانیه نمی ساخت،بلکه وسایل و فرصت مساعدی برای امیر فراهم می ساخت تا از اسلحه و سپاه خود به مقابل سیکها و هم به مقابل منافع بریتانیه کار بگیرد.

فهرست منابع:

1-      محمد خواجه نوری« تاریخ دیپلوماسی ایران(دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی،دانشگاه تهران،1345)ص8

2-      میر غلام محمد غبار«اولین سفارت دولت روسیۀ تزاری در دربار افغانستان»،مجلۀ آریانا(شمارۀ18ماه اسد1339)ص17

3-      اکرم عثمان«روابط دیپلوماسی افغانستان با اتحاد شوروی»چاپ دانشگاه تهران ،سال1370،ص32

4-      موهن لال کشمیری،«زندگی امیر دوست محمد خان امیر کابل»،ترجمه داکتر سید خلیل هاشمیان

 ادامه دارد

 

بحثی در بارۀ جغرافیای سیاسی افغانستان و صورتبندی دعوی

 خط دیورند

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه ام

سیاوش:

در بحث گذشته مطالبی پیرامون هدفهای دولت روس تزاری در زمینۀ رقابت با حکومت هند انگلیسی آوردید و توضیح کردید که چگونه روسها سیاست کلی شانرا در آسیا که رسیدن به هندوستان بود با خواستهای حکومت ایران مبنی بر تصرف بخشی از افغانستان غربی تلفیق دادند و هم با استفاده از سیاست تحبیب امیر دوست محمد خان را وادار کردند که الکساندر برنس نمایندۀ حکومت انگلیسی را که برای عقد قرارداد تجارتی به افغانستان آمده بود ناکام برگردانند. انگلیسها در قبال آن برخورد ها چه سیاستی را پیش گرفتند؟

داکتر اکرم عثمان:

باید تذکار داد که انگلیسها سه بار با افغانستان جنگیدند.اولین جنگ افغان و انگلیس در سال 1839،دومین جنگ در سال 1878 و سومین جنگ در سال 1919 اتفاق افتاده است(1)

در این باره«جان ولیام کی» می نویسد:در ششم ماه اگست1939  شاه شجاع در اثر صدای کیسه های پول و برق سر نیزه های بریتانیا کبیر در میان لباس زردوزی و جواهر نشان داخل قصر بالاحصار شد...

در رکاب شاه« سر ویلیام مکناتن» و «سر الکساندر برنس» روان بودند تا این عروسک را به کرسی سلطنت بنشانند.سکنۀ کابل همه میدانستند که این دولت انگلیس است که او را به افغانستان آورده است و روی تخت می نشاند.(2)

وزیر اکبر خان فرزند امیر دوست محمد خان«مکناتن» نمایندۀ تام الاختیار انگلیس را بدست خود به قتل میرساند و «مستر پاتنجر»جانشینش شرایط سخت افغانها را مبنی بر پرداخت چهارده لک کلدار و واگذاری تمام توپخانه و به گروگان سپردن شماری از افسران انگلیسی،با زنها و کودکان شان قبول کرد.

مدافعان افغان در عرض راه بین کابل و هندوستان حدود شانزه هزار سپاهی انگلیسی را از بین بردند و از آن جمله فقط طبیبی بنام«داکتر برایدن» خود را تا جلال آباد-اردوگاه سپاه برتانوی –رساند.

همان طور که خبر داریم نیروهای مقاومت ملی تقریبآ در تمام جبهات نیروهای انگلیسی را شکست میدهند اما درگرماگرم پیروزی امیر دوست محمد خان خود را به انگلیسها پناه میبرد و تسلیم می شود.

هرچند منظور ما در این راستا بیان وقابع بگونه واقعه نویسی نیست و در بارۀ کارهای امیر دوست محمد خان می توان بیش از این توضیح بدهیم مع الوصف باید نذکر داد که انگلیسها بار نخست در زمان او با توجه به موقع جغرافیایی افغانستان مقدمات بازی بزرگ را رویدست گرفتند و رهبران پوشالی را برگردۀ مردم سوار کردند.

از سوی دیگر، با بیان مطالبی که ذکر یافت به مقدمه ای در باب ورود به نخستین مراحل صورتبندی ژیوپولیتیک ممالک قدرتمند وقت در بر خورد با افغانستان پرداختیم و حالا می پردازیم به شیوۀ تماس حکومت شاه محمود خان به مسالۀ خط دیورند که بعدآ تلویجآ قضیۀ پشتونستان نام گرفت.

تا این جا حتی المقدور از ضعف و فتوری سخن راندیم که به دلایل جغرافیایی و اندیشه ای نصیب شماری از ممالک منطقۀ ما از جمله افغانستان شده بود.بعد از تجزیۀ مکرر کشور ما که به تفاریق اتفاق افتاد قضیه ای بنام پشتونستان شکل بخشید.

تا جایی که من واقف هستم از بدو رسمیت یافتن این معضل به عنوان استیفای یک حق تاریخی  در زمان صدارت شاه محمود خان، حکومت های افغانستان بی توجه به پیش زمینه های ستراتیژیک موضوع و بی اعتنا به علل پیدایی قضیه، مجری سیاست های حساب ناشده بوده اند که به هیچ صورت با طبیعت مساله سازگاری نداشت.

بهترین فرصت برای پیش کشیدن دعوا ،سال 1947 بود که بر طبق نقشۀ انگلیسها قرار بود نیم قارۀ هند بر اساس مذهب تجزیه شود. همان بود که دومینیونی بنام پاکستان بر بنای فاندامانتلیسم اسلامی بوجود آمد که از سویی میراث خوار استعمار بود و از سوی دیگر به تلویح و تصریح توظیف شده بود که مانند یک تیغ دو دم علیه هند و افغانستان عمل کند .زمامداران پاکستان با استفاده از بنیادگرایی مذهبی با ذرایع و وسایل مختلفی در صدد بی ثبات کردن اوضاع در هند و افغانستان بوده اند.اقدامات آنها در کشمیر هند چنانکه باید کارگر نیفتاد چه هندوستان از ظرفیت نظامی بالایی در مقایسه با پاکستان برخوردار بود نه فقط سه بار پاکستان را بزانو در آورد بلکه اسباب تجزیه و آزادی پاکستان شرقی را که پسانتر مسما به بنگله دیش شد فراهم کرد.اما در برخورد با افغانستان که حریف ضعیفتر بود دستی بالا داشت.از آنجا که پشتیبانی دو قدرت معظم جهانی انگلستان و امریکا را با خود داشت و در ضمن عضویت پیمان نظامی بغداد و سنتو را حاصل کرده بود و از امکانات ایفای یک دیپلوماسی فعال برخوردار بود افغانستان را بستر مساعدی برای دست اندازی و اعمال سیاست های ستراتیژیک تشخیص داد و سه هدف بلند مدت را سر لوحۀ سیاست هایش قرار داد:

1-      تبدیل افغانستان به یک دولت دستنگر و بسیار ضعیف

2-      در نظر گرفتن افغانستان به عنوان یک عقبگاه مناسب لوژستیکی و تدارک مردان جنگی در برخورد احتمالی با هند

3-      انضمام افغانستان به پاکستان به مثابۀ صوبۀ پنجم! به کمک طالبها و حذف معضل خط دیورند از دستور دیپلوماسی آن مملکت

شایان گفتن است که تاسیس دولتی بنام پاکستان امری تصادفی نبود ستراتیژیست های برتانوی از همان آغاز با ایجاد چنان دولتی مرام های پیچیده ای را مراد کرده بودند یکی اینکه درونمایۀ آن ساختار، استفادۀ ابزاری از خشن ترین شکل باور مذهبی-وهابیت- بود که هر گونه فراخ اندیشی و تساهل مدنی را رد میکرد و بستر مناسبی برای پرورش بذر تروریسم و تعصب دینی در آینده بود.

سیاوش:

در وضع حاضر تحلیلگران ما، مسالۀ بود و نبود« خط دیورند» را از چند منظر به بررسی گرفته اند.مخالفان این مرز تحمیلی بر آن اند که اوضاع و احوال به حدی تغییر کرده که نه فقط انضمام دوبارۀ سر زمین های از دست رفتۀ افغانستان که در قرن نزدهم به وقوع پیوسته نا میسر است بلکه پی گرفتن این خواست،شدیدآ برای ما زیانبخش است. این عده برای اثبات مدعای شان قرارداد های منعقده بین افغانستان و بریتانیا را در چارچوب نورمهای حقوق بین الدول عمومی به سنجش میگیرند و میکوشند آن عهدنامه ها را عادلانه، قانونمند و مرعی الاجرا وانمود نمایند.جناب داکتر ،شما این معضله را چگونه می بینید؟

د.ا.عثمان:

من نیز کار برد تکنیک ها، مفاهیم وواژه های مورد نیاز بریتانیا را در آن قرار داد ها خیلی دقیق و ظریف می بینم و برآنم که طرح یک دعوی حقوقی در مجامع قضایی جهانی بزیان افغانستان خواهد بود اما نکتۀ ظریفتر از آن ظرافتها این است که آن قراردادها بااکراه معنوی و اجبار فزیکی منعقد شده بودند،نه قاطبۀ مردم ما از مفاد آنها مطلع بودند و نه اقوامی که از پیکر وطن اصلی شان کنده شده بودند،میدانستند که بر آنها چه رفته و در آینده چه خواهد رفت.

چنین قرارداد هایی در جهان ما پیوسته مابین گرگ و میش! عقد شده است و آن الزام ضروری مبنی بر تساوی موقعیت و توان دو طرف امضاء کننده مراعات نشده است.بیشترینه قرار دادهای منعقده بین کشور های استعمار زده و استعماری از سنخ همین قرار داد هاست.

در این باب تعارضی مشهود بین قواعد حقوقی و ارزشهای عدالت وجود دارد وپرادوکس های ایندست چون آتش زیر خاکستر همواره ثبات و امن کشور ها را تهدید خواهد کرد.

نقشه های حاضر جغرافیایی در آسیا، افریقا و امریکای لاتین مولود ترفند های ظالمانه و زیرکانه ای است که به موجب آنها،ملل ضعیف و مغبون شده،خود اسناد اعدام،اسارت و تجزیۀ شانرا امضاء کرده اند.کسانی که این فجایع را با آن پرامتر های حقوقی به داوری گرفته اند دقیقآ در نیافته اندکه در عقب آن قرارداد ها چه خدعه ها و نیرنگ های زهر آگین نهفته اند.

سیاوش:

اکنون فرصت آن فرا رسیده است که ما تاریخ سرزمین خویش را با دیدگان باز بخوانیم و محتوا و درونش را دقیقتربشکافیم.

د.ا.عثمان:

بلی،آنچه در حقوق بین المللی مورد غفلت قرار گرفته است، مسالۀ سوء استفاده از موقعیت می باشد.درد ما چه از صیغۀ پشتونستان،چه از صیغۀ برخورد های قومی،زبانی و مذهبی و چه خلق و ایجاد تحریک کاذب طالبها و چه از صیغۀ بحران آفرینی حکومت های ماورای چپ و راست همه و همه از عدم عنایت به پس منظر ژیوپولیتیک آنها پدید شده اند.

افغانستان در طول قرن های نزدهم و بیستم در ملتقای کنش ها و واکنش های دو امپراتوری قدرتمند قرار گرفته بود که به اقتضای زور آزمایی طرفین به تفاریق بیطرف،با طرف و خنثی ساخته میشد وژیوپولیتیک کشور ما مورد معامله قرار میگرفت و فراز و فرود اختیار میکرد؛ چنانکه بعد از هزیمت اتحاد شوروی همین کاهش اعتبار به ظهور رسید.سپس ایالات متحدۀ امریکا که در غفلت شکست رقیبش سرمست شده بود افغانستان را به حال خودش رها کرد و جنگ سالارها که فاقد فهم و درایت تاسیس یک نظام امروزی و جهان پسند بودند مانند لاشخور ها به جان نعش در میدان ماندۀ وطن ما افتادند که در هر کوچه و پسکوچه و ده ودره حکومتی تشکیل شد و ادارۀ هریک را تفنگداری برعهده گرفت که دست دزد سر گردنه را از پشت بسته بود و خود را به تنهایی وارث جهاد مردم افغانستان می پنداشت.

سیاوش:

مسوول این فاجعه کی بود؟

د.ا.عثمان:

مسوول این هرج و مرج و بیداد بی مانند ایالات متحده امریکا بود که بالقوه وارد جنگ با اتحادشوروی شده بود و کثیری از سرکرده های اقوام افغانستان را به مقام قهرمانان جهاد یا پادشاهان بی تاج و تخت بالا کشیده بود.آنچه را که ارباب جدید جهان ! خوب محاسبه نکرده بودند آن بود که بنیادگرایی با تمام تنواع و اشکالش، در عرصۀ سیاسی به نظامهای ایدیولوزیک می انجامد و مدل های اسلامی آنها،هم کمونیسم را رد می کنند و هم مظاهر نیکوی تمدن معاصر را !

نتیجآ اینکه تمام آن فراز و فرود ها و افت وخیز ها در محدودۀ موقعیت های مختلف ژیوپولیتیک خود را نشان داده اند- همان مسایلی که عمر ها ما از درک آنها غافل بودیم،گاهی به نصیب وقسمت،گاهی به فتنۀ انگلیس و روس و گاهی هم به بغض و کین همسایه ها حواله اش میکردیم.

جای گفتن ندارد که در طول  دو قرن اخیر عنصر مقاومت و مبارزه مردم ما به عنوان مهمترین عوامل بقای یک جامعه،درخشش و کارآیی خود را در پیکار های زیادی از جمله جنگ با استعمار بریتانیا و تهاجم روس نشان داد.ولی ملت ولایه های پائینی جامعۀ ما از آن همه فداکاری نصیبی نبردند و محصول فداکاری آنها را لایه های بالایی جامعه خرمن کردند.

اکنون اوضاع به همان منوال ادامه دارد.ادارۀ جورج بوش هنوز به سیاست ثابتی درمورد افغانستان نرسیده است.بنیادگرایی در پاکستان را به حیث منبع ارتزاق فکری،مالی و نظامی مهار نکرده است.گلبدین،اسامه بن لادن و الظواهری همچنان در حواشی مرز های افغانستان به فعالیت مشغول اند و امریکا دریافتن آنها یا از تغافل و یا از تجاهل کار می گیرد.

در افغانستان نیز ادارۀ مطلوبی بوجود نیامده و در گستره های زیادی ناکارآمدی خود را به اثبات رسانیده است.

با تمام اینها فرصت تازه ای برای حسن استفاده از موقعیت ژیوپولیتیک افغانستان فراهم شده است..«بازی بزرگ!» دیگری در شرف تکوین است و این بازی عاقبت ما را در تاریخ معاصر رقم خواهد زد.برماست که این فرصت گذرا را به هدر ندهیم ونگذاریم که زعامت پاکستان چرخهای این گردونه را بزیان ما بچرخاند.برخی بر آن اند که ستراتیژیست های امریکایی از همان1948مایل بودند پای اتحادشوروی را به افغانستان بکشانند و آن دولت را در تلۀ یک جنگ چریکی مصروف گردانند.

لیکن عده ای دیگر معتقد اند که پاسخ سربالای!نیکسون یک خطای سیاسی بود و خیلی به صرفه بود که امریکا از همان آغاز مناقشه از «برخورد ابزاری» به مساله پرهیز میکرد و در خواست افغانستان را به بازی نمیگرفت.به همه حال من به این باورم تا این جا سیاست امریکا ظاهرآ زیرکانه بود،چه انتقام شکستن در جنگ ویتنام را از اتحاد شوروی گرفت و سر انجام اسباب سقوط رقیب بزرگش را فراهم کرد.(6)

از سوی دیگر آگاهان سیاسی به این باوراند که امریکا درجریان جنگ آزادیبخش مردم افغانستان علیه اتحادشوروی در دو مورد به قضایا«برخوردابزاری» کرد یکی اینکه برافراطی ترین مهره های عامل مذهبی-قومی سرمایه گذاری کرد و دیگر اینکه به جد میخواست باسوء استفاده از انگیزه مقدس جهاد،ملت کوچکی را دربرخورد با یک ابر قدرت تباه کند و خود بهرۀ سیاسی ببرد.در آن حال آنچه نصیب ما میشد یک لقب خشک و خالی« قهرمانی!».بودبه قول معروف:«نام از ما و کام از ملایان!»که اتفاقآ تا حدودی همانطور شد و جنجالش هنوز هم ادامه دارد.

مع الوصف خوشبختانه تاریخ سیر حلزونی دارد وبسیار وقتها خط سیرش دنبال کردنی و دریافتنی نیست.نهنگ سرخ!فرصت نکرد و یا نتوانست ما را بلع کند چه خود از درون و بیرون در حال فروپاشی بود.به گمان من سیاست ایالات متحدۀ  امریکا در منطقۀ ما و خاورمیانۀ عربی در مقایسه با انگلستان از استحکام و پختگی کمتری برخوردار است.

چند ماه پیش بی نظیر بوتو گفته بودکه:«طالب بازی!» در اصل یک طرح انگلیسی بود که توسط امریکایی ها تسلیح توسط عرب سعودی تمویل و توسط پاکستان تطبیق شد.اگر این ادعا را باور کنیم که باور کردنی هم است امریکا در سامان ما از سیاست مستقلی برخوردار نیست و ناظر اشارات چشم و ابروی پدر خوانده!است.

انگلیس ها همواره دست آلودۀ شانرا به دامن امریکایی ها پاک کرده اند و با هزینۀ پسر خوانده!دردسر بزرگی برایش خریده اند.

