جـــوا نـــان  

طوری زندگی کنیم که از آینه خجالت نکشیم        

Home شعر و داستان طــنز

یکی بــود یکی نبــود من همـــان بــودم که نبـــود

طــنــــز

رابطه ایمیلی

 

 

 

 

 

 

کارتون از عتیق شاهد

 

بادار، گال  میل دارید یا ارزن !؟

دگه موشا  ره  آزار میتی یا...؟

 

 

 

مهاجرين

 و

قصه روباه و خروس

 

 

 

 

درين شب و روز ها از مراجع مختلف، دهن های خورد وکلان بی بو، بـدبو يا خوش بو اخبار اخـراج مهاجرين افغان ويا فيشنی تر برگشتا ندن آنها را به افغا نسـتان به بهانه های مختلف ميشنويم و اين دنيای سرگردان يکبار ديگر دور سر مهاجرين سرگردان افغان ميچرخد. در همين چرت وفکر بودم که داستان «روباه و خروس» در ذهنم قـد بلندک کرد. قصه از اين قرار بود:

 

روزی روبای سير اما آزمند بقصد خوردن خروس که در مزرعه ميچريد برامد چون سير بود در فکر آزار خروس شده و بهانه ميگرفت.

روباه- او خروس تو پادشاه، پدرت پادشاه يا پدر کلانت پادشاه س که تاج پوشيدی؟

خروس- قربان نه خودم پادشاه نه پدر وپدر کلانم پادشاه هستن ای تاج طبيعی و خدا داد اس.

روباه - تو ملا، پدرت ملا يا پدر کلانت ملا اس که آذان ميتی؟

خروس- نی بادار هيچ کدام ما ملا نبوده و نيستيم وختی گلويم خارش ميکنه سلفه ميکنم سلفه مه ره به آذان چی.

تير بهانه های روباه که بخاک خورده بود با عصبانيت فريا د زد:

 

-    مره تيز نکاح خطته.

-     کدام نکاح خطه!؟

-     نکاح خطته همرای ای ماکيا ن که مستی داشتی.

-     مه وظيفه خوده انجام ميتم، نسل اندرنسل ما نکاح نکديم و نکاح خط نداريم.

-     پادشاه نيستی تاج داری، ملا نيستی آذان ميتی، نکاح خط نداری همرای نا محرم چکر ميزنی به جرم اين سه گناه کلان حمله...... و خروس بيچاره چشم بهم زدنی بال بال و پرپر شد.

 

مهاجرين بيچاره هم زير رگبار چنين بهانه ها قرار گرفته اند. موثر ترين شيوه برخورد با اين مساله همدلی،همدستی و همکاری افغانهاست.

