شهرت فردريش
انگلس بهعنوان نظريهپرداز نظامى از ميانهى قرن بيستم بهبعد
بهطور جدی تثبيت شده است، بهخصوص در ميان همهی آن افرادى كه
بههنر جنگ و تاريخچهاش علاقمندند. معهذا اين شهرت همواره
برپايهاى مستحكم استوار نبوده است.
شایدتصور کنیم که
همین تناقضات است که ساختارگرایی را ، طبق فرایندی که کوهن انقلاب
های علمی می نامید از مرکزیت خارج می کند وَ با گذراز استبدادِ
ساختارگرایی ، ساخت گشایی و اوراقگری ی پسا ساختار گرایی و تنوعِ
ساختاری ی پسا مدرن را پیشنهاد می کند.