سیاوش:

از بُعد دیگر در رابطه به مبحث ما اگر بر نامۀ «طالب سازی!» را عمدی و به مقصد بی اعتبار کردن قرائت خاصی از اسلام تعبیر کنیم ،آیاگوشۀ دیگری از برخورد ابزاری به سیاست خود را آشکار نمی کند؟.آیا سوء استفاده از ذهنیات جماعتی روستایی ترفند دیگری نبود که از همان شیوۀ برخورد سرچشمه گرفت؟

د.ا.عثمان:

بلی همینطور است.در حقیقت امر«طالب» در ادبیات سیاسی – مذهبی ما به جوانکهای اطلاق میشد که در مسجد مشغول رفت و روب و خدمت به ملا امام بود،درس دینی میخواند و به نوبت توسط اهل محل چه در روستا و چه در شهر اعاشه میشد.همچنان مثلی زبانزد مردم بودکه:نیمچه ملا خطر ایمان و نمیچه طبیب خطر جان است! اما چنین بندۀ خدایی خلاف انتظار در بهت و حیرت همگان دفعتآ هواباز از آب در آمد،تانگ و توپ و دیگر سلاحهای ثقیل را بکار برد،دولتمرد و سیاستباز شد و در ظرف چند ماه بخش وسیع کشور را فتح کرد و این کار روایی ها خود نیشخندی بود به درک  و دریافت و تصور ملت ما از طالب العلم سنتی.در گذشته طالبها دهاتی های ساده دل و متعصبی بودند که کاری به کار سیاست نداشتند و از خدا وملا و خان روستای شان متابعت میکردند،ولی همان چند صحنه گردان پشت پرده!آنها را از حجره های دورافتادۀ شان بیرون کشیدند و وارد عرصه های سیاست و جنگ نمودند.

سیاوش:

منظور طالبها از مشارکت در این مصاف چه بود؟

د.ا.عثمان:

منظور طالبها از مشارکت در چنان مصافی آن بود که گویا اسلام راستین را جنگ سالار ها به خطر انداخته اند و آنها باید از غیرت دینی کار بگیرند و دوباره شریعت غرای محمدی را برقرار گردانند.

چنین دعوتی را همیشه مردم افغانستان با جان ودل اجابت کرده اند و برایش قربانی داده اند.

 سیاوش:

 اما این ظاهر قضیه نیست؟

د.ا.عثمان:

چرا است. در اصل امریکا و پاکستان در رقابت با ایران و روسیه میخواستند لوله های انتقال نفت و گاز آسیای میانه را از افغانستان بگذارنند و به بحر هند برسانند.

فهرست منابع:

1-      سدوخان دردمند«حقایقی راجع به قوم پشتون» از انتشارات مدیریت عمومی نشرات داخلی وزارت اطلاعات و کلتور افغانستان سال 1358،ص11

2-      مهدی بهار،«میراث خوار استعمار»،چاپ اول (تهران:چاپخانۀ کیهان 1346)،ص424

 

 دورۀ صدارت شاه محمود خان و اوج گیری قدرت محمد داودخان

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت 51

سیاوش:

مضمون اصلی و ذات مباحث ما از ابتدای این گفت و شنود شناخت بیشتر و بهتر روند سوخت و ساز جامعۀ ما در پویۀ آمد و شد رویداد های سیاسی از آغاز قرن بیستم بود ولی به اقتضای مسایل مطروحه گاهی نا گزیر بوده ایم گامهایی به گذشته برداریم و قضایا را از زمانی پی بگیریم که پای استعمار غرب در شکل های روسی و انگلیسی آن باز شد.

در حقیقت تاریخ  دوران مدرن ما آیا از همان گاه آغاز نمی شود که برهۀ تقابل و سپس تعامل عناصر دنیای جدید با دنیای قدیم بود؟

 

داکتر اکرم عثمان:

دراصل سخن بر سر چگونگی استعمال قدرت سیاسی در جامعه ای به شدت باستانزده و عقب مانده بود.نهضت مشروطه خواهی که در اوایل قرن بیستم خود را نشان داد در واقع از تبعات همان تقابل دیالکتیکی و منطقی بود.جهانی که دیگر  دوران مصرفش به آخر رسیده بود آرام آرام با تمام جنبه های خوب و بد وملایم و نا ملایمش جا خالی میکرد و برای فکر های تازه و مناسبات جدید (نه الزامآ مشروع و انسانی) میدان میداد.

در جریان دو قرن اخیر ما به تناوب دوره های کوتاه حکومت های نیمه مردم گرا و نیمه دموکرات را تجربه کرده ایم که مانند دولت مستعجل خیلی کم دوام بودند و قبل از اینکه ریشه بگیرند جای شانرا به نظامهای خود کامه خالی کرده اند.به عبارت دیگر سیمای کلی سلطۀ سیاسی در افغانستان سلطۀ استبدادی بوده و نقش مردم در اعمال حاکمیت نقشی بسیار ناچیز بوده است. دوران صدارت شاه محمود خان نیز یکی از آن حکومت هایی است که استثا در قاعده را به نمایش میگذارد!

آن حکومت از آنجا که در اذهان و عقول نفوذ نکرده بود و آزادی های مدنی را به عنوان نیاز راستین اکثریت راستین جامعه علم نکرده بود عمرش  در اعطای حد اقل حقوق اساسی مردم که در نشر چند جریدۀ غیر دولتی  و تاسیس چند سازمان سیاسی و یکی دو دوره انتخابات نیمه آزاد پارلمانی خلاصه میشد،بسر رفت و آنچه را که از بالا اعطا کرده بود باز ستاند.

همان طورکه آوردیم شاه محمد خان به جرم اجرای پالیسی تساهل و مدارا در برابر مردم مورد ملامت اعوان و اقران و شماری از قدرتمندان که هوادار حکومت منضبط و بسیار متمرکز بودند قرار گرفت.اول بر تمام ظاهر سازی های دموکراتیک خط بطلان گرفت و شماری از آزادیخواهان را به زندان افگند و بعد از آن در انتخابات دورۀ هشتم شورای ملی به همان قالبی برگشت که با طبیعت استبدادی نظام حاکم سازگار بود.

از آن به بعد تحت فشار حکومت خانوادگی  و شماری از سران قدرت حاکم و نا رضایی آشکار و پنهان شخص شاه و عده ای از سرکرده های تاجران بزرگ که عاقبت «حکومت باز» را به زیان سود و سرمایۀ شان میدیدند،ناگزیر شد که تصمیم هیات امنای خانوداده را گردن نهند و قدرت را به سردار محمد داود خان برادر زاده اش بسپارد.

از آن اوضاع و احوال بر می آید که حاکمیت بر سر اقتدار به سیاست ثابتی در ادارۀ کشور نرسیده بود و به اعتبار مصلحت ومنفعت، گاهی به اتخاذ رفتار ملایم و گاهی به اجرای رفتار خشونت آمیز در بر خورد با روشنفکران می لغزید.سر انجام دموکراسی نیم بند برهۀ صدارت سر دار شاه محمود خان به آخر میرسد و نظر به دلایلی که آوردیم هم مجمع یا شورای غیر رسمی دودمان شاهی که بالاترین مرجع تصمیم گیری بود، هم زمینداران و تاجران بزرگ،بر رغم میل او زمینۀ عزل او را فراهم می کنند و راه را برای صدارت برادر زاده اش سردار محمد داود خان باز مینمایند.دراین باره باید گفت که واژه های «خوب» و «بد» مهجور ترین و بیقواره ترین واژه ها در ادبیات سیاسی ما به شمار میروند.

سیاوش:

مهجور و بیقواره از کدام جهت؟

 

د.ا.عثمان:

 مهجور از آنجهت که در لفظ بی اندازه بسیط و ساده به نظر میرسند و در هر قضیه ما را ترغیب می کنند که بی پروا از آنها استفاده بکنیم،امادر معنا و ماهیت بر تمام دوران تاریخ اندیشۀ ما سایه می اندازد و ما را آدمهای تک خطی،تمامیت خواه و سهل انگار معرفی می نمایند.

ما عادتآ در بین دو اکستریم مثبت و منفی به داوری می پردازیم و در برخورد با هر قضیه ای مطلقآخوب! یا مطلقآ بد! می گوئیم و در این میان از مرز های اعتدال،چشم بسته میگذریم.

در داوری های تاریخی و اجتماعی نیز فقط یک عامل! را عمده می کنیم و مابقی را از نظر می اندازیم. روند همین مطلق انگاری! به حساب استقرار، از جزء به کل می لغزیم و تمام اجزاء کنش و منش یک چهره سیاسی را با یک علت محک می زنیم و او را یک قلم، یا طاهر و طیب، یا زشت و خاطی قلمداد می نمائیم.

شخصیت های تاثیر گذار تاریخ معاصر افغانستان هم از این قاعده مستثنا نمی باشند.شرط انصاف این است که یک داور و پژوهشگر قضایای تاریخی باید تمام عوامل موثر اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را متناسب به درجۀ اهمیت یک حادثه،یک رویداد و یا مجموعۀ از رویداد ها در نظر بگیرد.

تا جایی که من شاهد بوده ام شماری ار تاریخ نگاران ما به اقتضای تمایل و موضع گیری مشخص شان با تاپه هایی از گونۀ انتساب و تعلق به یک ایدیولوژی،به یک مذهب،به یک قوم،به یک خانواده و به یک زبان تمام کارنامه های خوب و خراب مهرۀ مورد نظر شان را همکاسه می کنند و همه را بیرحمانه مطلقآ سیاه و سفید معرفی می نمایند.

 

سیاوش:

در پرتو همین طرز دید، لطفآ دوران کار سردار محمد داود را به داوری گرفته و حتی المقدور سره را از نا سره جدا کنید.

 

د ا.عثمان:

سردار محمد داود پسر سردار محمد عزیز،در سال 1287 هجری شمسی(مطابق1909میلادی) در شهر کابل تولد یافت.در سنه 1300 هجری(1921م) با اولین گروه محصلین افغان که به خارج فرستاده شدند، به شمول دو پسر عمش محمد طاهر و محمد ظاهر،جهت تحصیل عازم پاریس گردید.وقتیکه نادر خان بعد از یک مدت اقامت در اروپا بخاطر اختلافی که با امان الله خان پیدا شده بود همچنانکه به منظور معالجۀ خود، به افغانستان بر گشت تا به یاری برادران خود،مقابل امیر حبیب الله کلکانی بجنگد،سردار محمد داود و سر دار محمد ظاهر هر دو در پاریس باقی مانده به تحصیلات خویش ادامه دادند.

هنگامیکه از پاریس برگشت،قبل از آنکه شامل لیسۀ عسکری شود...شامل وزارت خارجه شد.در 1310 تحصیلاتش را به پایان برد.به سال 1911 به رتبۀ فرقه مشری رسید.از آن پس مقام حکومت اعلای مشرقی را برعهده گرفت.

در 1314 به حیث قوماندان عسکری و نائب الحکومۀ عسکری ولایت قندهار مقرر شد.در سال 1317 دوباره وارد مشرقی گردید اما این بار به حیث رئیس تنظیمه و قوماندان عمومی قوای مشرقی.در ماه اسد1318 عهده دارقوماندانی قوای مرکز و مکتب حربی گردید و در 1352 در حالیکه 38 سال عمر داشت به مقام وزارت دفاع رسید.در ماه ثور 1326(1948م) به عنوان سفیر افغانستان در پاریس توظیف شد.او در برج عقرب1328(1950م) به کابل برگشت و دوباره کرسی وزارت دفاع را از آن خود کرد.

در سال 1312 هجری شمسی،یعنی یک سال بعد از جلوس محمد ظاهر شاه،سردار محمد داود با زینب خواهر پادشاه و در ضمن دختر عمش ازدواج کرد.

سردار محمد داود جمعآ هفت فرزند داشت:عمر،تورپیکی،درخانی،خالد ،ویس و زرلشت.(1)

فهرست منابع:

1-داکتر عاصم الکوزی،نگاهی به شخصیت،نظریات و سیاست های سردار محمد داود، از انتشارات میزان 1380،صص23و24

 

مختصات روحی و اخلاقی سردار محمد داود

 

گفت و شنوند  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت 52

سیاوش:

جناب داکتر، در بارۀ خصایص روحی و رفتاری سردار محمد داود خان سخن فراوان رفته است.از آنجا که آن شیوه های برخورد در عزل و نصب مهره های عامل سیاسی، اقتصادی و دیوانی دوره های کا ر او چه به حیث صدراعظم و چه به عنوان رئیس جمهور اثر گذار بوده است، لهذا لازم می افتد که خطوط کلی روحیاتش را ترسیم کنید.

داکتر اکرم عثمان:

کسانیکه از نزدیک با او معاشرت و مباشرت داشته اند، معترفند که محمد داود خان شخصیتی خون گرم، جدی، با انضباط و سخت علاقمند پیشرفت و ترقی مملکت بود و همین خصوصیت های کاری و اخلاقی مصداق اثبات شایعه ای میشد که گویا "سردار" مردی متکبر و سختگیر و مستبد است. شرط انصاف این است که او برغم ظاهر خشک و نفوذ ناپذیرش آدمی پاک نفس، گرم، نرمخو، به شدت وطنپرست و در زندگی خصوصی باز و بی تعارف بوده است.

سیاوش:

لطفآ پیش زمینه های آن اشارات توصیفی را در حوادث مشخصی حتی المقدور نشان دهید.

 

د.ا.عثمان:

قراری که میدانیم هم سردار محمد داود و هم برادرش سردار محمد نعیم به اقتضای مصلحت های حکومت به مقامهای نایب الحکومۀ مشرقی، نایب الحکومۀ قندهار، قوماندان قوای مرکز و وزارت دفاع رسید و دومی کرسی های سفارت  درروم و پاریس و مدیریت عمومی سیاسی وزارت خارجه، و زارت معارف را بدست آورد.

از آن اوضاع و احوال بر می آید که تصاحب مقامهای یاد شده که به سهولت بدست آمده بودند، بطور طبیعی بر ذهن آن دو برادر بی اثر نبوده اند و از کجا که انانیت آنها ناشی از همان موقعیت های خاص بوده باشد.

به هر رنگ، معاشران آنها، خلق و خوی گریز و دوری از مردم را در برادر ارشد کمتر و در برادر کهتر بیشتر یافته بودند.

بدیهی است در جریان شرح و بسط مباحث مختلف بازهم تاثیر خلقیات محمد داود را بر رویداد های سیاسی –اجتماعی دوران کار او بر می کشیم و به بررسی می گیریم.

داکتر عاصم اکرم در تالیف ارزشمندش تحت عنوان« نگاهی به شخصیت نظریات و سیاست های سردار محمد داود خان» چنین می نگارد:« نقص کلان محمد نعیم خان و حتی تا حدی از داود خان همین بود که با مردم –یعنی مردم عام ارتباط نداشتند و نمی فهمیدند  چطور با آنها رفتار کند،چه قسم پیشانی خود را بگیرند، چه قسم گپ بزنند.» با مردم عادی تماس کم داشتند و کسی که به دیدن ایشان میرفت دایم کوشش میکرد خود را طوری جلوه بدهد که آنها را خوش بسازد. بدون اینکه راز دل خود را بگوید و یا اصل نظر خود را ابراز نماید، یک منبع به ارتباط موضوع چنین می نویسد:« نه ایشان دل خود را باز میکردند و نه مردم به ایشان » اما باز هم داود خان که یک آدم احساساتی بود نسبت به نعیم خان در تماس خود گرمتر بود. نعیم خان در داخل منزل و بیرون از آن و حتی در ارتباط با فامیل و در جمعیت بیگانگان عین رویه را داشته است.

داود خان بر عکس در داخل یا با دوست های نزدیک ، آدمی خوش طبع و خلیقتر بود اما در خارج از آن با دیگر مردم، عمدتآ با پیشانی گرفته، جدی و با حفظ فاصله معامله میکرد.

داود خان با دیدن نمایندگان ومشران اقوام که با آنها در مواقع مختلف(عید، جشن ملی...)روبرو میشد چهره های آشنا را بجا می آورد، بخصوص آنهایی را که از حوزۀ جنوب غرب و منطقۀ مشرقی بود، زیرا که در آن ولایات کار کرده بود.در مقابل محمد نعیم خان در موضوعات داخلی صاحب درجه شناخت برادرش نبود....اما در موضوعات بین المللی خیلی علاقه داشت و هم وارد بود....

به همین دلیل،افرادی که او را به مقصد رسمی و یا شخصی ملاقات می نمودند چندان راحت حس نمیکردند. برعکس خود را زیر یکنوع فشار روحی احساس میکردند...محمد نعیم خان ولو که با یک چهرۀ آشنا روبرو میشد به آسانی رفع گرفتگی نمیکرد.(1)

محمد ظاهر شاه در پاسخ به سوال خبر نگار ( BBC) منتشرۀ دوهفته نامۀ امید در بارۀ محمد داود خان جنین نظر میدهد: داود خان یک آدمی بود که از کوچکی با او بزرگ شده بودم.دریک اتاق با هم زندگی میکردیم.در همه شرایط زندگی (یکجا) بودیم.من نمی فهمیدم که چوکی صدارت چیست؟ من اشخاص بسیاری را دیده بودم که به مجرد رسیدن به مقام صدارت خود را گُم کرده بودند.

داودخان البته صدارت قوی تری داشت.اشخاصی هستند که نه دوست بلکه نوکر و خدمتگار می پالند و اشخاصی هم وجود دارند که غلام می پالند و داود خان از آن جمله بود.او بر کسانی که از اعتمادش بی بهره بودند باور نمی کرد.