 فريد سيا ووش 

زور و کم زور

از تاریخ بیهقی

 ...چون اميرالمومنين هرات و زابلستان و غزنين و كابلستان گرفت، عزم بلخ و تخارستان ‏نمود. ليل چارشنبه از ماه ذي القعده خالي كرد با شيخ الهول اسامه و حاجب كوتوال بزرگ ‏مشرف. آنشب اميرالمومنين را نوميدي ها رفت و گله ها گذاشتن گرفت كه جيش امارتي سال و ‏انديست كه به دروازه هاي بلخ متوقف است نه فتحيست مايان! را و نه هزيمتي خصمان را. و ‏به شكايت اندر آمد كه خزانه از يراق و شلاق تهيست و كيسه از درهم سعودي و زر مغربي ‏خالي.‏
حاجب كوتوال بزرگ( ناصرالاماره بابر) اميرالمومنين را نيک بنواخت و فرمود شيخ الهول را تا ‏چهل هزار- هزار زرمغربي به كيسه امارت ريزد و( خود خود!) جمله ما يحتاج لشكر را از ‏شلاق و تازيانه قبول نمود برآوردن و چند هزار (فوج) هم به امداد فرستادن. اميرالمومنين زمين ‏به شكرانه ببوسيد و روي به خاصان و خدام نموده گفت: " سالار شما و خليفت ما اين مرد ‏است. همگان گوش به اشارت او داريد كه كيد هاي او فوق فتوي هاي ماست"‏
حاجب كوتوال بزرگ تبسمي نمود و گفت: " شكريه جي"!‏
القصه كسان فرستادند محرمانه به (ري) تا رايزني نمايند با ورد الدين خان راكتيار كه كسان ‏بسيار داشت به بلخ. وردالدين خان گفت كه گرچه ما را سخت ماليده بوديد بدوران ماضي اما ‏شما را مخالفت كردن نشايد به هيچ روي . اين بگفت و دست بكار شد و ملاطفه ها نوشت ‏اعوان و اخوانش را از (گرگري ) و امثالهم به بلخ كه گوش بفرمان كوتوال بزرگ دارند و ‏بسان (جيش الخامس) كار ها نمايند و فتنه ها انگيزند تا خدمتي آيد مر كوتوال را.‏
چون كار ها بدين منوال رفت، شيوخ المدارس فضل الرحمن و سميع الحق تعويذ ها بنوشتند و ‏جادو ها وحرزها نمودند و بديوار ها آويختند تا اختلاف در كار خصمان امارت پيدا آيد.‏
يوم سه شنبه لشكر بسيار و طلاب جرار به بلخ يورش آوردند. چون جادو ها و حرزها و زر ‏مغربي و دينار سعودي و صمت خوانين ماورانهر و خبط اميران ماورالبحر كار خوش بنموده بود ‏به اندك مدتي شهر به تصرف درآمد و فتح ها نمايان شد.‏
اميرالمومنين و شيوخ المدارس فرمودند تا شهر را بسوزانند و خلق را از نوباوگان و ‏عجوزگان در شوارع از دم تيغ بگذرانند و شباب را بيضه ها ببرند. سرهنگان و پهلوانان ‏خصمان به ماورانهر و بخارا بگريختند و سر هاي زيادي بدار رفت و عبرتي آمد مر خصمان ‏ديگر را به تخارستان و يمگان.‏
مولانا زبان سالار كه حين اين واقعه به سنه الف و ثلاثه مأه و سبعه و سبعين الخورشيدي يوم ‏آدينه بدانجا بود، حكايت كند كه از خوف اين حادثه در تخارستان كسان سلاح ها انداختند و بر ‏طول محاسن افزودند و جنده هاي ابيض بر بام ها افراختند تا امان يابند.‏
اميرالمومنين را و كوتوال بزرگ و حاجبش را و شيخ الهول اسامه را و شيوخ المدارس را ‏فرحت ها رسيد ازين ظفر. به پيشاور و پنجاب جشن ها گرفتند و پايكوبي ها نمودند و نقاره ها نواختند و ‏به مدرسه ها ختم ها بر پا داشتند و سرها تراشيدند و دستار های کبود بسر کردند و خيرات ها نمودند.‏..
 چون اميرالمومنين و کوتوال بزرگ( مشرف) و شيخ الهول( اسامه بن لادن) از کار بلخ فارغ آمدند، به خيال فرغانه و بخارا و خجند و ساير بلاد ماورالنهر شدند. کسان فرستادند از جمعه نمنگاني وخصمان ديگر ازبکيه و تاجکيه تا بر خوانين آنجا بشورند. اما شيخ الهول را هوس جهانگشايي وامارت فزونتر از دوديگر بود. از خاصان خود تني چند فرستاد به ماورالبحر تا فتنه ها و خوف ها انگيزند که مردمان آنجا شيخ را سخت دشمن مي داشتند. گويند بلاد ماورالبحر را نعمت ها فراوان است و آباداني بسيار. بر کنار بحر دو کوشک  بنا نموده اند با طبقات فراوان و جمله داد و ستد و بازرگاني مغرب زمين آنجا نمايند، بدانها آسمانخراش مي گفتند. استادم زبان سالار حکايت کند که ارتفاع هر يک هزاران ذرع مغربي باشد. الغيب عندالله.
