کفنم از
سان سفید پاکستانی نباشد. آن را گشاد تر بدوزید تا دل تنگی های
دنیا درگور تنگ، اذیتم نکند. اگر مفتی مجلس، فتوا داد، کفنم نکنید.
سان سفیدم را بدهید به یتیمان خیمه نشین، که تنبان بدوزند تا سرمای
سرمایه، مادرزادی های شان را نوش جان نکند.
منظور سلام است
پدر و پسر آدمخور
پدر و پسر ی که هردو آدمخور بودند در جنگلی به دنبال طعمه می گشتند
که چشم شان به کودکی خورد .پدر با خوشحالی فریاد زد اونه بیا که
بخوریمش.پسرش گفت ،پدر جان ببین چقه خورد است ،هیچ گوشت نداره ،نی
،
ایره نمیخوریم .
چند ساعت بعد پدر که بسیار گرسنه شده بود چشمش به پیر زنی افتاد و
به عجله بطرف او دوید.بازهم پسر ممانعت کرده گفت پدر جان ببین چقه
پیر است ،هیچ از خوردن نیس فقط پوست و استخوان داره و بس.پدر باز
آهی کشیده براه ادامه داد. اینار چشم پسر به یک دختر زیبا ، جوان ،
خوش اندام و گوشتی افتاد و چیغ زد بدو پدر که یافتم.هردو نفس سوخته
و شُش پخته نزدیک دختر رسیدن و پسر گفت پدر چی سیل داری؟ شروع که
بخوریمیش!. پدر گفت بچیم ببین حیف نکده که ایره بخوریم ،ایره
میبریم خانه و بجایش مادرته می خوریم
.