سیاست غلط است، هرگاه در یک سیستم اداری بین رئیس و مرئوس اعتماد متقابل موجود نباشد.اول قیمت مامور از دست میرود، و دوم دموکراسی به خطر می افتد.(2)

در همان مصاحبه، ظاهر شاه به جواب این سوال که : به اساس اسنادی که وجود دارد، در دوران داود خان نقش شما بیشتر شده بود.یعنی با شخص صدراعظم شما در سیاستگذاری ها نقش بیشتر داشتید و عملآ در ادارۀ امور کشور سهم می گرفتید. پاسخ میدهد: من ذهنیت دموکراتیک گرفته بودم.یک پادشاه حقی دارد و صدراعظم حقوق دیگری. من به تصامیمی که کابینه میگرفت نمی توانستم دخالت کنم.

غیر از داود خان، افراد دیگری که با من بودند خوشبختانه همکاری میکردند و همکاری با آنها برای من آسان بوده است....

سوال- شما در آخر صدارت داود خان، بالاخره به این  نتیجه رسیدند که زمان آن فرا رسیده است که باید قوۀ اجرائیه از خانوادۀ سلطنتی جدا شود و صدر اعظم از میان مردم انتخاب شود و قانون اساسی تهیه شود.

جواب- این یک موضوع بسیار اساسی بود که قانون اساسی افغانستان آنرا گفته وما باید عملی میکردیم.

سوال: چگونه در همان زمان به این نتیجه رسیدید، یعنی وضعیت مملکت چگونه بود؟

جواب: توام با پیشرفت مملکت افکار مردم بکلی تغییر میکند،افکار مردم مثل دیروز نمی باشد...من آرزوهای مردم را می فهمیدم و میدانسنتم که زندگی  اجتماعی ملت را نمی توان متوقف کرد. کوشش میکردم تا جایی که می توانم همراه آنان باشم.اما شما میدانید که بعضی اوقات زیاده روی می شود. احتیاط لازم بود، اما من فکر نمیکنم که زمان من تا امروز تا امروز کار خلاف دموکراسی انجام داده باشم.(3)

و داکتر لطیف ناظمی در توصیف کرکتر محمد داود خان چنین نظر میدهد:

او همیشه به سیستم ارادۀ فرد بر ملت زیاد تکیه میکرد.خواهان آن نبود که آزادی های دموکراتیکی که  در دورۀ شاه محمود خان آمده بود ادامه بیابد.هیچگونه امکاناتی برای جامعۀ افغانستان و برای روشنفکران  نمیداد. داود خان یک اصلاح طلب بود، اما یک دیکتاتور وطنخواه، اما ضد دموکراسی و ضد مردم سالاری(4) و داکتر اشرف غنی احمد زی در بارۀ او چنین داوری می نماید:

داود خان ناسیونالیست بود.حرکات او به طرف چپ بیشتر از دوام طرز تفکر عبدالرحمن خان حکایه میکند تا یک حرکت چپ مدرن، و چون بازهم بر خلاف برادر خود، قسمت عمدۀ عمر وی در ولایات افغانستان گذشته بود. ازاین نظر طرز برداشت وی محلی بود و بیشتر به تحکیم مرکزیت متمایل بود تا اینکه {عمدتآ} به صورت یک حرکت {فکری}.(5)

و داکتر ظاهر طنین قضیۀ را چنین بر میکشد: حکومت داود خان با آنکه اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بزرگی را هدف خود قرار داده بود اما هرگز به اصلاحات سیاسی  دست نزد(6)

ادامه دارد

فهرست منابع:

1-داکتر عاصم اکرم-نگاهی به شخصیت نظریات و سیاست های سردار محمد داود خان،نشر میزان 1380،ص ص44و45

2-محمد ظاهر شاه- دو هفته نامۀ امید،شمارۀ 705،عقرب 1384 مطابق 24 اکتوبر 2005،ص4

1-      دوهفته نامۀ امید، شماره 706،9 عقرب،31 اکتوبر 2005، ص 4

2-      ظاهر طنین- افغانستان در قرن بیستم 1900-1996،از مجموعۀ برنامه های بی بی سی،چاپ1384،تهران 1384،ص 100

3-      داکتر غنی احمدزی، همان کتاب ص 101

4-      همام کتاب، همان صفحه

 

پایان دورۀ صدارت محمد داود خان

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه و چهارم

سیاوش:

جناب داکتر هنوز که هنوز است تقابل بین حکومت متمرکز و نا متمرکز پایان نیافته است. مگر، چنین تقابلی  در ذات و بافت اجتماعی کشور ما وجود دارد؟

داکتر اکرم عثمان :

 از صد سال به اینطرف چنان کشاکشی در محور روابط سیاسی ما قرار گرفته و در ابعاد گوناگون خود را نشان داده است.

نبرد بین نو و کهنه، مطلقه و مشروطه، مدرن و ماقبل مدرن به درجات متفاوت بین ارکان قدرت و عناصر ذیدخل در شوون حاکمیت جاری بود.

به این صورت رفت و پسرفت موتور ها حرکی جامعه عمدتآ بسود عقب گرا ها و ندرتآ  به نفع تحول  طلبها حرکت میکرد. به بیان دیگر  ما شکست های متواتر  و دراز مدت و پیروزی های کوتاه مدت و ناپایدار  بسوی ترقی و پیشرفت داشته ایم.

در دوران صدارت محمد داود خان هم همین فعل و انفعال به چشم میخورد. او که مردی آرمانگرا و فرازجو بود و دو پلان پنج سالۀ اقتصادی را بالنسبه به کرسی نشانده بود میخواست در گستره تحولات فکری و فرهنگی هم کار هایی انجام دهد.از همین جا بفکر  ارایۀ طرحی  به شاه می افتد که ضامن راه اندازی گونه ای  دموکراسی سیاسی به ابتکار خودش بود.

از ظاهر امر بر می آید که در روز های شکل گیری چنان طرحی در ذهن محمد داود ،نظر به علل و عواملی که جزئیات آن تا هنوز خوب افشاَ نشده، روابط بین شاه و محمد داود شفافیت و گرمای سابق را نداشت و طرفین یکدیگر  را بدیدۀ شک و ریب میدیدند.

بعید از احتمال نیست که کس و کسانی شاه را از گسترش نفوذ شوهر خواهرش محمد داود هراسانده باشند و او که تا آنگاه طعم اختیارات بلا منازع یک زمامدار شرقی را نچشیده بود باز هم غریب به نظر نمیرسد که او چنان تلقیناتی را پذیرفته باشد و در تضعیف و بی اعتبار  کردن محمد داود کمر بسته باشد.

سیاوش:

کارشناسان مسایل دربار، کدام دستها را در تیره ساختن روابط  شاه  و نخست وزیر (پسر عمو ها )دخیل میدانند؟

د.ا.عثمان:

مبصران مسایل داخلی افغانستان در آن وقت برآن اند که یا سردار  عبدالولی  داماد شاه و پسر  سردار شاه ولی خان که از مدتها قبل از نفوذ و اقتدار محمد داود خان رشک میبرد در تیره کردن روابط ظاهر شاه  و محمد داود دخیل بوده باشد و یا سه چهار نفر  از شخصیت های عامل کابینۀ محمد یوسف خان که گروه به اصطلاح« قانون اساسی سال1343» را رهبری میکردند ایفاگر نقش کلیدی در بهم زدن مناسبات بنی اعمام !بوده باشند.

در کتاب ارزشمند«افغانستان،مروری بر نشست مانهایم» تالیف کارل رات جنز،در بارۀ چه و چند امور دوران صدارت محمد داود خان چنین آورده است: برای اولین بار در آغاز نیمۀ دوم قرن {بیستم} سردار محمد داود خان که نخست وزیر وقت افغانستان  و پسر عمو و داماد {شوهر خواهر} ظاهر شاه بود،بنیاد و سر آغازی را در جهت توسعه و رشد کشور  پی ریزی کرد و تحرکی بوجود آورد.برنامۀ پنج سالۀ اقتصادی تازه در مملکت پدید آورد(1956-1961) بدین وسیله، دامنۀ کمکهای خارجی به کشور  وسیعتر شد.

عجیب ترین پدیدۀ که در زندگی  اجتماعی  افغانی در سال 1959 به وجود آمد کشف حجاب بود.سیاست خارجی  داود هم شرقی و هم غربی بود،بعد از ملاقات بی نتیجۀ نیکسون و معاون رئیس جمهور  وقت امریکا ،داود به شوروی نزدیکتر شد.

محمد داود هنگام تصدی کرسی نخست وزیری طرح ساماندهی اقتصاد ملی(گذار بسوی برنامه ریزی اقتصاد) را آماده  می ساخت.مگر تلاش های پیگیرانۀ ایالات متحده امریکا مبنی  بر تغییر دادن سیاست خارجی  افغانستان،کشانیدن آن بسوی خود و افزون بر آن دسیسه بازی ها در محافل سلطنتی (بسیاری از نزدیکان ظاهر شاه به محبوبیت داود رشک میبردند.) به آن انجامید که در بهار 1963 نخست وزیر ،ناگزیر شد کناره گیری نماید و ظاهرآ از صحنه سیاسی ناپدید گردد.

در کتاب افغانستان در قرن  بیستم تالیف و نگارش داکتر ظاهر طنین در بارۀ ویژگی های شخصیت و طرز کار او از زبان سید قاسم رشتیا که عضویت کابینۀ سردار محمد داود در دوران صدارتش بر عهده داشت چنین  می خوانیم:

سردار محمد داود خان یک شخص بسیار جدی ،یک شخص بسیار  وطنپرست صاحب مفکورۀ سعی و عمل بود و در سیاست داخلی و همچنین در سیاست خارجی ابتکاراتی  را بوجود آورد که سابقه نداشت.البته قسمت امور سیاسی و اجتماعی که عبارت از مسایلی حقوقی مردم و آزادی ها باشد.اینها را کاملآ یک طرف گذاشت و اینها ماند برای یک مرحلۀ به قرار گفتۀ خودش ،مرحلۀ مابعد و به قسمت انکشاف(توسعه) اقتصادی و زیر بنای اقتصادی اولویت داد.

سیاوش:

داکتر محمد حسن شرق همکار ،دوست و رفیق نزدیک محمد داود خان در مورد چه نظر دارند؟

د.ا.عثمان:

داکتر  محمد حسن شرق چهره مورد اعتماد سردار ،که در دستگاه تحت ادارۀ او به مقامات عالی رسید در باب عمده کار هایی که در زمان صدارت محمد داود  انجام شد چنین ابراز نظر می کند:

زمانی که محمد  داود به صدارت منصوب شد،در افغانستان یازده کیلومتر سرک(جاده) اسفالت شده وجود داشت، یک پوهنتون(دانشگاه) که دارای چهار فاکولته(دانشکده) و تعداد محصلین(دانشجویان) آن کمی بیشتر از چهار صد نفر  دیده میشد و به استثنای فاکولته طب دیگر فاکولته ها محل تدریس و لیله نداشتند... اما در پایان صدارتش افغانستان دارای دوهزار کیلومتر سرک اسفالت شده بود. در پوهنتون چهار هزار محصل در ده فاکولته که جدیدآ تاسیس و اعمار شده بود با لیلیۀ مکمل آن تحصیل میکردند. در زمان صدارت او نهضت نسوان(زنان) که یکی از آرزو هایش بود در افغانستان پیاده شد.

همچنین محمد عزیز نعیم برادر زادۀ محمد داود که مادرش برای اولین بار در مراسم چشن استقلال بدون حجاب ظاهر شد.خاطرۀ آن روز را اینطور به یاد می آورد:

جشن استقلال سال 1341 بود. پدرم تصمیم گرفت که باید مادرم با آنها یک جا بیاید. به هر صورت وقتی که مادرم به استدیوم ورزشی کابل رفت برای همه تعجب آور بود و مادرم هم خیلی هیجان زده بود همان روز چهره های اشخاص که در آن جا بودند جالب بود.

وزرا هم خبر نداشتند. در این وقت مرحوم سلطان احمد خان شیر زوی که سابق وزیر خارجه بود در یک چوکی خالی که در پهلوی من بود نشست به چپ نگاه کرد و به راست نگاه کرد و مادرم را دید و از من پرسید که این خانم افغان است؟

گفتم: بلی.

پرسید:کی خواهد بود؟

جواب دادم: به گمانم مادرم می باشد.

 او به حدی هیجان زده شد که اشک از چشمان شان جاری شد و بعد از آن فردایش به کلی یک فضای دیگر در سراسر افغانستان به وجود آمد.

اگر تجربۀ تلخ کشف حجاب  در زمان صدارت محمد داود خان با حسن صورت انجام شد و به عناصر سنتی میدان داده نشد که با سوء استفاده از ذهنیت سنت گرا ها مناطق روستایی را به آشوب بکشانند.

به هر رنگ در تداوم نهضت های روشنفکری که سنگ بنای آن عمدتآ در زمان شاه امان الله خان گذاشته شد آن کامیابی یک دستاورد بزرگ بود، هر چند مادر تاریخ معاصر افغانستان به ندرت و یا هرگز به نهضتی مستمر و دوامدار و بی گسس بر میخوریم وسر بیشترینه خیزش های اجتماعی به سنگ میخورد مع الوصف بر کشیدن و بررسی آن انقطاع ها کلید شناخت نا استواری و نا پایداری بر آمد های روشنفکرانه در کشور ما می باشد.

سیاوش:

مصداقی؟

د.ا.عثمان:

بهترین مصداق این ادعا مقولتی حکیمانه از شاعرۀ  فقید لیلا صراحت روشنی  می باشد که باری نوشته بود:

چادری بپوش!

      چادری نپوش!

چادری بپوش!

و قس علیهذا.

این سخن وجیز تمام و کمال دایرۀ بسته و دور تسلسلی را میرساند که اسباب سر گردانی و کندی نهضت های روشنفکری را فراهم کرده است.

ادامه دارد

برنامه های اقتصادی محمد داود خان در دوران صدراتش

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه و سوم

سیاوش:

هر تحول اجتماعی محتاج زمینه و پیش زمینۀ مادی و معنوی آن میباشد، تجربه نشان داده است که آوردن تغییر در هر یک از سطوح زندگی اجتماعی چه سیاسی، چه اقتصادی چه فرهنگی و سایر عرصه ها بدون تدارک اسباب و امکانات  آن تحول، به خانه ای شباهت دارد که بر زمین نا استوار ریگی بر پا شود و به خاطر نبود تهداب و زیر بنا معروض به انهدام باشد. برخورد سردار محمد داود خان با این اصل چگونه بود؟

داکتر اکرم عثمان:

به گمان من محمد داود از زمرۀ کسانی بود که در کشوری مانند افغانستان سخت به این مهم دلبسته بود.

تجاربی از گونۀ «بلوای زمینداور» که در زمان نائب الحکومگی او در قندهار اتفاق افتاد و همچنان شورش قوم صافی که او به عنوان شخصیت قدرتمند سیاسی و نظامی در حایشۀ آن قرار داشت به او آموخته بود که اقداماتش را با توجه به روحیه و ذهنیت عمومی بیآغازد و برنامه ریزی را در اجرای آن در نظر بگیرد.

باید گفت که تاریخ نویسان ما عمدتآ آن رویداد ناخوشایند را به دو گونه به بررسی گرفته اند یکی اینکه عده ای آن بغاوت را نهضت های شعوری با مایه های انقلابی و سراسری به حساب آورده اند. وتاریخ نگاران دیگری آنها را شورش های کور و بی برنانه به حساب آورده اند که برای مملکت زیان آور بود.

گروه اول بر آن اند که اغلب آن بلوا ها ناشی از تحریکات خوانین و ملا ها بود که به منظور گرفتن امتیازات بیشتر از دولت عوام الناس را ترغیب به گردنکشی و خیزش های مسلحانه مینمودند.

گروه دوم بر آنندکه:بر آمد های قهر آمیز روستایی ها،عکس العمل های مشروع،جایز و حتی مترقی در برابر بیداد بی حد و مرز حکمرانان حکومت مرکزی بود.

قدر مسلم این است که هردو عامل در ابراز کنش های مثبت و منفی مردم در برابر دولت بر سر اقتدار موثر بوده است.

از سویی به دلیل سلطۀ فراگیر نظام ارباب رعیتی،و ورشکستگی موسسات عمومی، تودۀ مردم فشار جانفرسایی را حس میکردند،واز سوی دیگر بالا بودن سطح مالیات و تحمیل مقرراتی از گونۀ«خریداری!» که منجر به خرید بسیار نازل محصول دهقانان به نرخ بسیار پائین تر از قیمت بازار میشد مزید بر علل اصلی بود ودر مواردی کشاورزان را مجبور میکرد که سر از اطاعت حکومت مرکزی بتابد.

به هر روی کنش ها و واکنش های حکومت مرکزی بر مدار منظومه ای استوار بود که از دیر گاه ضامن امنیت آسیب پذیری بود که بقای دولت متمرکز افغانستان را تضمین میکرد.

در چنان اوضاع و احوالی نوبت به صدارت سردار محمد داود رسید. همان طور که آوردیم او شاهد عینی روزداد هایی بود که از ذات سوخت و ساخت جامعه سر بلند کرده بودند بنابر آن او رغبتی نهادی شده به سیستمی منضبط و از قبل پلان شده داشت.

سیاوش:

برخی آورده اند که داود خان چه به خاطر تربیت بستۀ اشرافی و چه به سبب فضای ضیق محیط سرباز خانه، سخت شیفتۀ ترتیب و تنظیم بود و حتی وقتیکه در مراسم خاکسپاری استالین  به مسکو رفت خیلی زیاد از زرق و برق آن مراسم شگفت زده و متحسس شد.