القصه خاصان شيخ موادات منفجره و منفلقه بر اشکم ها بستند و جهازات هوايي ربودند و خودها و خلق بسيار بر آن آسمانخراشها کوبيدند. خلق زيادي از مجوس و خاج پرست و پيروان شرع حنيف محمدي در آتش بسوختند و خسارت هاي عديدي آمد اعدا شيخ را.
ازين واقعه شاهنشاه ماورالبحررا خشم بي امان آمد. او را هيبتي بسيار بود همانگونه که فرعون را بود به ملک مصر اندر زمان ماضي. پيام گذاشت کوتوال بزرگ را که نابکار نمک خوردن و نمکدان ما شکستن کار سهل نيست تو را فايده ها بود از مودت ما عاقبت کارت بدانجا رسيد که برما بر شدي؟
گويند کوتوال از هيبت جهان پناه لرزه در اندام آمد و چون بنده هنگام ابتلاء به زکام به کوما اندر شد. ماه ذي الحجه احدي و الفين يوم يکشنبه بر جهاز هوايي شد و رهسپار دارالاماره جهانپناه گرديد تا باشد ازآتش خشم جهانسوز جهانپناه امان يابد. کوتوال نامه گرفت از خواجه" بلر" که او را دوستي محکم بود با جهانپناه و کوتوال قبل از سرهنگي بدربار او نمک ها خورده بود واعتقاد وثيق داشت اورا، خواجه در ملاطفه خود تسجيل کرده بود که کوتوال را در ماجرا دخلي نيست اورا مواخذت نفرمائيد.
القصه بدرگاه بشد زمين ها ببوسيد و سوگند ها راند که نمک جهانپناه خورده ايم از مودتتان فايده ها برده ايم مارا کجا هواي فکر غلط . اموربلاد بسيار از خراسان و ماورالنهر و هندوستان و کشمير که بما محول نموده ايد کافيست، بقيه جهان مال ذات ملوکانه شما که ما حد خود نيک دانيم و چنين غلط ها نکنيم. چندان ازين حديث ها براند که شاهنشاه فريفته شد و او را بنواخت. و عهد ها محکم کردند که اميرالمومنين و شيخ الهول را با جهازات جراره فروگيريند..
القصه جهانپناه فرمود جهازات بحريه و جويه به بحيره الفارسي و جزبره العربي بفرستند. شيوخ آنجا که از طايفه شيخ الهول بودند و نفط به جهان پناه مي دادند و زر به امير المونين، سخت بترسيدند و از در مدارا با جهانپناه آمدند چه او راهيبتي عظيمي بود.
گويند چهل شبان وروزان جهازات هوايي منفجرات ومنفلقات بر جيش امارتي مي ريختند تا آخرالامر تاب مقامت نياوردند و هزيمت در لشکر اميرالمومنين روي نمود وخود اميرالمومنين سوار دو چرخه اش شد و غيبش زد، و شيخ الهول را هم كوتوال بزرگ در خفا پناه داد ...
اندرين احوال جهانپناه کسان خويش از حامدالدين خان کرزاي و غيره که اعتماد نيک داشت مر ايشانرا با آلات بصري ويراق و خزانه شافي به بلاد خراسان فرستاد و کسان هم فرستاد به ارض روم نزد ملک ماضي که سخت پير ورنجور شده بود و در کهولت خواب امارت ميديد. و با سرهنگان تاجيکيه و پهلوانان ازبکيه و ميران هزاره که خود ها را اتحاديه شماليه مي ناميدند از در دوستي آمد، اما ايشان بي اذن جهانپناه به کابلستان شدند حالت چنان آمد که هر سرهنگي گوشه يي از خراسان را به تصرف خويش درآورد، امير اسماعيل هروي هرات ستانده بود و پهلوان عبدالرشيد دوستم ملقب به کوتوال شمال امارت شماليه ، وردآغا ابن الاسد و امير فعلي جنوب فتح نموده بودند و اخوان حاج دين محمد به مشرقيه اندر شده بودند و ملا محقق و ملا خليلي هم هزارستان خويش داشتند و سرهنگان خمس الاسدي کابلستان و ديگر جاها را.
چون کار ها بدين منوال رفت جهانپناه افاغنه را از هر قبيله و طايفه فرا خواند وبه ملک جرمنستان خلق عظيم گرد آمدند تا آنکه سرهنگان خمس الاسدي و باقي ائتلاف شماليه تن به تراضي دادند و امير شان خواجه برهان الدين رباني اليمگاني را خلع نمودند که ملک روس و خليفه ري هم ازو روي گردانده بودند. امارت دادند به اعوان جهانپناه وکوتوالي به سرهنگان خمس الاسدي و باقي احبا شان و امير ارسلان رومي ثم الپيشاوري را که دردوستي با کوتوال بزرگ شهره آفاق است، خزينه ها برکف نهادند.
کار ها به نيکويي انجام شد و بازهم ، بهر کجاي اين ارض خاکي شادي ها کردند و نقاره ها زدند که جهانپناه را دوستداران و محبان، زياد هستند ...

