افلاطون در پس « محسوسات جهان » تنها به وجود يك واقعيت
معتقد بود. او اين واقعيت را « عالم مُثُل » ناميد و اعتقاد
داشت كه نمونه هاي اصلي يعني همان تصاوير اوليه كه نمونه ي تمامي
پديده هاي موجود در طبيعيت اند در اين عالم قرار دارند. اين نظر
مهم را نظريه مُثُل افلاطون می نامند. افلاطون عقيده داشت
كه هيچ گاه نمي توان در باره آنچه تغيير مي يابد درك درست و
اطمينان بخشي به دست آورد. ما در باره آنچه به دنياي محسوسات تعلق
دارد و قابل رويت و لمس است فقط مي توانيم نظري نا مطمن داشته
باشيم.
فیض محمد کاتب هزاره، در دو
قرن اخیر افغانستان، از جهات مختلف چهره یگانه و استثنایی است.
آثاری که او در تاریخ افغانستان از خود بجا گذاشت، از لحاظ حجم
بیسابقه است و گستردگی و غنای دادههای تاریخی موجود در آثار او،
و نیز نثر فارسی درخشان کاتب هیچ نشانهای در میان اسلاف
تاریخنگار او در افغانستان دوران جدید ندارد و اخلاف او نیز کمتر
موفق شدهاند که راه او را بپیمایند.
از آن پس و تا امروز، درتفکر روشنگري، هدف نهايي هرعمل سياسي و اجتماعي، مصلحت و منفعت فرد بوده است.
بالعکس براي مخالفين روشنگري قرننوزده و
بيست، گروه و قبيله بر فرد مقدم است؛ فردي که قبل از هر چيز به
عنوان وارثگذشته معين و تعريف مي شود.