د.ا.عثمان:

بلی، تمام آن انگیزه ها به احتمال قوی سایق داود خان در راه اندازی اقتصادی پلان گذاری شد و او را واداشت تا برنامه های اقتصادی اول و دوم را رویدست بگیرد.

در کتاب" رشد مناسبات اجتماعی –اقتصادی  در افغانستان قبل از انقلاب ثور" تالیف داکتر کبیر رنجبر در بارۀ نتایج پلانهای اقتصادی اول و دوم که در زمان صدارت محمد داود عملی شد چنین میخوانیم: اقتصاد کشور که با تطبیق دو پلان اول و دوم رشد نسبی میافت، با رکود مواجه گردید موثریت لازم خود را در امر رشد اقتصادی کشور از دست داد، آهنگ رشد اقتصادی کشور کند تر گردید  و تجمع سرمایه بوجود نیامد.از حجم سرمایه گذاری دولتی برای انکشاف اقتصادی کاسته شد پس انداز ها و سرمایه گذاری های خصوصی برای ایجاد صنایع جلب نگردید.

همو می افزاید:بخاطر خارج ساختن کشور از وضع رقت بار اقتصادی اتخاذ تصامیم سریع و وسیع بخاطر تحقق تحولات بنیادی  و ایجاد اقتصاد خود کفا ،مستقل،مترقی ،هماهنگ با پلان و بر پایۀ ساینس و تکنولوژی معاصر به مثابۀ وظایف عمدۀ حکومت اعلام گردید.در پروگرام حکومت به ایجاد صنایع سنگین از قبیل استخراج معادن،ایجاد صنایع فلز کاری و ماشین سازی، صنایع کیمیاوی و برق که ضامن پیشرفت سریع اقتصاد و تحکیم استقلال کشور است اهمیت بزرگی داده شد. و دولت موظف گردید تا در چوکات سکتور دولتی اقتصاد،در زمینه اقدامات جدی مرعی دارد.درعین زمان پیش بینی گردید تا دولت سرمایه گذاری های خصوصی و تشبثات خصوصی را در رشته های صنایع کوچک،متوسط و صنایع دستی تشویق،حمایه ،رهبری و کنترول نماید و همکاری های لازم را بین سرمایه های دولتی وسرمایه های خصوصی به منظور ترقی و هماهنگی و رشد متعادل اقتصاد ملی بوجود آورد.

و در کتاب «نگاهی به شخصیت ،نظریات و سیاست های سردار محمد داود» در باب پلان های پنجسالۀ اقتصادی چنین می خوانیم:

به تاریخ اول میزان 1335 هجری شمسی مطابق به 22 سپتامبر 1956 میلادی، اولین پلان انکشافی پنج ساله افتتاح گردید.پلان مذکور را عبدالملک عبدالرحیم زی وزیر مالیۀ کشور تحت نظارت شخص صدراعظم و البته با همکاری یک عده مامورین صاحب نظر طرح کرده بود. عبد الملک خان عبد الرحیم زی صاحب منصب عسکری افغانستان بود که داود خان او را در وقتیکه وزیر دفاع بود برای تحصیل به ترکیه فرستاده بود.

بعضآ به این عقیده هستند که وزیر مالیه عبدالرحیم زی زیر تاثیر پلان های انکشافی دولت ترکیه برهبری مصطفی کمال اتا تورک و سردار داود زیر تاثیر کشور های سوسیالیستی رفته بودند، در حالیکه واقعیت امر این است که بعد از جنگ دوم جهانی اکثر ممالک چه غربی و چه کمونیستی برای اعمار مجدد کشور های تخریب شدۀ خویش پلان های طرح نموده بودند که بدون کمک و سرمایه دولتی پیاده کردن و عملی ساختن آنها غیر ممکن میبود.هدف اساسی این پلان ها احیای مجدد و طرحریزی زیر بنایی اقتصادی و اجتماعی  وسیع کشور،مثل سرک ها،صنایع ثقیله،زراعت،مکاتب،شفاخانه ها و غیره....بود.فلهذا اگر بگویم که داود خان با طرح پلان پنج سالۀ خود نه زیر تاثیر ترکیه و نه زیر تاثیر روسیۀ کمونیستی رفته بود دور از حقیقت نمی باشد. علاوه بر آن پلان داود خان با سرمایه داری و تجارت شخصی نه مخالفت بنیادی داشت و نه ممانعت پیش کرد. یقینآ آنچه سردار محمد داود خان و حکومتش برای انکشاف مملکت طرحریزی نموده بودند سیستم های دول کمونیستی مغایرت جدی داشت.

پلان اول بیشتر متوجه زراعت و ازدیاد امکانات آبیاری کشور بود.چون به عجله و بدون احصائیه دقیق طرح شده بود،به زودی با مشکلات مواجه شد. اما چون داود خان به پیشبرد پلان علاقۀ خاصی داشت... لذا تمام نیروی مالی دولت را صرف کامیابی پلان کرد...یگانه سرمایۀ مورد توجه قرضۀ صد ملیون دالری اتحاد شوروی بود که در موقع سفر خروشف و بولگانین وعده داده شده بود،لیکن وعدۀ روسها پول نقد نبود بلکه معامله ای بود که حکومت افغانستان را بر بنیاد آن قادر به خریداری اموال و اجناس و همکاری تخنیکی میکرد.

و میر محمد صدیق فرهنگ در بارۀ  پلانهای پنجسالۀ دوران صدارت محمد داود خان چنین نظر میدهد:

از آنجاکه سجیه و اخلاق صدر اعظم جدید(سردار محمد داود) که مداخله در هر کار را حق مسلم خود می شمرد برای اقتصاد کاملآ آزاد مجال کار و فعالیت باقی نمیگذاشت و سوسیالیزم را نیز چه از نوع متکی بر پلانهای مرکزی و چه از جنس مبنی بر دموکراسی نمی پذیرفت. بنابرین عبدالرحیم زی دستور یافت تا پلان را بر اساس نظریۀ اقتصاد مختلط و رهبری شده که اکنون در یک تعداد از کشور های جهان سوم در محل تطبیق بود تهیه و ترتیب نماید.

وزیر مالیه کارتهیه  وپلان را با عجله و شتاب و با  فقدان کامل ارقام و اعداد و احصائیه های لازم رویدست گرفت.اما او مرد با جرئت و سرسختی بود و بدون اعتنا باین دشواری ها تا سال 1956 طرح نخستین پلان اقتصادی را بر اساس فهرستی از پروژه ها که از وزارتخانه ها بدست آورد و تعین حق اولیت در بین آنها مطرح نبود، بر مبنای قضاوت شخصی خودش ترتیب نموده و به همان عجله و شتاب به مجلس وزراء گزارش داد.

در این پلان از جملۀ تقریبآ 8،5هزار ملیون افغانی سرمایه گذاری، در حدود 50 در صد به زراعت و آبیاری تخصیص داده شده بود.14 در صد به مواصلات و حمل و نقل 7 در صد به خدمات عامه(معارف و حفظ الصحه) و فقط 2 در صد به صنایع و معادن تخصیص داده شد.

بطور مثال: مهمترین اهداف پلان را افزایش مقدار (1259000)جریب زمین،بزمین های زراعتی موجود درکشور تشکیل میداد،اما برای چنین کاری بزرگ تنها 2294 ملیون افغانی در نظر گرفته شده بود.

ادامه دارد

نظر اجمالی بر محتویات قانون اساسی 1343

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه و پنجم

 

 

سیاوش:

آقای داکتر، آیا پایان صدارت سردار محمد داود خان به معنی پایان حکومت متمرکز بود - حکومتی که با استفاده از فرصت قاهره نظم عمومی را بر قرار نگهداشته بود؟

داکتر اکرم عثمان:

اگر چنین فرضی صائب باشد به نتایج و تبعات آتی میرسیم:

1-      سیکل حرکت نظام حاکم به شدت تغییر می کند و چرخ های تازه ای برای آمد وشد اختیار می کند،گفتی قطار  مسافر بری و یا باربری مسیر نوی برگزیده است.

2-      مضمون اصلی پیشرفت اجتماعی که از بدو صدارت محمد داود خان بر مبنای ارجحیت برنامه های توسعۀ اقتصادی می جرخید آهنگ جدیدی اختیار می کند و توسعۀ سیاسی را مد نظر قرار میدهد.

3-      به خاطر انجام موفقانۀ آن جا به جایی ،قدرتمندان و سیاستگزاران جدید تطبیق گونه ای دموکراسی را در دستور کار قرار میدهند که فاقد پیش زمینۀ نظری یا تیوریک بود.

آن مهره های سیاسی که توافق تلویحی ظاهر شاه را با خود داشتند در مشوره با محور شاه – عبدالولی– داماد مورد اعتماد مقام سلطنت،بر آن شدند که زیر ساخت های یک رژیم دموکراسی نمایشی را تاسیس نمایند.

برخی از گواهان سیاسی در آن فرصت بر آن اند که در پسین ماه های صدارت محمد داود عناصر مشخصی، وسیعآ صدراعظم وقت را در مکان این اتهامات قرار داده بودند:

1-      حکومت با دنبال کردن مسالۀ پشتونستان زیانهای هنگفتی به کشور وارد کرده است.

2-      مخالفین سیاستهایش را بدون پرس و جو به زندان انداخته است.

از آنجا که در تمام بحث های،ما سمت حرکت و نشانه های گامهای مشروطه خواهی و مشروطه طلبان را پی گرفتیم و فهم این مهم را مشروط و منوط به احالۀ قدرت سیاسی  به مردم و نماینده های مردم دانسته ایم لاجرم باید از لا به لای ظاهر سازی های دموکراتیک وبازی های رنگارنگ متناقض،روند های پیدا و نا پیدای دموکراسی  واقعی را حتی المقدور نشان بدهیم.

سیاوش:

در بحث های قبلی گفتید که به اقتضای سیرت  و صورت افغانستان مبتنی به بن بست ارتباط و خشک سالی های ادواری و استبداد شرقی، جامعۀ ما گرفتار اغماء دراز مدت،دور تسلسل خشونت و به تبع آن انسداد سیاسی ،تعادل ناپایدار، بغض فراگیر تاریخی و ضعف استحکام داخلی بوده ایم و همین موانع ذهنی و ساختاری اجازه نداده اند که جوف آن مدار بسته را بکشائیم و مقدمات یک جامعۀ باز را فراهم آوریم.

د.ا.عثمان:

بلی، مردم ما قرنها بالاجبار بر روی آتشفانی از علایق قومی و مذهبی زیسته اند و به تفاریق یک گسیختگی اجتناب نا پذیر را تجربه کرده اند.پس عمومآ ما مطلق گرا، ساده انگار و دورن کوب بار آمده ایم و مبانی دموکراسی را از دور استشمام کرده ایم بی آنکه حقیقت وجودی آنرا لمس  و درک کرده باشیم.

بنابران در برهه های انتقال قدرت از مهره های عامل خانوادۀ فرمانروا،کماکان همان دایرۀ کور را به نظاره نشسته ایم.

هنوز که هنوز است ما در تحلیل های تاریخی خویش به درون مشکل اندیشه ای خویش راه نبرده ایم.

هنوز که هنوز است کثیری از نظریه پردازان ما نپذیرفته اند که ماهیت  و معنای حقیقی دموکراسی از پرویزن شک و نقد میگذرد و ما هرگز به جامعۀ مدرن نمیرسیم مگر اینکه درستی  و نا درستی بنیاد های فکری خویش را با نقد همه جانبه،علمی و منطقی محک بزنیم.

ترفند بسیار آشکار  آن بود که مخالفان محمد داود در هر سطح و سویه ای جامعۀ به اصطلاح باز را در برابر جامعۀ بسته! که ممثل آن صدراعظم مستعفی بود قرار دهند و به روشنفکران تحول طلب وانمود نمایند که دیگر دوران حکومت استبدادی بسر آمده و نظام انتخابی جانشینش خواهد شد.

به همین منظور قانون اساسی 1343 تدوین شد که من میکوشم خطوط کلی آنرا در این بحث به بررسی بگیرم.

در کتاب از امان الله  تا کرزی از سال 1303 ه.ش تا سال 1382 ه.ش در صفحۀ 276 چنین میخوانیم:

مادۀ اول- افغانستان دولت پادشاهی مشروطه مستقل واحد و غیر قابل تجزیه است. حاکمیت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد.

در باب تعلق حاکمیت ملی به ملت! باید گفت که تا هنگام تصویب قانون اساسی 1343 ه.ش و هم تا اکنون،ملت به معنای مدرن آن در افغانستان تشکیل نشده است،مع الوصف درج کلمۀ ملت به عنوان بالاترین مرجع قدرت سیاسی،فی النفسه یک پیشرفت اندیشه ای به شمار میرود،هرچند این واژه در ادبیات دینی به معنی دین و آئین آمده است مانند«ملت ابراهیم!» و از این قبیل.

در ضمن در جملۀ یاد شده ، کاربرد واژه های «حاکمیت» و «ملی» خبر از وقوف کامل نویسندگان متن آن وثیقۀ تاریخی ،به حقوق اساسی میدهد و در قیاس با تمام متون قوانین اساسی ماقبل و مابعد افغانستان از استحکام لفظی و معنایی کم نظیری بر خوردار می باشد، ولی ظاهرآ به نظر میرسد که آن منشور به خاطر فقدان پس منظر فلسفی و نظری در کشور ما،از بن مایه های استوار دموکراتیک برخوردار نبوده است.

در مادۀ دوم چنین میخواهیم:

دین افغانستان دین مقدس اسلام است.شعایر دینی از طرف دولت مطابق به احکام مذهب حنفی اجراء میگردد.

آن افراد که پیرو دین اسلام نیستند در اجرای مراسم مذهبی خود داخل حدودی که قوانین مربوط به آداب و آسایش عامه تعیین می کند آزاد می باشند.

اناتومی جمله های بالا میرسانند که به خاطر سلطۀ بلا منازع «معنویت مسلط» و نفوذ اجتناب نا پذیرش بر سیاست دینی،نگارندگان آن منشور جرئت نکرده اند که مذاهب دیگر مملکت را مانند مذهب اکثریت،ارج یکسان بگذارند به طور مثال از مذهب جعفری ذکری نکرده اند،چه رسد به دیگر باور مندان مذاهب بومی وطن ما که همواره به زوایه رانده شده بودند.

در این باب باید گفت که دموکراتیزه کردن یک جامعه بدون جدایی دین از  سیاست امکان ندارد.

پیروان دیگر ادیان ابراهیمی از جمله مسیحیت و یهودیت از دیرگاه مرز های این دو بال قدرت را از همدیگر مشخص کرده اند و تداخل اختیارات شانرا جلو گرفته اند.چنانکه چند صد سال پیش پاپ اینوسان در فتوایی اعلام کرد

پادشاه فرانسه در کشورش امپراطور است!

این اعلامیه،اهمیتی  تاریخی دارد .به این معنا که از آن پس  سلطۀ متولیان مرکز کلیسای کاتولیک روم بر سلاطین اروپایی زیر سوال رفت و زمامدارن کاتولیک در اجرای سیاست های شان فعال مختار شدند و برخی به جدایی مسیجیت از سیاست تن در دادند.

شایان گفتن است که لائیسته به معنی نفی مذهب نیست و آنانکه این دو موضوع را با هم التباس کرده اند براه  خطا رفته اند.

در مادۀ پانزدهم چنین می خوانیم:

پادشاه غیر مسوول و واجب الاحترام است.

این ماده میرساند که در جامعۀ ما مقاماتی فوق قانون قرار دارند و مهُره های  فرا آدمهای متعارف،راه را بروی عدالت اجتماعی می بندد و دموکراسی را کاملآ طرد می کند.

در نظامهای دموکراتیک احدی غیر مسوول بوده نمی تواند.و سلاطین به موجب قوانین جدید اساسی،فقط حیثیت تشریفاتی دارند و نمی توانند در مسایل کشوری و سیاسی دخالت  کنند.

و در ضمن در مادۀ(24) این مضمون تبعیض آمیز به چشم میخورد:

پسر و دختر و برادر و خواهر پادشاه و ازدواج و زوجات  و ابنا و بنات شان عم و و ابنای عم پادشاه،خانواده شاهی را تشکیل میدهد...

اعضای خانوادۀ پادشاهی  در احزاب سیاسی شمولیت نمی ورزند و وظایف آتی را اجرا نمی کنند:

1-      صدارت عظمی یا وزارت

2-      عضویت شوری

3-      عضویت ستره محکمه

و بلا فاصله در ماده 25 همان قانون اساسی مطالبی ناقض ماده 24 را میخوانیم:

تمام مردم افغانستان بدون تبعیض و امتیاز در برابر قانون،حقوق و وظایف مساوی دارند. شرط انصاف و حکم منطق ایجاب میکرد که نویسندگان آن قانون اساسی نبایستی متن یاد شده را سیاستزده میکردند و از محتوایش استفادۀ ابزاری می نمودند.

مراد اینکه در کشاکش سیاسی بین دو قطب خانوادۀ سلطنتی صلاح نبود که شماری از اتباع فراز نشین را از حقوق سیاسی شان محروم میکردند.شرط حضور مشروع در حیات سیاسی مشارکت در انتخاباتی  دموکراتیک می باشد و هیچ قانونی در تمام سطوح و مراتب قدرت،حق ندارد که شهروندان یک جامعۀ مدنی را به حرمان استفاده از حقوق سیاسی شان محکوم کند.چنان کاری،از موضع مشروطه خواهی ،گامی به عقب شمرده می شود.