"ابو قلق لسان الطويل"                           

تاکیدیه: شایع است امیران ماورالبحرو پاکستانیه قصد تکرار این بازی شیطانی را دارند.

زبان دراز

فــیر نکـنی  مه نوشته نکد یم

 

القاعـده و الفایده

 

 

 

تاراج بیشتر آینده بهتر 

 

فــــريد سيا ووش 

 

کابل با بهار این فصل شگفتن ها و روییدن ها جان تازه یافته بود .هوای بهاری که  دل ودماغم را به نوازش گرفته بود، در کنار پنجره ای ایستاده و آرام آرام شعر یکی از دوستانم را زمزمه میکردم:

" بهار آمد

 بهین فصل محبت زا ی هستی بخش ومستی زا

بجنب از جا

مباد آندم

مباد آن یک لحظهء بسیار کوتاه هم

گل آغوش من وا گردد و اما

نسیم عطر تو در خود نپیچاند اندامم

بدادش یار سایه..."

که ناگهان صدای سکرتر مسوول جريده رشته خیلاتم را درید ویک قد از جا پریدم.

سکرترمسوول: چرا رنگت پریده مثلیکه ترسیدی ؟

بنده: ظالم جان در دنیای دیگر بودم، همه را با صدای بی وقتت خراب کردی.

سکرترمسوول: فرق نمیکند تیاری بگیر که در یک دنیای دیگر باید بروی.

بنده: نکند مرا به او دنیا تیر میکنی.

سکرترمسوول: تو فقط دوتا دنیا را میشناسی این دنیا و آن دنیا، حالا هستند کسانی که برای خود دنیای دیگر ساخته اند.

بنده: مثلا؟

سکرترمسوول: دنیای انجو ها، دنیای امیران،دنیای وزیران، دنیای جنگ سالاران و....

بنده: بکدام این دنیا ها مرا میفرستید؟

سکرترمسوول: امروز " تاراج انجو" جلسه دارد، تو باید در جلسه شان اشتراک کرده  و گزارش آنرا برای اخبار تهیه کنی.

راهی وظیفه شدم، چون میدانستم در شهر کابل پیاده زود تر از سواره به منزل مقصود می رسد، پیاده را بر سواره ترجیح دادم. حی میدان و طی میدان و خار مغیلان و خاک خیابان، رسیدم به مدخل وزیر اکبرخان.خواستم از مردی که از مقابلم میآ ید آدرس را بپرسم:

سلام وطندار.

وطندار: سلام پدرا

بنده: مثلیکه مست هستید!.

وطندار: نی بادار خمار هستم

بنده: خمار چی!؟

وطندار: خمار یک شکم نان و چای شیرین هستم. اگر یک بغله، یک بغله راه میُرم پایایم قوت نداره.

بنده که زیاد شرمنده شده بودم،اشک در چشمانم سنگر گرفت . از گفته خود سخت نادم شده بودم .

وارخطا از او پرسیدم در همین جا زندگی میکنید؟.

وطندار: نی پدرا اینجه از دیگه طبقه مردم اس.

بنده: از کدام طبقه ؟

وطندار: بادار حالی ما چند طبقه یا گروه مردم داریم:

1- الخارجه:

 الخارجه کسانیستن که نخاستن غازی یا شهید شون و هم نخاستن مثل مه مجسمه متحرک شون. روز شان با روزگار نساخت، فرار را بر قرار ترجیع داده و دو تا کردن. میگن در خارجه سرگردان هستن.کسش ده نم اس و کسش ده غم. 

2- القاعده :

 خودت دیگه خبر داری که گاهی اونا پیش و امریکایا ده رد شان و یا امریکایا پیش و اونا، در ردشان اس. از ای کوه ده او کوه و از ای غار ده او غار . سریال موش و پشکه جور میکنن. مردم میگه که سر کرده شان اِو شد و ده ریگستان کُم شد.

3- الفایده:

 الفایده کسانیستن که دسترخان چوره هوار کدن و ملیارد ها دالره قورت کده و آروق نزدن.

4- الخائیده:

اینه آدم های بیچاره مثل مه که از هر طرف جویده شده و مثل تفاله نیشکر به زمین انداخته شدن و تعداد شان بسیار زیاد اس. به اینا مجسمه های متحرک هم میگن.

بنده: این تقسیمات را از کجا کردی؟

وطندار: چیزیکه عیان اس چی حاجت به بیان اس. پدرا یکبار چشمایته خوب واز کو اگر غیر از ای چیزی دیگه دیدی باز مه ملامت.

بنده: سرک چپاول را گمُ کردیم میدانید در کجاست؟

وطندار: خانه چارصدوبیسته خو کار نداری  تاراج انجو ره؟

بنده: درست فهمیدید همان جا را کار دارم.

وطندار: اونه پدرا اونوخودش اس از دور نمایان اس. تو ازکدامش هستی، الفایدهستی یا القاعده که با الفایده دسته یکی کده؟

بنده: نخیر من خبرنگار نشریه درد نامه بی قاعده  هستم.

وطندار: فامیدم از گروه سر گردان که پشت گپای مفت چالان استین. و روز یکی دوتای تان لت وکوب میخورن.

بنده: همینطور یک چیزی. تشکر از معلومات شما من باید بروم که نا وقت شده است، خدا حافظ.

وطندار: فکرت باشه که سرت راه جور نکنن. یانیکه سر جواله سرت نگیرن. خدا پشت وپنایت.

بلاخره به خانه  420 دفتر تاراج انجو رسیدم.

پس از تشریفات معمول مرا به سالون مجلل جلسه رهنمائی کردند. در قسمت بالایی سالون میز خطابه و در کنار آن میز دو نفری برا ی هیات رئیسه جلسه گذاشته شده بود و در دیوار عقب هیات رئیسه شعاری بدین متن آویخته بودند:

تاراج گران بیباک!  تا ملت در خواب است و دولت آشفته وبیتا ب، بیدار باشید وفعال!

           

در حدود بیست تن اشتراک کننده از قبل اخذ موقع نموده بودند. پس از گذشت دقایقی چند هیات رئیسه دونفری وارد سالون شده در جایگاه شان قرار گرفتند . حاضرین برسم احترام از جاها یشان بلند شده و با کف زدنها از ایشان استقبال بعمل آوردند.

رئیس جلسه که یگانه سخنران مجلس بودعقب میز خطابه قرار گرفته و سخنان خود را با این شعار شروع کرد :

زنـــــــده بــــــــاد فیصله نــــــامه پولی بــــــرلین!

 

همه با صدای بلند زنده باد زنده باد گفتند. موصوف بسخنان خود چنین ادامه داد:

انجویست های دلیر ما امروز اینجا جمع شده ایم تا از فیصله های پولی اجلاس برلین استقبال و قدردانی کنیم. بخشهای دیگر آن اجلاس بما و شما تعلق ندارد.دولتیا ن دانند وکارشان.

جامعه جهانی و بخصوص یکی از مقامات فرموده اند:افغانستان باید با این پول ها به دو پا ایستاده شود.  بخاطر اجرای دستوراین آ قای محترم لطفآ برای پنج دقیقه بدوپا ایستاده شوید.1، 2، 3 ...لطفاً بنشینید. همین امرو ز باید نامه های رسمی به مراجع مسوول تقسیم پول فرستاده شود و در آن تاکید گردد که ما اولین انجو هستیم که دستور را اجرا کردیم و بدوپا ایستاد شدیم، تقاضا شود تا سهم بیشتر برا ی ما تخصیص دهند.

 اساسی ترین و مبرمترین وظیفه ما این است تا نگذاریم این پول ها به خزانه دولت برود. ما باید بیشترین قسمت را داشته باشیم. اگر چنین شد آنگاه حاضر هستیم بجای پنج دقیقه ده دقیقه و بجای دو پا با چهار پا ایستاده شویم.

حاضرین : ایستاده میشیم صد بار و صد ساعت ایستاده میشیم.(کف زدنها)

جلسه با صدور قطعنامه ای زیر عنوان (( تاراج بیشتر آینده بهتر)) خاتمه پذیرفت. وقتی از تعمیر مجلل " تاراج انجو" خارج شده و قصد حرکت بسوی دفتر نشریه نمودم. چنان گيچ شده بودم که حساب چهار سمت را نیز دیگر نمیدانستم. چه رسد بحساب و کتاب وخم وچم انجو ها.

 

 

 

دایره گش نفت

 

چرا « رفيق » بايد کف پايی بخورد !؟

 

بودند کسانی که اگر روزی چه که باری اشتباهاً او را رفيق خطاب نميکردی چنان عصبا نی شده چهره را سرخ و کبود ميکرد که فکر ميکردی همين اکنون سکته قلبی ميکند و از عصبانيت کم ميماند آدمه خام و زنده زنده قرت کند. و امروز همان کس را اگر رفيق بگويی فقط زير پايش پتاقی يا پا چه خيزک انداخته با شی به قرتک وخيزک افتا ده داد و فرياد می کند که مره رفيق نگو، اينبار ميخواهد آدمه بريان کرده بخورد.

روزی از روز ها که مناسبات ميان روشنفکران سرد، منجمد ويخ بسته بود بمنظور يافتن راه وچاره ای برای شکستن يخ ها و تامين روابط با ساير روشنفکران نزد رفيق زنجير شکن رفتم. ادامه داستان چنين است:

 

-         سلام زنجير شکن عزيز.

-         چی شده که رفيق زنجير شکن نميگی؟ مه چند بار اس که متوجه حرکات غير اصولی تو هستم.

-         رفيق زنجير شکن زود عصبانی نشو مه کدام قصد ديگر نداشتم می بخشی اشتباه شد ديگه فراموش نميکنم.