زیبنده و سزاوار آن بود که صلاحیت های پاد شاه را در حد یک زمامدار تشریفاتی تقلیل میدادند و حدود بهره مندی از آن امتیازات را معین می نمودند.

در شماری از کشور های اسکاندیناوی،نه تنها پادشاه،غیر مسوول نیست بلکه در شرایط معینی از جمله در یک ریفراندم،مردم می توانند حتی رژیم شاهی را به جمهوری تبدیل نمایند.

 

ادامه دارد

 

قانون اساسی 1343 آزمونی در راه مشروطه خواهی

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه وششم

 

 

 

 

سیاوش:

صرف نظر از ظواهر قضیه که توام با بازی های پُشت پرده بود، آیا باز هم دموکراسی آزمون دیگری برای تحول اجتماعی نبود؟

داکتر اکرم عثمان:

چرا بود، اما از آنجا که پروسه های پیدایی ،تشکل و تکامل آن، تاریخیت معین شانرا نداشتند و مقطعی و بی ریشه بوجود آمده بودند و بی بهره از قانونمندی های لازم حرکات جوامع بودند چنانکه انتظار میرفت به عنوان پدیدۀ پایدار باقی نماندند.

بایسته است که این داوری را در قالب فارمولی بسنجیم که به کرات در این گفتمان آوردیم.

نظر به اینکه دموکراسی ده ساله با گونه ای بی نظمی و انارشی همراه شد،ارتجاعی ترین تمایلات فکری به پشتیبانی پاکستان که پیوسته در صدد بی ثبات کردن اوضاع در افغانستان بود فرصت های تازه ای برای آزادی عمل بدست آوردند.

اوج گرفتن چنان تمایلاتی،دموکراسی از بالا را با نگرانی هایی مقابل نمود و آنرا به عقب نشینی وادار کرد.از سوی دیگر به اشکال گوناگون افراط چپ که فاقد زمینۀ اجتماعی و تاریخی بودند میدان داد که از فضای بی بند و بار حاکم بر جامعه،استفاده وسیع بنمایند و به تاسیس و تجهیز سازمانهایی اقدام کنند که از لفاف سوسیالیسم استفاده ابزاری مینمودند.

هرچند اعطای آزادی های محدود دموکراتیک،برخی از طیف های روشنفکری را حسن استفاده از آن صلاحیت ها تشجیع و ترغیب کرد و درجۀ آگاهی های سیاسی آنها را بلند برد مع الوضف قدر مسلم آن بود که گسترۀ وسیعی برای فزون طلبی فراهم شد و جامعه آهنگ حرکت موزون،معتدل و متناسب با حال و احوالش را از دست داد.

در فرضیۀ یاد شده، آوردیم که شرط ضروری و حیاتی استقرار امنیت و رفاه نسبی عمومی حضور گونه ای حکومت قدرتمند و سراسری بود که از عهدۀ انجام واجب ترین خدمات اجتماعی بدر شده بتواند.

ولی حکومت هایی که از سال 1343 تا سال 1352 بوجود آمدند همه به درجات متفاوت آغشتۀ مهار کردن درد سر هایی بودند که در پارلمان،دانشگاه ها ،مدارس ،کارخانه ها و دیگر مجامع روشنفکری به ظهور میرسید.

سیاوش:

شیوۀ برخورد حکومتها با آن جریانات سیاسی- اجتماعی چگونه بود؟

د.ا.عثمان:

شیوۀ برخورد حکومتها با آن جریانات سیاسی مبتنی بر تطمیع و تحبیب و وعده و وعید  استوار بود عمدتآ نه خود میدانستند که کشتی بی بادبان دموکراسی را به کدام طرف برانند و نه روشنفکرانی که تازه شمیم خوش آزادی به مشام شان خورده بود واقف بودند که با چه افراط و تفریطی به حدی فرماندهی قدرت سیاسی را تحت تاثیر گرفته بود که مجال پرداختن به امور ضروری را از آن سلب کرده بود.

در چنان اوضاع و احوالی خشکسالی های متواتر ولایات غور و بادغیس و بخش هایی از جوزجان و هرات را چنان آسیب رساند که مردم در روستا ها ناگزیر به خوردن علف شدند و هزار ها جوان قحطی زده به عنوان کارگر اقتصادی راهیی ایران،امارات خلیج فارس و عربستان سعودی شدند و به پنداشت من این نخستین مهاجرت کتلوی به خارج کشور بود که شدت فقر  و بی روزگاری بخشی از نیروی کار جامعه را ناگزیر به جلای وطن کرده بود.

افزون به قحط سالی،تمایل فرار از مرکز نیروهای اطرافی روز تا روز شدت می گیرد و منجر به تضعیف ادارۀ کابل می گردد.پدیدار شدن این وضع ،کنترول دولت بر امور ولایات را کاهش میدهد و منجر به بی نظمی مضاعف میگردد.

البته از بدو آغاز صدارت محمد یوسف خان که بعد از انفاذ قانون  اساسی 1343 از سوی پاد شاه وقت توظیف شده بود نشر آثار موقوت و غیر موقوت روبه بهبود رفت.

همچنان جامعۀ مدنی،هواداران آزادی های لیبرال،طرفداران تساوی حقوق زن ومرد،مدافعان تاسیس کانون های هنرمندان و پیشه وران و هواخواهان آزادی تظاهرات،میتینگ ها و احزاب سیاسی از آن شرایط بهرۀ وافی بردندکه در مقایسه با اوضاع ماقبل و مابعدش ستودنی  ویاد کردنی می باشد.

سیاوش:

چنبه های مثبت و منفی آن برهه را چگونه می بینید؟

د.ا.عثمان:

میر محمد صدیق فرهنگ که خود از نظریه پرداز های دوران مشروطه خواهی ده ساله بود در بارۀ جنبه های مثبت و منفی آن برهه چنان ابراز نظر می کند:

در دورۀ سی سال اول ظاهر شاه،امکانات عملی و واقعی موجود بود تا دولت افغانستان برنامه ای جهت اصلاحات طرح نموده در رفع دو نقیصه ایکه در پیشرفت کشور بسوی وحدت ملی و ادارۀ عصری موانع ایجاد میکرد بکوشد.

سیاوش :

این دو نقیصه که در راس تمام مشکلات قرار داشت کدامها بودند؟

د.اوعثمان:

نخست  تمرکز قدرت در یک خانواده.

دوم  اختناق افکار در نتیجه تسلط دوامدار حکومت پولیسی و نظام خودکامه.

تا جایی که به شخص شاه مربوط است باید گفت که تا پایان جنگ دوم جهانی تشبث جدی از جانب او خالی از مشکلات نبود زیرا از یک سو تسلط عمش محمد هاشم خان بر اوضاع اجازۀ تحول بنیادی نمی داد و از دیگر سو شرایط ویژه،دوران جنگ و ضرورت جلوگیری از مداخلۀ کشور های خارجی حکم به احتیاط میکرد.اما در پایان جنگ زمینه مساعد گردید و شاه با دور نمودن محمد هاشم خان از قدرت به ترتیبی که گفته آمد گام نخست را در این راه فرا گذاشت.

شاه محمود خان صدراعظم با اعلان دموکراسی و اقدامات ابتدایی در این زمینه فتح باب کرد و قشر روشنفکر جامعه که هنوز ایدیو لوژی های افراطی در آن نفوذ نکرده  و دموکراسی را به شکل پادشاهی مشروطه می پذیرفت از این اعلان حسن استقبال کرد و شورا و مطبوعات نیمه آزاد به میان آمد.متاسفانه یک تعداد اشخاص که منفعت شانرا در دموکراسی نمیدیدند یا از روی عقیده با آن مخالف بودند با تاسیس کلوپ ملی و اقدامات همانند آن کارشکنی کردند و فکر شاه را از دموکراسی به وادی های دیگر سوق دادند.

سردار محمد داود که در راس دسته قرار داشت چنین استدلال کرد که دموکراسی در جامعۀ عقب مانده کامیابی ندارد و با ادعای نخست انکشاف اقتصادی و بعد زمام قدرت را بدست آورد و پلان انکشاف اقتصادی را در محل اجرا گذاشت.

در شرایط اختناق سیاسی هیچکس نتوانست این حقیقت ساده را اظهار کند که برای انکشاف اقتصادی کشوری به عقب ماندگی افغانستان چندین دهه بلکه یک سده یا بیش از آن بکار دارد.

آیا مردم کشور حاضر خواهند شد که چنین مدت دراز را درتسلیم و انقیاد بسر برده از تقاضای آزادی های شخصی کرامت بشری،حل مشکلات اجتماعی شان چشم بپوشند و آیا بهتر آن نیست که با پیروی از فورمول هم دموکراسی و هم انکشاف،راه برای پیشروی آهسته ولی پیوسته در هر دو زمینه مساعد ساخته شود

مرحوم فرهنگ در بررسی بالا ،کلیدی ترین معضل مورد بحث را برکشیده و دیدگاه خود را بیان کرده است.

سیاوش:

لطفن پهلو های مثبت و منفی تحلیلی را که بیان داشتیدبا استفاده از نظریات مخالفان و موافقان بحث یاد شده به داوری بگیرید.

دا.ا.عثمان:

اکنون که زمان زیادی از آن روزگار میگذرد و سقم و صحت بسیاری از بازی های سیاسی  با قضاوت تاریخ محک خورده است،تحلیلگران سیاسی را وامیدارد که گذشته را زیر ذره بین دقیق تری ببیند و از دخالت دادن احساسات شان پرهیز نمایند.

در کتاب"افغانستان در قرن بیستم از 1900-1996"ص153 قانون اساسی  سال 1964 میلادی امید های زیادی را در داخل و خارج افغانستان بالاخره پس از سالها در راه دموکراسی و نظام سلطنت مشروطه گام گذاشته است.اما برای تحکیم چنین نظامی به نظر  سید قاسم رشتیا لازم بود تا ادارۀ امور به افرادی سپرده  می شد که به قانون اساسی اعتقاد داشتند:

سپردن دورۀ قانون اساسی به اشخاصی که برضد قانون اساسی رای داده بودند و موضع گرفته بودند یک اشتباه بزرگ بود که بر تمام مسایلی بعد از آن تاثیر گذاشت.

دو صدراعظم اولی که بعد از دورۀ روی کار آمدن قانون اساسی ،عملآ مخالف قانون اساسی بودند و نظر خود را به طور کتبی اظهار کرده بودند.

سید شمی الدین مجروح رئیس کمیته قانون اساسی و معاون صدر اعظم در سالهای 1963 تا 1965 میگوید:کمیتۀ قانون اساسی میخواست که قانون احزاب همزمان با قانون اساسی در همان لویه جرگه 1964 تصویب شود.اما شاه با این پیشنهاد موافقت نکرد.

یکی از اختلافات یا نا رضایی هایی که بین ما و  اعلیحضرت محمد ظاهر شاه بوجود آمد موضوع قانون احزاب بود.من فکر کرده بودم که پیش از این که شورا به بوجود آید.قانون احزاب توسط لویه جرگه عملی شود.لویه جرگه وقتی که قانون اساسی را تصویب می کند واحزاب را همان وقت شروع شود و ووقتی که برای پارلمان وکیل ها می آیند باید  احزاب نماینده داشته باشد،کاندید داشته باشند که به شورا بیایند.اعیحضرت با این نظر موافق نبود میگفت: قانون احزاب  را به لویه جرگه ارایه نکنید بعدآ در این مورد فکر می کنیم.در لویه جرگه تنها قانون اساسی تصویب شود.تشویشی که اعیحضرت داشت این بود که میگفت جوانها معتدل و جوانهای دموکراتیک آماده نیستند که بتوانند یک حزب واحد بوجود بیاورند و از طرف دیگر کمونیست ها و چپی ها خود را بسیار زود مجهز و آماده کرده بودند.

ادامه دارد

برزخ بین مشروطیت و مرکزیت

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه وهفتم

 

محمد هاشم میوندوال

داکتر محمدیوسف

 


سیاوش:

آیا دموکراسی ده ساله یک آزمون بزرگ به منظور رهایی از چنگ سنن و موانع ماقبل مدرن و رسیدن به مقدمات جامعه مدرن نمی باشد؟

 

داکتر اکرم عثمان:

چرا،چنانکه واقفیم یکی از الزامات جامعه دموکراتیک و قانون مدار ،جلوگیری از تمرکز قدرت سیاسی در دست یکفرد و یک مرجع می باشد اعم از اینکه آن شخص شاه،رهبر مذهبی،رهبر نظامی و یا رئیس جمهور باشد.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که پی افگندن یک نظام صالح،عادل و مبتنی بر اراده اکثریت مردم کاری بی اندازه دشوار است.
اکنون شمار زیادی از ممالک دنیا بخصوص در جهان به اصطلاح سوم،بیش از اینکه به مضمون واقعی و درونی دموکراسی توجه داشته باشند صور ظاهری و شکلی آنرا بالا می کشند و به اصطلاح به چشم مردم خاک می زنند!
این کشور ها میکانیزم راه اندازی موسسات دموکراتیک را از گونه تقسیم قوا و پی افگندن شورای نمایندگان منتخب مردم،شورای ریش سفیدان یا مجلس عیان،قضای ظاهرآ مستقل،ارکان مربوط آن چون محاکم ابتدایی،مرافعه،استیناف و دیوان عالی، و قوه مجریه ظاهرالصلاح که مشروعیتش مدیون گرفتن رای اعتماد از پارلمان می باشد و حتی شورای قانون اساسی که مسوولیت چگونگی عملکرد قوای ثلاثه را دارا می باشد همه و همه به مثابه ابزار های تلبیس و تفتین نیرویی بکار میروند که یک دیکتاتوری پنهان را نمایندگی می کند.
فراتر از آنها گاهی چنان دموکراسی هایی از سوی سازمان ملل متحد نیز برسیمیت شناخته می شوند.
به این صورت در میابیم که از حقیقت تا نیرنگهای سیاسی فرسخها فاصله است و در سر زمینی مانند افغانستان تطبیق نظام مشروطه که از تبعات الزامی دموکراسی می باشد کاری بی اندازه دشوار است.
شما از دهۀ دموکراسی ذکر خیری کردید،به پنداشت من دوران دموکراسی ده ساله با وصف محاسن و تاثیرات ماندگارش در عرصه های تامین آزادی های مدنی و حقوق سیاسی قادر نشد که شالوده یک رژیم مردمگرا و مبتنی بر خواست و اراده اقشار فرو دست را بگذارد.
شاه وقت که در رقابت با عمو زادۀ قدرتمندش،مجری نقش یک زمامدار نرمخو و مردمگرا بود-عمدتآ سرگرم قضایای ناشی از کانونهای روشنفکری بود.در ضمن مشغولیت دیگر شاه را حشر و نشر با وکلا شورا و تغییر و تبدیل وزرایی تشکیل میداد که در کابینه های کمدوام وزنه های موثر به شمار میرفتند.
خارج از دخالت های راس قدرت در امور کشوری،سازمانهای سیاسی اعم از چپ و راست و میانه،افراطی های مذهبی،ناسیونالیست ها،تفوق طلبها و محلیگرا ها، با استفاده از فضای امنی که در سایه مساهله و مماشات شاه پدید آمده بود روز تا روز در تقویت شان می کوشیدند و موریانه وار پایه های قدرت سلطنت را می جویدند.
صدراعظم هایی که یکی به دنبال دیگر نصب می شدند راه و روش شانرا با توجه به قاش پیشانی شاه تعیین میکردند و از تعادل نا پایداری محافظت میکردند که بین نیرو های دخیل در قضایای افغانستان برقرار شده بود.ابر قدرتها و کشور های همسایه نیز غافل ننشسته بودند.روسها وسیعآ در بین روشنفکران نفوذ کرده بودند و با گسیل سیلی از مواد تبلیغاتی و تیوریک طرفدارن شانرا تغذیه روحی و فکری مینمودند.
همچنین چند هزار محصل افغان که در اتحاد شوروی آموزش میدیدند عناصر مساعدی برای فراگیری ایدیولوژی مارکسیسم-لیننیسم بودن و چشم شان به مدل مشعشع و رنگارنگی بود که در قالبش فردای کشور خود شان را تصور می نمودند.
در آن روزگار روابط بین اتحاد شوروی و جمهوری چین به شدت تیره بود.حزب کمونیست چین در قیاس با حزب کمونیست اتحادشوروی،رادیکالتر بود.
در افغانستان اختلافات ایدیولوژیک چین و اتحاد شوروی نیر سرایت کرده بود.جوانانی که دارای باور ها و گرایش های چپی بودند هم در دانشگاه(پوهنتون) و هم در مدارس با هم در گیری هایی داشتند و همدیگر را به عدول از اصول اعتقادی شان متهم میکردند.

 

سیاوش:

مگر چشم امریکایی ها به شاهین ترازو نبود؟

 

د.ا.عثمان:

دقیقآ بود، از اینکه حکومت های وقت افغانستات در تقابل با شرق و غرب با گرایش های متمایل به راه میانه عمل میکردند خوشحال بودند.

 

سیاوش:

ایرانی ها و پاکستانی ها چه خیالاتی داشتند؟

 

د.ا.عثمان:

ایرانی ها به آب هیرمند و توسعه نفوذ فرهنگی فکر میکردند و پاکستانی ها مترصد فرصتی بودند که مقامات افغانستان برای همیشه فکر دعوای خط دیورند را از سر بدر کنند.
بدینگونه افغانستان بطرف یک بحران و بی نظمی عمیق پیش میرفت و مملکت به گوساله قربانی میماند که در میدان بزکشی به مسابقه گذاشته شده بود.