-         ايره خوب بيا د داشته با شی که جا نمه بگير اما کلمه رفيقه نی . بگو چه گپ اس؟

-         رفيق زنجير شکن به ادامه صحبت قبلی ميخوا ستم نظر شما را در باره اينکه چطور يخ ها را بايد شکست، بدانم.

-         مه خو يخ شکن نيستم که يخا ره بشکنم مه زنجير شکن هستم زنجير شکن.

 

آنروز ها که يادش بخير گذشت. طوفان حوادث هر کی را بجا يی پرتا ب کرد .د ر پرتابگاه خويش روزی با رفيق زنجيرشکن روبرو شدم.

 

-         سلام رفيق زنجير شکن عزيز چشمايم توره می پاليد حالی وخت وخت توس بخاطريکه ده وطن صلح ره ده زنجير بستن و جنگه ايلا کدن. تو ميتانی زنجيرا ره بشکنی وصلح ره نجا ت داده و جنگه به زنجير ببندی.

-         چپ چپ، کدام رفيق!؟ تو هيچوخت موقع شناس نبودی. دوران رفيق و رفاقت تير شد مه نه رفيق هستم و نه زنجيرشکن مه مولوی زاده هستم مولوی زاده، می فامی يا نی!؟

-         او پچل، « رفيق » چه گناه داره که از او ميگريزی .کی ميگه دورانش تير شده تو حد اقل هميره هم نمی فامی که «رفيق» توصيف مناسبت ميان آدمها س. رفيق کدام ايديالوژی، مکتب سياسی يا مرحله تاريخی خو نيس که دوران داشته با شه، کنسرو هم نيس که تاريخ مصرفش تير شده باشه. باز اگر کدام کسی اشتباه يا گناهی را مرتکب شده باشه به کلمه رفيق چه ربطی داره. چرا« رفيق » بايد کف پايی بخوره!؟.

او مولوی زاده گوش کو يک قصه برت کنم . کسی از مولوی پرسيد  مولوی صاحب، بيادر خوب اس يا رفيق. مولوی گفت:

 برادر خوب است اگر رفيق باشد.

-         حالی سر ما قصه تير ميکنی.

-         مه بسيار چتی سرتو بازی خورده بودم تو که يخ شکن نبودی و نشدی والله اگر گاهی زنجير شکن شوی. خدا ره هم ازآدم های ابن الوقت و ترسو خوشش نميايه مه خو بنده گنا هکارش هستم.

 بای بای

 

 

 

ف.س

 

 

حکمت ضميمه

 

 

 

 عارفی خواب می بيند که پس از شور ومشوره زياد با عده ی از خبره گان قوم وظيفه ميابد تا حکمت عطايا و ضمايم عطايا را از پروردگار عالميان جويا شود. لحظهء بيان حال فراميرسد عارف با عجز بنده گی حضور خالق سميع عرض ميکند:

ــ   يا الهی! يا خالق کون و مکان! ملت افغان رامشکلی پيش آمده است.

حاتفی از پردهء غيب پاسخ می دهد:

ــ   چه وقت شما بی مشکل بوده ايد؟ باز چه مشکلي؟

ــ   يا ربی! هر چه از بارگاه شما می طلبيم داده ميشود اما ضميمه دار.

ــ   چگونه؟

ــ   پروردگار را قربان، افغانها از دربار لايزال و بيکران شما اسلام، اتفاق، اتحاد، و وحدت مطالبه داشتند، قبول است که مستجاب شده است اما قسميکه به حضور مبارک عرض گرديد ضميمه دار ارزانی فرموده ايد.

ــ   يعنی چه؟!

ــ   يعنی برای ملت افغان، حزب اسلامی، اتحاد اسلامی، شورای اتفاق و حزب وحدت منظور فرموده ايد. پشتو خواستيم پشتونخواه شد، دری خواسيم چادری شد، کوتاه خواستيم کودتا شد، انقلاب خواستم انقطاب يافتيم، باز هم چشم سپيدی کرده انقلاب خواستيم اين بار انفلاق يافتيم. بار ديگر که طالب خير شديم، خير از قلم افتاده و طالب جمع شده آنهم ضميمه دار يعنی امارت طالبان حواله و وقتيکه از خير و شر امارت گذشته فقط عبور از ماجرا و قانون مطالبه کرديم، باز هم ضميمه دار منظور شده است.

ــ   کدام ضميمه؟

ــ   پروردگار عالميان را صدقه، اين بار ماجرا بجايش باقی مانده، عبورش عبوری و قانونش بی قانونی شده است.

ــ   يا الهی! ما طريق دعا گم کرده ايم يا حکمت ضميمه را درنيافته ايم!؟

ــ   حکمتی در کار نبوده اينجا چند تا مساله وجود دارد:

نخست اينکه من راه را برای شما نشان دادم ولی شما چاه را انتخاب کرديد.