 

سیاوش:

در این گیر و دار نقش سردار عبدالولی چه بود؟

د.ا.عثمان:

امور قوای مسلح را عمدتآ سردار عبدالولی داماد شاه در اختیار گرفته بود.او ظاهرآ یا واقعآ آدمی خود نما و نمایشی به نظر میرسید.چون تعلیمات نظامی را در انگلستان فرا گرفته بود در ادا و اطوار افسران انگلیسی ظاهر میشد.به تقلید از آنها چوبک کوتاهی را در دستهایش می چرخاند و کلاهش را تا سر ابرو ها پائین می کشید.
تجربه نشان داده است که آدمهای نمایشی و آراسته با ظواهر زندگی از عهده کار های خطیر بدر شده نمی توانند.
سردار عبدالولی در آن اوضاع و احوال به خاطر دارا بودن صفات ناهمخوان با روحیه عمومی و عدم محبوبیت در بین فرماندهان نظامی ،تجرید شده بود و در مواردی دستور های خطر ناک میداد.

 

سیاوش:

از جمله؟

 

عثمان:

از جمله در آغاز دور دوم صدارت محمد یوسف خان هنگامیکه میخواست از پارلمان رای اعتماد بگیرد و تظاهر کننده ها در صدد برهم زدن مراسمش بودند همینکه که شنید محصلین و مردم معترض به گرد و نواح خانۀ محمد یوسف خان رسیده اند امر شلیک صادر کرد. در نتیجه چند نفر کشته و زخمی شدند.
این رویداد منجر به استعفای یوسف خان از مقامش شد و پادشاه،محمد هاشم میوندوال رجل مطبوعاتی و سیاسی را که چندین دوره در مقامهای سفیر و رئیس مستقل مطبوعات ایفای وظیفه کرده بود به تشکیل کابینه توظیف نمود.
میوندوال به عنوان همدردی با دانشجوها، بازوبند سیاهی به بازو می بندد و در یک سخنرانی مهیج و پر شور ،قربانی شدن جوانها را محکوم می کند.محصلان او را به حساب قدردانی بر شانه های شان بر میدارند و در آن دم تا حدودی به قناعت میرسند.
به عقیده من هر کشور در گستره های تاریخ و جغرافیای جهان،در مدار معینی قرار دارد و تمام عوامل ناشی از موقعیت های ژیوپولتیک،در ثبات و بی ثباتی آن کشور دخیل می باشد.هر گاه به دلایل بیرونی و درونی ،آن مملکت از مدارش منحرف شود، آغشته بحران های نوبتی می شود و همین بحرانها اسباب ضعف و حتی اضمحلال آنرا فراهم می کنند.
تردیدی نیست که افغانستان هم از این قاعده مستثنا نیست.در شرایط فترت یک کشور،نه تنها عناصر ناهمخوان با حکومت مرکزی به گردنکشی ترغیب می شوند بلکه کشور های همسایه نیز با استفاده از نقاط ضعف آن دولت بحرانزده،وارد کار زار می شوند و به گونه های مختلف آهنگ دست درازی مینمایند.


به باور من افغانستان از بدو سی و چند سال به اینطرف ،از مدار واقعی گردش و حرکتش انحراف کرده و تقریبآ حالت بی مداری اختیار کرده است. بر تحلیلگران مسایلی سیاسی و تاریخی ماست که به حساب کنجکاوی های محققانه در ترسیم منحنی مدار طبیعی میهن ما در پویه تاریخ ابراز نظر نمایند.

 

سیاوش:
و حضرت شما؟

 

د.ا.عثمان:
خواهش، من نیز خواهم کوشید که این مهم را به قدر بضاعتم بالا بکشم و جوانب گوناگونش را به بررسی بگیرم.

ادامه دارد

 

 

علل و اسباب ظاهری و باطنی تغییر رژیم از شاهی به  جمهوری

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه وهشتم


سیاوش:

از آنجا که جزئیات تکوین برنامۀ کودتای 26 سر طان 1352 در آثار و اسناد فراوانی به تفصیل آمده است ،شما کلی ترین و پررنگ ترین متغییر  های ناشی از آن رویداد را چه گونه جمع بندی میکنید؟

 

داکتر اکرم عثمان:

در آن اوضاع و احوال که شاه، آهنگ سفر به اروپا میکند و امور قوای مسلح را به دامادش سردار عبدالولی و خان محمد خان وزیر دفاع احاله می نماید

سردار محمد داود شوهر خواهر ظاهر شاه که ده سال تمام در خانه، آزگار و رنجیده خاطر نشسته بود و برای روز مبادا دندان خایی میکرد دل به دریا میزند و با استفاده از شماری از افسران اردو که قبلآ آمادگی شانرا برای راه اندازی کودتای نظامی اعلام کرده بودند مقدمات تغییر رژیم را فراهم میکند.

اما در رابطه به کلی ترین و پر رنگ ترین متغیر ها ی ناشی از آن رویداد میتوان گفت که:

-          اول اینکه رویداد 26 سرطان یک کودتا بود نه انقلاب.زیرا که خاستگاه آن تودۀ مردم نبود و از بالا  به کرسی نشست.

-          دوم اینکه یک تحول تقویمی بود و در کنار دیگر تغییرات کمی و افقی ،راهی به درون مناسبات اجتماعی باز نکرد و اکثریت مردم را که در روستا ها می زیستند از رخوت و جمود فکری بیدار نکرد.

-          سوم اینکه بخاطر فقدان موسسات دموکراتیک و سلطۀ ریشه دار مناسبات قبیلوی برنامه های نظام جمهوری از جمله اصلاحات ارضی چنانکه انتظار میرفت به سود دهقانان منتهی نشد در نیمه راه متوقف ماند.مع الوصف در مقایسه با رفورمهای ما قبل و مابعد، در گشترۀ مناسبات زمینداری سود مندترین اقدامی بود که رویدست گرفته شد.

همان طور که واقفیم کودتای 26 سرطان 1352 مطابق هفدهم جولای 1973 اعلام شد و محمد داود بیانیۀ  معرف «خطاب به مردم» را که مفتاح باب نظام جمهوری می باشد قرائت کرد که نکات برجستۀ آن از این قرار می باشد:

-وطنپرستان در هر گوشه و کنار مملکت بودند این حالت رقت بار وطن خود را با یک دنیا تاثر و تالم نگاه میکردند و مراقب احوال وطن خود بودند.مخصوصآ اردو این درد را اصلآ بیشتر احساس میکرد و به امید امروز و فردا این دستگاه فاسد و فرسوده بالاخره از وضع بدبختی ملت مطلع شده و به اصلاح خود خواهد کوشید انتهای صبر و حوصله را به خرچ داد اما نتیجه ثابت ساخت که این امید به کلی بیجا و رژیم و دستگاه دولت به حدی  فاسد گردیده که دیگر امید و انتظاری برای اصلاح آن باقی نماند.(1)

از مصاحبه هایی که داکتر ظاهر طنین با شماری از صاحبنظران در باب علت و یا علت العلل کودتای 26 سرطان 1352 بعمل آورده نکات جالب و بعضآ متناقضی مستفاد میگردد.

برخی بر آن اند که آن کودتا حاصل سازش بنی اعمام بود!

بطور یقین میتوان حکم کرد که چنین پنداشتی بکلی نادرست است و از دیگاه یک مخالف نظام سلطنتی سر بر آورده است.شواهد و قراین فراوانی در دست است که بین محمد داود و محمد ظاهر شاه در ده سال خانه نشینی  محمد داود اختلاف نظر به اوجش رسید و طرفین همدیگر را بی پروا تخریب میکردند.

در سالهای اخیر هنگام بازگشت محمد ظاهر شاه به کشور  و دریافت لقب اعزازی "بابای ملت!" در چندین مصاحبه با الفاظ خصمانه از شوهر خواهرش یاد کرد و او را به خود خواهی  وتفرعن و ضدیت با اصول دموکراسی متهم کرده است .

در این مورد طرفین برچسپ های به جانب مقابل چسپانده اند.از جمله محمد دادود پادشاه را به جانبداری از «دموکراسی قلابی!» ملزم کرده است.بالعکس ظاهر شاه پسر عمش را به انکار از تمام جنبه های آزادی های مدنی گنهکار دانسته است.
شرط انصاف این است که هر دو طرف هم از نظر اندیشه ای و هم از نظر موقعیت اجتماعی از ظرفیت چندانی برای فهم و هضم مبانی دموکراسی برخوردار نبوده اند چه محیط تربیت، آموزش و پرورش آنها صلب، سخت و بسته بوده است و ممکن نیست که در آن اوضاع و احوال بذر آزادی های مدنی بروید و سبز شود.

سیاوش:

عبور از جامعه متصلب به جامعه باز در پروسه ای طولانی و دشوار گذار میسر است که از آن نظر آیا ما، در اول خط قرار نداریم؟

د.ا.عثمان:
سید قاسم رشتیا تاریخ نویس و رجل معروف سیاسی و مطبوعاتی در این مورد داوری جالبی دارد:
سقوط سلطنت به نظر من از این نقطه نظر نبود که حریفها فکر کردند که باید اقدام کرد و باید دیگر جلو پیشرفت را گرفت.در دوره اخیر {حکومت} موسی شفیق بعضی حرکات به راه افتاد که اگر آنها پیشرفت میکرد و دوام میکرد شاید وضعیت افغانستان از آن حالت میبرامد.این جا هم دستهای خارجی و هم دستهای داخلی کار کرد{اما} اینها متوجه بودند و نگذاشتند که همین ورق بگردد.پیش از اینکه ورق بگردد. آنها خود همان اساس را از بین بردند.(۲)
در آن روزگار تعدادی از آگاهان سیاسی بر آن بودند که شماری از آدمهای صاحب غرض و زرنگ و مفتن، البته در حلقه های متفاوت عمدتآ شعوری و آگاهانه،چون آب زیر کاه! در ضدد تضعیف ریشه ای نهاد سلطنت بودند و بهترین طریق تخریب آن نهاد را دو اندازی بین مهره های موثر دودمان شاهی میدانستند.تردیدی ندارد که آن مار های آستین در کسوت دوست، آتش نزاع را افروخته تر کردند.
در آن شب و روز شایعه ای دهان به دهان می گشت که گویا ظاهر شاه به عبدالمجید خان شخصیت مورد اعتمادش که مدت زمانی مسوولیت وزارت معارف را داشت امر کرده که چند و چون تغییر رژیم از شاهی به جمهوری را بررسی کند تا عندالضرورت خود شاه در این راه پیشقدم شود.
برخی از نویسندگان در آن فرصت و در سالهای مابعد در تتبجیل از این توصیه، مقالاتی نوشتند و آنرا ناشی از احساسات انساندوستانه شخص اول مملکت ارزیابی کردند،در حالیکه به پنداشت من، بعید از احتمال نیست که ظاهر شاه چنان سخنی را از سر استمزاج طرف،گفته باشد نه اینکه رضامندانه حاضر به تغییر رژیم بوده باشد.دلیلش اینست که ظاهر شاه در شش سال اخیراقدام محمد داود در تغییر نظام از شاهی به جمهوری را نکوهش میکرد و آنرا گونه ای سبکسری و بی وفایی وانمود می نمود.
در یک بر آورد کلی « گفتمان سلطنت» حول سه مدار بسته حرکت میکرد:

۱- مدار بسته حکومت خانوادگی
۲- مدار بسته قبیله حاکم
۳- مدار بسته مذهب یا معنویت مسلط.
تحلیل هر یک از این مدار های بسته محتاج یک بحث جدید است که امیدوارم در بحث آینده مختصات آنرا بشکافیم.

فهرست منابع:

1-      ظاهر طنین- افغانستان در قرن بیستم 1900-1996،از مجموعۀ برنامه های بی بی سی،چاپ1384،تهران 1384،ص 170

2-  همان اثر،ص 171

3-      ظاهر طنین- افغانستان در قرن بیستم 1900-1996،از مجموعۀ برنامه های بی بی سی،چاپ1384،تهران 1384،ص 100ص 101

4-      همام کتاب، همان صفحه

ادامه دارد

نظام جمهوری در مقابله  با دشواری های داخلی و خارجی

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت پنجاه ونهم


سیاوش:

در بحث گذشته گفتید که در یک برآورد کلی، گفتمان سلطنت حول سه مدار بسته حرکت میکرد. و تحلیل هر یک از این مدار های بسته محتاج یک بحث جدید است. که امیدوارم در این بحث مختصات آنرا بشکافید.

داکتر اکرم عثمان:

بلی در این بحث می پردازیم به این نکته که تمام آن سه وابستگی  مطول و مدلول شرایط خاص جغرافیایی –اقلیمی و تاریخی بودند که بر ساخت نظام سیاسی در افغانستان اثر کرده اند.

سیاوش:

قبل بر این که به بحث خویش شروع کنید،پرسشی جانبی مطرح میشود که آیا مردم ما گاهی به وارستگی از این وابستگی ها رسیده اند؟

داکتر اکرم عثمان:

خیر، مردم ساکن در این سر زمین در طول تاریخ هرگز به رفع وابستگی های شان نرسیده اند. با اینکه سخت ترین وابستگی ها را پُشت سر گذاشته  و تجربه کرده اند در هیچ دوری از دوره ها توفیق نیافته اند که از دام این سه حلقه قدمی به بیرون بگذارند.

شایان گفتن است،بی آنکه به داوری ارزشی یا عاطفی آن سه حلقه بپردازیم صرف از ثقل فشار آنها بر سترون کردن نظامات سیاسی واندیشه ای مطالبی می آوریم.قدر مسلم این است آنچه که بعد کودتای 26 سرطان 1352 حادث شد،گذر از دورانی به دوران دیگر و از رژیمی به رژیم جدید تر نبود،بلکه اسم رژیم عوض شد و دستگاه حکومت بر همان پاشنه ای حرکت کرد که قبلآ می چرخید.

اگر نظام جمهوری را نظامی مبتنی بر رای و گزینش آزاد اکثریت رای دهندگان تلقی کنیم باید بگوئیم که چنین امکان و فرجی هرگز نصیب مردم افغانستان نشده است زیرا که حق مشارکت آزاد در هر انتخاباتی چه مستقیم و چه غیر مستقیم محتاج یک روند معرفتی می باشد و تا مراحل تکوین آن روند طی نشود امکان ندارد که انتخاباتی منصفانه و عادلانه بر گزار گردد.

سیاوش:

در رابطه به دولت -  ملت چی؟

داکتر اکرم عثمان:

همینطور تا دولت-ملت در یک محدودۀ معین جغرافیایی تاسیس نشود و اقوام ساکن در آن قلمرو سیاسی مراحل لازمی از استحاله،جوشش و ادغام را نه پیموده باشند رجوع به آراَ و نظر عمومی کار ساز نخواهد بود.چه دست فرد ناوابسته و صاحب اختیار ،زیر سنگهای سنن خانواده،قبیله و دیگر موسسات سنتی اسیر می باشد. و فاقد یک میدان مناسب تاریخی برای اظهار وجود و ابراز نظر می باشد. چنان فردی ،فاقد فردیت و حتی هویت می باشد.رسمیت او در گرو گهوارۀ قبیله ای می باشد که او در آن بالیده و لالایی شنیده است.

او خارج از قبیله یک «مولی!» است –بندۀ آزاد شده – کسی که قیمومیت قبیلۀ غیر خودی را پذیرفته  و فردیت خودش را مرهون عنایت و بخشش دیگری  می باشد.

در این مورد ما همگی به درجات مختلف عشیره زده! هستیم و هنوز هم این گرایش ماقبل مدرن! در رگ و ریشه و روانهای ما نفوذ گمراه کننده ! دارد.

به گونۀ مثال،تمام عناصر وابسته به احزاب رادیکال در وطن ما در حساسترین لحظه های حیات سیاسی شان بسوی احساسات و منویات قبیله ای شان لزیده اند.

مراد اینکه نه تنها در محدودۀ کشور ما بلکه در محدودۀ احزاب به ظاهر مدرن گرایش به عقب ،تمایل غالب را تشکیل میدهد.

از آنجا که در صد سال اخیر کوشش هایی در جهت ایجاد جامعۀ مدرن صورت گرفته است و به دفعات تحول طلبان ،اعم از مشروطه خواهان و یکی دونفر  از زمامداران ما، فعالیت هایی در راستای باز کردن فضای فرهنگی و سیاسی جامعه انجام داده انداما هیچ یک از این کوششها به جایی نرسیدند.

شکست های متواتر  و متوالی آزادیخواهان که در پی رام کردن و حذف حکومت های مطلقه بودند و چشم به نظام جمهوری داشتند هرگز  تفیق نیافتند که حصار جامعۀ بسته ما را بشگافند.

وقتیکه محمد داود عملآ با کودتای 26 سرطان1352 نظام شاهی را بر انداخت و نظام جمهوری را اعلام کرد بعد از اندک مدتی موانع ساختاری و اندیشه ای دم پای رژیم جدید سبز شد. آن وقت،این موانع بنیادین سهل و بیرنگ می نمودند،گمان میرفت که با برگزار کردن انواع انتخابات در مرکز و ولایات،جادۀ رسیدن به دموکراسی و نظام جمهوری تسطیح شده است،در حالیکه دشواری های اصلی از همان روز نخست کودتا خود را نشان دادند.

رهبر نظام جدید در نخستین بیانیه اش در این باره چنین می گوید:

"برای سعادت آیندۀ وطن خود،جز قایم ساختن یک دموکراسی واقعی و معقول که اساس آن بر خدت به اکثریت مردم افغانستان بر قرار باشد راه دیگری سراغ نداشتم و ندارم...این آرزوی مقدس بود که مرا وادار ساخت.