دوم اينکه ای قوم غافل من اسلام را برای شما فرستادم اما احزابش را مگر خود شما نساختيد؟!...

شما همه چيز را سياسی ساخته ايد حتا عبادت را، داريد چوب غفلت ميخوريد برويد توبه کنيد و ديگر غافل مشويد.

 

 

 

ترصد مسلحانه

طـنـــز

ميزي گلوله يي مطبوعاتي با چند تن از مسؤلين امور

خبرنگار:- هـژده ماه قـبل با ايجاد اداره دولتي نو شـعار اين بود، که بايد هـمهِ مامورين دوباره به کار هاي خود مصروف شــوند. که هـمه هي ميدان و طي ميدان بادل هاي پـر از ارمان، در جستجوي يک لقـمه نان در ادارات مصروف کار شـدند. ولي در اين اواخر يک سـره تنقـيض کاري در تشکيلات آغاز شـده عـلـت چيسـت ؟
مسـؤلين:- در آغاز کار ادارهِ  نوسـعي به خرچ داده شـد تا افـرادي، بانفـوذ، خيشـاونددار، قوم دار، چون مايان به صفت مسـوولين امور بر گزيده شـوند که ماشـاالله در انتخاب ونصب کادر ها يک سـرسـوزن هم اشـتباه وغـلطي وجود نداشـت و ندارد. ما شـکر خيشـاونددار، قوم دار قابل دقـت اينکه ســيال دار، شـريک دار، مدعي دار ودشـمن دار هم هسـتيم، يک گـپ مشـهـور اسـت که مي گويند* اگر خيرت به خيشـاوندان ميرسـد ديگران را صبر اســت*
خبر نگار:- نفهـميدم منظور شـما از بيان اين ضرب المثـل چيســت ؟
مسـؤلين:- بلي ما اين ضرب المثـل را به شـما چنين تفسـير ميکنيم، ببنيد هـمان قسـمي که گـفته آمديم ما بنا بر هـمين با اصل ونصب بودن يعـني باداشــتن برادران، يازنه ها، خسربره ها، پسران کاکا، پسـران ماما، بچه هاي عـمه، بچه هاي خاله، خسـر، خشـو، خاله خشـوها، عـمه خشـوها، کاکاخسـره وماما خسـرها که احصائيه اش را دها مسـتوفي هم گـرفـته نمي تواند به مقامات دولتي تکيه زديم وبا هـمين ها که در بالا تذکـر داديم در طول زندگي ســروکار داشــتيم، سـروکارداريم وسـروکا خواهـيم داشــت . آنها هـرکدام شـان درهـمان روز هاي اول که بوي بر شـده بودند که مايان کانديد چوکي هاي حساس هسـتيم در مراقـبت ورقابت از يک ديگر چوقه، چوقه وصف، صف به ديدن ما مي آمدند و به گـونه ئي از گـونه ها ابراز هـمکاري ميکردند، ما هـم قـبل ازاينکه رسـما" دراين چوکيهاي بلندبالا مقـرر شــويم بطور شــفاهي هــرکدام آنها را دراين شـعـبه وآن شـعـبه، اين دفـتر وآن دفـتر مقـرر کـرديـم .بخـت وطالع باما ياري کـرد وچوکيها نصيب ما شـــد وما هم به قـول خود وفا کرديم اگر به قـول خـود وفا نمي کرديم مي فهـميد روزگار ماروزگار گـَـلي بود بايد از رفـتن به خانه براي هـميـش صرف نظر مي کرديم و خـود را هـشــت مـيخـه در چوکـيها مي چســپانديم ومجـاور دفـتر مي شـــديم.
خبرنگار:- حالا اين طور نيســـت؟
مســؤلين:- ني، بابا در آينده سـر ما مثـل مـنار جادهِ  ميـوند پيـش  خويـش وخويشــاوندان ما بلنداسـت، راسـتي گـپ ســره تنقـيض کاري بود، بلي تنقـيض کاري بايد شــفاف بگـويم که بودجه منظور شــده به ادارات ما از جانب دولت کــفايت تاديه معـاشـات هـمين ترکـيب را مي کـند ازآن در بالا تذکآر به عـمل آورديم وحتي از بودجه ِ ســال آينآده قـرض گـرفـتيم موبل وفـرنيچـر لوکـس خارجي، تلويزيون، ويديو ،ديـش آنتن، تيلفـونهاي سـيار به تک، تک اعـضاي خانواده ها خـريداري کرديم و موتـر ها را هم نو جديد وکاغـذ پيچ مطابق مودل ســال آينده خـريداري کرديم مي فهـميد چـرا ؟ زيرا ما علاوه از قـوم داري، خيـش داري ،ســيال دارو شـريک دار هم هـسـتيم اگر يک سـيال وشــريک ما به منزل ويا دفـتر ما قـدم گـزارد بايد که چشـمانش بســوزد ودل اش در بگيرد* سـيال اگرازســيال پس ماند بيني اش از بريدن اسـت * شـما خود قـضاوت کـنيد برادررا که پول نباشــد مامور ناشــناخـته شــده وبي کس کوي چه ميکندو چه کار دارد از صبح صادق تا شـامي گاو کم در دفاتر ما بنيشــيند.اين اســت عـلت پوز گـندهِ  تنقـيض کاري در تشـکيلات.
خبرنگار:-بعضي از شــما ها به تحقـير، توهـين، لت وکوب وحتي به حبـس خبرنگاران مبـادرت مي ورزيد، علت چيســت وچـرا اين کار را مي کـنيد؟
مسـؤلين:- شـما ميدانيـد با لت وکـوب کردن وتهـديد کردن خبرنگاران ما قـدرت دولت را به نمايـش مي گـزاريم، زيرا با تهـديد، تحقـير، لت وکوب خبرنگاران مردم زودتر وبلا درنگ از بد قهـر بودن و با اتوريته بودن ما آگاه مي شـوند، از جانبي ديگـر اين يک امر معـمولي اسـت ما مراجعـين و حتي مامورين بي واســطه را لت وکوب، تهـديد وتحقــير ميکـنيم،تاباشــد دوســتان ما عــبرت بگـيرند، مردم بتـرســند، ودشــمنان دولت پنـد بگـيــرنـــــد .