ده سال قبل من و رفقایم پیشنهاد آخرین خود را حضور شاه پیش و تحقق آنرا برای خیر و سعادت ملت افغانستان تمنا کنیم.

به هر صورت نتیجه آن شد تا آن امید های دیرینه و آن آرزوهای نیک به یک دموکراسی قلابی که از ابتدا تهداب آن بر عقده ها و منافع شخصی و طبقاتی بر تقلب و دسایس و بر دروغ و ریا و مردم فریبی استوار گردیده بود مبدل گردید.

خلاصه آنکه دموکراسی یعنی حکومت مردم ،بیک انارشیزم و رژیم سلطنت مشروطه ،بیک رژیم مطلق العنان مبدل شد...لذا همه وطنپرستان،خصوصآ اردوی وطنپرست افغانستان تصمیم گرفت که دیگر به این نظام فاشد خاتمه داده شود و وطن از این ورطۀ بد بختی رهایی یابد.

باید به اطلاع شما هموطنان عزیز برسانم که دیگر این نظام از بین رفت و نظام جدید که عبارت از نظام جمهوریت است و با روحیۀ حقیقی اسلام موافق است جاگزین آن گردید."

از فحوای اعلامیۀ محمد داود خان بر می آید که انگیزۀ آن حرکت،آرمان شریفی بود که خبر از جامعۀ باز و مبتنی بر عدالت میداد ولی امکانات ، وسایل و اسباب مادی و ذهنی آن فراهم نبود.

مشکل اساسی از جایی آب میخورد که گردانندگان کودتا گمان میبردند بر زمینۀ یک جامعه قبیلوی و ماقبل قبیلوی می توان یک سیستم مدرن را استوار کرد، در صورتیکه نه تنها در افغانستان بلکه در بیشتر کشور های جهان سوم-بخصوص ممالک  اسلامی- از عنوان نظام جمهوری سوء استفاده صورت گرفته و چون مجوزی برای اجرای کودتای های نظامی با مایه های مذهبی و فاشیستی به کار رفته است.

در گرد و نواح مملکت ما، بجز هندوستان که بنیان فلسفۀ زندگی مردم آن بر مساهله و مدارا استوار گردیده،دولت دیگری را سراغ نداریم که اصول دمکراسی و آزادی های مدنی را به کرسی نشانده باشد.

عمده ترین اقدامات حکومت جدید در گسترۀ امور داخلی یکی تسوید قانون اساسی جدید بود که کمیسیونی برای انجام آن توظیف شده بود.

داود خان مدت تقریبآ سه سال و هشت ماه را به حیث رئیس دولت ایفای وظیفه کرد و کشور را توسط فرامین تقنینی و هدایات شخصی اداره کرد. در سال 1355(1976) وی کمیسیونی 41 عضوی را موظف  به تهیه مسوده قانون اساسی جدید ساخت که در آن دو خانم(فاطمه کیفی و عالیه حفیظ) از منسوبین سابقه دار معارف نیز عضویت داشتند.

مسوده در ظرف مدت چهار ماه تهیه گردید و جهت آگاهی عامه در مطبوعات به نشر رسید سپس لویه جرگه بتاریخ دهم دلو 1355 در عمارت صحت عامه با اشتراک 219 نفر نمایندگان انتخابی و 128 نفر انتصابی(جمعآ 374 نفر) دایر و دو هفته دوام کرد.

دامه دارد

 تحول 26 سرطان 1352و تبعات داخلی و خارجی آن

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت شصتم

سیاوش:
برغم تمام نظریات و داوری های متناقض مبنی بر رویداد سیاسی ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ باز هم آن تحول،تبعات و پیامد های ژرفی بدنبال داشت که همه از ذات و سرشت و درجۀ تکامل ذهنی و مادی جامعه خبر میداند. اما آقای داکتر، مهمترین برداشت ها در این مورد کدامها اند؟


داکتر اکرم عثمان:


مهمترین برداشتها اثبات دخالت و یا عدم دخالت عامل خارجی در سرنگونی نهاد سلطنت و پیروزی نظام جدید می باشد.
شکل گیری این شبهات از قرائنی منشاء می گیرد که به موجبش شماری افسر نظامی پرچمی و خلقی منسوبان حزب دموکراتیک خلق افغانستان در راه اندازی آن کودتا سهم گرفتند.
به پنداشت من یکی از دقیق ترین و عقلانی ترین قضاوت ها نظر دانشمند روس ولادیمیر باسوف می باشد.او چنین آورده است:
اتحاد شوروی به هیچ وجه نه در سرنگونی سلطنت تاثیر داشت و نه در سر نگونی داود. با آن که ما از نفوذ عظیمی در افغانستان برخورداربودیم، در تمام عرصه های سیاسی-اقتصادی و بعدآ ایدیولوژیک.اما با این همه،جریان تحولات تاریخی در افغانستان طوری است که رویداد ها بیشتر در حاشیۀ پیش بینی ها به وقوع می پیوند و تا جائی که من اطلاع دارم،در سر نگونی سلطنت،داودد نقش داشت و این دستاورد داوود است.بلی ما فقط نقش غیر مستقیم داشتیم.آن هم طوری بود که افسران شرکت کننده در سر نگونی سلطنت در اتحاد شوروی آموزش دیده بودند و همین افسران هستۀ طرحی را تشکیل میدادند که به کمک آن داوود توانست شاه را سرنگون کند.(۱)
و صاحب نظر افغان سید طیب جواد این مساله را چنین بر میکشد:این تغییر کلاسیک است که تمام رقابت های سیاسی در منطقۀ ما در چارچوب بازی بزرگ برای کشیدن راه به آبهای گرم توجیه میکند. اما تحقیقاتی که در سالهای اخیر صورت گرفته نشان میدهد که مسکو از طریق سازمان استخباراتی نظامی شوروی یا ادارۀ اطلاعات کل ارتش که به مخفف لاتین آن یعنی(جی،آر،یو) (
G.R.U)معروف است نقش موثری را در کودتای ۱۹۷۳ داود خان داشته است.(جی، آر، یو)(G.R.U) این زمینه را فراهم ساخت تا یک تعداد قابل توجه افسرانی که در موفقیت کودتا نقش اساسی داشتند در کنار داود خان قرار بگیرند.اکثر این افسران جزءسازمان انقلابی قوای مسلح بودند که در ۱۹۶۴ زیر نظر )جی ،آر، یو) در کابل در میان افسران جوان تشکیل شده بود.همین سازمان در موفقیت کودتای داود خان نقش اساسی داشت.(۲)
یکی از کسانی که در مورد دخالت و عدم دخالت اتحاد شوروی در کودتا ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ نظرات جالبی ابراز کرده است داکتر سید عبدالله کاظم مولف کتاب«زنان افغان زیر فشار عنعنعی و تجدد» می باشد.او در کتاب یاد شده می نگارد:مسایلی دیگر که در اذهان خطور میکند اینست: اگر کودتا داود خانی بود شمول این همه کمونیست برای چه؟ و ا گر کودتا طرح کمونیستی بود،پس اشتراک داود خان به حیث یک مسلمان واقعی و یک افغان ملتگرا برای چه؟
چرا شوروی ها با وجود لاف دوستی و حمایت از سلطنت تصمیم فوری به تغییر رژیم و سقوط سلطنت گرفتند و چرا آنها خواستند که داود خان را در راس کودتا قرار دهند و چگونه داود خان حاضر به قبول کودتا زیر نظر کمونیستها گردید؟ آیا شاه از وقوع کودتا خبر داشت؟ دلایل موفقیت کودتا با این سرعت و بدون خونریزی چه بود؟
پاسخ به این سوالها از همان آغاز تا حال بسیار متفاوت بوده و هر صاحبنظرتوجیه و دلیل خاص برای خود دارد که بطور عموم نظریات را می توان بدو کتگوری عمده تقسیم کرد،یکی کسانیکه کودتا را یک پدیده داخلی و مظهر اراده و تلاش خالص داود خان میدانند و دیگری کسانی که شوروی و واضحآ خلقی ها و پرچمی و همه عناصر ذیدخل در کودتا و نیز هواداران شخصی داود خان در این کتگوری اند.در مقابل یکعده دیگر بخصوص مخالفان داود خان از جمله احزاب اسلامی قاطعانه بر نقش اصلی شوروی آنهم از طریق گماشتگان افغانی آن در کودتا اصرار می نمایند..
ولی هستند کسانی دیگر که در شک و تردید قرار دارند و در گفتار و نوشته های خود گاهی به یکسو و گاهی بسوی دیگر دلیل و برهان می آورند....(۳)

 

سیاوش:
بر چه مبنا و دلیلی مسکو تصمیم به تغییر رژیم در افغانستان را گرفت؟!

 

د.ا.عثمان:

عبدالله کاضم در مورد چنین استدلال میکند: دلیل اینکه چرا مسکو تصمیم فوری و عاجل مبنی بر تغییر رژیم در افغانستان گرفت به اقداماتی مربوط می شود که در دورۀ کوتاه صدارت شفیق رویدست گرفته شد.مسکو میدانست که شاه و شفیق هر دو مصمم به یک تحول عمیق در سیاست داخلی و خارجی افغانستان شده اند. علاوتآ شفیق توانست بزودی به یک شخصیت با اعتبار در جامعۀ افغانی تبدیل شود.او یک مسلمان لیبرال و در عین زمان متمایل به غرب بود که میخواست نظم را در داخل کشور بر قرار سازد و فعالیت روز افزون گروه های کمونیستی را تدریجآ ریشه کن سازد و وابستگی روبه تزاید کشور را به اتحاد شوروی تقلیل دهد.
امضای معاهدۀ آب هلمند با ایران و تلاش برای تشئید مناسبات دوستانه با پاکستان،برقراری روابط نزدیک با کشور های اسلامی و غرب،پایداری در سیاست عدم انسلاک و طفره رفتتن از شمول در پیمان«امنیت دسته جمعی آسیا» همه انگیزه های نا مطلوب برای شوروی بود که مخالف میل و پالیسی همیشگی آنها در افغانستان شکل میگرفت و در حقیقت دوری افغانستان را از محور نفوذ شوروی معنی میداد.همچنان با احتمال قوی برچیده شدن تدریجی دامنۀ فعالیت احزاب کمونیستی،سرمایه گذاری بیست سالۀ ایدیولوژیکی شوروی را در افغانستان بر باد میداد.
در آن زمان که بریژنف در راس قدرت شوروی بود. دکتورینی بنام«دکتورین بریژنف» که حاوی این مطلب بود«هرجا شوروی پا بگذارد نباید پای خود را از آنجا بیرون کند و به هر قیمت موقف شوروی در آنجا باید در حال پیشرفت باشد» مسلم است که اقدامات شفیق به تعبیر شوروی ها یک تخطی صریح از این دکتورین محسوب میشد و از آنرو جزای این تخطی بر طبق پالیسی معمولۀ شوروی فقط در سر نگونی رژیم سلطنتی افغانستان خلاصه میگردید آنهم به اسرع وقت یعنی قبل از آنکه شفیق موفق به استحکام روابط خود با همسایه ها وغرب گردد.اینکه مسکو چرا داود خان را برای این منظور در نظر گرفت و خواست کودتا زیر هدایت او و بنام او صورت گیرد.دلایل آن روشن است زیر داود خان یک شخصیت شناخته شده در کشور و علاقمند قدرت و بزعم خودش خواهان خدمت به وطن بود.علاوتآ مسکو هنوز هم فکر میکرد که داود خان همان داود خان صدراعظم و دوست آنها خواهد بود. از طرف دیگر چون مسکو قاطعانه به موفقیت کودتا مطمئن نبود.میخواست در صورت ناکامی کودتا،داود خان و گروپ کوچک او را قربانی این حادثه ساخته و گماشتگان خود را از خطر نابودی نجات داده آنها را مصئون ندارد.
داود خان از این نیرنگ مسکو بی خبر نبود.ولی او نسبت ضعف قدرت میخواست در آغاز از نیروی چپی ها به نفع خود استفاده کند و بعد از مدتی به تدریج در تصفیۀ آنها اقدام نماید.بی خبر از آنکه شاید خودش روزی قربانی این بازی مغلق و خطرناک گردد.با همین دلیل داود خان درمورد براه انداختن فوری کودتا در شک و تردید قرار داشت.(۴)
به هر روی محمد داود با کودتا ۲۶ سرطان۱۳۵۲،رکودی را که از قرن ها بر ذهن و ضمیر مردم ما مسلط شده بود تا حدودی بر طرف کرد و به کسانی که از یکنواختی و روز مره گی به تنگی آمده بودند آموخت که میتوان در مرداب راکد و بی جنب وجوش یک جامعۀ رخوت زده موج و حرکت ایجادکرد. اما چنانکه واقفیم آن خطر کردن خیلی گران تمام شد و کشور کوچکی را که با هزار کوشش تازه از دام بازی های بزرگ رسته بود و تا حدودی به ثبات نسبی رسیده بود از سیکل و مدار طبیعی آن خارج کرد و زمینه را برای کودتا و آشوب های ژرفی فراهم کرد که در مباحث دیگری به آن خواهیم پرداخت.

 ادامه دارد

فهرست منابع:

1-      ظاهر طنین- افغانستان در قرن بیستم 1900-1996،از مجموعۀ برنامه های بی بی سی،چاپ1384،تهران 1384،ص 172

2-      همان اثر ص 171

3-      داکتر سید عبدالله کاظم،زنان افغان زیر فشار عنعنه و تجدد،کالیقورنیا،سال2005،ص308

4-      همان کتاب، صفحه 310

بحثی در ماهیت دو  کودتا   در افغانستان

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت شصت ویکم

سیاوش:


مضمون مرکزی مباحث ما بررسی اسباب و علل تغییر اتی که در سطح سیاسی در کشور ما حادث شد و مسما به نظام جمهوری،جمهوری دموکراتیک و جمهوری اسلامی شدند،می باشد.
اما پهلو های عقیدتی و تیوریک این تغییرات را چگونه شناسایی میکنید؟

د.ا.عثمان:

همان طور که میدانیم در پسین سالهای قرن بیستم دو رویداد بالنسبه مهم در ارکان حاکمیت مسلط رونما شد که هر دو به اقتضای شرایط از واژۀ انقلاب!بهرۀ ایدیو لوژیک بردند. و هدف آن بود که قاعده و بستر رویداد ها را فراگیر و متکی بر ارادۀ اکثریت جامعه نشان بدهند. آنها از این اقدام دو مرام ملفوف را مراد میکردند:

یکی مشروعیت و دیگری قانونیت!

مشروعیت آنکه،انقلاب امری جایز و اجتناب ناپذیر است.وقانونیت آنکه گردانندگان آن کودتا ها،قانونمندی های تحول اجتماعی را دقیقآ مراعات کرده اند.

در صورتیکه هم کودتای26 سرطان 1352 و هم کودتای 7ثور1357 مظروف های سیاسی و روبنایی بودند که نه تنها از تمرکز قدرت در لایه های فوقانی هیات حاکمه جلوگیری نکردند بلکه از سر ناگزیری یا پیشگیری از وخامت احتمالی اوضاع،بر کنترول و انظباط بیشتر برکردار و رفتار مردم افزودند و ادارۀ متمرکزتری را برقرار کردند.

به این صورت قدرت به اقتضای نظام مشروطه،نه تنها در مجراهای طبیعی آن کانالیزه نشد بلکه در قالب نظامات تک حزبی متمرکز و آهکی شد.

در ارتباط با بیش و کم موضوع بالا ایجاب میکند که رجوعی به بنیاد های تیوریک قضیه بنمائیم.قاعدۀ کلی اینست که گذار به سوسیالیسم فقط از طریق تاسیس جامعۀ سرمایه داری تکامل یافته میسر است در غیر آن،میانبر زدن چنان راهی،تبعات زیانباری به دنبال خواهد داشت.

در این باب مشکل کشورهای به سرمایه داری نرسیده،عرض وجود می کند.به این معنا که آیا باید چنان کشور هایی الزمآ دوران سرمایه داری را بگذرانند یانه؟

مارکس در کتاب معروفش«کاپیتال» آورده است:"اگر جامعه ای قانونمندی طبیعی پویش را کشف کند بازهم قادر نیست که از روی مراحل طبیعی جامعه بپرد اما می تواند دوره های درد زایمان را کوتا کند!" همو آورده است: رسیدن به سوسیالیسم،یک قانونمندی گرایشی{تدریج پذیر} تاریخ است نه جهشی!

اما کنگره بیست و پنجم حزب کمونیست اتحاد شوروی گذار به سوسیالیسم را در دستور روز قرار داد و اعلام کرد که کشور های به سرمایه داری نرسیده،نیازی به تدارک بنیاد های مادی و طبقاتی چنان تحولی ندارند- بنیاد های مادی آنها را ممالک سوسیالیستی به ذمه خواهد گرفت و نیاز ها وبنیاد های طبقاتی آنها را پرولتاریای جهانی عهده دارخواهد شد."کنگرۀ یاد شده این راهکار را راه رشد غیر سرمایه داری" نامید،که در حقیقت بدعتی از اصول اولیه تلقی میشد و یکی از آن راه های میانبر به شمار میرفت.

بزعم باورمندان آن طرز فکر،بدینگونه با بدست گرفتن قدرت سیاسی توسط حزب انقلابی،ارزش های راه رشد غیر سرمایه داری در مقیاس داخلی و خارجی به کرسی می نشیند.در مقیاس داخلی ضدیت با فیودالیسم را هدف قرار میدهد و در مقیاس خارجی،مبارزه علیه امپریالیسم را پیش می گیرد.