 

فضل الرحيم رحيم

 

 

اعلامیهِ کمیسـیون جمع آوری سـلاح

 (دي. دي. آر )

کميسـيون جمع آوري سـلاح (دي. دي. آر) به اطلاع هـمه سـلاح بد سـتان، قـوماند ا نان، زور مندان و زور گـويان ميرسـاند:

شــما که عـلاقـمندان و دوسـتداران سـلاح ومهـمات جنگي هـسـتيد!! شـما که يار وياوري جـز اســلحه نداريد!! شـماکه دلباخته سـلاح هـسـتيد!!! و بالاخره شـخصيت شـما را که سـلاح ترسـيم مي کند؛ بيائيد تا فـرصت از دسـت نرفـته اســت؛ ســلاحها و مهـمات جـنگي از کار افـتاده، بيکاره، غـير ضروري، و ناکار آمد تانرا به ما تسـليم نمايد تا ديپـو های شـما از انبار توته ها و پـارچه هاي آهــن کهـنه خالي گرد و در عـو ض ســلاحهاي مدرن داراي آتـش مو ثـر بدســت آوريـد. تا باشـد  از تماميت ارضي مزارع( کوکنار) تان با اطمينان خاطر دفاع نموده و ( گل و گلزار) باشــيـد

 فـضل الرحیم رحيم             

 

موج اعترا ضات و پاسخ مسوولانه ئ مسوولين  به آن
- امنيت خارجيانيکه  از طريق موسسا ت خيريه  غرض کمک  به کشور ما امده اند تامين نيست؟چرا   
-مسوولين :دلي شير نداريد سفر به افغا نستا ن  نکنيد .
-چرا از کمک مادي جامعه بين الملل  تا به حال به مردم  نرسيده ؟
-مسوولين:اول خود ما  ور پسي مردم .
-تا چه وقت خورد وبورد ،اختلاس  و سوي استفاده از دارائي عامه  ادامه خواهد يافت ؟
-مسوولين : تا که القاعده در جهان است ،همين  آش است و همين کاسه.
-در ظرف سه سال شما هر کدام صاحب ثروت گزاف  شده ايد،آيا مدرک انرا توضيح داده مي توانيد ؟
- مسوولين: تا امريکا جان است ما در نمي مانيم.
-شما گاهي  هم احساس مسووليت کرده ايد که در همين مقطع زمان  در قبال دولت ، مردم و کشور  مسووليت داريد ؟
- مسوولين :بلي ما هميشه مسوولانه  احساس کرديم که ريش از ما ولي واکي دبل چا .
- آخر اين وضعيت در هم برهم را  چگونه ارزيابي مي کنيد ؟
-مسوولين :پيش آر دالر را که  دوره ئ انتقالي در گزر است .
 
فضل الرحیم رحیم