سیاوش:

دلایلی که برای توجیه آن فعل و انفعال ارایه شده است چیست؟

د.ا.عثمان:

 اینست که در یک کشوری به سرمایه داری نرسیده،میزان رشد صنایع دولتی و خصوصی به حدی نیست که زمینۀ تشکیل طبقۀ جدیدی فراهم شود چه نظام مسلط عمدتآ قبیله ای و فیودالی می باشد.کارگر صنعتی خیلی اندک می باشد و توان آنرا ندارد که در مقابله با نظام حاکم  وارد پیکار رویاروی گردد بنابرآن در اوضاع و احوال کشوری مانند افغانستان،موجودیت طبقۀ متشکل کارگر،بورژوازی ملی و بورژوازی وابسته به منافع امپریالیسم جهانی همه زادۀ توهم افغانستان شناسان شوروی می باشد ومصداق بیرونی ندارند.

قدر مسلم اینست که معدودی از کارگران صنعتی که شاغل کار در کارخانه ها بودند روستائیان یا کارگران فصلی و زراعتی بودند که شعوری فراتر از یک کشاورز تسلیم طلب،مطیع و فنتیک نداشتند و ضمیر و ذهن شان در اختیار ملا و ارباب شان بود.

به همین وتیره دکانداران کاسب شهری نیز شعور طبقۀ بورژوازی ملی را بازتاب نمیدادند.لهذا در تغییر و تبدیل سیستم مسلط حکومتی ایفای نقش نمیکردند.

معهذا گردانندگان کودتا های ۱۳۵۲و۱۳۵۷،نخست مرکب از عناصر یکدست نبودند و دوم عواقب ناشی از کودتا را دقیقآ بر آورد نکرده بودند.
قدر مسلم اینست که در تداول گفتار و پندار مردم ما
«انقلاب»آشوب،هرج و مرج و بلوا معنی میدهد-همان مقولۀ که مردم به شدت از آن حذر میکرد و میدانست که آن غایله حد اقل ثبات و نظم را که به صد خون دل فراهم شده بود از بین خواهد برد و قانون جنگل را در مملکت حاکم خواهد کرد.
از منظر دیگر نامدار ترین انقلابات از گونه انقلاب آمریکا۱۷۷۶ و انقلاب کبیر فرانسه۱۷۸۹ از جهاتی به ضیاع حقوق شهروندان عادی انجامیده و در مواردی سر رهبران خود را خورده و مفتاح باب کودتا های زیادی بوده اند.
جای شک نیست که دگر گونی های یاد شده در آمریکا و فرانسه صاعقه وار پدید نشده و خلق الساعه نبودند،آن هر دو رویداد محصول مقدمات فکری و فلسفی و معاشی چند ساله بودند و از پشتیبانی نظری ده ها فیلسوف،سیاستمدار و صاحب نظر برخوردار بودند،و در ضمن آن هر دو انقلاب به دلیل بلوغ جوامع شان سر آغاز نهضت های مدنی و اندیشه ای فراوانی در جهان شدند که کشور پسمانده ای مانند افغانستان را به هیچ روی نمیتوان در میزان آن دو مملکت قدرتمند سنجید.به عقیده من بخصوص کودتای ۱۳۵۷ نه یک انقلاب بلکه یک فاجعه بود.اکنون که حدود سی سال از آن سانحه میگذرد،خونهای قربانیانش کماکان می جوشند و استفای حق می نمایند.
سیاوش:

آیا منظور مارکس از گفتن این سخن که «انقلاب قابلۀ تاریخ است!» همان بود که در وطن ما انجام دادند؟

د.ا.عثمان:

نه، به هیچوجه منظور مارکس آن نبوده که جامعۀ نابالغی را به زور «کورتاژ!» و "سزارین!» مجبور به زایمان کنیم.بدیهست در آن حال نوزادش ناقص الخلقه و معیوب خواهد بود.
گمان غالب این است که دیگر دوران انقلابات نوع کلاسیک سپری شده است و حتی شماری از احزاب چپ اروپایی،آن مقوله را از دستور کار شان حذف کرده اند چه دیگر آن طبقۀ کارگر ناراضی و آتشین که هیزم و مصالح انقلابات بودند از نظر معاشی در طبقۀ متوسط تکامل کرده و انگیزه های صد سال پیش شانرا برای تحول اجتماعی از دست داده اند.

ادامه دارد

پیش زمینهء اصلاحات محمد داود در مقام ریاست جمهوری

 

گفت و شنود  سیاوش با داکتر اکرم عثمان صاحب نظر مسایل افغانستان

قسمت شصت و دوم

 سیاوش:


با وصف آنچه در باب کاستی ها و دشواری ها کار نظام جمهوری آوردید با آنهم آن رژیم کامیابی هایی داشت که نمی توان از آن چشم پوشید،لطفن برخی کامیابی هایی مهم آندوره را برکشید  ؟

د.ا.عثمان:

در سال 1973 همزمان با کودتایی که منجر با تاسیس نظام جمهوری شد برخی از نهاد های سیاسی و اقتصادی به کرسی نشسته بودند و زمینه انکشاف آنها فراهم بود،هرچند شماری از نهاد های مدنی از جمله رسانه های چاپی و طباعتی که از آزادی هایی نسبی برخوردار بودند و شیوه های فعالیت آنها با کار کرد های حکومت جدید نا سازگار بودند از بین رفتند مع الوصف در گسترۀ اقتصادی و سیاسی برنامه های روید ست گرفته شد که از ضرورت مبرم مردم حکایه میکرد.

به حواله کتاب«افغانستان مسایل جنگ و صلح» تالیف پروفیسور"ا.د.داویدف" و شماری از پژوهشگران که با برگردان محقق و پژوهندۀ معروف عزیز آریانفر به زیور چاپ آراسته شده است چنین می خوانیم: پس از آنکه محمد داود در سال 1973 بار دیگر به قدرت رسید،مسالۀ اجرای اصلاحات ارضی در کشور را مطرح ساخت(با لازم شمردن آن برای بهبود اقتصاد ملی و دستیابی به عدالت اجتماعی) قانون اجرای اصلاحات در 1975 و در 1976 نافذ گردید.

برای تحقق آن در وزارت {مالیه} دفتر ویژه یی ایجاد گردید،که از شورای عالی متابعت میکرد و برای هماهنگی امور شعبۀ اسکان وزارت {داخله} به وزارت مالیه الحاق گردید.

به این صورت حدود ملکیت برای  یک خانواده به ترتیب زیر تعیین گردید.

-         زمینهای درجۀ یک للمی(بارانی یا دیمی) و دو حاصله(دو فصله)،باغها و تاکستانها 20 هکتار

-         زمینهای درجه دوم:یک فصله 80 هکتار.

-         زمینهای درجه سوم:غیر للمی(آبی) 20 هکتار

همۀ زمینهای مازاد بیشتر از حدود بالا با ساختمان ها و درختزار ها متعلق به دولت میگردید که می بائیست آنرا از نزد صاحبان آن به اقساط 25 ساله با باز پرداخت 2 در صد بهرۀ سالانه خریداری می نمود.صاحبان نو می بائیست به اقساط بهای زمین را بدست آورده را طی 25 سال با باز پرداخت 3 در صد بهرۀ سالانه میدادند...

بانک توسعۀ کشاورزی(بانک انکشاف زراعت) نقش ارزنده یی را در پیاده سازی و سازماندهی با انجام کلیه داد و ستد ها ارزی مربوط بازی کرد.

برای آنکه تحولات کشاورزی هر چه سریعتر منجر به ایجاد جامعۀ شکوفا گردد...

بانک توسۀ کشاورزی و دیگر نهاد ها باید در زمینۀ واگذاری وامها برای کشاورزان برای خریداری ابزار،کود شیمیایی و تخمهای بارور شدۀ بذری مساعدت میکردند. برای آموزش دهقانان نو زمین در نظر بود گشتزار های نمونه ساخته شود...

اصلاحات ارضی تدوین شده از سوی حکومت داود، گام بلندی  به پیش در مقایسه با طرح توسعۀ کشاورزی سالهای 60 بود و احتمالآ واریانت مناسب حل و فصل مسالۀ کشاورزی را بدست میداد. این سازماندهی ها، اوضاع پدید آمده و خصوصیت حقوق اسلامی را در نظر گرفته و پیاده ساختن نظم نو ارضی را به گونۀ تدریجی،کار روشنگرانه برای انجام بهتر آن را در محاسبه داشت، به موفقیت آن با اتوریته خود رئیس جمهور مساعدت میکرد.سازماندهی ها می توانستند بدون ارزش های خاصی پیاده شوند.مگر زندگی بازی دیگری را آغاز نمود.(1)

از آنجا که حل مسالۀ آب و زمین مهمترین معضل سیاسی و اقتصادی افغانستان در آن روزگار به شمار میرفت و در هیچ دوره ای حکومت بر سر اقتدار اقدامی در جهت تامین منافع کشاورزان نکرده بود.

سیاوش:

  تصمیم نظام جمهوری مبنی بر اجرای اصلاحات ارضی آیا یک گام ثمر بخش و منصفانه نبود؟

د.ا.عثمان:

به گواهی اسناد و مدارک فراوان آن رفورم در قیاس با کار کرد های رژیمهای ماقبل و مابعد از نظام جمهوری برنامه ای جامع و تاثیر گذار بود.هم منافع دهقانان که اکثریت جامعه را تشکیل میدادند در نظر گرفت هم منافع زمینداران را که از نفوذ قابل ملاحظه در جامعه برخوردار بودند و می توانستند که برای رژیم بر سر اقتدار، در هر فرصت درد سر و بحران ایجاد کنند.

قرار که اطلاع داریم بعد از کودتای ماه ثور 1357 اصلاحات ارضیی که به منصۀ اجرا در آمد به حدی عجولانه و بی محاسبه بود که بعد از چند ماه نارضایی شدیدی به ظهور رسید مجریان امور مجبور شدند که با تصویب فرامین نصاب اراضی مورد استفاده زمیندار ها را بالا بردند، اما کارگر نیفتاد چه هم دهقانان علیه دولت قیام کرده بودند و هم ملاکان با استفاده از نارضایی کشاورزان آتش شورش های روستایی را افروخته تر کردند.

در ذکر ناکامی دولت همین بس که دهقانان علیه برنامه هایی سلاح گرفتند که دولت مدعی بود به خیر و فلاح آنها تمام خواهد شد.به عبارت دیگر طبقۀ زارع علیه ایدیولوژی خودش داخل جنگ شده بود.

در سطح سیاسی نیز دولت اقدامی کرد که حایز اهمیت بودند.نظر به اینکه در دوران دموکراسی ده ساله شماری از سلیقه های متفاوت در داخل سازمانهای سیاسی گرد آمدند که پلورالیسم را به نمایش می گذاشتند.

هرچند در آن آوان تاسیس احزاب سیاسی رسمیت نیافته بودند مع الوصف حاکمیت وقت، آن تشکل ها را بدیدۀ اغماض می نگریست و حتی المقدور آنها را تحمل می کرد.

از سوی دیگر رهبر نظام جمهوری در بیانیۀ " خطاب به مردم افغانستان!" آن ده سال را دموکراسی قلابی لقب داده بود که تعبیری منفی از آن برهه بود.در آن فرصت که نوبت به رژیم جدید رسیده بود ایجاب میکرد که فضای باز تر سیاسی حاکم شود و تعدد احزاب رسمیت کامل بیابند.

از همین سبب جمهوری بر سر اقتدار اقداماتی کرد که شرح وبسط آن حایز اهمیت می باشد.از همه اولتر به تحلیل نامه ای به قلم محمد داود رئیس جمهور می پردازیم که در آن مهمترین و مبرمترین هدفهای رهبر وقت ذکر شده است:

هو الله

تاریخ 7 سنبله 1352

شاغلی دکتور حسن خان شرق معاون صدارت عظما

در جلسه تاریخی 15 اسد 53 کمیتی{کمیتۀ} مرکزی گزارشاتی پیرامون مسایل داخلی و سیاست خارجی افغانستان و اینکه چه اجراآتی در این مدت یکسال از طرف ارگانهای مختلف دولت بعمل آمده،توضیحاتی به اطلاع رفقا رسانیدم و پس از تشکر و سپاسگزاری از مساعی  و زحمات دوامدار و بی آلایش رفقا و موفقیت های که تا حال به لطف خدا نصیب گردیده، پیشنهاد نمودم تا برای سال دوم جمهوریت که شروع گردیده است با همان روحیۀ انقلابی وطنپرستی نه تنها در بهبود امور اداری و انکشاف اقتصادی کشور که اساسی ترین وسیلۀ پیشرفت یک جامعۀ در حال رشد محسوب میگردد،سعی بلیغ بخرچ داده شود،بلکه بمنظور بسر رسانیدن آرمانهای ملی،یعنی خدمت به قاطبۀ مردم افغانستان تامین عدالت اجتماعی،تقویه اتحادملی،تولید احساس برادری،برابری وآزادی و تحکیم بنیان های اجتماعی کشور تحت لوای نظام جمهوری،قدمهای عملی و اساسی تری که در خط مشی خویش به مردم افغانستان وعده  داده ایم نیز باید برداشته شود چه در غیر آن هدف عالی انقلاب ما که عبارت از پیشرفت و سعادت مادی و معنوی ملت افغانستان است، تدریجآ مفهوم اصلی خود را از دست خواهد داد.لذا پیشنهادات بنده که میتوان آنرا تحول بنیادی در وضع اجتماعی آیندۀ کشور تلقی کرد و به اکثریت کامل از طرف همه رفقا تائید وبرای سالیکه در پیش رو داریم باید حتی المقدور تطبیق و عملی گردد از اینقرار است:

1-    ترتیب مرامنامۀ حزب با تمام لوایح و مقررات آن.

2-    ترتیب پروژۀ قانون اساسی آینده کشور.

3-    ترتیب پروژۀ قانون اصلاح ارضی و تنظیم پلان و پروگرام تطبیق آن

نوت: راجع به قسمت سوم قبلآ هیاتی مرکب از شاغلو وزیر زراعت و وزیر پلان تحت ریاست شاغلی وزیر مالیه تعیین گردیده است.

به این مقصد از حالا کمیسیون و یا کمیسیونهای مرکب از:

-         شاغلی وزیر عدلیه

-         تورن جنرال غلام حیدر قوماندان .ق.م.

-         شاغلی وزیر مالیه

-         شاغلی وزیر داخله

-         شاغلی وزیر صحیه

-         دگرمن عبد القدیر قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس

-         جگرن ضیا خان قوماندان گارد جمهوری

تحت ریاست شما تعیین گردید تا بدون اعلان و یا تبلیغات رسمی آن اولتر بمطالعۀ موضوعات فوق شروع نموده و هر چه زودتر خطوط اساسی و چوکات عمومی آنرا ترتیب دهند.

پس از یکی دو ماه کار لازم است هر پانزده روز کمیته مرکزی جلسه نماید و آنچه از پروژه های مذکور ترتیب شده باشد به مجلس پیش گردد تا در اطراف آن مذاکرات و مباحثات صورت گیرد.

بعد از اینکه اساسات پروژه های مذکور تثبیت و بصورت پرنسیپ از طرف کمیتۀ مرکزی منظور گردد،میتوان کمیسیون و یا کمیسیونهای  دیگری از اشخاص لایق و ورزیده که خاصه در مسایل حقوقی و قانون گذاری صاحب معلومات باشند و در انتخاب آنها بیش از پیش غور و تدقیق لازمه صورت گرفته باشد،به شمول اعضای قبلی رسمآ بغرض تدوین قوانین  فوق الذکر تعیین و انتخاب و تقرر شان به این منظور رسمآ اعلان گردد- بعقیدۀ من حق اولیت به قانون حزب داده شود.

در این وظیقۀ مهم موفقیت همۀ تانرا از صمیم قلب از بارگاه خداوند بزرگ تمنا دارم(2)

محل امضای محمد داود

از فحوای محتویات این نامۀ تاریخی بر می آید که موسس جمهوریت با وصف دشواری های عدیده که سد راه کار کرد هایش قرار داشتند به نکات کلیدی و اساسی توجه داشت که از آن جمله می توان به تدوین  و تصویب قانون اساسی نیز اشاره کرد.

سیاوش:

 قانون اساسی دورۀ جمهوری التقاطی از مفاهیم دموکراتیک و غیر دموکراتیک بود چرا چنین شده بود؟

د.ا.عثمان:

مواد دموکراتیک آن تا حدودی با قانون اساسی سال 1343 همخوانی داشت.شماری از آزادی های مدنی نظیر آزادی بیان،آزادی مطبوعات، آزادی تاسیس مطابع، مصئونیت ملکیت،آزادی مسافرت،حرمت تماس آزادی ارتباط از گونۀ محرمیت مکاتبات و مخابرات چون تماس تلیفونی و تلگرافی در آن تضمین شده بود.

اما کاربرد واژه های چون «جمهوری دموکراتیک!»(ماده20)،محدودیت سرمایه گذاری خصوصی در ساحات صنایع متوسط و کوچک(ماده17) و تذکر واژه های چون نظام«انقلابی!» وتائید سیستم تک حزبی و رهبری سیاسی جامعه توسط تنها حزب دولتی بنام«انقلاب ملی» از موارد غیر دموکراتیک آن بود.

فهرست منابع:

1-      پروفیسور داویدوف،مترجم عزیز آریانفر«افغانستان مسایل جنگ و صلح»صفحات28،29،30و31

2-      از مجموعۀ اسناد سیاسی دوران خدمت آقای ضیا مجید نخستین قوماندان گارد ریاست جمهوری که از سر لطف در اختیار من گذاشته شده است.

ادامه دارد

بخش های قبلی